1

مهمّترین مخاطرات مسئلۀ معرفت


اگر معرفت شناسان و فیلسوفان علم در میانِ شلوغ سپهر معرفت، نگرانی های اصولی خود را دسته بندی نکنند راه به جایی نمی برند. تقلیل و مقوله بندی مسائل و حرکت به سمت شناسایی علتِ علت ها اکثراً یک راهبرد معقول و کارساز است.

 

1.محدودیّت افزار و قوای ادراکی

شاید مهمّ ترین مسئلۀ معر فت شناسی، نهایتاً به تبیین عمیق محدودیّت های ادراکی بشر و آثار آن گره بخورد. چه از نظر محدودیّت های ابزار شناخت و چه از این نظر که انسان اسیر زمان و اقلیم و تصوّرات محیطی و غیره است؛ هم چنین از این نظر که مرتبۀ وجودی و کمالات معنوی و بصیرتی انسان در توانش معرفتی او کارساز می افتد و همواره انسان ها محدود به مرتبۀ وجودی بالفعل خویش‌اند. اتفاقاً، پله پله بودن مرتبه های بی نهایت انسان و امکان لایه برداری مداوم از مجهولات، از جمله مهمّ ترین و مغفول ترین حوزه های مطالعۀ علم است.

 

2.ژرفای هستی

مشکل محدودیّت را به گونۀ دیگری نیز می توان توضیح داد، و آن اینکه حقایق امور به حدّی ژرف اند که فهم و ادراک آدمی نمی تواند به آن احاطۀ کامل پیدا کند (به اصطلاح، معرفتِ اکتناهی ) و نهایت دانش و فطانت آدمی به آن نائل نمی شود. بنابراین می توان این گونه نتیجه گرفت که دغدغۀ صادق بودن صورت های ذهنی در نمایاندن واقع، جانمایۀ مشکل معرفت نیست. چرا که اساساً دستیابی به ادراکات کاملاً مطابق و محیط بر ذات معلوم، مستلزم چیرگی و آگاهی کامل به کنه اشیاء و خالق آن است و این مسئله، مستلزم احاطۀ علمی کامل به ‏علّت‏‏ العلل، یعنی خدای سبحان- تعالی شأنه- هم هست. چرا که همۀ پدیده های عالم، مرتبه ای از ارادۀ حضرت حقّ اند و علم به معلول وقتی کامل است که ‏علّت‏‏ آن را به طور کامل بشناسیم. این یک گسل معرفتی است که بگوییم «من به شعاع و پرتو چیزی علم کامل دارم، ولی منشاء پرتو را نمی-شناسم.» بنابراین فهم و کشف همۀ ابعاد وجودی مثلاً یک قطره آب، مستلزم ادراک خدای تبارک و تعالی است. چرا که یک قطرۀ آب، شعاع وجود خالق است که نه عین اوست و نه مزایل از او . پس فهم اکتناهی پدیده ها، در ظرف وجود آدمی نمی گنجد  و درک لایۀ بزرگی از آفرینش، مستلزم شناخت کامل ‏علّت‏‏ هستی است. چنانکه گفتیم نمی توان مدّعی فهمِ همه جانبۀ یک پدیده شد، مگر با علم کامل به ‏علّت‏‏ آن و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا (قرآن، اسراء 85)

نتیجه اینکه مشکلۀ معرفت، این است که ما خداوند نیستیم! و اتفاقاً این اصلاً مشکل نیست. زیرا انسان به اذن خداوند، در جایگاه خود، آن قدر عظمت وجودی و معرفتی دارد که می تواند در علوم و دانش به پیش بتازد و معارف بسیار متقن و مفیدی را به فضل حقّ تعالی کسب کند. اگر انسان، خدای متعال را بندگی کند، پادشاه می شود.  ولی توجّه به این حقیقت برای انسان گنه کار و فراموش کار مشکل است و تعهّد به این حقیقت مستلزم بندگی و ادب و تواضع و پیروی پیامبران و بوالفضولی نکردن در معارف وحیانی  است.

