1

شعر در مورد رسانه های مدرن (اشعار دیگران)

بسمه تعالی

این مطلب و این اشعار نگاشته ی حجت الاسلام و المسلمین آقای مهدی مشکات (زرین شهری) است که از سایتشان در اینجا درج شده که نوشتاری بسیار زیبا است.

*قوطي ابله سازي تعبيري ست که«نيل پُستمن»در خصوص
تلوزيون به کار برده وزبان زد شده است

*********************************************************
گرچه دنيادل سنگي دارد
زندگي حال قشنگي دارد

اگر اين شيشه ي جادو برود
و اگراين «من وتو» ،« ما »بشود

غولِ اين شيشه قفس خواهدشد
زندگي باز ملس خواهدشد

غول اين شيشه «توهُّم »بازي ست
«تي.وي»:قوطيِ ابله سازي ست

پاي تي.وي همه جمعند وتک اند
درتوهُّم همگي مشترک اند

سرشان گرم ،ولي دلها سرد
عين آتش! توببين بعد چه کرد ! [ 1]

اين درون پوک ترين آبادي ست
شهرِجبّارترين آزادي ست…

کيشِ اين آينه ماتت نکند!
دست در ذات وصفاتت نکند!

نکند غاطيِ قوطي بشوي!
پيش اين آينه طوطي بشوي!

سِحرِاين سامريان توخالي ست
پيشرفتش توببين پوشالي ست!

واي از صنعتِ اين خر دجّال
آه ازمعنيِ اين «دي جي تال»

پيشرفتي که به پستي دارد
جنگ ها با دل هستي دارد

بدهد دانش وتفسيري چند
هستي ات را بخرد سيري چند؟

فکرها گرچه کمي باز شده
خودِ اين هم غلط انداز شده

بله! اخبار وعلومي دارد
اطلاعات عمومي دارد

زهر در کام ِشکر پرورده
چشم را حُقّه ي افيون کرده

اولش مست هنر خواهد کرد
بعد،البته که خر خواهد کرد

(دور از جان شما البتّه!
من به قربان شما البته)…

**
اي شکر خورده ترين طوطي ها!
چه خبر هست در اين قوطي ها؟

لنگ وعلاّف جهاني تا کي؟
بي خبر از خودماني تا کي؟

تاکي افسونِ توهّم سازان؟
آلت دست نظر پردازان؟

آخر اين جامِ جهان بين دلِ ماست
غول اين شيشه کجا قابل ماست؟

حيفِ اين دل! چقدَر آلايش؟
خسته شد چشم تو ازآرايش

آي مردم! ملکوت است اين دل!
سخت محتاج سکوت است اين دل

پس چرا ما حپروتش
کرديم؟ به فسوني برَهوتش کرديم

عمر بگذشت چنان فروردين
آه از برزخِ ما بعد از اين

سال تاسال دريغ از سريال
خرِدجال ـ امان ازدجال

ذهن ها مرکبِ اين بي کاراست
اين دقيقا خودِ«استحمار» است

غافل از حالِ خودت گرداند
خرِ او اسبِ تورا مي راند!

فکرت افزون شد وعقلت کم شد
مثَلِ «قابله ي رستم » شد*

چون تورا عبدِ خودش کرد به وَهم
بت پرستيِ مدرن است بفهم!

(قسمت دوم درپست بعدی)

………………………………………………………………………………………………………………………………
[1] آتش ارچه سرخ روشد درشرر تو زفعل او سيه کاري نگر
( جلال الدين مولوي)

*وقتِ زاييدن رستـــــــــم ،ماما پنجه درپنجه ي رستم شد تا :
به برونش بکَشد پنجه به دست ناگهان ديد خودش در رحم است!

سِحرِ فرعونِ توهّم ديدي؟

چشم و همچشميِ مردم ديدي؟

ديدي اين شيشه چه شومي آورد؟

چه به فرهنگ عمومي آ ورد!

«اطلاعات عمومي» ديدي!؟

مرگ برسنّت بومي ديدي؟

خوشي وخويشيِ فاميلان کو؟

شاديِ واقعيِ انسان کو؟

حرمت موي سپيدي داريم؟

خود به آ ينده اميدي داريم!؟

«ارتباطات» ببين دورت کرد!

«اطلاعات» ببين کورت کرد!

رشد فرهنگ طلاقي تاکي؟

اين همه کور اجاقي تا کي؟

برکت ازخانه روان شد مردم!

زندگي برگ خزان شد مردم!

ازکجا آمده اين سردي ها؟

پس کجا رفت جوانمردي ها!؟

اين همه عاري وننگي خوب است؟

باز بشقاب فرنگي خوب است؟…..

همگي علت وهم معلوليم

به خدا تک تک مان مسؤليم

********

گرچه امواج بدي مي بارد

خودمان هم تنِ مان………

خودمان اهل تجمل شده ايم

بنده ي وهم و تخيل شده ايم

خودمان ريشه ي خود گم کرديم

ميزباني به تهاجم کرديم

گرفلان حزب،فلان بدعت کرد

دل ما زود چرا بيعت کرد؟

خودمان کوه نبوديم آ ن جا

حزب نستوه نبوديم آن جا

خودمان عافيت انديش شديم

شير بوديم ولي ميش شديم

نه که ازجنگ وجهان ترسيديم !

خودمان ازخودمان لرزيديم

ازخودِماست که بر ما آمد

در نبستيم که سرما آمد

خودمان سبک خود اين سان کرديم

تا نسيمي شد وطوفان کرديم

نقدمان صرف گرفتاري شد

دخل مان خرج بدهکاري شد

دختران مصرف شان بالا رفت

دل آقاپسران هم وارفت

چونکه سوداي توهّم داريم

دنده مان نرم،تورّم داريم *

……………….

مابدي کرده ولي بيداريم

ملت خوب ونجيبي داريم

اين بديها بديِ دوران بود

بيشتر گردنِ مسؤلان بود

پيري از چهره عيان گشت وچروک

ضمنِ«اَلناسُ علي دين ِمُلوک»….بماند فعلا /مهدی مشکات آبان1393

……………………………………………………………..

*لطفا(دروبلاگم)مثنوي هاي«عصربد»و«آه بانو» را هم که درهمين فضاسروده شده ،ملاحظه
کرده واز ارسال نقد ونظر ارزشمندخودتان هم دريغ نفرماييد