1

مقبولات شایع موجَّه (فر.ش) 

 

 

مقبولات شایع موجَّه (فر.ش)  عبارت اند از ارزش های تعریف شده در فرهنگ یک جامعه و نزد مرد در خیابان. مانند اینکه «روز عید باید لباس نو پوشید»

  • سنت های ساری و جاری در جامعه و اموری که در جامعه، مورد حمایت فکری و عاطفی عموم است، از قبیل مقبولات شایع موجه هستند.
  • اموری مانند خودکشی، قاچاق، اعتیاد، دزدی اگر چه آمار بالایی داشته باشند طبیعتا چنین نیستند.
  • بسیاری از رفتارها، موجه هستند ولی شیوع ندارند. مانند سنن محموده ای که امام زمان پس از ظهور، احیا می کند.
  • اتانازی یا کُشتن بیماران لاعلاج  یا مرگ ترحمی  یک رفتار نامقبول غیرشایع است که برخی در صدد ایجاد موجهیت و شاید اشاعه آن باشند. در هر حال مقبول شایع موجه نیست. موجهیت فقهی آن  بعید بنظر میرسد.

 




هدایت به امر (امام شناسی، عالم شناسی، ش.ش)


هدایت به امر (امام شناسی، عالم شناسی، ش.ش) واکنشی است که به اذن خداوند و با وساطت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، در عالم ملکوت و قلب انسان به وجود می آید و به او خیر و برکت و نور و بینش می رساند. این واکنش، در پی کنشی است که شخص در عالم ملکوت خود منتشر می کند. کار خیر و عمل صالح با ولایت امام و توجه قلبی و توسل به ایشان، باعث هدایت و روشنی قلب و راه پیش روی او می شود. این هدایت از جمله مهمترین تجارب دینی است و هدایت به امر نام دارد.


ادله بیشماری برای اثبات این معنا وجود دارد. یکی از آن آیه ذیل الذکر است که البته نیاز به شرح و بیان دارد.

وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ ۖ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ. و آنان را پیشوای مردم ساختیم تا (خلق را) به امر ما هدایت کنند و هر کار نیکو را (از انواع عبادات و خیرات) و خصوص اقامه نماز و اداء زکات را به آنها وحی کردیم و آنها هم به عبادت ما پرداختند.


جستارهای وابسته

مهدویت قائم




آورده و فرآورده (ش.ش)


آورده و فرآورده، دو اصطلاح نسبتاً مهمّ در نظریّۀ معرفت شناختی ذره ای کهکشانی ما هستند. این دو اصطلاح در دو اطلاقِ هم افق به کار می رود.

 آورده، عبارت است از ادراکاتی که بر نفس مُدرِک وارد می شود و نفس بوسیله یکی از راه های ادراک، با آن مواجه می شود.

 فرآورده، عبارت است از آنچه ذهن و ضمیر دانشمند، آن را مورد پردازش قرار داده است و به مفاهیم تازه، بدل می کند. فرآورده، برونداد معرفتی دانشمند (ان) است که باید به صورت قضیّه ای در دانشسرا عرضه شود.

    • یک آورده می تواند خیلی ساده باشد، مانند: حسّ گرسنه یا شاد شدن (حادث حضوری) حسّ گرم شدن هوای اتاق (حادث حسّی) دیدن افتادن یک سیب، یا شنیدن خبر تولّد یک فرزند و… همچنین ممکن است پیچیده و در پرتو کاوشی ژرف باشد مانند: مواجهه با یک کنش و واکنش جدید در فرآیند پیچیدۀ فتوسنتز ، کشف یک ستاره در آسمان، دریافت شناختی بهتر از رحمانیّت خداوند و… یک فرآورده، حاصل کشف و شهود یا تجزیه و تحلیل آورده ها و مواد اولیّه معرفتی است. مثلاً افتادن سیب برای نیوتن یک آورده بود. وقتی از افتادن سیب به وجود جاذبه پی  ‌بُرد، یک فرآورده را تولید و عرضه کرد. این فرآورده برای او که سخن نیوتن را می شنود یک آورده است. در هر حال «تصدیق دانشسرائیِ جاذبه» برای اولین بارها یک فرآوردۀ سپهری و معرفتی جهانی یا بومسازه ای است.
    • آورده ها و فرآورده های معرفتی موجود در کالبد علوم، پیوسته در تعامل اند. مثلاً فرآورده-های معرفتی موجود در ذهن آینشتاین، با آورده ها (آنچه به قوای ادراکی آینشتاین از بیرون دانسته های او، وارد می شود) ترکیب معرفت شناختی و تعامل علم ساختی پیدا کرده و مثلاً به نظریّۀ نسبیّت خاصّ منجر شده است. مقالاتی که آینشتاین می خوانده و با مفاهیم خام آن روبرو می شده و می توانسته تبیین های پیشین را به چالش بکشد و یا مواد نظریّۀ او را فرآهم کند، برای او آورده  بوده است و همۀ استنباط هایی که خودش در تمهید مقدّمات معرفتی و… بوسیله تفکّر، نقش داشته است  و آن ها را بسته بندی و تقریر کرده، از قبیل فرآورده های اوست (نزد خود یا در جامعۀ نخبگانی)
    • همۀ آنچه خداوند توسّط جبرائیل امین به پیامبراکرم صلوات الله علیه و آله وحی کرده است، آورده هایی برای نبیّ اکرم (ص) است و آنچه پیامبر به مردمان ابلاغ فرموده آورده-هایی برای ایشان است. درک ها و تفسیرهای آن توسّط عالمان، فرآورده های آنان است. بنابراین آورده ها و فرآورده ها، همواره جنبۀ شخصی ندارد و همواره میان معدودی افراد، جریان پیدا نمی کند.
    • در نظریّۀ ذرّه‌ای-کهکشانی، جامعۀ نخبگانی  درست مانند یک نفس مُدرِک و «حسّ مشترک جمعی» در نظر گرفته می شود. فرآوردۀ نخبگانی، همان دانش به اشتراک گذاشته و پذیرفته شده است (مقبولات شایع موجّه) بنابراین نظریّۀ نسبیّت آینشتاین در نخستین مواجهات نخبگانی (و تا زمان تبدیل شدن آن به معرفت شایع موجّه) یک آورده است و پس از آن یک فرآوردۀ جمعی نخبگانی خواهد شد.
    • اگر گزاره ای همچنان به قرار فرضیّه بماند، باز هم فرآورده است؛ فرآورده ای که در سیاهه فرضیّات قرار می گیرد، (یک فرآورۀ فرضیّه ای است) مثلاً «ریسمانی شکل بودن جزء ریز مادّه»  در تبیین جوهر مواد، یک فرآوردۀ معرفتی است. دانشسرا می داند که این فرضیّه ای در بستر فیزیک کوانتم نظری  است و به همین این معنا، شایع و مُوجّه است (اگر شایع و موجّه نباشد، اصلاً سیاهه نمی شود) این همان وجه مسامحه، در اطلاق آورده و فرآورده است که به نظر آسیبی دربرندارد.  در تقریر دستگاه معرفتی ذرّه‌ای-کهکشانی، خواهید دید که این دو اصطلاح برای تبیین نظریّه، بسیار کارگشا هستند. همچنین توصیۀ این نظریّه به همگان این است که از این دو اصطلاح و از این تفکیک، استفاده کنند.