 

3. مشکلات عارضی

فیلسوفان علم به جز دست و پنجه نرم کردن با مسائل بنیادین معرفت، نگران مسائل و مصائب عارضی معرفت نیز هستند. از جمله مشکلاتِ عارضیِ معرفت، بسنده کردن غیرحکیمانه به یک فهم بشری و کامل پنداشتن آن از سوی عالمان است. انسان ها به  علل بسیاری در ابعاد و حدّ وجودی یک فهم، متوقّف می-شوند. از جمله این علل: اُنس گرفتن با یک سنخ فهم، تنبلی مغز در بازسازی مفاهیم و تسهیل شدگی مدارهای مغز و…  این یک مشکل ذاتیّ نیست. یا دستکم می توان آن را ذاتیّ نپنداشت؛ امّا مشکلی همه گیر است و مبارزه با آن کوشش مداومی را می طلبد.

مشکل عرَضی دیگر، تأثیر گستردۀ علل روانی و حالات قلب و حبّ  و بغض ها و استحسانات، بر روال معرفت است. برخی وجوه اختلال در ادراکات، اگر چه بیرون از وجود انسان نیست، ولی از جنس علم هم نیست.  چرا که قوّۀ خیال و غضب و شهوت و مرکّبات این ها، پیرامون ادرکات انسان، شیطنت ها می کنند. گاهی تعصب ورزی و وسواسی و شکّاک بودن انسان در تصدیقات و بسا در معارف بیّن علوم آسمانی و رسالات پیامبران سریان می یابد. بسیار می شود که این ایستارها و وسواس ها با رهزنی جنود جهل، قرین است.

 این علل ذاتی و عرضی، در جامعۀ علمی و در دانشسرا، انبوه و درهم تنیده می شود و کار به مطالعات اخلاق علم آموزی، جامعه شناسی و روان شناسی و مردم شناسی و اقلیم شناسیِ علم می انجامد و رشتۀ آن سرِ دراز پیدا می کند؛ تا آنجا که نگرانی های فیلسوف علم، سر از علوم و مطالعات انبوه در می آورد.

در هر حال اگر چه آنچه از راه های شایع و مُوجّه معرفت (حس، عقل و الهام و شهود) برای انسان حاصل می آید، بی مخاطره نیست. امّا این مخاطرات مستلزم ابطال معرفت نیست. چرا که انسان بواسطه همین ساز و برگ می تواند بخش بزرگی از مسائل جهان را فهم کند و به مقصود معرفتی برسد و ضمیرش مماسّ با هستی شود و احاطۀ اجمالی و کافی پیدا کند. علم از مقوله رزق است و خداوند انسان را در قحطِ آن قرار نمی-دهد.  بنابراین عطف توجّه به مشکلۀ معرفت شناختی هرگز به معنای نسبیّتی نیست که همۀ معرفت بشری را رأساً باطل می داند.




بد-ایدئولوژی‌ها و خوب-ایدئولوژی‌ها


 لطفاً مقاله را تا آخر بخوانید

ایدئولوژی، لزوماً و ذاتاً بد نیست، گاهی ما بد-ایدئولوژی هستیم.

حمید رجایی، تابستان ۹۸

بد-ایدئولوژی‌ها و خوب-ایدئولوژی‌ها، اعم از افراد، گروه‌ها، جوامع، حکومت‌ها، مدارس و دانشگاه‌ها، رسانه‌ها و… چند ویژگی دارند:

  1. بد-ایدئولوژی‌ها، کلّ ایدئولوژی خود را فرامباحثه‌ای می‌دانند و می‌پندارند چون اعتقادات جازم و منابع و مستنداتی در دست دارند مطلقاً  نباید درباره آن بحث شود! خوب-ایدئولوژی‌ها، به ارزش‌ها باور دارند اما دانشسرا را محل همه نوع مباحثه می‌دانند و سپهر معرفت را برای هر گونه شک خوب و تحقیق و پژوهش، مناسب می‌بینند. گرفت و گیری در چرخه نخبگانی ایجاد نمی‌کنند. 

  2. بد-ایدئولوژی‌ها، از ایدئولوژی‌های خودشان فراتر می‌روند و هر طور شده و لو با سفسطه و اراجیف، راهکارها و سبک زندگی‌های گسترده‌تر از منصوصات می‌دوشند آن سان که اجتهاد و تفکر بدیل را منحرف می‌پندارند! مثلاً مبتنی بر ایدئولوژی خود، «صحت هیات بطلمیوسی»، «مقدس بودن یک ساختار و شیوهٔ قابل‌اجتهاد» و «فرابشری بودن مراد خود» را می‌دوشند و هر دیدگاه دیگر را به زمین می‌کوبند. خوب-ایدئولوژی‌ها، ایدئولوژی را حداقلی می‌کنند (فقط دایره منصوصات) و از آن اصول موضوعۀ گرانبار نمی‌سازند، مبادا علم و معرفت دینی فلج شود. آنان به علم، تجربه، عقلانیت و اجتهاد مبنی بر اقتضائات زمان، احترام می‌گذارند و به جر منصوصات، راهکارها و راهبردها، خط‌مشی‌ها، گفتمان‌ها را به مباحثه می‌گذارند. کسی یا اندیشه‌ای را مطلق نمی‌کنند. 

