1

تحوّل تعمیقی (ش.ش)

تحوّل تعمیقی (ش.ش) آن است که فهم ما از یک پدیده به واسطه افزایش گزارش­ های علمی در موضوع یا کشف روابط تازه تر در میان گزاره ها، عمیق تر شود و از حقیقت موضوع لایه برداری شود. مثلاً وقتی بدانیم که صور مصنوعات و علوم (مانند انگشتری زیبا یا قول به حرکت جوهری) قبل از تکون در عالم ناسوت، بدست صنعتگر یا عالم، در عوالم بالا، از قبل موجود بوده و بنا به سنن الهی از مجرای فیض حق تعالی به ذهن و ضمیر بندگان نازل می­شود، درک ما از مفهوم «رزق» تعمیق می یابد. گو اینکه فهم ما از مفاهیمی همچون: طراحی صنعتی، خلاقیت، تصور اشیا، صور مصنوعات و نظریات و مانند آن دچار تحوّلات عدیده و مورد پرسش­های تازه می گردد. تحوّل تعمیقی بسا در معیّت تحوّل افزایشی، پیرایشی و غیر آن رخ می دهد.

 




تحول پیرایشی (ش.ش)

تحول پیرایشی (ش.ش) اگر بفهمیم برخی جزئیات یک مفهوم علومی، زاید بوده و آن مفهوم را – برای تضاهی بیشتر با مصداق- از آن جزئیات بپیراییم، تحول پیرایشی رخ داده است.

۱٫مانند این که مثلاً بفهمیم  «فرشته» بطور مستقل از خداوند، در عوالم موثر نیست (بعد از آنکه باور داشتیم در تقدیرات عالم موثر مستقل است) در اینجا ضلع استقلال در تاثیر در تصور علومی از مفهوم فرشته، پیراسته و زدوده می شود.

۲.همچنین وقتی تصدیق کنیم  انرژی گرمایی و جنبشی در نهاد و نهان و بررسی ذره ای یکی هستند (تحول تقلیلی) قیود تمایز در تعریف این دو انرژی، دچار  پیراستگی می شود.

۳٫تحول پیرایشی لزوماً کلان و ماکروسکپی نیست. مثلاً وقتی فیلسوف معتقد به اصالت وجود شود (بعد از آنکه معتقد به اصالت ماهیت بود) پاره ای جزییات که حاکی از تأصل ماهیت است از مفهوم علومی ماهیت، زدوده می شود. همچنین اگر معتقد شود که هیولا یک انتزاع برساخته اما کارآمد است (حظ از وجود ندارد)  احیاناً فهم او از ماهیت لیسیده یا ماده ی یک ماهیت،  پیراسته می شود.

 پیراسته شدن یک تصور علومی‏، به کمال یافتن آن کمک می رساند، اما این مطلب کلیت ندارد.  یادآور می شود که اقسام تحول، به شدت بطور ذره ای درهم تنیده اند و ملاحظات تحول در هر یک نافی دیگر تحول نیست. گاهی چندین تحول در یک مفهوم (یا یک مجموعه مفاهیم) با هم رخ  می دهد.  شاید بتوان گفت همواره در تحول پیرایشی، بطور ذره بینی (میکروسکپی)  تحول به نقیض  نیز وجود دارد. مفاهیمی که در علوم منزوی بسر می برند، اساساً بیشتر در معرض انواع تحول قرار دارند، از جمله همین نوع از تحول. گاهی ممکن است عالمان، این تحول را به عنوان «توهم زدایی» هم گزارش کنند (مثلاً در صورتی که جزییات زیادی از مفهوم علومی پیراسته شود).

اگر علوم انسانی اسلامی تولید شود پیراستگی های زیادی در علوم موجود (که تأصل اسلامی ندارد) رخ خواهد داد.


 

searchآیا مثال هایی برای این قسم تحول سراغ دارید؟




تحوّل افزایشی(ش.ش) بزودی




تحوّل تضعیفی (ش.ش)


تحول تضعیفی کم­ اعتبار شدن مستندات و پشتوانه­ های وجاهت یک فهم است. مثلا گزارش­ های محو شدن کشتی­ ها در سواحل، وقتی تایید کننده کروی بودن زمین است، مسطح بودن زمین را تضعیف می­ کند.