منطق اکتشاف علم (ش.ش)

 


منطق اکتشاف علم، همان ملاک و شاخص شایع و موجهی است که در دانشسرا برای «علمی و قابل قبول دانستن یک سازه فکری و ذهنی» وجود دارد. این شاخص به ما می گوید گزاره های علمی کدامند و کدام نیستند. گزاره های علوم عقلی، نقلی و تجربی همه دارای منطق اکتشاف هستند. زیرا دانشسرا می گوید روش های کشف و فرآوردن معرفت در آن مقبول، کارآمد و رضایتبخش است (زیاد یا بسیار زیاد) منطق اکتشاف علم، در فلسفۀ علم، مورد مطالعه و وارسی قرار می گیرد.

به نظر می رسد این فرآیند، منطق اکتشاف عام علوم باشد:

بُنداشت معرفتی یا همان بدیهیات + آورده + صورت‏ استدلال + چاره­ سازی و راهکار فرآوری = فرآورده معرفتی+ بررسی مجدد و مداوم 

 

    • خرافات، ادعاهای بی سند و مانند آن، فاقد منطق اکتشاف هستند.
    • تجربی یا قابل مشاهده بودن، منطق اکتشاف علم نیست. بله در علوم تجربی، تجربه سیستماتیک، یک منطق اکتشاف برای همان علم است، گو اینکه در هستی شناسی و فلسفه، روش، عقلی است و در دین شناسی، روش های ترکیبی عقلی و نقلی بکار می آید. 

 


 




رجایی در خبرگزاری فارس: بیایید با تفکر جانبی بیندیشیم

مقدمه:

علّت اینکه ما در تولید علوم انسانی اسلامی و نیز سازه های سخت، کُندیم، شاید این است که گاه اساساً (1) به لحاظ نگرشی معتقد به ضرورت نوآوری نیستیم و آن را یک کالای لوکس تلقی می­کنیم!! (و اتفاقا نیاز خود را به تولیدات نو، با تقلید و واردات حل می­کنیم!) علّت دیگر شاید این است که (2) به روش­های خلّاقانه فکر کردن، باور نداریم. و یا (3) نسبت و نوع تعامل  ثوابت و باورهای دینی و نوفهمی و نوآوری را بطور شفاف نمی­دانیم و میان ثابت و متحول،  خط کشی های ذهنی و تجارب عینی الهام بخش نداریم.
در این اثر مقاله کوشیده ایم تا به روشی بپردازیم که ما را به تفکّر و نگرش خلّاقانه نزدیک کند. همچنین درباره مخاطرات ذهن ساخته­ی آفرینندگی و معرفت دینی پژوهش کنیم. خواندن این نگاشته هم آموزنده است و هم لذت بخش. زیرا ذهن ما را با جهانی نو آشنا می­کند و نمایشی را در دید ما می­گذارد که جور چین های ذهن­مان را به ترتیبی نو به بازی خلّاقانه وامی­دارد. همچنین ابهامات و سردرگمی­های یاد شده را به حداقل می­کاهد. 
امت اسلامی ایران نیازمند تولید تمدّن اسلامی است.[4]این تمدّن حاوی نرم افزارها و سخت افزارهاست که باید از منابع اسلامی و علوم بومی استحصال شوند. بیرون مرزهای این سرزمین انبوهی فرهنگ، علم، هنر و سازه های فن آورانه وجود دارد که با اسلامیت و آرمان­های الهی ما ضرورتاً همسو و سازگار نیست. چرا که هر سازه معنایی یا ذاتی در منبت خود می­روید و مسانخ ارزش­های بنیادین همان منبت بار و بر می­دهد.

آفرینندگی حتما سازه ها، روش­ها و سازه­هایی سخت و نرم می­طلبد؛ چه آنها که در خرد و انمیسم آفرینندگی در عالم انفس هستند و چه آنها که بستر بروز آن را در ،آفاق فرآهم می­کنند. در هر حال انگیزه و روش آفرینندگی شه بیت آفرینندگی ورزی یک تمدّن است.
تفکّر ممکن است حد اقل به دو روش کلی صورت پذیرد: تفکّر خطی و تفکّر جانبی (توضیح می­آید) ما فراگرفته ایم که بیشتر به روش خطی و غیر خلّاق بیاندیشیم. اما تفکّر جانبی راهی به سوی تفکّر خلّاق است که در همسایگی آن زاد و توش بیشتری به توانش و قدرت آفرینندگی فکری ما میدهد. این همان چیزی است که در صدد بررسی آن هستیم. البته پس از معرفی این روش، راهکارهایی هم برای دستیابی به آن ارائه کرده ایم.

نمونه­ ی جالب دیگری که در مورد تفکّر جانبی می­توان سراغ گرفت، روشی است که فقهای شیعه در طول تاریخ برای استنباط احکام الهی بکار بسته ­اند.

چیستی تفکر جانبی

گاه مطلبی را می­آموزیم و گاهی مطالب را در ذهن­مان، انباشته می­کنیم، حفظ می­کنیم، یادداشت برمی­داریم، حتی گاه، روش درست اندیشیــدن (علم منطق) را می­آموزیم و بر اساس آن از مغالطه می­پرهیزیم. این­ها اموری هستند که با آن آشناییم و مرور آن، مطلب تازه­ای را در بر ندارد.

اما گاه، دریچه­ی تازه­ای به روی ما گشوده می­شود که درک­ تازه­ای را به ما می‌بخشد و ما فهم را درباره­ی یک موضوع، پویاتر و شکوفاتر می­کند. فرض کنید سال­های سال سنگ خوش تراشی را دیده­ایم. سنگی که بخش بزرگی از آن درون زمین چال شده است و ما همواره گمان داشته­ایم که این سنگ همین است که به نظر می­آید. اما روزی از سر اتفاق اطراف آن را  حفاری می­کنیم و می­بینیم آن سنگ ناصاف، مجسمه­ای عظیم بوده که ما فقط توانسته بودیم کنده کاریی از آن را ببینیم (که مثلا بخش سر و موی مجسمه بوده است) و گمان می­داشتیم آن مجسمه، نــــــاهمواری نسبتاً زیبایی  بیش نبوده است. اینجا درک ما از آن سنگ خوش­تراش عوض می‌شود. اما این مطلب نیز چندان تازه نیست! (وقتی داستان فیل را در اشعار مثنوی مولوی را بیاد آوریم… هر چند با کمی تفاوت…)

اینک فرض کنید اتفاقی بیافتد که ما بتوانیم معانی و مفاهیم را به گونه ­ای بهتر فهم کنیم. راه حل­های تازه و بکری برای حل مسایل پیدا کنیم و با  کوشش فکری، اما با روشی تازه، بتوانیم با حقایق اطراف بیشتر آشنا شویم. به عبارت دیگر اطراف روش اندیشیدن خود را حـــفاری کنیم، به گونه­ای که روش­های تازه­ای برایمــان کشف ­شود. روش­هایی که جهان ذهن ما را گسترش می­دهد و طراوت می­بخشند. ما می­توانیم با این کلید و با گشت و گذارهای ادراکی و فکری، اندیشه­ها، راه حل­ها و پاسخ­های تازه­ای را در برابر ذهن خود بنهیم! در اینجا فقط به درکی تازه دست نیافته­ایم، بلکه به روشی تازه برای تازه فهمیدن­های پیاپی دست یافته­ایم. اینک این اتفاق بسیار مهمی است.