  3. بد-ایدئولوژی‌ها، دچار بت‌های مقدس می‌شوند (چه مقدس دینی و چه اسطوره‌های فکری و هنری مانند فلان آوازخوان، فلان بازیگر یا فلان متفکر و…) و در چاه مریدی می‌افتند. «مقدسان و محبوبان نادان» در بین آنان رشد می‌کند. اینان باید مردم را، نفهم نگه دارند تا بمانند. به نواندیشان و افراد زیرک، لبخند نمی‌زنند و آنان را شاید در ظاهر بستایند؛ اما مرگ و خمود آنان را در دستور کار خود قرار می‌دهند. از جانب نواندیشی خوفناک‌اند. افکار و سخنانشان کلیشه‌ای و تکراری است و مخالفان را منحرف و گمراه می‌دانند و آنان را سیاه و دوزخی می‌بینند. خوب-ایدئولوژی‌ها، افراد شاخص و قهرمان (نامعصومان) را آن قدر بزرگ نمی‌بینند مبادا باب اجتهاد مسدود شود. همه را قابل نقد می‌دانند و چیزی یا کسی را چنان تقدیس نمی‌کنند که نشود او و آن را نقد کرد. در چاه مریدی نمی‌افتند؛ به بزرگان علم و اندیشه و عمل، ارادت پیدا می‌کنند و اما در علم و پژوهش، مرید کسی نمی‌شوند (تا زمانی مه مجتهد و متخصص نشده‌اند از عالمان نیک سیرت تقلید می‌کنند) اگر به مصلحت جامعه و به حکم شرع، ملتزم به اطاعت مدنی اسلامی هستند، اما خود را ذوب در کسی نمی‌دانند. ذوب‌های در نامعصومان، اشتباه-کار می‌شوند .

  4. بد-ایدئولوژی‌ها، اگر حاکم شوند، مستبد و متعفن می‌شوند و اگر چه تمام شعارشان لیبرالیسم و اسلام و مسیحیت و… باشد، اما با تزویر رسانه‌ای و جادوی سینما و… آن قدر مردم را سرگرم می‌کنند تا بتوانند ایدئولوژی یا منافع خود را براحتی در آغوش بگیرند.. رسانه‌ها را بصراحت یا با هزار لطایف‌الحیل برای نفع و فکر خود منحصر می‌کنند و اگر به دیگران لطف کنند، می‌خواهند آنان را هدایت کنند. خوب-ایدئولوژی‌ها، برای تکثّر اندیشه‌ها و آزادگی انسان‌ها، احترام قائل‌اند. به محققان جهان، بدون ساده‌لوحی، خوشبین هستند و به «ذهن محترم بشری» احترام می‌گذازند. با خطاها، مانند معلم و هم‌مباحثه برخورد می‌کنند. رسانه‌ها را برای ترویج اندیشه‌های ایدئولوژیک خود، بکار می‌گیرند؛ اما آزادی بیان و تکثر اندیشه‌ای را از آن منقطع نمی‌کنند و حتماً روا می‌دانند که هر مکتب فکری متکثر درون دینی، آزادانه از رسانه‌اش در چهارچوب مصوبات مدنی، استفاده کند.

  5. بد-ایدئولوژی‌ها، کارشان به نوکری دشمنان ختم می‌شود. اینان خودشان را تقدیس می‌کنند؛ اما بالاخره روزی در نهان با مخالفان معامله می‌کنند و بعید نیست کثیف‌ترین زدالت‌ها را مرتکب شوند تا وجاهت‌شان حفظ شود (مانند دولت  مدعی ایدئولوژی لیبرالیسم آمریکا،  که با دولت اسرائیل معامله کرده است) خوب-ایدئولوژی‌ها، در برابر دشمنان خود کوتاه نمی آیند و با آنان معاملات خفت‌بار نمی‌کنند (البته نرمش قهرمانانه دارند) اما چون برای عقلانیت و مدارا و تفکر آزاد، مجال قائل‌اند، پیوسته روزآمد می‌شوند و از دانش زمان برای رشد خود استفاده می‌کنند.

