1

حوزه علمیه و علم طب (گفتگو)

بسم الله الرحمن الرحیم

 اشاره: متن زیر، حاصل گفتگویی است که با حجت ­الاسلام حمید رجایی [1] انجام شده و پس از تلخیص و ویرایش، برای نشر آماده شده است. او در فلسفه علم صاحب اثر است و دربارۀ نظام معرفتی حوزه، مباحث زیادی را پیش رو نهاده ­است. موضوع این گفتگو، تحلیل نسبتِ حوزه­ های علوم دینی و طب سنّتی است، از زاویۀ فلسفۀ علم و روش‌شناسی و اعتبارسنجی گزاره‌های علم طب. این مصاحبه شامل مباحث کلیدی و چالشی است و به خوانندگان عزیز توصیه می‌شود آن را بخوانند؛ گو اینکه این مسئله، دغدغه و چالش این‌روزها هم هست.

 

جناب رجایی، سلام. پرسش ما در این گفتگو در مورد «نسبت طب سنّتی و علوم حوزوی و نظام معرفتی آن» است. شما در کتاب «فلسفۀ علم» در مورد «روش‌شناسی علوم» مباحث گسترده‌ای را عنوان نموده و گاهی هم به مناسبتِ مباحث فلسفۀ علم، طبیعتاً دربارۀ طب سنّتی، بهداشت و پزشکی و متدولوژی آن‌ها بحث کرده اید. به نظر شما اساساً گزاره­ های طب ‌سنّتی از نگاه معرفت‌شناختی چه میزان اعتبار دارد و دیگر اینکه حوزۀ علمیّه، چه نسبتی با طب سنّتی دارد؟ آیا طب، یک علم دینی و اسلامی می­ تواند باشد و حوزه، موظّف به گنجاندن آن در نظامات خود هست یا نه؟ 

 

 سلام و درود بر شما. پرسش بسیار جان‌دار و مهمی را مطرح فرموده‌اید. شوربختانه چه در فضای ژورنالیستی و چه در فضاهای علمی، شاهد گفتگوها و حتی گفتمان‌های ناخالص و متعصّبانه هستیم. چه در نفی ارزش طب سنّتی و بحث از طب اسلامی و چه در اثبات آن. من طبیب سنّتی یا پزشک نیستم. زیست‌شناس هم نیستم. اما از زاویۀ فلسفۀ علم، قطعاً باید بتوانم مسائل روش ­شناختی و تعاملات علم­ساختی این­ها را وارسی کنم. فیلسوف علم نسبت به متدولوژی و اعتبار‌سنجی همۀ علوم حسّاس و مسئول است. اما اهمّ نگرانی، این است که باید مطالعۀ علوم، به­ دور از تعصّبات و پیش‌داوری‌ها و جانبداری‌های غیرعلمی باشد. نفی یا اثبات طب سنّتی یا طب اسلامی، یک بحث کاملاً علمی است و اگر کسی بخواهد با تعصّب و غیرت و بدون وارسی‌های روش‌شناختی و فلسفی (فلسفۀ علم) ورود کند، احتمالاً با مشاعر سالمی در بحث ورود نکرده است.

طب، الف. دانش مطالعه انسان و در یک معنای عام، موجودات زنده است (مانند دام ­پزشکی، گیاه‌پزشکی و…) ب. از آن نظر که معروض سلامت و بیماری می‌شود و ج. موظّف است که موضوعات خود را با بهرۀ حداکثری از علوم دیگر، هر چه بهتر تبیین کند و د. ‌همچنین موظّف است راهکارهای درمان و پیشگیری را هر چه کارآمدتر توصیه کند.

 پس طب باید شامل تبیین حداکثری بیماری، سلامتی، توضیح حداکثری مکانیسم حیات موجود زنده (حتی تا سطح مولکولی و بلکه فراتر از آن) و تبیین راهکارهای تشخیص و آسیب‌شناخت و توصیه‌های قابل توضیح و قابل فهم درمانی باشد. تبیین حداکثری یعنی با استفاده از بیشترین ظرفیت و سبد دانش زمان. پس طب، حتماً شامل مباحث بسیار گسترده، نوشونده، فرسایش­ پذیر و پیچیده‌ایست. پس آنچه یک علم را طب می­ کند این است که واجد همه صلاحیت­ های یادشده باشد و شامل انواع روش ­های مراقبت بهداشتی تکامل­ یافته برای حفظ و بازیابی سلامت یا پیشگیری و درمان است.

 

ببخشید همین جا می ­توانم بپرسم به نظر شما، آیا طب سنتی یا اسلامی، معنای صحیحی دارد؟ آیا محقَّق شده و یا قابل تحقّق است؟

فارغ از قبول یا ردّ طب اسلامی، توجه بفرمایید که طب سنتی، غیر از طب اسلامی است و این اشتباه رایجی است که مثلاً طب اخلاطی یا گیاهی را با طب اسلامی خلط می­ کنند. گو اینکه طب سنتی در برابر طب رایج یا طب مبتنی بر شواهد است (Evidence Based) و شامل شاخه ­های زیادی مانند طب اخلاطی، زالودرمانی، ماساژدرمانی، آب­ درمانی، نیدلینگ خشک و سوزن­ درمانی و… می­ شود. برخی هم طب سنتی را فقط طب اخلاطی دانسته و از طب گیاهی تفکیک می­ کنند که به نظرم شاید درست نیست.

خوب است همین جا یادآور شوم که امروزه رویکرد جدیدی در جهان در حال رشد است که می­ توان آن را از نگاه طب کل­ نگر یا جامع ­اندیش نامید. سازمان بهداشت جهانی آن را زیر عنوان پزشکی یکپارچه (Integrative medicine) تعریف کرده است. پزشکی یکپارچه شامل اصولی از قبیل اینکه بیمار و پزشک در روند بهبودی شریک باشند و همه عواملی که بر سلامتی و بیماری تأثیر می­ گذارند از جمله ذهن، روح و اجتماع و همچنین بدن، مورد توجه قرار گیرد. این رویکرد، طب سنتی را رد نمی­ کند و بلکه از آن با احتیاط بهره می­ برد (پایگاه سازمان بهداشت جهانی، بازیابی 18 آوریل 2020) در هر حال طب جدید یا رایج، دانشی بسیار گسترده است که بر پایه علوم بسیاری بنیان شده است. این توصیف هرگز معنای مبالغه ­ای ندارد و واقعا باید به این درخت تنومند علمی احترام گذاشت و آن را ستود و اگرچه ناکارآمدی­ های خود را هم آشکار کرده است. دستکم بیست دانش بنیادین آن را حمایت می­ کنند و از بیست رشته علمی گسترده تغذیه می­ کند.