«تفکّر جانبی»[5]چنین کلیدی است! پس می­ارزد برای دانستن و فهم آن وقت بگذاریم و آنرا یاد بگیریم. «تفکّر جانبی» در اصل، خود را در مقابل یا در عرض  «تفکّر خطی»[iii] یا به اصطلاح عمودی می­داند و بیشتر حاصل روش دیگری برای برخورد با جهان ذهن و پیرامون است.

ویژگی تفکّر خطی این است که بیشتر پاسخ­هایی کلیشه­ای در برابر ما می­نهد. به پرسش­های کهنه و نو پاسخ­های نسبتاً ثابت، مقلدانه و غیر خلّاقانه می­دهد و برای حرکت ذهن (تفکّر) غالباً، مسیر مشخص و از پیش تعریف شده­ای را ­پیشنهاد می­کند. این نوع تفکّر را « تفکّر عمودی» نیز نام نهاده­اند. شاید با تأمل بیشتر و نیز با روش تفکّر جانبی بتوان ویژگی­های دیگری برای تفکّر خطی برشمرد؛ اما هدف ما در این مجال پرداختن به تفکّر جانبی است. گو اینکه با روشن شدن مفهوم تفکر جانبی، شیوه­ی تفکر خطی نیز آشکار می­شود.

اما تفکّر جانبی چیست؟ اجازه دهید ابتدا تعاریفی را که برای این نوع تفکّر وجود دارد، متذکر شویم. احتمالاً اولین بار تفکّر جانبی را ادوارد دوبونو مطرح کرده است. جان کلام او این است: ما بواسطه تمایل و ساز و کــار مغزمان و نیز بواسطه عادت به روش تفکر خطی، دستگاه ادراکی خود را به گونه­ای سازماندهی و تربیت می­کنیم که همواره ذهنمان از یک مسیر و یک طریق با مسایل مواجه شود و روش­های قالَبی و غالبی را بکار بندد. این مسأله، آفرینندگی و توان ما را در برابر روش بهتر اندیشیدن می­کاهد و ما را برای خلق ایده­های نو، ناتوان می­کند. در واقع مدارهای مغز ما در فرآیند نگاه خطی که مبتنی بر پیروی از سازه­های معرفتی و الگوهای از پیش ساخته است، به گونه‌ای سازمان می­یابد که بیشتر به مسایل، یک نوع نگاه کند، خلّاق نباشد و کمتر به کشف و نو­فهمی دست بزند. خلّاق نبودن و استفاده از محصول آماده از قبل، همواره آسان و کم هزینه است و مغز هم مانند سایر اندام ها، به تنبلی و پیروی از راهکارهای کم هزینه تمایل دارد.

دوبونو در کتابش (مکانیزم ذهن) برای نشان دادن نحوه­ی عملکرد مغز، از مثال‌ها و استعاره‌های فراوانی استفاده می‌کند. وی مغز انسان را نوعی سامانه اطلاعاتی می‌داند که خود را به طرزی کم هزینه سازماندهی می‌کند. وی می­گوید:

«همان‌طور که قطرات باران پس از فرو افتادن، راه خود را به سمت جوی‌ها و گودال­ها پیدا می‌کند، اطلاعاتی که وارد مغز می‌شود نیز با سازماندهی مغز به مسیرهای آشنا هدایت می‌شود. در نتیجه با روش تفکّر خطی، تنها قادریم به نتایجی برسیم که از پیش، با گمانه­ها و پیش‌فرض‌های ذهنی­مان هماهنگ باشد[6]»

در تفکّر جانبی، ما فروضی را در نظر می­آوریم که ظرفیت­های موجود در خود مسأله در اختیار ما می­گذارد. ما سعی می­کنیم تا می­توانیم آنها را در نظر آوریم، اما در نهایت، فروض معقول و درست را پیشنهاد کنیم. در تفکّر عمودی ما این­ کار را نمی­کنیم.

او این روش فکر کردن را مانعی بر سر راه کشف ایده‌های نو می‌داند و معتقد است که مغز انسان توانایی بیشتری برای تعریف و درک تجربیات خود دارد. روشی که دوبونو پیشنهاد می‌کند، روش تفکّر جانبی است.

حال پرسش این است که در تاریخ تفکّر بشری و روش تفکّر خطی و شاید در غیبت تفکّر جانبی، ایده­های نو چگونه پدید آمده­اند؟ شاید پاسخ این است که در واقع فرآیند تفکّر خطی وقتی به صورت یک قاعده درآید، حتما در آن میان  استثناهایی هم خواهد بود و آن اختراعات و کشف­ها که از مخترعان و نوآوران اندیشه­ی بشری سراغ  داریم، نتیجه استثناء از تبعیت کامل یا ناقص روش خطی است.

مثلا ممکن نیست ادیسون[7] بتواند بدون خروج از روال تفکّر خطی، این همه تازه نگاه کند و تازه بیافریند. مگر اینکه هنجار نگاه خود را به هم بریزد و به نوع تازه­ای به امور بنگرد. حال اگر تفکّر جانبی، نه به عنوان یک روش کمیاب و یک استثناء، بلکه به عنوان یک قاعده و روش متداول درآید؛ احتمالا توان بشر در تولید دانش و نو آوردن روش­های زندگی و همگامی با مقتضیات زمان، چند برابر خـــواهد شد و این یک امر اساسی است که نخبگان جامعه­ی ما در «تولید علم انسانی اسلامی» در عرصه­های گوناگون به آن نیاز دارند.[8]

دوبونو می­گوید: «در روش تفکّر جانبی، هر مسأله با رویکردی خلّاقانه و غیر مستقیم حل می‌شود. (غیر الگوریتمی) شیوه ای که در این روش به کار بسته می‌شود، در نگاه اول چندان بدیهی به نظر نمی‌آید. تفکّر جانبی، در واقع، ایجاد آشفتگی عمدی و هدفمند است. در این روش، فرد برای پرهیز از رجوع خودکار مغز به تصورات از پیش موجود و کلیشه­ای که راه را بر ایده‌های نو می‌بندد، به شکلی هدفمند در مسأله اختلال ایجاد می‌کند. به این معنا که داوری‌هایش را موقتاً کنار می‌گذارد، پیش‌فرض‌ها را به چالش می‌کشد، به انگیزش‌های آنی و تصادفی میدان می‌دهد تا با شکستن ساختار موجود، امکان از نو ساختن آن را فراهم کند[9]»

تفکّر جانبی «روشی است برای حلّ مسأله، از یک زاویه یا زوایای نامتعارف و غیر شایع » او برای شرح تفکّر سنتی یا خطی، بازی شطرنج را مثال می‌زند: «اگر شما قواعد شطرنج را یاد بگیرید آنوقت منطق، استدلال و تفکّر سنتی برای خوب بازی کردن‌ کفایت می‌کند.» اما فرضیه تفکّر جانبی بر این اساس شکل گرفته که در زندگی واقعی، همه چیز بر اساس تفکّر خطی پیش نمی‌رود. گاهی برای بدست آوردن نتیجه­ی بهتر، ناچاریم از تفکّر خطی (یا عمودی) فراتر برویم و به هر مسأله ‌از زاویه­ای تازه بنگریم.[10]