  6. بد-ایدولوژی‌ها، به خطابه و داد و بیداد و تولید فیلم‌های سینماییِ مست و مسخ‌کننده و بازی با احساسات ایدئولوژیک مردم رومی‌آورند و خوب-ایدئولوژی‌ها به سخنرانی علمی، کتاب و مباحثه و میزگرد و دیالوگ و تفکر منطقی و انتقادی و مانند آن… 

توجه

الف. لیبرالیسم یک ایدئولوژی است یا دستکم رفتار ایدئولوژیک دارد و البته در باطن یک بد-ایدئولوژی است. اینکه هالیوود و رسانه‌های کشورهای لیبرال، مدام بر عقل مردمان عفونت شهوت و خشم و خیال می‌پاشند به این دلیل است که ارباب قدرت می‌خواهند مردمان بیچارۀ خود را بدوشند و نادان نگه دارند. اینان از شعار آزادی، عشق، صلح و مانند آن استفاده می‌کنند و اما بیشترین خونریزی‌ها  و خودکامگی‌ها را دارند.

ب. حکومت‌های دینی هم ممکن است بد-ایدئولوژی شوند:

  • هرگاه دیدید حکومت از احساسات و شعائر دینی بیش از تفکر انتقادی و لبّ دین استفاده می کند،

  • هر گاه دیدید حکومت دینی، از اندیشه‌های منتقدان می‌آشوبد و نقد را روا نمی‌داند و منتقدان را ترور شخصیتی می‌کند و آنان را منزوی می‌دارد.

  • هر گاه دیدید یک حکومت دینی، فراتر از منصوصات دین را مقدس و فرامباحثه‌ای می‌داند و می‌خواهد فهم درک خود را چونان منصوصات مصون کند،

  • هر گاه دید حکومت دینی، بر سر عقاید منصوص، معامله می‌کند، بدانید که آن حکومت در حال فساد است. بدانید که آن حکومت دینی در سرازیری بد-ایدئولوژی شدن قرار دارد.

ج. لازم دانستن اطاعت مدنی از قانون، اطاعت از منصوصات دینی که با روشی مدنی بر سرکار آمده، کوتاه نیامدن در برابر زیاده‌خواهی دشمنان، در میدان نگه‌داشتن مردن با جنبه‌های شعائری دین، قابل مذاکره ندانستن اصول، ولایت فقیه و مانند آن، هیچ کدام از نشانگان بد-ایدئولوژی بودن نیست. یک جامعه خوب-ایدئولوژی، هم حاکم دارد و هم الزام به قانون دینیِ مدنی و هم ولایت دینی و هم امامان معصوم و گزاره های قطعی دینی. اما همه را در دانشسرا و رسانه‌ها مباحثه­‌پذیر و در مقام حکومت مذاکره‌ناپذیر می‌داند.  

 

 




نخبه (جامعه شناسی علم)


نخبه هر آن کس است که قادر باشد به نحوی الف: روشمند و ب: مورد قبول دانشسرا در سپهر معرفت طرح مطلب کند و ظاهر شود و به نحوی مورد تفاهم و مقبول در دانشسرا، به دیالوگ و اثبات و رد بپردازد.

♣ هر تحصیل کرده ای لزوماً نخبه نیست.

♣ نخبه حقیقی و کار-درست باید طهارت نفس داشته باشد.

♣ نخبه باید در مرز دانش در حال نوآوری و حل مسئله باشد.