علم اسلامی، از نظر من تعریف مشخصی دارد و در کتاب «فلسفه علم برای تبیین علوم انسانی اسلامی»[2] آن را شرح داده ­ام. یک علم وقتی اسلامی است که منابع دین یعنی قرآن و سنت، در تشکیل و اثبات روشمند گزاره­ های آن نقش قابل ­توجّه داشته باشند. مثلاً همه انسان­ شناسی­ های روشمندی که از دل آیات و روایات معتبر فراهم می­ شود (در شکل ­گیری آن نقش قابل توجه داشته باشد) اسلامی است. اما معلوم نیست باستان­ شناسی انسان­ (Human archeology) هم بتواند اسلامی بشود. اگر فرضاً علم اصول­ الفقه، بدون استفاده از آیات و روایات فراوری شده باشد، نمی­ توان آن را علم اسلامی دانست (این عیب نیست) در این فرض، علم اصول، یک علم عقلی و زبان­ شناختی و روش ­شناختی بسیار محترم و کارآمد می­ شود که در علم فقه کارآیی بنیادین دارد. توجّه داریم اسلامی نبودن در اینجا، مطلقاً مذمّت یا تعییب نیست. بیان ملاکی قابل ­قبول در صحّت اسلامیت یا عدم آن است. البته گاهی به نظر می­ رسد افراد همین آموزه­ های روایی اسلام را طب اسلامی می­ دانند. این اطلاقی است که من آن را غیرحرفه ­ای و مسامحی می­ دانم.

طب، علمی تجربی، توصیفی، هنجاری، کاربردی و مبتنی بر شواهد و استدلال است و اگر یک طبیب مؤمن بخواهد از دستمایه‌های علوم نقلی استفاده کند، باید حتماً آن دستمایه‌ها خیلی معتبر باشند. باید دانست که فرمولی که فقیه در علم فقه بکار می‌زند، به درد تولید علم طب نمی‌خورد. یعنی اگر توصیف یا توصیه‌ای در موضوع طب در مستند اسلامی بیابیم، اگر قطعی­ السند و الدلاله باشد می‌توان در حد همان قطعیت و نه بیشتر، به آن استناد کرد و گرنه باید روش علم طب آن را تأیید کند. مثلاً ما قطعاً می‌دانیم که استفاده از عسل،برای شفای برخی از بیماری ­ها مؤثّر است (فيه شفاء للناس. سورۀ النحل: 69) اما اگر سند و دلالت مستند دینی، قطعی نبود، نمی­ توانیم با قاعده حجیّت ظنّ معتبر و قاعدۀ «للمصیب اجران و للمخطی اجر واحد» [3] مسئله را حل و فصل ‌کنیم.‌ از آنجا که سیستم علم طب در پی حکم ظاهری و این روش نیست، باید گفت بسیاری از روایات در توصیه‌های اسلامی وزن و تاب و توان استناد طبی را ندارند و لذا من معتقدم از مستندات دینی، بیشتر یک سبک زندگی بسیار فاخر بیرون می‌آید و‌ نه طب اسلامی. بله بسا همان سبک زندگی اسلامی اساساً میزان ابتلا به انواع بیماری را شدیداً کاهش ­دهد. نقل است (فارغ از اتقان سند) که رسول خدا صلی الله علیه آله و سلم فرموده ­اند «نحن قوم لا نأکل حتی نجوع و اذا اکلنا لا نشبع.» (ما جمعیتی هستیم که تا کاملاً گرسنه نشویم، غذا نمی­ خوریم و چون می­ خوریم، خود را کاملاً سیر نمی­ کنیم (سنن النبی، ص ۱۸۱) این یک سبک زندگی است و البته بخش مهمی از علم بهداشت و تغذیه و مورد استفاده اساسی در علم پزشکی. این سبک زندگی بسا تأثیر زیادی در پیشگیری دارد (اینجا بحث از سند نداریم فرض می­کنیم سند آن یا معتبر است یا معتضد و جبران شده با مجربات درازدامن و یافته­ های علمی است)

 

 به همین دلیل است که شما از علمی با عنوان طب اسلامی استقبال نمی‌کنید؟

 بله. دقیقاً و به همچنین به دلیل همان‌چه اشاره کردم از فضای گفتگو در این حوزه نگران هستم که وقتی شما می‌گویید فعلاً (و تا قبل از ظهور امام مهدی عج) طب اسلامی، معنای محصَّلی ندارد، گویی شما دارید یک قطعه از اسلام را می‌کَنید و کنار می‌گذارید! یا گویی روی اسلام، دست­ کم می‌گذارید! یا در برابر دانش نامسلمانان جهان، کوتاه آمده و میراث علمی اسلامی را کنار می­ گذاریم! خیر این طور نیست. علم پزشکی امروز، مرهون کوشش ­های بسیاری از طبیبان مسلمان پیشین و حاضر است. همینک بسیاری از بهترین پزشکان و مولدان علم طب، مسلمانند. اما علم پزشکی یک علم درازدامن و چندبعدی است و باید بتواند یک بیماری را تا اعماق حداکثری تبیین کند. از نظر من اگر علم طب نتواند مثلاً عملکرد میتوکندری و هسته سلول را تبیین نماید، اصلاً کُمِینت‌اش لنگ است. همچنین اگر نتواند «آسیب‌شناسی» (pathology) را دستکم تا سطح ملکولی توضیح دهد. شاید روزی برسد که پزشکی باید قادر به تبیین الکترومغناطیسی و بسا بیو­اتمی هم باشد. این­ها تغییر در سطوح علم است و استانداردهای یک علم را عوض می ­کند. اینکه می­ گویم فرسایش­ پذیر، روی دیگر سکه آن می­ شود توسعه ­پذیر. بنابراین حتی سوزن درمانی هم نمی‌تواند یک طب مستقل باشد (یک رویکرد و رهیافت است و نه یک علم) مگر اینکه بتواند از مبانی و مکانیسم عمل خود در حد قابل‌قبولی دفاع کند. تعریف شایع و موجه علم طب هم همین است. به این می­گویم «ملاک سطح متوقَّع در نظام معرفتی اخیر بشر» اخیر در اینجا ربطی به مدرنیته و غرب و غرب زدگی ندارد. دقیقاً دستاورد­های اخیر بشر یعنی همانچه در همۀ سبد دانش امروز است. مانند تبیین ژن، DNA، تبیین چیستی و عمل هورمون­ ها و همینطور گرایش به تکمیل طب با گیاه ­درمانی، سوزن درمانی و البته مستندات متقن دینی… به نظر من ما آموزه ­هایی در بهداشت داریم که سلامت انسان را تا اعماق ملکوت او تبیین می­ کند. اما نیاز به تنقیح و تقریر و تحریر دارد و باید در فضای دیالوگ به انجام برسد.