مثلاً اگر در شیوه­ی تفکّر خطی سوال شود: چطور ممکن است پنج  بزرگسال زیر یک چتر قرار بگیرند و هیچکدام خیس نشوند؟ (مثال معروف تفکّر جانبی) اولین مطلبی که به ذهن می­رسد این است که افراد یا کاملاً جمع و جور ایستاده­اند یا چتر بزرگ بوده است. اما تفکّر جانبی می­گوید: ممکن است اصلا باران نمی­باریده است!  مثال دیگر: پدر و پسری سوار بر ماشین خودشان تصادف می‌کنند. پدر، جان خود را از دست می‌دهد و پسر را برای جراحی به بیمارستان می‌رسانند.  اما جراح می‌گوید: او را عمل نمی‌کند، چون نمی‌تواند پسر خود را عمل کند! چطور چنین چیزی ممکن است؟! عبارت «پسر و پدر» به این معنا  نیست که حتماً آن دو با هم نسبتی داشته باشند! (اما سامانه عصب ادراکی ما این الگو را یاد گرفته است) توجه به این نکته شاید ابتدا چندان ارزشمند به نظر نیاید. اما نکته مهم این است که ایجاد آشفتگی هدفمند در بررسی مسأله، توان ذهنی را چند برابر کرده و به عنوان شبه الگو فروض بیشتری را در برابر ذهن گذاشته است.

مثال ساده دیگر: اگر از ما بپرسند 2×2 چند می­شود؟ به سرعت می­گوییم: معلوم است می­شود 4 ! این پاسخ درست است. اما جوابی کلیشه­ای است. پاسخ این است که 2×2، برابر با همه محاسبات ساده یا پیچیده­ای هم هست که حاصل آن برابر با ارزش کمی 4 باشد! مانند پنج منهای یک! یا هزار و سیصد نود و پنج منهای هزار و سیصد و نود و نه! این در موقعیتی که برای ما صورت یک عدد به اندازه کمیت آن، مهم باشد، معنادار است.

البته دوبونو معتقد است که همواره لازم نیست تفکّر جانبی را جایگزین تفکر خطی کنیم:

 «گاهی برای برخی مسایل، همان سیستم خطی یا عمودی بهتر و زودتر به جواب می‌رسد، در مواردی، برای حل برخی مسایل باید برویم سراغ تفکّر جانبی و گاهی هم برای رسیدن هدف، به تلفیق این دو سیستم احتیاج داریم.»

 یکی از ساده‌ترین و رایج‌ترین تکنیک‌های تفکّر جانبی، بازخوانی صورت مسأله است. به جای این که سعی کنیم به یک سوال ثابت جواب بدهیم، می‌توانیم صورت سوال را بازخوانی یا حتی اصلاح کنیم. مثلاً اگر سوال مورد نظرمان این است که چگونه می‌شود از موقعیت «الف» به موقعیت «ب» رسید، می‌توانیم از خودمان سوال کنیم: آیا می‌شود در موقعیت «الف» تغییراتی به وجود آورد که به موقعیت «ب» شبیه‌تر شود؟ مثلا مادر بزرگ در خانه نشسته و مشغول بافتن چیزی است. نوه­ی خردسالش که یک‌سره با کلاف کاموا بازی می‌کند، مزاحم اوست. پدر تصمیم می­گیرد مشکل را حل کند، به همسرش می­گوید: «من بچه را می‌برم پارک و با او بازی می­کنم تا مادر بزرگ به کارش برسد.» اما پیشنهاد همسرش چیز دیگری است: «بهتر نیست مادر بزرگ را به پارک ببری که هم هوای سرش عوض شود، هم یک گوشه با خیال راحت بنشیند و کاموایش را ببافد؟» این، تغییر در وضعیت «الف» است. اگر چه پیشنهاد حرکت به وضعیت «ب» نیز محصول تفکّر جانبی است.[11] چنین سوال‌هایی حتی اگر به جواب نرسند، باعث می‌شوند ذهنیت‌ ما نسبت به صورت سوال بازتر  وسیع‌تر شود.” (منبع: تارنمای شخصی دوبونو)

اگر ملاصدرای شیرازی، بزرگ فیلسوف متأله، مثل همه فلاسفه­ی دیگر به خود جرأت نمی­داد که به گونه­ای دیگر بیاندیشد و فرض کند و بپرسد که آیا حرکت در جوهر هم ممکن است یا نه، آیا می­توانست نظریه حرکت جوهری را  مطرح کند؟

در واقع در تفکّر جانبی، ما فروضی را در نظر می­آوریم که ظرفیت­های موجود در خود مسأله در اختیار ما می­گذارد. ما سعی می­کنیم تا می­توانیم آنها را در نظر آوریم، اما در نهایت، فروض معقول و درست را پیشنهاد کنیم. در تفکّر عمودی ما این­ کار را نمی­کنیم. بلکه بر اساس قالب فکری، با ظــــرفـیت­ های آشنا و تعریف شده ­­ای که یک مفهوم یا سازه در اختیار ما می­گذارد، با یک روش برخورد کنیم.

ما در برخی موارد به ناچار و به طور ناخودآگاه، به تفکّر جانبی مبادرت می‌ورزیم. به عنوان مثال یک کارآگاه که در پی یافتن مجرم است؛ ناچار است عملیات کشف را با روش تفکّر جانبی انجام دهد. مثلا اگر ظاهراً قتلی در کار باشد، ممکن است همان کسی که خبر جنایت را داده، هم او قاتل باشد! ممکن است فرد معرفی شده به عنوان مقتول، اصلا کشته نشده و جسد، حاکی از هویت او نباشد. یا اصلا قاتل، مأمور کشف هویت جسد باشد! شاید ما هم که با تفکر جانبی شاهد کارهای کارآگاهیم، بفهمیم خود او قاتل بوده است  و با تاثیر زیادی که بر روی مسؤول کشف هویت جسد داشته او را متقاعد کرده که چیزی بروز ندهد (البته این فرض برای ما که ناظریم درست است) تفکّر خطی نمی­تواند این ظرفیت­ها را در اختیار کارآگاه بگذارد. کارآگاه ناچار است موارد احتمالی را به روش تفکر جانبی و نه خطی، دنبال و بررسی کند. از آن طرف هم قاتل حرفه­ای رد پایی که بطور منطقی قابل کشف باشد را اصلاً، لو رفتن می­داند.

از این شیوه می­توان در حوزه­ ی تحلیل یک متن تاریخی نیز بهره جست. یک مورخ می­تواند با کنار هم گذاشتن بسیاری گزارش­های متون تاریخی که توسط مورخین بدست آمده است، فروض زیادی را در نظر آورد و بعد از بارش فکری، فروض بعید را دور بریزد و به کشفیات بیشتری دست یازد. همینطور یک فیلسوف، یک مفسر متن، یک مخترع، یک طرّاح سازه­ و… که با در نظر گرفتن هدف اندیشیدن (کشف یا تأسیس و خلق) به موارد بهتر و فراتری دست پیدا کند.

