1

تحولات معرفتی: تحول یک فهم به نقیض آن (تحول به نقیض)


 

تحول به نقیض، از اقسام تحول فهم و از اصطلاحات رجایی است:

اگر ما نقیض گزاره ای را کشف کنیم و بنا به دلیلی (و ترجیحاً نه علّتی روان شناختی) آن را بپذیریم، تحوّل به نقیض رخ داده است. حال چه صدق یک گزاره را تکذیب کنیم و نقیض آن را بپذیریم یا حتّی تصدیق آن را رها کنیم و در مورد آن ساکت شویم، به تناسب، تحوّل به نقیض رخ داده است. مثلاً اگر پیش تر «گزارۀ آب‏ H2O2 است» را صادق می دانستیم (مثال فرضی) امّا بنابه شواهد دانشسراپسند، این گزاره را دیگر صادق ندانیم، شکستن این تصدیق در مفهوم «آب»، یک تحوّل به نقیض است. 

تحوّل به نقیض، گاهی ماکروسکپی است (مانند مثال آب) این نوع تحوّل، یک تحوّل آشکار، پر سر و صدا و و احتمالاً همه فهم است، و گاه میکروسکپی است، به این معنا که تصدیق ما دربارۀ چیزی نقض نمی شود، امّا اضلاع معرفتی ما از یک مفهوم علومی تغییر می کند و در واقع در حالت کلّی مفهوم و تصدیق دربارۀ آن نمی شکند؛ امّا چفت و بست های اضلاع آن بهینه می شود و تغییر می کند. مثل اینکه یک مفهوم علومی از یک تصوّر نادرست، پیراسته شود یا چیزی به آن افزوده گردد. این دست تحوّلات بدون ریزنقض  ها امکان پذیر نخواهد بود. مثلاً درکی که سالک الی الله از حقّ تعالی دارد، هر قدر شهودی و غیرقضیّه ای باشد امّا در جان او محدود به حدود عدمیّه خود او است. حال وقتی به شهود و ادراک تازه ای بار می یابد، کلّیّت درک پیشین از میان نمی رود، امّا همین که مثلاً قدرت و سیطرۀ خداوند و وحدانیّت او را بهتر درک می کند، پاره ای از پوست و پیله ها و نارسایی های درک پیشین نقض می شود و درک او از خداوند در فراکتال پسین بهتر می‌شود. این ترمیم در نگاه تخصّصی، پاره ای تحوّلات به نقیض میکرو را دربردارد و بدون آن ارتقاء معرفتی رخ نمی دهد. تا مرتبۀ قبل را رها نکنیم به مرتبۀ بعد نمی رسیم.

 

  1. تحوّل به نقیض ماکروسکپی

 تحوّل به نقیض ماکروسکپی، تحوّلی است که بدون ذهن مسلَّح به فلسفۀ علم قابل رصد است. یعنی لازم نیست کسی فیلسوف علم باشد تا متوجّه این تحوّل شود. کافی است یک دیدگاه و یک گزاره در دانشسرا، به‌طور واضح، نقض و نسخ گردد و دانشسرائیان، باور به آن را کنار بگذارند. این سنخ تحوّل را در مواقف زیادی می توان ردگیری و رصد کرد چرا که این قسم تحوّل، در تاریخ علم و در آغاز تأسیس علوم، بسیار رخ داده است. بشر در طول تاریخ، دانش خود را از نادرستی ها زدوده است و این زدایش و پالایش، شامل تحوّلات به نقیض بسیاری است. نظریّات منسوخ  نمونۀ بارز این قسم تحوّلات‌اند. بررسیِ موردیِ آن ها، می-تواند ارزشمند و عبرت آموز باشد.مثلاً انسان تصوّرات خود را در کیهان شناسی یا تبیین پدیده هایی که ظفر بر شناخت علّت آن مقدور نبوده، رفته رفته دور ریخته و با کشف تازه ها، آن‌ها را از نو ساخته است. از جمله تبیین کیهان شناختیِ هیأت بطلمیوسی شامل گزاره هایی است که مفاهیم علومی خاصّ خود را تولید کرده است (از همه مهمّ تر، نظریّۀ زمین مرکزی ) که با کشف تازه های متقن در اخترشناسی، باروهای آن نقض شده و لذا مفاهیم علومی برخاسته از آن نیز نسخ شده اند. پاستور، گمان می کرد که همۀ میکروب ها و ریزیاخته ها، هوازی  هستند و در شرایط بی هوایی می میرند. در صورتی که اینک ما ریزاندامگان بی هوازی  را سراغ داریم… در مورد نقش پذیری ژنی  گمانه ها به این سمت بود که مثلاً پاره ای از رفتارها و اندیشه های مادر، به‌طور ژنتیک بر جنین مؤثّر می افتد که تحقیقات بعدی این دیدگاه را به محاق راند… دیدگاهی که در تبیین سوختن مواد در شیمی، شیوع داشت و می گفت مادّه ای به نام فلوژیستون  در مواد هست که می سوزد و سپس در مادۀ سوخته، تمام می شود…  بعدها، تفسیر سوختن با تبیین آن به اُکسایش ، نقض شد (توسّط آنتوان لاوازیه) همچنین تبیین دیدن و عملکرد چشم بر پایۀ نظریّه گسیل نور  بود، توسّط ابن هیثم ابطال شد. نظریّۀ تخت بودن زمین  و بسیاری از نظریّات و تصوّرات منسوخ دیگر را می توان از این قبیل تحوّل دانست.