 

بنابراین شما طب اخلاطی را هم طب نمی‌دانید؟

طب اخلاطی به تنهایی کامل نیست و یک طب مکمل است (طب رایج هم کامل و عالی نیست) اگر مکانیک نیوتونی را علم مکانیک امروز، بدانیم بله طب اخلاطی هم به تنهایی طب امروز است. ببینید یک علم می­ تواند علمی باشد در تاریخ یا علمی باشد که امروز مقبول است و داریم حرف آن را می­ زنیم. مهم این است که مجموعۀ نخبگان آن حوزه بگویند این مجموعه گزاره ­ها در تبیین و توصیه با کفایت هستند. تبیینات حیات و سلامت و بیماری مبتنی بر اخلاط چهارگانه، فقط با کارآمدی­ های مجرَّبات بشر تأیید شده­ اند (همانند طب سوزنی) و در زمان خود، بدون اینکه لزوماً تبیینات صحیحی داشته باشد، می ­توانسته کارساز باشد (گو اینکه هیأت بطلمیوسی هم در تعیین خسوف و کسوف، درست عمل می­ کرده اما تبییناتش کاذب بوده و به همین رو اینک فرسوده و نخ­ نماست) طب اخلاطی از تبیین‌های زیست‌شناختی و شیمیایی و بطور خاص‌تر هورمون‌شناختی، یاخته‌شناختی و… تهی است. حتی اگر از طب اخلاطی در مورد فرمول دمنوش‌ها، یا گیاهان یا حتی تبیین دقیق صفرا و سودا بپرسید، چیز چندانی برای گفتن ندارد. آنچه طب اخلاطی را سرپا نگه داشته، دستکم دو چیز است: اول؛ یک مجموعه تبیینات نسبتاً منسجم دارد (انسجام برای صدق گزاره­ ها کافی نیست) مانند بیان امزجه (سرد، گرم، خشک و مرطوب یا دم، صفرا، بلغم و سودا) خواص مفردات و مرکبات و… و دوم، تجارب واقعاً و گاه ظاهراً موفق در درمان. این همان چیزی که آن را از مهمل و شبه ­علم بودن نجات می‌دهد و توجّه و بررسی آن را معقول می‌کند و آن را به عنوان یک سلسله معلومات مفید و قابل ­استفاده نگه ‌می‌دارد. اما از نظر من باز هم بخودی خود علم طب نیست چرا که از «سطح متوقَّع نظام معرفتی جدید بشر» برخوردار نیست. حال ممکن است به طرفداران طب اخلاطی بربخورد یا این توصیف، کسب و کار عده­ای را زیر سوال ببرد. این سوء تفاهم است. در علم باید با منطق پیش رفت و استدلال نمود.

امروزه علم پزشکی، به علت استفاده از علوم و فن­ آوری­ های بسیار گسترده، پزشکان را برای تشخیص و درمان بیماری بسیار توانمند کرده است و اولاً در تشخیص احتمالات بسیار گسترده­تری را می­توانند بدهند و ثانیاً در فرآیند تشخیص افتراقی (Differential diagnosis) می توانند با کنکاش عمیق، منشا بروز یک بیماری را کشف کنند. به عنوان مثال ممکن است بیمار با شکایت از چند نوع درد ساده و ناهنجاری­ های همزمان به طبیب مراجعه کند و پزشک بیماری بسیار جدی­ ای را احتمال دهد و اما طبیب سنّتی احتمال سرطان یا تومور یا مغزی، ام ­اس و اختلال هورمونی و مانند آن را ندهد.

البته طب رایج هم نمی‌تواند بدون دستاوردهای طب سنّتی، کامل باشد. این‌ها باید همه با هم باشند. حتی از نظر یک طبیب مؤمن، علم طب، نمی‌تواند نسبت به مطالعه مستندات ظنّی دینی هم بی‌تفاوت باشد. مثلاً کراهت خوردن پنیر بدون گردو، شب دیر خوابیدن و صبح، زیاد خوابیدن، عسل خوردن و نخوردن، حتی صبح جمعه انار خورن و… (اگر مستند درستی داشته باشند) اما باید توجّه داشت که همانطور که سلول‌شناسی، طب نیست، مستحبات و مکروهات اکل و شرب و جامه‌پوشیدن و خفتن و خفت‌وخیز و … هم طب اسلامی نیست. اما همه در قوام و کارآمدی این علم کمابیش مؤثّر و مفیدند. حتی حتماً مسائل معنوی، مانند استغفار، ترک گناه، ذکر و آرامش با یاد خدا، باید در ابواب علم طب، جایگاه رسمی داشته باشد. این‌ها همه به این دلیل است که باید هر آنچه در سلامتی و بیماری ما مؤثّر است و تأثیر آن به نوعی قابل اثبات است، در علم طب جایگاه داشته باشد.

 

اما شما فرمودید که علم طب یک علم تجربی است و اما در اینجا مستندات نقلی را هم دخالت دادید. 

بله، وقتی یک مُهر متدولوژیک روی یک علم می‌زنیم، بیشتر به معنای محوری بودن آن متد در آن علم است. مثلاً فلسفه یک علم عقلی است، اما متون نقلی معتبر، در آن مؤثّر است. شیوه فیلسوف بطور محوری همان روش عقلی است و مثلاً استفاده از آیات قرآن، فلسفه را به یک علم نقلی تبدیل نمی‌کند. توجّه به مستندات نقلی هم علم طب را نقلی نمی‌کند و روش تجربه و مشاهده که یک روش بسیار محترم است را از میدان به‌در نمی‌کند. علم طب، باید ضمن تبیین چگونگی عمل، به درمان و سلامت بیانجامد، حال اگر روش او از «مستند نقلی معتبر مجرب» هم بهره برد منظومه روشی آن علم نمی‌پاشد. 

این است که کُلّ‌نگری در علوم شکل می‌گیرد. مثلاً فیلسوفی که نفهمیده «الحمدالله» چه تبیین هستی ­شناختی دارد، فیلسوفی ناکامل بلکه ناتمام است. همچنانکه اگر یک پزشک نداند سحرخیزی و امحا خواطر در تنظیم بدن چه نقشی دارد، دانشش ناقص است. ببینید اگر این مسائل برایمان روشن شود، بسیاری از منازعات در حوزه علم طب رخت ‌برمی‌بندد.

با این تفاصیل، حوزۀ علمیّه در برابر گزاره‌های طب نوین، طب سنّتی و طب اسلامی چه نسبتی پیدا می‌کند؟ 

حوزه می‌تواند اولاً سبک زندگی اسلامی را به گروه‌های علمی متخصّص در زمینۀ بهداشت، روان­شناسی و پزشکی و مانند آن را ارائه کند و آن را توسعه دهد. حتماً آن گروه‌ها از مستندات سبک زندگی اسلامی و معارف فاخر اسلامی بهره‌های زیادی می‌برند. البته این همکاری باید پیوسته و مداوم باشد و‌ طی چند نشست و گفتگو نتیجه بخش نخواهد بود. 

 ثانیاً اگر حوزه یا برخی مؤسسّات مدّعی علم قابل­ تولیدی به عنوان «طب اسلامی» هستند، حتماً چنین است و باید چنین باشد که به­ دور از تعصّب و خودبزرگ‌بینی و توهّم و در میان نهادن مطلبشان با مردم، با متخصصان امر بنشینند و مستندات خود را عرضه کنند و متون فراوان علمی‌ای را تهیه و عرضه کنند که حرفشان را اثبات کند (البته باید توجّه داشت تعبیر اسلامی، به امری به جز طب مسلمانان اشاره دارد. مثلاً طب بوعلی در کتاب قانون، طب اسلامی نیست؛ طب سنّتی است که میراث ارسطو و فارابی است) اینکه حوزه بگوید طب اسلامی داریم، گویا مانند این است که مثلاً دانشگاه بگوید ما یک اسلام دیگر هم داریم! پزشکی، کار روحانیان از آن نظر که روحانی هستند، نیست و اگر حرف تازه ­ای دارند نباید آن را در فضای عمومی نشر دهند و نخست باید در مجامع علمی وجاهت علمی آن را اثبات کنند. وجاهتی که مطابق سبد دانش امروز باشد. این است که حتی بسیاری از توصیه­ های پزشکی و ادعاهای درمانی بدون اثبات علمی، می­ تواند مصداق جرم باشد.