  نگا. جامعه نخبگانی

 




موضوع، روش و غایت فلسفۀ علم (دیدگاه رجایی)


موضوع فلسفۀ علم، علم است، از آن نظر که در ذهن جمعی و فردی انسان (ها) محقّق می­ شود و مسائل فلسفۀ علم، شامل همۀ مباحث مربوط به علم است، مشروط به این­که به قاعده­ ای کلّی و یا یک نظریّه، بیانجامد. حال چه از یک دانستۀ جزئی بحث کند و چه از مباحث مربوط به نهاد علم یا بر هر زمینۀ مطالعاتی دیگر؛ مثلاً زمینۀ ابزارهای شناخت (حس، عقل و شهود) زمینۀ ارزش و مبنای ارزشی شناخت، زمینۀ روشِ شناخت، زمینۀ ساحت­ های شناخت، زمینۀ موضوعات شناخت، زمینۀ منطق اکتشاف علم [1]، زمینه­ های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقلیمی، مردم­ شناختی و… زمینۀ روان­ شناختی شناخت، زمینۀ بررسی­ های زیست­ شناختی و گاه مشخصاً مغز و اعصاب، زمینۀ ادراک­ شناختی تطبیقی (بررسی مقایس ه­ای ادراکات بوسیله هر موجودی که ادراک دارد) زمینۀ زبان‌شناختی (و در نظریّۀ ما: نسخه­ شناختی) بر زمینۀ عالَم ­شناختی شناخت و…

روش فلسفۀ علم، روشی ترکیبی و کُلّ­ نگر است. فیلسوف علم به­ ناچار از هر روش مؤثّری که بتواند با آن به هدف شناختی خود برسد، استفاده می ­کند. گاه تاریخ علم را می­ کاود، گاه به اَسناد و مدارک معتبر اسلامی مراجعه می­ کند، گاه شیوۀ تعقّلی را پی ­می ­گیرد، گاه متعمّقانه به مطالعات عصب ­ادراک­ شناختی توجّه می­ کند و… برای فیلسوف علم، شناخت چیستی و رفتار «دانستن» و «علم» مهمّ است، حال از هر راهِ منتج به نتیجه. مبتنی بر نظریّۀ ذرّه‌ای-کهکشانی، محدودیّت روش در علم، فقط آن جاست که به هدف علم نیانجامد. خواهیم گفت که روش­ ها در بُن­مایه­، یکپارچه ­اند و همۀ مسائل علم، باید با این بُن­مایه و در محضر عقل و ذرّات معرفتی، حلّ و فصل شوند. این مسئله شاملِ خود فلسفۀ علم هم می‌شود. غایت فلسفۀ علم، بهینه کردن علم و علوم، برای تعالی انسانی و تقرّب الی الله است.

بخشی از کتاب فلسفه علم برای تبیین علوم انسانی


پانوشت

[1]. the logic of scientific discovery

 




تبیین معرفت شناسی و فلسفۀ علم در نظریه رجا


فلسفۀ علم، «مطالعۀ روشمند احوال حقیقی[1] علم و علوم است» و هدف نخست آن بازشناسی خود علم بر هر زمینه ­ای است که علم در آن می ­روید؛ مثلاً علم به مثابۀ آینۀ حقایق (معرفت­ شناسی و بررسی وجه حکایت­گری علم) به مثابۀ شأنی از شؤون آفرینش (هستی­شناسی علم) به مثابۀ یک پدیدۀ اجتماعی (جامعه­ شناسی علم) به مثابۀ یک فعالیّت روانی و دماغی (روان ­شناسی و عصب ­ادراک ­شناسی علم) و… هدف نهایی فلسفۀ علم، آگاهی عالمانه از خود علم و علوم و نیز انسان (به مثابۀ دانش­ گذار، دانش ­گزار و دانش­ پذیر) و از همه مهمّ­ تر و نهایی ­تر تحصیل «معرفت خداوند» به اندازۀ توان بشر و تقرّب به ذات پاک اوست.

فیلسوف علم به مطالعۀ اندیشه ­ها و علوم می ­پردازد و برای او مسائلی از قبیل شناخت و افزار آن، یقین، گمان­ های در حکم یقین، صدق، انسجام، موجَّهیّت، ارزیابی گونه­ های معرفت و تعیین ملاک صحّت و خطای معرفت، روش­ ها و منطق اکتشاف و گردآوری و داوری و تبیین و اوضاع و ادوار معرفت، تحلیل تاریخ علم، رفتار علم، نظریّه­ های گوناگون در همین قلمرو­ها، علم به مثابۀ رشتۀ علمی و… مهمّ است. فیلسوف علم، به مطالعۀ «رویدادهای جهان ذهن جمعی عالمان» می­ پردازد.

از نظر ما معرفت­ شناسی، علمِ علم و همان فلسفۀ علم است. خودِ علم، موضوع فلسفۀ علم است (به مثابۀ شناخت، باور، و رشته مطالعات و…) درست این است که دو اصطلاح معرفت ­شناسی و فلسفۀ علم نباید به دو مفهوم و مقصود اشاره کند. تمایز بین معرفت­شناسی و فلسفۀ علم بیشتر دردسرساز است.