 

♣ پیوندهای وابسته

تحوّل تأییدی (ش.ش)




تحوّل تأییدی (ش.ش)

تحوّل تأییدی، تحوّل در افزایش کمّی یا کیفی مستندات و سرانجام «بهینه شدن موجهیّت یک فهم» است. مثلاً اگر فهمی به صورت فرضیه مطرح بوده یا در مرتبه ای از قبول بوده و پس از آن مقبولیت بیشتری یابد و نزد فرد یا عالمان بیشتر تایید شود، تحوّل تأییدی رخ داده می دهد. مثلاً فرضیۀ «زمین کروی است» با گزارش های پی در پی ناپدید شدن کشتی از ساحل از پایین به بالا، پذیرای تحوّل تاییدی می شود. به این معنا که هر بار که افرادی در نقاط مختلف جهان گزارش دهند که وقتی کشتی ها از ساحل دور می شوند از پایین به بالا در افق محو می شوند، کروی بودن زمین بیشتر تایید می شود.

این نوع تحوّل فقط در فهم های فرضیه ای رخ نمیدهد. تحوّل تاییدی در گزاره های مورد یقین نیز جریان می یابد. مثل اینکه مرتبه یقین ما نسبت به گزاره افزایش یابد و مقدار مقبولیت آن افزوده شود.

این قسم تحوّل در گزاره های مورد یقین نیز جریان می یابد. مثل اینکه مرتبه یقین ما نسبت به گزاره افزایش یابد و مقدار مقبولیت آن افزوده شود. پس در مقام تفصیل، این تحوّل نیز قابل تقسیم بل تقسیمات است اما بنای ما ایجاز است. مثلاً تربیت امام عصر شیعیانش را در پس ظهور این تحوّل در معارف حقّه الهیّه را بطور گسترده موجب می شود، آنسان که عالِم و علم و معلوم درهم، می­ تند و عالَم مطیع شود برای عالِم. ما تحوّل حاصل سلوک الی الله یا انحطاط را که مبتنی بر علّت است، داخل در تحوّل می دانیم چون به کارمان می­ آید و نباید از نظرمان دور بماند.

 

♣پیوندهای وابسته

تحوّل تضعیفی (ش.ش)




تحوّل به نقیض (ش.ش)

تحوّل به نقیض، یک تحوّل چشمگیر و همه فهم است، اگر ما نقیض گزاره ای را کشف کنیم و بپذیریم و بنا به دلیلی (و نه علّتی روانشناختی) صدق آن گزاره را تکذیب کنیم و نقیض آن را بپذیریم یا حتی تصدیق آن را رها کنیم و در مورد آن ساکت شویم، به تناسب، تحوّل به نقیض رخ داده است. مثلاً اگر پیش تر «گزارۀ آب‏ H2O2 است» را صادق می دانستیم (مثال فرضی) اما بنابه شواهد دانشسراپسند، این گزاره را دیگر صادق ندانیم، شکستن این تصدیق در مفهوم «آب»، یک تحوّل به نقیض است.  تحوّل به نقیض، گاهی به صورت ماکروسکپی است (مانند مثال آب) و گاه میروسکپی است، به این معنا که تصدیق ما دربارۀ چیزی نقض نمی شود، اما اضلاع معرفتی ما از یک مفهوم علومی تغییر می کند و در واقع در حالت کلی مفهوم و تصدیق دربارۀ آن نمی شکند؛ اما چفت و بست های اضلاع آن بهینه می شود و تغییر می کند. مثلاً مفهوم علومی از یک تصور نادرست، پیراسته می شود یا چیزی به آن افزوده می گردد. این دست تحوّلات غیرنقیضی، بدون نقض های میکروسکپی در آن مفهوم علومی امکان پذیر نخواهد بود. مثلاً درکی که سالک الی الله از حق تعالی دارد، هر قدر غیرقضیّه ای باشد اما در جان او محدود به حدود عدمیّه است و چون به شهود و ادراک تازه ای بار می یابد، کلّیّت درک پیشین از میان نمی رود، اما همین که مثلاً قدرت و سیطرۀ خداوند و وحدانیّت او را بهتر درک می کند، پاره ای از پوست و پیله ها و نارسایی-های درک پیشین ترمیم می شود. این ترمیم در نگاه تخصصی، پاره ای تحوّل به نقیض میکرو را دربردارد و بدون آن، کار ارتقاء معرفتی رخ نمی دهد. تا مرتبۀ قبل را رها نکنیم به مرتبه بعد نمی رسیم.