تا زمانی که حوزه یا هر نهاد علمی دیگر، نتواند علمی با قابلیت‌هایی چون مستندات موثق و کافی (عِدّتاً و عُدّتاً) از متون قرآن و احادیث و تعالیم انبیاء، با کفایت در تبیین و دفاع، و واجد ارکان علم پزشکی را بطور ملموس و مشخص (نه مبهم و شعاری) تعریف کند، اجازه ندارد در این حوزه، ادعایی کند. اگر طب اسلامی داریم، بسم‌الله، تعریف و ‌حدودش؟ مستنداتش؟ نقض و ابرام ­هایش؟ متون مدون چکش­ خورده ­اش؟ روش‌اش؟ مسائلش؟ ابوابش؟ تبییناتش؟ شیوه‌های درمانش؟ تجارب موفق‌اش؟ تبیین نبستش با سایر علوم؟ این مطلقاً معقول نیست که حوزه بگوید ما طب اسلامی داریم این هم روایاتش و مستنداتش! اگر فقه یک علم است، در پس خود صدها سال بحث و کتاب و روش­ های آزموده دارد. بله ممکن است کسی بگوید علم طب اسلامی، معنادار و قابل فرآوری است. خب این نظریۀ قابل­توجهی است و اما فراورده­های آن نباید وارد حوزۀ مصرف مردمی شود. باید در مراکز پژوهش سال ­ها بماند تا به بلوغ و مچوریتی لازم برسد.

از طرفی توجه داشته باشیم که اولویّت کار انبیا، علم ابدان نبوده است و اگر مأموریّت ثانوی هم داشته‌اند، فرصت گزاردن آن را نداشته اند و اگر در مواقفی، مطالبی را از علوم لدنی، بیان کرده‌اند باید دید از پس تاریخ چه مقدار آن به ما رسیده؟ و آن مقدار که به ما رسیده، چقدر بی‌تحریف رسیده؟ همه این‌ها باید مو‌به‌مو و بدون ذره‌ای تعصّب و دفاع متکلمانه، بررسی شود. این مطلب کجا و ادعای تحقق علم طب اسلامی کجا. کاش انبیاء و اهل‌بیت علیهم‌السلام دچار ظلم ظالمان نبودند و ما امروز از علوم حقه آنان بیشتر بهره می‌بردیم.

 

 می‌فرمایید اگر اهل بیت علیهم‌السلام مجال می‌یافتند اینک علم طب اسلامی داشتیم؟

 می ­توان تصدیق و تصور معقولی از آن داشت، چنانکه پس از ظهور. اما نه اینکه گمان کنیم مثلاً امام مهدی عجل الله فرجه الشریف، پس از ظهور و آرام شدن اوضاع، لزوماً کرسی درس طب اسلامی تشکیل می­ دهند و خودشان علم طب می ­آموزند. خیر. در زیر نور و تابش حکومت امام، همۀ برکات می­ روید. مهر و عشق، توحید و مکارم اخلاق، برکت اقتصادی، آرامش فکری و معنوی و از جمله علم. علم یک توفیق است و وقتی انسان ­ها زیر سایه حضرت عقل و عشق و علم، یعنی امام مهدی زندگی کنند، علوم و از جمله علم طب هم بهتر می­ روید (تا اینجا می ­شود طب مسلمانان) و قطعاً­ امام هم سرخط­ ها و یاری ­های اساسی خواهند کرد و بسیاری از اسرار متون دینی که هم اینک در اختیار ماست، آشکار می شود و آن­ وقت آن طبی که با این مستندات، به­ قدر قابل­ توجه متعامل است و از آن ساخته می شود، طب اسلامی نامیده می­ شود (قابلیت­ های تبیینی و توصیه ­ای لازم را دارد) بله این معنای محصَّل دارد. حوزه اینک چنین علمی را می­ تواند عرضه کند؟ گمان نکنم.  

 

منظور شما همان دوره مدینه­ ای از ادوار سه­ گانه علم است که در نظریه خود بیان کرده ­اید؟

بله.

 

در مورد «مأموریّت متوقَع حوزه­ های علمیه»، می فرمودید و اینکه نسبت حوزه و طب چیست.

هیچ. هر کدام کار خودشان را می ­کنند. طب سنّتی یک مجموعه مطالعات منسجم و محترم است که باید در دنیای جدید با تعامل با طب رایج و نهادهای رسمی علمی، هم خودش را تکمیل و تنقیح کند و هم طب رایج را کمال ببخشد. این لزوماً به کار حوزویان، از آن نظر که حوزوی هستند، ربطی ندارد و جامعه هم نباید از حوزه توقع طب داشته باشد. علم ­الادیان کار حوزه است و طب، علم ­الابدان است و البته آموزه ­های این هر دو در هم تأثیر دارند که باید در دیالوگ با هم تکامل پیدا کنند.

 

امروزه برخی از پزشکان، در طب سنّتی دستی دارند و آن را م ی­ستایند و حتی برخی دم از طب اسلامی م ی­زنند و می­خواهند این چند عنوان را با هم بیامیزند. این کار از نگاه روش ­شناختی می­ تواند موفق باشد؟

اجمالاً در حوزه طب سنتی، پاسخ مثبت است. این مسئله و رویکرد، تقریباً جهانی است و اتفاقاً باید این کار، با تعامل پزشکان و متخصصان علوم زیادی صورت بگیرد. این کار نیازمند مطالعات فارماکولوژیک، زیست­ شناختی، شیمی، گیاه­ شناختی گسترده و آزمایش­­ های دقیق و کاملاً استاندارد و تعامل حوزه­ های بسیار گسترده علوم و پژوهش­ های علمی و تجربی مکرر است و نباید در سطح تبلیغات کوچه­-بازاری و معرکه­ گیری انجام شود. شوربختانه این مزرعه حتی در دانشگاه­ های جهان هم، محل رویش ادعاهای گزاف و بی­ بنیان و عوام-­گول-­زن هم هست. گو اینکه م ی­تواند مصدر درآمدهای سرشاری هم باشد و بسیاری از مردم را هم جلب و جَلد خود کند. آن­ وقت دیگر به سادگی نمی­توان در برابر این شعبده که مسحوران زیادی پیدا کرده، ایستاد. به نظرم کار را باید وزارت بهداشت و درمان، مدیریت کند و اتفاقاً باید با کسانی که مدعی هستند که این کارها را با تکیه بر مستندات دینی انجام می­ دهند، سخت­ گیری بیشتری بشود. مؤسّسات دانش­-بنیانی که از طریق تولید دارو و معرکه-­گیری به پول نمی ­رسند و مثلاً از طریق اثبات ­کردن سختگیرانه مجامع علمی و گفتگوهای نخبگانی سخت­گیر می­توانند یافته­ های علمی خود را عرضه کنند، می­ تواند رستنگاه چنین تعاملات علمی باشد. سخنرانی میان عوام و معرکه-­گیری در این زمینه­ ها باید ممنوع بشود. طب سنّتی، نمی ­تواند به تنهایی میدان­ داری کند و حتماً باید از گذر مطالعات چندجانبه علوم و مطالعات آزمایشگاهی و بالینیِ جدی و با بررسی همه خطرها و عوارض احتمالی عبور کند. به نظرم همین مسئله باید با کسانی که مدعی طب اسلامی هستند، سختگیرانه­ تر در نظر گرفته شود.