به عنوان نمونه، فرض کنید اگر نخبگان یک جامعه که در پی پیشرفت علومی، صنعتی، اقتصادی و… هستند، همه به شیوه‌ی خطّی و عمودی فکر کنند، مسیرهای فکری، در خطوط تکراری و موجود پیش می‌روند. و به لحاظ اندیشه یا دچار رکود و کندی می­شوند یا به ناچار از هنجارهای موجود جهانی تقلید می­کنند و فرهنگ و هویت خود را به خطر می­ اندازند. اما اگر شیوه‌ی تفکّر جانبی رایج شود، می­تواند با روش انتقادی­ای که در جوهر خود دارد، بسیاری از روش­های قالبی و الگوهای بیگانه و غیر بومی را بشکند و هندسه­ی تازه­ای بیافرینند که هم کم­ ضررتر باشد و هم با فرهنگ جامعه سازگارتر افتد.[12]

نمونه هایی از تفکر جانبی در اندیشه­ ی اسلامی

اگر ملاصدرای شیرازی، بزرگ فیلسوف متأله، مثل همه فلاسفه­ی دیگر به خود جرأت نمی­داد که به گونه­ای دیگر بیاندیشد و فرض کند و بپرسد که آیا حرکت در جوهر هم ممکن است یا نه، آیا می­توانست نظریه حرکت جوهری را  مطرح کند؟ تفکّر خطی مسلماً نتیجه می­­ دهد که حرکت فقط و فقط در اَعراض رخ می­دهد و جوهر را با حرکت نسبتی نیست. کسی می­تواند در این باره بیاندیشد و در باب آن مداقّه کند که واجد تفکّر جانبی باشد.

باز از نمونه­ های تفکّر جانبی، می‌توان از نوآوری مبتکرانه­ ی امام خمینی (ره) یاد کرد. ایشان میان دو ساختار سیاسی دو شقّیِ «دموکراسی و پادشاهی» که براساس تفکّر خطی همواره حاصل آن می­شد: «یا این یا آن» با پیشنهاد «جمهوری اسلامی و سازوکار ولایت فقیه که اصلی مسلم است» فرمودند: نه این و نه! شق سوّمی را مطرح فرمودند که مزایای هر دو را دارد و معایب آن دو را ندارد. این رهیافت محصول تفکّر جانبی است. دوبونو در این باره می­گوید:

همواره از میان دو روش «یا این یا آن» به روش «­دو­ و­ نیم» ­هم فکر کن! (تارنمای شخصی‌ دوبونو)

همچنین تفکّر جانبی می­تواند راهکارهای فراوانی را برای حفظ یک «ارزش اسلامی یا ملی» پیشنهاد کند (تفکّر جانبی مستلزم این نیست که ارزش­ها را انکار کنیم یا آن­ها را به هم بریزیم) با کمی تامل درمی­یابیم که تفکر جانبی برای همگام کردن مقتضیات زمان با دینداری (که مبتنی بر حفظ ثوابت در کنار متغیرهای زمان است) یک نیاز فوری و اساسی است.

نکته مهم دیگر در تفکّر جانبی این است که ما را برای کشف و طرح «سوال خوب» کمک می­کند. سوال خوب نیمی از پاسخ است[13]  سوال خوب وقتی رخ می­دهد که ما پی­در­پی آشفتگی‌های هدفمندی را در ذهن­مان ایجاد کنیم و الگوها را به نفع ارزش ­ها بشکنیم.

مثلاً الگوی متداول و کلان در معماری و شهرسازی جهانی، تا حدی الگوی شناخته شده‌ و مقبولی­ است. اما ضرورتاً با فرهنگ و سبک زندگی اسلامی ما موافق نمی­افتد. حال این سوال که آیا اساساً الگوی شهرسازی می­تواند اسلامی باشد؟ و آیا معماری می­تواند از الگوهای اسلامی تبعیت کند؟ (به نظر نگارنده هم علم انسانی اسلامی معنادار و قابل تحقق است و هم علم- هنرهایی چون معماری و شهرسازی و… می­توانند الگوی اسلامی پویایی داشته باشند) همین سؤال در تفکّر جانبی شکل می­گیرد. پاسخ به آن هم با این روش آسان­ تر است.

 آیا ضرورتاً علوم انسانی (که اینک در غرب یا شرق) تولید شده، فقط همین ساختار و همین مسایل و همین منابع و همین روش پژوهشی را باید داشته باشد؟ یا می­توان بر اساس منابع وحیانی و روش­ های ترکیبی (تجربه، نقل، عقل و کشف) به نتایج تازه­ای رسید؟

نمونه­ ی دیگر این که، آیا ضرورتاً علوم انسانی (که اینک در غرب یا شرق) تولید شده، فقط همین ساختار و همین مسایل و همین منابع و همین روش پژوهشی را باید داشته باشد؟ یا می­توان بر اساس منابع وحیانی و روش­ های ترکیبی (تجربه، نقل، عقل و کشف) به نتایج تازه­ای رسید؟ و این علوم را با بنیان معرفت شناختی، خدا شناختی و انسان شناختی اسلام تولید کرد؟ این آفرینندگی هم با تفکّر جانبی سهل و شدنی است.

آیا الگوی ترس و عقب نشینی در برابر قدرت­ ها، که اکثر کشورها در برابر قدرت­های سیاسی، اقتصادی، رسانه­ ای و فرهنگی در پیش گرفته­ اند، تنها الگو است؟ آیا می­توان قدرت­های زورمدار را سر جایشان نشاند و گفت آنها هیچ غلطی نمی­توانند بکنند؟ در تفکّر خطی، نه! چون در الگوی قالبی روابط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، نقش دادن به  ایمان و توکّل به خداوند متعال، یک هنجار نیست. الگو، مبنی بر حذف این­هاست. اما در تفکّر جانبی بله. چون عنصر ایمان  به خدا و توکل به او را ما در پرتو آموزه­های اسلام و تبعیت از ولی فقیه، در الگو وارد کردیم.

شکستن این تقلید، محصول تفکّر جانبی است. پس مثال­های چتر و مادر بزرگ و دو ضرب در دو، مثال­های ساده­ای هستند که سنخ و ساز و کار تفکّر را عیان می­کنند و ما را به مسایل پیچیده­تر رهنمون می­شوند.

نمونه­ ی جالب دیگری که در مورد تفکّر جانبی می­توان سراغ گرفت، روشی است که فقهای شیعه در طول تاریخ برای استنباط احکام الهی بکار بسته­ اند و آن روش بررسی همه­ ی جوانب یک مسأله و بکارگیری همه داده­ های علمی است.[14] یعنی فقیه نهایت سعی خود را برای کشیدن چله کمان گردآوری و فرآوری ایده بکند و همه فروض مسأله را مد نظر آورد و از همه جهت، منابع و ادلّه را بررسی نماید. فقیه در بررسی ادلّه، بی­­ ملاحظه است و مجال گسترد ه­ای برای شکستن هنجار و الگو قائل است (شکستن الگو به معنای عدول از اصول عقلی و نصوص دینی نیست) این هم از مصادیق زیبای تفکّر جانبی است.