از این قسم تحوّل در بادی تاسیس علوم یا اوان نضج تصدیق در فهم چیزی (و کشف تازه ها) بسیار است. (در نسخه های بارش فکری و مانند آن نیز) اما با تنقیح روش­ ها و تجهیز افزار تحقیق، کمتر از قبل اتفاق می افتد و استواری گزاره ها اجمالا مانع از حدوث این تحوّل در علوم است. اگر چه در بسیاری علوم جوان و نیز حدود و مرز علوم، امکان وقوع آن بیشتر است.

مطلب مهم

در بخش ضروریات معارف اسلامی، به دلیل استنادشان به نصوص وحیانی و ظواهر کلام باری، تحول به نقیض رخ نمی دهد.

اساسا مفهوم هر سخنی که دلالتی آشکار دارد (همین مفهوم ظواهری آن) تحول به نقیض را نمی پذیرد. مثلاً اگر مولا بگوید “برایم قدری آب بیاور تا بنوشم” و قرائن حاکی از همین درک است که «باید بروم و برای مولا آب بیاورم» وقتی قرائن صارفه ای در کار نباشد(که معمولا در مفاهمات وجود و عدم آن آشکار است) تحول به نقیض محال است.در مورد قرائن باید گفت دو نفر که با هم حرف می زنند به قرائن التفاط دارند به حسب اینکه سخن گفتن را یاد گرفته اند و نه اینکه زبان شناسی می دانند (دقت شود)

همین معنا (باید بروم و آب بیاورم) حجت و قطعی است الی الابد و لا غیر. بنابراین معارف دینی که مدلول ظواهری کلمات قرآن و روایات است بویژه علم فقه و ضروریات دین به هیچ رو محل تاخت و تاز این تحول نیستند.

در تقریر تحول و ثبات معارف بشری، گاهی سریانات ذره ای تحولات در مفاهیم علومی، موجب گول خوردن مقرران شده و گمان کرده اند که دلالات عرفی و ظواهر کلام که بنا به عرف بناء عقلاء حجت است، مشمول تحول به نقیض می شود! بله انواع بسیاری از تحول پیرامون همین معنا (برو آب بیاور…) وجود دارد اما مانند بسیاری دیگر از گزاره ها( بدیهیات، گزاره های ساده ی ریاضیات و هندسه و…) تحول به نقیض کلان (ماکروسکپی) در مدلول ظاهری آن مستحیل است و الا  کاخ معرفت بشری و سپهر معرفت تماماً فرو می ریزد. مثلا از جمله تقریرات نادرست: نگاه کنید .

نکته مهم دیگر این است که جماعتی بواسطه علم زدگی گمان می کنند که اتقان مسایل علوم تجربی بسیار (و بیشتر از مدلولات کلام الله) است! و گمان دارند که مدلولات کلام حق تعالی مشمول ضعف و انتظار است! این نهایت بلاهت و بی سوادی این جماعت  است. مدلولات کلام الله از متقن ترین بخش علوم است. چه رسد به کلام باری در بیان احکام و بیان بینات که اصل در آن آشکاری و بیان است. مباحثات در حوزه اسناد و مدرکیت ادله دینی ربطی به اتقان نفس دلالات ظواهری ندارد.

بلی تحولاتی که به فهم بهتر کمک می کنند و عمق معنایی بیشتری را حاصل می کنند ربطی به بی معنایی تحول به نقیض ندارد. علوم تجربی در حوزه مباحثی که در آن وساطت حواس  برای اتنتاج بسیار است و جهاز ادراکی محدودیت دارد(مانند اکثر پژوهش ها) بسیار کمتر است از مباحث ریاضی، فقهی، فلسفی و مانند آن.

در هر حال تحوّل به نقیض به صورت کلان (غیر میکروسکپی) کم رخ می­ دهد. اگر در چه در اجزاء ذره بینی تصور علومی، قابل ردیابی است. یعنی آنجا که ما یقین داشته ایم که ابعاد فهم­ مان منحصر در همین اضلاع معرفتی است، پس از بسط معنا و فهم، بطور ذره بینی (میکروسکپی) نقیض حصر در ریز یاخته های و پیوست های اضلاع معرفت، رخ می­ دهد که نافی وجود و ثبات باورها و ثبات تصدیقات کثیرین نیست و امر روشن است (همچنین تراکم تحولات به نقیض میکروسکپی، موجب تحول به نقیض ماکروسکپی نیست) اگر چه تحوّل به نقیض میکروسکپی سنخا نوع دیگری از تحول نیست.

 

 

 

 

searchمثال هایی برای تحول به نقیض سراغ دارید؟