 

به نظر شما اگر در حوزه، مراکز پژوهشی در این حوزه مطالعاتی طب ایجاد شود، مناسبت دارد؟

ممکن است بزرگان دین، مراکز علمی و پژوهشی خوبی را برای این مطالعۀ این حوزه بنیان کنند (برای تنقیح طب سنتی با علوم زمان و مستندات قطعی دین) اما چاپ و نشر محصولات علمی یا تولید دارو (که فعلاً توصیه نمی ­کنم) بدون مسامحه باید فقط از طریق مراکز رسمی انجام پذیرد. همه می­ دانیم نه دین شوخی ­بردار است و نه جان انسان­ ها. هیچکس (چه روحانی و چه غیر آن) نباید بدون کسب مجوز رسمی، رسماً طبابت کند و داروی گیاهی یا شیمیایی تجویز کند.

نظم دادن و نسق­ بخشی به طبابت سنتی، یا آنچه طب اسلامی نامیده می ­شود، به این معنا نیست که علوم تجربی برای دین معیار شود. بلکه به این معناست که مستندات قطعی اسلام در حوزه بهداشت و سلامت حتماً در نظر همه متخصصان باشد و از آن غفلت نشود و هم مستندات ظنّی و کم ­اعتبار در کار توصیه و طبابت ورود نکند و اسلام بازیچۀ یاوه ­گویی­ ها و بافتن­ های کسان نشود. این امر مبارکی است، اما به نظرم مسائلی چون تقویت اسلامیت بانک ­ها، خرافه ­زدایی از دین، فهم دین در عصر حاضر و تبیین مسلمانی کردن در شرایط زمان و مکان، رفع مشکلات اخلاقی و سبک زندگی در عصر فراصنعت، اخلاق رسانه ­ای و راه تعامل با جهان ضمن دشمن ­شناسی و تعامل با نخبگان جهان در حوزه علوم انسانی، زبان ­آموزی، ترجمه آثار علمی فاخر و قابل­ عرضه به زبان­ های گوناگون جهان، تقویت بنیه علمی طلاب و… نسبت به بحث طب، اولویت بسیار دارد. بگذاریم علم پزشکی برای عالمان همان علوم رایج و سنتی بماند و اگر تعاملی داریم، در سطح گفتگو و طرح سبک زندگی اسلامی و معارف اسلام در این حوزه، بمانیم.

 

به عنوان پرسش آخر به نظر شما میراث­ آثار مسلمانان در طب چقدر ارزش دارد؟

بسیار زیاد. من بسیاری از ابواب کتاب قانون را خوانده ­ام. این کتاب یک اثر مبهوت کننده است. بوعلی در مقدمه می ­گوید این فقط حداقل چیزی است که یک طبیب باید بداند! جامعیت این کتاب و دسته بندی مطالب آن، در سطح علمی زمان بوعلی، بسیار عالی است. همچنین کتاب فارسی دیگر او یعنی «رساله نبض» و البته با تبیین­ هایی که من رد آن­ها را دشوار می­ بینم… و اصولاً من در رد نظریات و دیدگاه­ ها محتاط هستم و مثلاً نمی­ توانم بگویم میان رگ و روح هیچ ربطی وجود ندارد. با توجه به تقریرات نوین رگ­ شناسی که به این مسائل باور ندارد من معتقد به صبوری هستم. ببینید این­ ها در تضاد نیست که من طب سنتی را کافی ندانم و اینکه بخواهم بگویم قضایای آن غلط است. از طرفی کتاب ­هایی چون طب النبی، طب الائمه، طب الصادق و طب الرضا علیهم‌السلام و … بسیار مهم و با ارزشند. همچنین کوششی که مسلمانان در پیشبرد طب داشته ­اند واقعا مبهوت کننده است. واقعاً چه نبوغ و ظرافتی می­ خواسته که فردی چون ابونصر فارابى در «الرد على الجالينوس فيما نقض على ارسطاطاليس لأعضاء الانسان» اصول طب جالینوسی را رد کند و مثلاً نظریه گسیل را کنار بزند (ابن هیثم نیز چنین کرده است) من متاسفانه توفیق نداشت ه­ام کتاب­ های طب را به تفصیل بخوانم اما همین هم که انسان در مقالات می ­خواند متوجه میشود اینان چه کارهای بزرگی کرده ­اند و کاربرد علم طب را چگونه گسترده­ اند، مایه مباهات است. اما باید دانست این انبوهه دانش، طب مسلمانان است و نه طب اسلامی.

پایان

بهار 1399


[1]. حمید رجایی (متولد شهریور 1346ش؛ زرین شهر اصفهان) روحانی، پژوهشگر، نویسنده، تهیه کنندۀ تلویزیون و مدرس حوزه و دانشگاه است. او دانش آموخته‌ی حوزه‌ی علمیّۀ زرین شهر، قم، مؤسّسّه آموزشی پژوهشی امام خمینی «ره» (کارشناس ارشد الهیّات و معارف اسلامی) و دانشکده صدا و سیما قم (کارشناس ارشد ارتباطات) است. علاقمندی او، مباحث تولید علم، فلسفه علم، خلاقیت، معارف اسلامی و ارتباطات و رسانه است. از او چند اثر در زمینه خلاقیت، تولید علم و فلسفه علم منتشر شده است.

[2] . فلسفۀ علم برای تولید علوم انسانی اسلامی و ارتقاء نظام معرفتی حوزه از جمله آثار حمید رجایی است که با موضوع فلسفۀ علم، به تبیین و ارائه یک نظریه معرفت شناختی خود پرداخته است و ضمن توضیح رفتار علم و تعاملات علم ساختی میان معرفت دینی و غیر آن به تبیین انواع تحولات فهم پرداخته است. نگارنده در بخش آخر کتاب مفصلا نظام های معرفتی، آموزشی و معیشتی حوزه را به تفکیک بررسی نموده و بر پایه نظریه خود به ارائه راهکارهایی برای ارتقا و بهبود حوزه پرداخته است.

[3]. یعنی فقیه پس از کوشش کافی، اگر واقعا حکم خدا را پیدا کرده که دو اجر دارد و اگر به واقع، نرسیده یک اجر دارد.




رجایی در گفتگو با مهر: غفلت نخبگان از شتاب تحولات عصر فراصنعت/ علوم شناختی را احیا کنیم

یک مدرس حوزه و دانشگاه با بیان اینکه شتاب تحولات در دوره معاصر، مجال ارزیابی را از جامعه نخبگانی گرفته است، بر شناخت و تحلیل درست عصر حاضر یعنی «عصر فراصنعت» تأکید کرد.

به گزارش خبرنگار مهر، برخی اندیشمندان، عصری که ما در آن زندگی می کنیم را با عناوینی چون عصر اطلاعات یا عصر فراتکنیک معرفی می کنند. شناخت ویژگی های این عصر و درکی کلان از مختصات این عصر برای مواجهه با مسائلی که زیستن در چنین عصری ایجاب می کند، امری ضروری است.