با توجه به فرآیند بسیار فاخری که در فقه شیعی وجود دارد، می­توان گفت مسأله تفکّر جانبی که توسط دوبونو مطرح شده است، صرفا یک تحریر و سامان­دهی تازه است و نه یک فحوای نو پدید که پیشنهاد این روش را می­دهد.

————————————————

پی نوشت ها:

1 . علت نیاز به تولید این است که پیش از انقلاب ما صاحب تمدن و فرهنگ اسلامی روزآمد و مطابق به مقتضیات زمان نبودیم .اینک باید آغشتگی و تاخیر خود را با تولید و پالایش جبران کنیم.

2 i].Lateral Thinking

[3]-Line Thinking

[4] – ادوارد دوبونو (Edward de Bono) در سال 1933 در مالت به دنیا آمد. او در زمان جنگ جهانی دوم در دانشگاه مالت در رشته پزشکی تحصیل کرد. سپس با کمک‌ هزینه تحصیلی رودس، به دانشگاه آکسفورد رفت و با دریافت مدرک افتخاری در رشته‌های روانشناسی و علوم طبیعی و با مدرک دکترای فلسفه از آن دانشگاه فارغ‌التحصیل شد. او همچنین دارای مدرک پی‌اچ‌دی از دانشگاه کمبریج و کارشناسی ارشد از دانشگاه مالت است. (منبع دانشنامه ویکی پدیا)

[5] – تارنمای شخصی دوبونو.

-[6]توماس آلوا ادیسون(11فوریه1847 – 18اکتبر1931) مخترع و بازرگان آمریکایی بود. او وسایل متعددی را طراحی یا کامل کرد. مهم‌ترین و معروف­ترین آن لامپ رشته‌ای است. دهنی ذغالی تلفن، ماشین تکثیر، میکروفن، گرامافون، دیکتافون، کینتوسکوپ (نوعی دستگاه نمایش فیلم)، دینام موتور و لاستیک مصنوعی از جمله مواد و وسایلی هستند که بدست ادیسون و همکارانش ابداع یا اصلاح شد.

[7]- مثـــلاً در بیان رهبر فرزانه انقلاب: بدانید که بدون تحقیق، بدون نوآوری، بدون ژرف­یابی در هیچ مقوله­ای انسان نمی تواند به هدف­های والا دست پیدا کند. اگر ژرف یابی و پژوهش نباشد; نتیجه اش یک جا ایستادن، در جا زدن و با دنیای پیرامون خود به تدریج بیگانه تر شدن است.

[8]- دانشنامه ویکی پدیا

9].www.edwdebono.com/

[10]- این نمونه­ها، ابتکار نویسنده نیست.

[11]- مقام معظم رهبری مد ظله،  حتی به جای واژه توسعه، واژه پیشرفت را پیشنهاد فرمودند. یعنی باید بهینه سازی موافق ارزش­های دینی را در  جامعه خلق کرد. اگر چه در این فرآیند اقتباس هم به ناچار رخ می­دهد. اما تقلید،به مثابه یک راهبرد، ممنوع و زیانبار است.

-[12] صدرالدین محمد بن ابراهیم قوام شیرازی معروف به مُلاصَدرا و صدرالمتألهین متأله و فیلسوف شیعه ایرانی سده­ی یازدهم هجری قمری و بنیان‌گذار حکمت متعالیه است. کارهای او را می‌توان نمایش دهنده نوعی تلفیق از هزار سال تفکر و اندیشه­ی اسلامی پیش از زمان او به حساب آورد.

[13] .حسن السؤال نصف العلم. کلام نورانی امام حسن مجتبی علیه السلام/ بحارالانوار،ج1 ص 129.

[14] به این روش در اصطلاح «استفراغ الوسع» گویند. در لغت یعنی تمام توان را بکار زدن.

انتهای متن/




تحولات معرفتی: تحول یک فهم به نقیض آن (تحول به نقیض)


 

تحول به نقیض، از اقسام تحول فهم و از اصطلاحات رجایی است:

اگر ما نقیض گزاره ای را کشف کنیم و بنا به دلیلی (و ترجیحاً نه علّتی روان شناختی) آن را بپذیریم، تحوّل به نقیض رخ داده است. حال چه صدق یک گزاره را تکذیب کنیم و نقیض آن را بپذیریم یا حتّی تصدیق آن را رها کنیم و در مورد آن ساکت شویم، به تناسب، تحوّل به نقیض رخ داده است. مثلاً اگر پیش تر «گزارۀ آب‏ H2O2 است» را صادق می دانستیم (مثال فرضی) امّا بنابه شواهد دانشسراپسند، این گزاره را دیگر صادق ندانیم، شکستن این تصدیق در مفهوم «آب»، یک تحوّل به نقیض است. 

تحوّل به نقیض، گاهی ماکروسکپی است (مانند مثال آب) این نوع تحوّل، یک تحوّل آشکار، پر سر و صدا و و احتمالاً همه فهم است، و گاه میکروسکپی است، به این معنا که تصدیق ما دربارۀ چیزی نقض نمی شود، امّا اضلاع معرفتی ما از یک مفهوم علومی تغییر می کند و در واقع در حالت کلّی مفهوم و تصدیق دربارۀ آن نمی شکند؛ امّا چفت و بست های اضلاع آن بهینه می شود و تغییر می کند. مثل اینکه یک مفهوم علومی از یک تصوّر نادرست، پیراسته شود یا چیزی به آن افزوده گردد. این دست تحوّلات بدون ریزنقض  ها امکان پذیر نخواهد بود. مثلاً درکی که سالک الی الله از حقّ تعالی دارد، هر قدر شهودی و غیرقضیّه ای باشد امّا در جان او محدود به حدود عدمیّه خود او است. حال وقتی به شهود و ادراک تازه ای بار می یابد، کلّیّت درک پیشین از میان نمی رود، امّا همین که مثلاً قدرت و سیطرۀ خداوند و وحدانیّت او را بهتر درک می کند، پاره ای از پوست و پیله ها و نارسایی های درک پیشین نقض می شود و درک او از خداوند در فراکتال پسین بهتر می‌شود. این ترمیم در نگاه تخصّصی، پاره ای تحوّلات به نقیض میکرو را دربردارد و بدون آن ارتقاء معرفتی رخ نمی دهد. تا مرتبۀ قبل را رها نکنیم به مرتبۀ بعد نمی رسیم.