مطابق تعریف ما، دایرۀ فلسفۀ علم، دربردارندۀ هر گونه بحث دربارۀ مسائل بنیادین علم و علوم می­ شود. کافی است کوشش ما در راستای تبیین روشمند علم باشد (مثلاً شناخت و ابزار شناخت، یقین، گمان­ های در حکم یقین، و…) همچنین برخی مطالعاتِ حوزه ­بندی­شده، مانند معرفت ­شناسیِ علوم طبیعی یا ریاضیات، منطق، مباحث درجه ­دومیِ معرفت دینی و… هم از مباحث فلسفۀ علم است.

بنابراین تعبیر فلسفۀ معرفت­ شناسی بی­ معنا است. [2] چرا که هر آنچه در ‏فلسفۀ‏‏ معرفت ­شناسی، فراچنگ باحثان آن می­ آید، باید در معرفت ­شناسی مورد وارسی قرار گیرد. بخلاف «معرفت­ شناسی فلسفه» که کوششی برای تبیین چگونگی برساخته ­شدنِ فهم­ های هستی­ شناختی ما است.

مطابق تعریف شایع و موجّه فلسفه ­های مضاف (فلسفۀ اخلاق، فلسفۀ جامعه­ شناسی و…) فلسفۀ علم در کار رسیدگی به مسائل اساسی و بنیادین «شناخت»­های بشری و بررسی چیستی و چونی علم و علوم است. فلسفۀ اخلاق، فلسفۀ فقه، فلسفۀ جامعه­شناسی، فلسفۀ روان­ شناسی و… هر کدام، رشته­ مطالعاتی هستند که به مسائل بنیادین آن شاخۀ علمی می­ پردازند (روش­شناسی[3]، ارزشِ گزاره­ ها و کارآیی آن و گونه ­های پیکربندی ­ها[4] و…) فلسفۀ علم هم دقیقاً به مسائل اساسی خود علم (رشته مطالعات) می­ پردازد. در واقع، فلسفۀ علم، رشته مطالعاتِ چگونگی «آگاهی و رشته مطالعات آدمیان» است و بناچار دربردارندۀ بحث از بنیادهای مفردات معرفتی [5] هم هست (مانند فلسفۀ اخلاق که مبانی انواع گزاره ­های ریز و درشت علم اخلاق را هم وارسی می­ کند)

­


 

پانوشت

[1]. یعنی بحثِ از عوارض ذاتیّ و آنچه بواقع بر علم جریان دارد.

[2]. «معرفت­ شناسیِ فلسفه» همان فلسفۀ فلسفه است و به بررسی بنیادین جستارهای هستی­ شناختی می­ پردازد. ولی بررسی مسائل بنیادین معرفت ­شناسی، کار خود معرفت ­شناسی است و به علم دیگر، موکول نمی ­شود. هستی­ شناسیِ معرفت نیز از نظر ما، مبحث مستقلّی نیست و داخل در فلسفۀ علم (همان معرفت­ شناسی) است.

[3]. methodology

[4]. configuration

[5]. مثلاً یک شناخت حسّی، یک علم حضوری، یک دریافت اشراقی و…

 

بخشی از کتاب فلسفه علم برای تبیین علوم انسانی




قداست (ه.ش / عالَم شناسی)

قداست وصفی حاکی از سرشاری و فیضان نسبی یا مطلق خیر، و غیبت هر گونه شر، در چیزی است. مبدأ و منشأ قداست، خدواند متعال است و هر آنچه از خیر، بهره­ مند باشد، به همان میزان، مقدّس است.

قداست، در همۀ هستی سریان دارد و از منشأ آن یعنی خدای متعال، به همه جهان، ساری و جاری می­ گردد؛ مگر آن­چه تماماً و به امر مولا، از خیر و رحمت محروم باشد. بنابراین تمام جهان آفرینش، محترم و مقدّس است و رعایت ادب الهی در مورد آن لازم است. باورهای دینی منصوص، نیّات خیر و اعمال صالح (با نیت صحیح)، عالمان دین و همه خیراندیشان و خیراندیشی ها، از آن نظر که متصل به خیر هستند، مقدّس هستند.