حجت الاسلام حمید رجایی، دانش آموخته سطوح عالی حوزه و کارشناس ارشد ارتباطات و مدرس حوزه و دانشگاه در گفتگو با خبرنگار مهر با بیان اینکه پرسش از اینکه مهم ترین مسأله عصر ما چیست، پرسشی است که در کشورهای توسعه نیافته، کمتر مطرح می شود، گفت: سرگرم شدن به مسایل جزئی تر و داده های پراکندۀ ریزوماتیک، ما را دچار اشتباهات راهبردی سهمگین می کند و باعث می شود از کلیت جهان جدید بی خبر بمانیم.

وی افزود: شوربختانه به عکس آنچه ما در مغرب زمین شاهدیم، در بسیاری از کشورهای اسلامی، اندیشه های مربوط به تحلیل «عصر و زمان» و برساختن تئوری هایی که بتواند شرایط زمان را تبیین کند و برای آن راهکارهای راهبردی بجوید، کمیاب یا مهجور است. در مغرب زمین، به جز فیلسوفان بزرگ، اندیشمندانی امثال ساموئل هانتینگتون، مک لوهان، تافلر، نیل پستمن و ژان کازنو و دیگران، در این باب بسیار اندیشیده و گفته و نوشته اند.

وی با بیان اینکه این سنخ تفکرات جامعه شناختی عمیق و همچنین نظریه پردازی های آینده پژوهانه بسیار بسیار ضروری است، گفت: به نظر من دو مسئله بسیار کلان در برابر جهان بشریت قرار دارد: یکی مسئله شناخت و تحلیل درست عصر حاضر یعنی «عصر فراصنعت» و دیگری «فرجام تمدن بشری» که به تحلیل اندیشه های آخرالزمانی و بحث منجی، می پردازد. به نظر من تمام مسائل دیگر در ذیل این دو مقوله کلی است.

دو مسئله بسیار کلان در برابر جهان بشریت قرار دارد: یکی مسئله شناخت و تحلیل درست عصر حاضر یعنی «عصر فراصنعت» و دیگری «فرجام تمدن بشری» که به تحلیل اندیشه های آخرالزمانی و بحث منجی، می پردازد

این استاد حوزه و دانشگاه در ادامه گفت: ممکن است یک نفر دغدغه های اقتصادی حاکم بر جهان را خیلی مهم بداند یا به عنصر فرهنگی اهمیت بدهد و بر مولفه های فرهنگی و اجتماعی پای بفشارد. اما به نظر من، شناخت درست چیستی «عصر فراصنعت» و بحث مهدویت دربردارندۀ همه این هاست.

وی درباره ویژگی های عصر فراصنعت گفت: اعصار پیشین، مانند «عصرکشاورزی»، «عصر مکانیک» و «دوره اتوماسیون»، اداور آشنایی هستند. برخی مولفه های این ادوار، بارها و بارها مورد کنکاش اندیشمندان و جامعه شناسان قرار گرفته است. اما در «عصر فراصنعت» ما با یک «جهش» بسیار عظیم مواجه شده ایم. شاید شنیده باشد که می گویند برخی صداها را نمی شنویم چون بسیار بلند و عظیم اند؛ ما بدون «گوش مسلح» قادر به شنیدن آن صداها نیستم. عصرفراصنعت هم همین طور است و بدون یک «هوش مسلح» آن را نمی توان درک کرد.

وی افزود: در عصر مکانیک، انسان توانست با به کارگیری ماشین آلات و ابزارهای صنعتی، زندگی خود را تسهیل و تسریع کند. تولید کالا و خدمات نیز در این دوره، فراوان تر، سهل تر و استانداردتر شد و البته تاثیرات زیادی بر جوامع گذاشت. مثلا مردم در این دوره اتومبیل و قطار داشتند و مسافرت آسان و فراوان و سریع شد و ارتباطات انسان با جهان گسترده شد. پیش تر صنعت چاپ توانسته بود جهان بین الاذهانی انسان ها را متصل و منبسط کند و با توسعه ابزارهای مکانیکی و صنعتی، شرایط طوری شد که قوای ظاهری انسان ها گسترش پیدا کند. مثلا قطار امتداد پای انسان شد و جرثقیل ها، خط تولیدها، تراکتورها و… امتداد عضلات و سخت کوشی های بدنی و امثال آن شد و این دوات توانست توانایی های جسمی انسان را گسترش دهد. در واقع در عصر مکانیک، عضلات انسان توانسته بود توسط ماشین های با «انرژی فسیلی یا برقی» تاحدی مهارپذیر گسترش پیدا کند، اما بیگ بنگ زمانی اتفاق افتاد که «دانش الکترونیک» ظهور و گسترش پیدا کرد.

این استاد دانشگاه اظهار داشت: الکترونیک، یک جهش بسیار بزرگ در جهان انسان به وجود آورد. کم کم صنایع بشری با مدارهای نیمه دیجیتال یا تماماً دیجیتال مجهز شدند و عناصری چون: سرعت، انبساط انسان، انقباض چشم گیر جهان پیرامون، تغییر در ارتباطات و مناسبات انسان با انسان و انسان با طبیعت به وجود آمد. نکته مهم در این تغییرات سرعت و گستردگی آن بود که فراتر از انتظار بشر بود و آن گونه انسان ها را درنوردید که حتی نخبگان و اندیشمندان به جای پرداختن به آن، خود، کاملاً غافلگیر شدند.

وی در ادامه گفت: این خیلی جالب است که شخصیتی چون «تافلر» که در بهترین جوامع علمی زمان خود سخن گفته است، خیلی گله می کند که آنچه من می گویم را دیگر دانشمندان می گویند و اما وقتی به حرف هایشان گوش می‌کنم، می بینم عمق فاجعه را درک نکرده اند! به نظر من عمق فاجعه در واقع خود «تکنولوژی دیجیتال» نیست، بلکه نگرانی عمده دو منشأ دارد؛ یکی «تحولات ژرف و پرشتاب» و دیگر «بی توجهی و غفلت نخبگان جامعه از تحلیل و چاره جویی آن».

این کارشناس ارتباطات با بیان اینکه عنصر دیجیتال به طور فزاینده در عصر فراصنعت ایفای نقش می کند، گفت: در عصر دیجیتال، مغز انسان توانست خود را در قالب مدارهای پیچیدۀ الکترونیکی گسترش دهد. مدارهای الکترونیکی توانست، شتاب، تغییر، توان ذخیره و پردازش اطلاعات و از همه مهم تر رباط های نرم افزاری (مانند سیستم های عامل) و ربات های سخت را در اختیار انسان بگذارد و لذا موجب جهشی شد که هنوز دارد انسان ها را منجنیق وار، به جلو پرتاب می کند! این ربات ها با توان و دقت بسیار بالا می توانند، بسیاری از کارهای انسان را بهتر انجام دهند. اگر در عصر صنعت بدن ما گسترش یافت، در عصر دیجیتال این مغز ما است که خود را توسط شبیه ترین پدیدۀ دیگر به خود، یعنی مدارهای الکترونیک و شاید بعدها بیوتکنولوژی در ابعاد میکرو و نانو گسترش می دهد.