 

  1. تحوّل به نقیض ماکروسکپی

 تحوّل به نقیض ماکروسکپی، تحوّلی است که بدون ذهن مسلَّح به فلسفۀ علم قابل رصد است. یعنی لازم نیست کسی فیلسوف علم باشد تا متوجّه این تحوّل شود. کافی است یک دیدگاه و یک گزاره در دانشسرا، به‌طور واضح، نقض و نسخ گردد و دانشسرائیان، باور به آن را کنار بگذارند. این سنخ تحوّل را در مواقف زیادی می توان ردگیری و رصد کرد چرا که این قسم تحوّل، در تاریخ علم و در آغاز تأسیس علوم، بسیار رخ داده است. بشر در طول تاریخ، دانش خود را از نادرستی ها زدوده است و این زدایش و پالایش، شامل تحوّلات به نقیض بسیاری است. نظریّات منسوخ  نمونۀ بارز این قسم تحوّلات‌اند. بررسیِ موردیِ آن ها، می-تواند ارزشمند و عبرت آموز باشد.مثلاً انسان تصوّرات خود را در کیهان شناسی یا تبیین پدیده هایی که ظفر بر شناخت علّت آن مقدور نبوده، رفته رفته دور ریخته و با کشف تازه ها، آن‌ها را از نو ساخته است. از جمله تبیین کیهان شناختیِ هیأت بطلمیوسی شامل گزاره هایی است که مفاهیم علومی خاصّ خود را تولید کرده است (از همه مهمّ تر، نظریّۀ زمین مرکزی ) که با کشف تازه های متقن در اخترشناسی، باروهای آن نقض شده و لذا مفاهیم علومی برخاسته از آن نیز نسخ شده اند. پاستور، گمان می کرد که همۀ میکروب ها و ریزیاخته ها، هوازی  هستند و در شرایط بی هوایی می میرند. در صورتی که اینک ما ریزاندامگان بی هوازی  را سراغ داریم… در مورد نقش پذیری ژنی  گمانه ها به این سمت بود که مثلاً پاره ای از رفتارها و اندیشه های مادر، به‌طور ژنتیک بر جنین مؤثّر می افتد که تحقیقات بعدی این دیدگاه را به محاق راند… دیدگاهی که در تبیین سوختن مواد در شیمی، شیوع داشت و می گفت مادّه ای به نام فلوژیستون  در مواد هست که می سوزد و سپس در مادۀ سوخته، تمام می شود…  بعدها، تفسیر سوختن با تبیین آن به اُکسایش ، نقض شد (توسّط آنتوان لاوازیه) همچنین تبیین دیدن و عملکرد چشم بر پایۀ نظریّه گسیل نور  بود، توسّط ابن هیثم ابطال شد. نظریّۀ تخت بودن زمین  و بسیاری از نظریّات و تصوّرات منسوخ دیگر را می توان از این قبیل تحوّل دانست.

در حوزه های علوم متأخّر و جوان، مانند روان شناسی، تبیین اکتساب زبان ، با توجیه افراطی رفتارشناختی، نقض شده است (Stephen Crain; 1999) در حوزه های معرفت شناسی و متدولوژی، نظریّۀ پوزیتیویسم را می توان پس از هژمونی عجیب و برجسته اش، یک نظریّۀ منسوخ دانست.

در حوزه های دین شناسی و تفقّه اسلام، شیوۀ اخباری گری  توسّط نظریّۀ اجتهاد و تقلید  و ابتناء فقه بر علم اصول را می توان یک تحوّل به نقیض بلکه در حدّ تحوّل انگاره دانست.  در هر حال این نوع تحوّل، دستکم به طور ماکروسکوپی در مرز دانش بسیار است.

 

  1. تحوّل به نقیض میکروسکپی

تحوّل به نقیضِ میکروسکپی، تحوّلی است که در دل مفاهیم علومی رخ می‌دهد و غالباً با مداقّه های فیلسوف علم، رصد می شود. بنابراین انواع تحوّلاتی که در فهم ما از پدیده ها رخ می دهد، به نوعی با تحوّل به نقیض میکروسکپی، همراه است. به همین رو درک بهتر تحوّلات به نقیض میکروسکپی پس از تبیین سایر تحوّلات  آسان تر است. چنانکه پیش تر بیان شد، مفاهیم علومی، همواره متشکّل از تصوّرات و تصدیقات متنوّع، به هم پیوستۀ عقلانی و عقلانیّتی هستند و به وسیلۀ پژوهش و تأمّل، در دامن چندین علم، گردآمده اند. همچنین این مفاهیم همیشه مفاهیمی پرجزئیات و پرچانه اند. وقتی یک مفهوم علومی بهینه می شود و اضلاع معرفتی آن افزوده یا پیراسته می شود، باید پیکربندی مفهوم علومی پیشین، کنارگذاشته شود و مفهوم جدید در فراکتال‌های دوم، سوم و… جایگزین گردد (پیکربندی آن و نه جانمایۀ آن) این مفهومِ تازه را نمی توان نقض-شدۀ مفهوم قبلی دانست؛ امّا در همین مهاجرت از مفهوم پیشین به مفهوم نو، شماری تحوّل به نقیض میکروسکپی رخ می دهد. مثلاً همۀ انسان ها می توانند تا ابد درک و معرفت خود را از خداوند توسعه بخشند.  شناخت ما عمدتاً از طریق ادراک ذهنی (تعقّل و رجوع به متن) و افاضه ای و ضمیری از اسماء الهی است و این اسماء، اقیانوسی کران ناپیدا و ژرف اند. معرفت و درک یک خداشناس از خداوند، حال چه یک فیلسوف باشد یا یک فیسلوف- عارف و سالک و متعلّم و عالم ربّانی، می تواند رو به بهبود باشد (بلکه باید باشد ) امّا هر درک تازه ای که از خداوند پیدا می کنیم و اگر چه از طریق اشراقات و جَذَبات الهیّه باشد، پیوسته شناخت قبلی خود را فدای شناخت بعدی می کند. اگر بنیادِ شناختی اولیّه، مبتنی بر خرافات نباشد و سخت هستۀ اولیّه درست باشد، مفهوم علومی آن دچار تحوّل به نقیض نمی شود؛ امّا همین که درک های تازه و ارتقاءهای نو در شناخت مِهر و قهر خداوند، وحدانیّت و قدرت و سیطرۀ حقّ تعالی بر عالم و اسماء و صفات الهی برای سالک، بوجود می آید، شناخت غیرقضیّه ای او، فاخرتر و پرنورتر می شود. این شناخت فاخرتر ممکن است با سلسله الفاظی ثابت و ابدی بیان شود و امّا درک آن در حالت غیرقضیه‌ای و تبیین و تفسیر آن شکل قضیّه ای فربه تر و فاخر می گردد (مثلاً متن قرآن الی الابد ثابت است، امّا فهمِ ژرف شوندۀ ما می تواند الی الابد کامل تر شود و کتب تفسیر همچنان فربه‌تر و مفصّل‌تر شود) البتّه باید توجّه داشت که هر فرآوردۀ کشفی، باید مورد تأیید شرع باشد والّا قابل استناد نیست.

مفاهیم علومیِ همۀ علوم این تحوّل میکرو را تجربه می کنند. مثلاً دانش ژنتیک مولکولی  ، مفهوم علومیِ «ژن » را در آفرینش‌شناسی سنّتی (ژن شناسی کلاسیک ) دچار تحوّل بالتفصیل می کند و سرانجام درک ما را از «وراثت» بهینه می کند. این تغییرات در ابعاد ماکرو لزوماً ناقض هم نیستند، امّا تا زمانی که برخی اجزاءِ درک پیشین را رها نکنیم، درک نو جایگزین آن نمی شود (این رها کردن و جایگزین کردن نوعی تحوّل به نقیض میکرو است) شاهد عینی این ماجرا این است که اگر فرد در برابر این تحوّل، مقاومت نشان دهد و بدون اینکه بند و بست های اضلاع مفهوم علومی خود را بسط دهد، بخواهد با مناسبات جدیدِ فهم، ارتباط برقرار نماید، سخت دچار مشکل می شود. در واقع فهم های تازه با پایبندی به همۀ مفاهیم پیشین، نشدنی است.