اگر در عصر صنعت بدن ما گسترش یافت، در عصر دیجیتال این مغز ما است که خود را توسط شبیه ترین پدیدۀ دیگر به خود، یعنی مدارهای الکترونیک و شاید بعدها بیوتکنولوژی در ابعاد میکرو و نانو گسترش می دهد

رجایی اظهار داشت: به عناون مثال، انفجار اطلاعات، توانست تمام بدنۀ منابع و علمی و خبری را در اختیار انسان ها قرار دهد. اما حجم و توان پردازش آن از سوی بنگاه های تولید اطلاعات علمی و خبری، می تواند هم مخاطبان را سردرگم کند و هم ارباب رسانه را چنان قدرتی بخشد که بتوانند علم و آگاهی های خبری را مدیریت و دروازبانی کنند. امروزه توانشی به نام «مهندسی علم» داریم که می تواند بد یا خوب به کارگرفته شود. طرف دیگر مسئله، شتاب و سرعتی که است تکنولوژی دیجیتال به تحولات پیرامونی داده است و واقعا جوامع بشری را با «بحران تحول» مواجه کرده است.

وی گفت: بحران تحول وضعیتی است که تحولات چنان بر روی هم خراب می‎شوند که مجال ارزیابی را از جامعه نخبگانی می گیرند. چرا که اولا در حوزه ذهنی و آگاهی، قدرت پردازش مغز در یک بازه زمانی محدود است و اگر سرعت تحولات پیراموانی از این توانش محاسباتی و انطباقی انسان بیشتر شود ما در درک جهانی که خودمان که در حال تولید ان هستیم درمی مانیم! این شتاب و تحول، گویی مانند عنصر مستقلی بر ما حکم میراند. مثلا شما ببینید از جایی که تکنولوژی دارد در جامعه تاثیرات مستقل می گذارد نخبگان جوامع آلارم هایی را به صدا درمی آورند. بخش بزرگی از هنر و خصوصا سینما، در دورۀ پست مدرن، کشیدن یک آژیر ممتد گذشته است. چه از عصر صنعت چارلی چاپلین، و به عنوان نمونه آثار جیمر کامرون در مجموعه فیلم های «ترمیناتور» و ده ها فیلم دیگر که کاملا این مسئله را به چالش می کشد و دنیایی را به تصویر می کند که ماشین کاملاً بر انسان مستولی شده است. این کار هنرمند است که مسئله را بزرگ کند تا دیده شود (Exaggeration) ولی به نظر من مسئله به خودی خود مهم و اساسی است.

بحران تحول وضعیتی است که تحولات چنان بر روی هم خراب می‎شوند که مجال ارزیابی را از جامعه نخبگانی می گیرند

حجت الاسلام رجایی در ادامه گفت: از سوی دیگر خود تحولات زندگی و شرایط کار و زندگی، چنان شتابناک و خود در حال تغییر است که بخش بزرگی از توان عصبی و ادراکی و روانی ما صَرف «انطباق با محیط» می شود و شوربختانه حاشیۀ زندگی را متورم و متن زندگی را نزار و نحیف می نماید. در شتاب تحولات نسل ها دچار شکاف می شوند چون توان انطباق پذیری آن ها در «ماراتن تحولات» کفایت نمی کند. مثلا آیا تا کنون با خود اندیشیده اید که چرا ریش سفیدها دیگر نمی توانند برای نسل جوان کارگشایی کنند و در مشکلاتی که برای نسل بعدی پیش می آید ریش سفیدی کنند؟ چون نسل بعد، در ابعاد دیگری با راحتی و سختی مواجه است. ماهیت زندگی او تفاوت هایی دارد، به طوری که نسل پیشین از درک صورت مسئله ناتوان می شود. امروزه نسل حاضر حتی نمی توانند برای نسل قبل توضح دهند که چرا نمی توانند به راحتی با فامیل و نسل پیش صله رحم داشته باشند. زندگی ها دارد به سرعت به یک زندگی های مینیمال و آپارتمانی تبدیل می شود. سرعت و شتاب و نیاز به تخصص، برای حضور در زندگی پیچیده امروز، خانواده ها را از همین گسیخته است. پدر و مادران، فرزندان خود را در تقریبا از دوره دانشجویی از دست می دهند! و دیگر به درستی آنها را نمی بینند!

حمید رجایی اظهار داشت: وسایل زندگی به سرعت از دور خارج می شود زیرا زمان بر مصنوعات بشر با سرعت بیشتری می گذرد. مثلاً شما سری به عتیقه فروشی ها بزنید. می بینید کالاهایی که مربوط به پانزده سال پیش است، به عنوان عتیقه به فروش می رسد! و کاملاً حس نوستالژی را در مشتریان برمی انگیزد! این یک نشانه است. این ها یعنی شتاب تحول که می تواند به بحران تبدیل شود این یعنی نسل ها در تعامل با دنیای پیرامون، باید سرعت انطباق زیادی پیدا کنند و معلوم نیست این اتفاق بیافتد. شما نمی توانید به راحتی مقامت کنید چون ابزار قبلی دیگر کار شما راه نمی‎‌اندازند. مسئله کالاهای یک بار مصرف در «عصر فراصنعت» خودش دارد به یک سبک زندگی تبدیل می شود.

وی در پایان گفت: متأسفانه فضای تفکر و اندیشه در کشور ما معطوف به بررسی‌های موشکافانه علمی نیست. به عبارت دیگر بررسیهای عناصر عصر جدید زیرساختهای خود را می طلبد. از جمله باید در ایران ما علوم شناختی یا Cognitive science را به سرعت احیا کنیم، زیرا مطالعه انسان و چاره جویی برای او نیازمند این زیرساختها هم هست. ناگفته نماند که ما در دانش سبک زندگی از منابع وحیانی نیز برخورداریم که می تواند بک نقطه درخشان در پویایی تمدن ما باشد اما خب زیرساختهای علمی هم لازم است.

کد خبر 3974622




Particle and galaxy-like theory

In the name of God

Particle and galaxy-like theory

(Epistemological theory)

By: Hamid Rajaei

Introduction

Particle and galaxy-like theory (P.G.T) is an epistemological theory, presented by Hamid Rajaei (2016) explains that every imagination and confirmation we do in our daily life or in scientific endeavors, behaves as particles and astronomical object in galaxies in our mind, simultaneously. P.G.T is a theory considers the human mind as a common space and any imagination and confirmation behaves like astronomical object behave in galaxies. This theory includes three main parts:«فلسفهٔ علم، برای تبیین علوم اسلامی و ارتقا نظام معرفتی حوزه

Part I

In this theory, Rajaei claims that all branches of knowledge throughout history of human being can be viewed as a unified and integrated whole. He explains that various branches of human knowledge, although differ in terms of source, subject, method, and goal, are all explaining a unified world with no discontinuity. He believes that scientific structure and its behavior are similar to the world of particles and galaxies. With the difference that our mind works both algorithmically and analogically, but the galaxies only behave algorithmically and under the serious rules as far as we know.

It means that the most basic and essential elements of human cognition are actively available in all body of knowledge. All cognitive products that can be achieved through senses, reason, experience, and intuition are generated through the interaction of different knowledge with the basic cognitive elements in a galaxy of comprehension (scientists’ communal common sense) The difference is in the type of interactions and communications between the various scientific approaches in this galaxy. Rajaei claims that the dominant logic in human communal mind is reason and rationality both but in the galaxies and physical world is just algorithms. He says this duality in the logic of knowledge cause a fractality in our scientific progress.

Part II

Rajaei in the second part of his theory claims that knowledge in the current era has been passing through three important phases.

The first phase: It’s been called “Library-Shelf Phase.” In this phase, scholars, scientists, and researchers more or less focus on their own particular field of study and do not have much constructive interactions with other fields of knowledge. In this period, there is not a great deal of interdisciplinary studies (with exception of some fields that are fundamentally related to one another, like physiology and chemistry).

The second phase: It’s been called “Particles-Galaxy Phase” [The scholar chose the same name for the entire theory as well]. In this phase, due to the evolution of the new era of communication and interactions, as well as he outburst and growth of the knowledge and skills, human knowledge, inevitably, merges into a world of dialogue & review.

 The third phase: It’s been called “Purity Phase” in this phase, knowledge and science gets matured and moves toward perfection. Knowledge will be refined from endless arguments and marginalization. In spite of the expansion of themes and scientific areas, knowledge will form into a more purified, homogeneous, and subtle body. In fact, scholars through science and knowledge understand and discover some aesthetic dimensions and mystical perceptions of the universe.

Notes

Developed countries have passed the “Library-shelf phase” to some regard, and almost all of the knowledge has been emerging into the second phase. In Rajaei’s theory, it’s been emphasized that not a single course of knowledge or science shall grow in isolation from other kinds of knowledge. Unfortunately, in eco-scientific systems of the world, there is an imbalance in the adoption of deductive and inductive scientific methods. However, we should embrace and celebrate the emerge of the new phase in world of science.

 Part III

In the third part of his theory, Rajaei mentions some points on the worldview of scientists and the relationship of this epistemological understanding of science with the efficiency in the structure and content of education and research in the world. Any kinds of science (ex. humanities, theology, natural sciences, etc.), must endeavor with maximum synergy and with every reasonable method to produce knowledge, explain scientific phenomenon, and ultimately reach a more holistic understanding of the world of science. This needs many reformations and revisions [if we don’t call it revolution] in the conducts and methods that scientists currently use.

Science throughout the history of mankind is always evolving. Evolution of science does not necessarily mean dispensation of previous knowledge and building a new one. There is no end point and perfection in scientific understanding.

Knowledge, in the light of the broad dialogue of all branches of knowledge and consistent scientific debates as well as respect to the collective wisdom of all human beings, grows. Therefore, the most important thing is to work restlessly toward creating and expanding the proper platform for a “perfect dialogue.” A “perfect dialogue” is a non-prejudiced dialogue that does an honest attempt to discover and expand science and knowledge. Meanwhile, the necessary conditions for freedom of expression, political and social security and noninterference of science-unfriendly motives (explained fully in Rajaei’s work) shall be obtained.

One of interesting ideas that Rajaei talked explicitly in his work is: “Today knowledge surpassed the capacity of books and also it cannot expand in isolation anymore.” Rajaei believes that even though books have always been a trustable and user-friendly place where elites and scholars save and transfer their valuable ideas and sciences within, but in the new era, knowledge needs medias that can be edited and changed in a faster paste since it can help media to increase its efficiencies in wider dialogue platforms. He believes that systems, such as websites, free encyclopedia, face-to-face conversation conventions, interdisciplinary conferences, and circulating articles are much more effective today.

Rajaei’s theory background

Many different theories in “epistemology” and “philosophy of science” have been introduced in the world of science so far. Most of the challenges for these theories include the value of epistemology in various scientific fields, defining ontological aspects of cognition, refining methodological and configuration of science, and distinction between science and non-science (scientific criterion).

 Moreover, explaining the interaction methods between various scientific fields including linguistic and non-recognition with sociological backgrounds in social institutes is a common subject scientists have been work on for years. Meanwhile, more challenging discussions such as “connection of science and religion” have been prominent. Throughout the time, there were ups and downs for these discussions, which mostly rooted in late medival and early enlightenment. The concern of “the possible interaction between science and religion” is one of the main concerns of science for today and future.

 Also, views on the relativity of science and religion in various subjects, such as conflict, independency, dialogue, and integrations have been noticed and discussed.

Rajaei has spent many years explaining the relationship between science and religion and therefore has taken many books and ideas. The Middle Age and scientific events of the Renaissance period provide a good but insufficient inspirational investigating source. Among the scholastic philosophy, the Galilean intercourse, and the steps taken in the methodology of science, which led to the purification of the church’s teachings under the heavy shadow of positivism and the crises caused by it, linguistic theories were redressed and its pinnacle continues till today.

But studies of various perspectives, as well as the study of what is going on nowadays in this field, call us to study matters beyond the relation of science and religion and move toward the explanation of behavioral mechanism of science. In the light of this explanation, we can classify the areas of knowledge and then deal with the relationship between science and religious teachings (here Islamic teaching to be specific). Rajaei’s theory is based on this very subject.

Characteristics of Rajaei’s theory

Although this theory has many similarities with other theories in this field, it has its unique quality. This theory is not to challenge other ideas and believes in the integrity of knowledge in general.

In his theory, Rajaei explained the kinds of changes that have taken place in human intelligence and knowledge thoroughly and carefully. These developments have been microscopic in many times and macroscopic as well to the extent of paradigm shift and scientific revolution.

In this theory, religious knowledge and scientific knowledge are considered as an integral and consistent knowledge in one unified galaxy. In fact, the definition of “science” in this theory includes everything that can be reasoned, justified, considered, revoked, and shared. Therefore, the discussions of this theory include theology and the relationship between science and religion.

In this theory, rational and rationality methods, deductive and inductive, empirical, and apocalyptic,…, all have been considered. Rajaei explains in detail how we produce all our knowledge through “rational and rationality methods” and under the supervision of wisdom and the logic of exploration. All scientific methods, collections, judgments about resources of knowledge, and its configuration and goals, as well as the amount of epistemological creditability, work under the same method (in rational and rationality methods and under the supervision of wisdom and the logic of exploration), context, and mechanism. Rajaei believes that all the various scientific methods can be reduced to one comprehensive method, even though they seem different in manifest and appearance.

The explanation of the integrity of knowledge in Rajaei’s theory is that all bits of knowledge are normatively directed toward the elimination of contradiction, the formation of a comprehensive understanding, and the elucidation and production of broad scientific concepts for the full explanation of phenomena. Therefore, contradictions and misunderstandings in the body of knowledge do not violate the unified tendancy of knowledge towards integration and assimilation.

He believes that studying all scientific concepts in the galaxy of knowledge leads us to the conclusion that the connection among various and different concepts is not only conjunctional but also vascular, in the sense that most concepts are constantly interacting with each other within common space where conceptual trading for simple or complex parts of concepts is possible.

It seems that during the Partial-Galaxy-like phase, the general anatomy of knowledge acts like brain wherein perceived concepts of each science are connected to their epistemic neighbors by conjunctions similar to axons and dendrites. This connection is not mechanically though; it is quite organic, which makes an intelligent relationship among components possible.

In his theory, Rajaei enumerates various types of epistemic transformations. He explains the new world of knowledge that describes the optimal state of knowledge and considers it on the ontological, epistemological, psychological and sociological level. He redefined many terms that have been already written in his late Book: Philosophy of Knowledge for producing knowledge (in Persian)

The end