 همچنین سطوح و زاویه دیدهای تازه ای که در سپهر معرفت، بوجود می آید، اقتضائات تازه ای را در مفاهیم علومی ایجاد می کند که لزوماً ناقض مفاهیم علومی پیشین، نیستند. امّا به علّت جهش در عمق یافتگی و بهینه-شدن های چشمگیر، اضلاع مفاهیم علومی پیشین را دچار تحوّلات به نقیض میکروسکپی می کند. مثلاً امروزه در زیست شناسی، سطوح و فراکتال‌های تازه ای چهره نموده است. ،  زیست شناسی مولکولی (فراکتال جدید) درک تازه ای را از حیات به ما پیشکش می کند و تفسیرهایی که در زیست شناسی سلولی  ، وجود دارد را بطور میکرو و در ریزفاکتورهای معرفتی، به چالش می کشد. امروزه دیگر تبیین حیات با مفاهیم پیشین اندام شناسی و اخلاط شناسی   نمی تواند یکّه تاز باشد، وقتی تبیین های یاخته شناسی  و زیست شناسی مولکولی در سپهر معرفت غرّش می کنند، ریزفاکتورهای معرفتی مفاهیم علومی، بر خود می لرزند و تحوّلات به نقیض میکروسکپی بسیاری در آن ها ایجاد می شود. مثلاً مشابهت های ظاهری و خُلقیِ افرادِ یک خاندان و تبار را با مردم شناسی کوچه بازاری در علم انساب (تبارشناسی) ، می توان تبیین و فهم کرد (چون حسن، جَدّ اعلای جمشید است، درست که آن دو شبیه  هم باشند) ولی وقتی این تبیینات با مطالعات گسترده بر رفتار ژن، تبیین می شود، همان تبارشناسی های کوچه بازاری (یا بگویید آماتوری؛ نسخه شناسی) ممکن است همه برجای خود بمانند (چون حسن، جَدّ اعلای جمشید است…) امّا اضلاع مفاهیم آن قطعاً پیکربندی کاملاً نوینی پیدا می کنند. اگر عالمِ انصاب با تیزهوشیِ خود فهمیده باشد که برخی از دوقولوها، شباهت بیشتری به هم دارند، علم ژنتیک کشف او را نقض نمی کند. امّا تبیینِ شباهتِ بیشترِ دوقولوهای همسان ، نسبت به دوقلوهای ناهمسان، هندسه و قیافۀ این فرآورده را چنان تغییر می‌دهد که دیگر نمی توان آن دو تبیین را هم-تبار دانست (با مسامحه)

همچنین اگر تصویر میکروسکوپی راکیزه ها (میتوکندری ها ) را تا سطح سلول شناسی غیرمولکولی بشناسیم، وقتی در پرتو زیست شناخت ملوکولی بفهمیم این رفتار، از بنیان مولکولی (و نه آناتومی) دقیقاً برنامه‌ریزی شده است و دستورات رفتاری آن در فرآیندِ بسیار پیچیده، اجرائی می شود، نمی توانیم بر هندسه و تمامیّت درک های پیشینِ اندام شناسی، اصرار بورزیم. درکِ رفتارِ شگفت‌انگیز میتوکندری‌ها درک ما را از فرآیند تنفس و سوخت و ساز دچار تحوّلات به نقیض میکروسکپی می‌کند و اگر چه اصل فهم ما از تنفس، در مغزای و محور فهم ثابت بماند. با مطالعۀ انواع این تحوّلات ریز و درشت ماکر و میکرو به نظر می رسد که ارتباط بین مفاهیم، پیوندی نیست، آوندی است.

مثال دیگر اینکه، درک و تفسیر ما از تغییر رنگ پوست، می تواند با بررسی مزاج یا تغییر رنگدانه ها در بررسی های نسبتاً ماکروسکپی فرآهم شود، امّا تفسیری که جهش ژنتیکی ارائه می کند، فروض پیشین را به چالش می کشد و بسیاری از آن ها را به‌طور میکروسکپی، ابطال می کند. اگر چه ما می دانیم تغییر رنگ پوست، تفسیر ماکروکسپی و عرفی واحدی دارد. پیش از شناخت ژن یا همان ماشین‌هایی نانومتری بسیار شگرف، در این ابهام بودیم که این مجموعه تغییراتِ بدن، از کجا دستور می گیرند؟ اینک تا حدّی فهمیده‌ایم که دستورِ زیستن و چگونه زیستن و حتّی مرگِ سلول (خزانِ  یاخته: apoptosis) و خودکشی یک سلول (خویش خواری: autophagy) تحت نظارت بسیار دقیقِ خودِ سلول است. خداوند از زمان تولّد یک سلول، آن را مسؤولِ خودکشیِ یا مرگ به هنگام  خود هم کرده است! شناخت فرماندۀ یک سپاه، درک ما را از آن سپاه تغییر می-دهد؛ در واقع ما وقتی به ویژگی های سلبی یک پدیده پی می بریم، تحوّلات به نقیض میکرو، اتفاق می افتد.

در مفاهیم ریاضی و فلسفی نیز، تحوّلات به نقیض میکروسکپی، جریان و سریان شایعی دارد. مثلاً مفهوم علومی ما از زمان، پس از فهم نظریّۀ نسبیّت آینشتاین و نیز درک نظریّۀ حرکت جوهری ملاصدرا به قرار قبل نمی ماند. زمان همان زمان است و امّا آن هم نیست! درک ما از خداوند، وحدانیّت، مهربانی و خشم پروردگار در پرتو رشد فهم ما از تعالیم قرآن، دچار تحوّل به نقیض میکروسکپی می شود و طی این تحوّل (رو به رشد) فهم مفهوم علومی ما از خداوند از خرافات و موهومات ذهنی از حقّ تعالی پاکیزه می شود (طی این فرآیند، درک ها بهتر می شود)

همچنین مفاهیم در فرآیند رشد زبان از دورۀ کودکی تا بالاتر، مشتمل بر نقض های میکرو بسیار است. مثلاً مفهومی که از خداوند که در ذهن کودک و نوجوان، در مرز دانش او قرار دارد؛ دچار تحوّل به نقیض می شود (مانند اینکه کودک بفهمد «خداوند پدر او نیست!» یا «خداوند به شکل انسان یا خورشید نیست») بعدها وقتی متوجّه می شود «اقتدار پدر نیز در برابر اقتدار خداوند هیچ است و اقتدار خداوند با هیچ اقتداری قیاس-پذیر نیست»، مفهوم علومی او از خداوند به سَرگی و وحدانیّت نزدیک تر می شود و باید بوسیله صفات سلبیّۀ خداوند فهم خود را سُفته تر و ناب تر کند. این فرایند در همه مردم (و بالغان) ادامه دارد و تبعاً زبان آن مردم، نو می شود و اگر چه کلمات به همان ذات های ثابت دلالت دارد.

شاید مهمّ ترین علّت تحوّلات به نقیض میکروسکپی این است که ذهن ما همواره نواقص مفاهیم علومی خود را با اشباح معرفتی و اصول موضوعه ارتکازی پُر می کند و خلل و فُرَج معرفتی را به طریقی با ارتکازات جمعی به سامان می‌آورد.