در حوزه های علوم متأخّر و جوان، مانند روان شناسی، تبیین اکتساب زبان ، با توجیه افراطی رفتارشناختی، نقض شده است (Stephen Crain; 1999) در حوزه های معرفت شناسی و متدولوژی، نظریّۀ پوزیتیویسم را می توان پس از هژمونی عجیب و برجسته اش، یک نظریّۀ منسوخ دانست.

در حوزه های دین شناسی و تفقّه اسلام، شیوۀ اخباری گری  توسّط نظریّۀ اجتهاد و تقلید  و ابتناء فقه بر علم اصول را می توان یک تحوّل به نقیض بلکه در حدّ تحوّل انگاره دانست.  در هر حال این نوع تحوّل، دستکم به طور ماکروسکوپی در مرز دانش بسیار است.

 

  1. تحوّل به نقیض میکروسکپی

تحوّل به نقیضِ میکروسکپی، تحوّلی است که در دل مفاهیم علومی رخ می‌دهد و غالباً با مداقّه های فیلسوف علم، رصد می شود. بنابراین انواع تحوّلاتی که در فهم ما از پدیده ها رخ می دهد، به نوعی با تحوّل به نقیض میکروسکپی، همراه است. به همین رو درک بهتر تحوّلات به نقیض میکروسکپی پس از تبیین سایر تحوّلات  آسان تر است. چنانکه پیش تر بیان شد، مفاهیم علومی، همواره متشکّل از تصوّرات و تصدیقات متنوّع، به هم پیوستۀ عقلانی و عقلانیّتی هستند و به وسیلۀ پژوهش و تأمّل، در دامن چندین علم، گردآمده اند. همچنین این مفاهیم همیشه مفاهیمی پرجزئیات و پرچانه اند. وقتی یک مفهوم علومی بهینه می شود و اضلاع معرفتی آن افزوده یا پیراسته می شود، باید پیکربندی مفهوم علومی پیشین، کنارگذاشته شود و مفهوم جدید در فراکتال‌های دوم، سوم و… جایگزین گردد (پیکربندی آن و نه جانمایۀ آن) این مفهومِ تازه را نمی توان نقض-شدۀ مفهوم قبلی دانست؛ امّا در همین مهاجرت از مفهوم پیشین به مفهوم نو، شماری تحوّل به نقیض میکروسکپی رخ می دهد. مثلاً همۀ انسان ها می توانند تا ابد درک و معرفت خود را از خداوند توسعه بخشند.  شناخت ما عمدتاً از طریق ادراک ذهنی (تعقّل و رجوع به متن) و افاضه ای و ضمیری از اسماء الهی است و این اسماء، اقیانوسی کران ناپیدا و ژرف اند. معرفت و درک یک خداشناس از خداوند، حال چه یک فیلسوف باشد یا یک فیسلوف- عارف و سالک و متعلّم و عالم ربّانی، می تواند رو به بهبود باشد (بلکه باید باشد ) امّا هر درک تازه ای که از خداوند پیدا می کنیم و اگر چه از طریق اشراقات و جَذَبات الهیّه باشد، پیوسته شناخت قبلی خود را فدای شناخت بعدی می کند. اگر بنیادِ شناختی اولیّه، مبتنی بر خرافات نباشد و سخت هستۀ اولیّه درست باشد، مفهوم علومی آن دچار تحوّل به نقیض نمی شود؛ امّا همین که درک های تازه و ارتقاءهای نو در شناخت مِهر و قهر خداوند، وحدانیّت و قدرت و سیطرۀ حقّ تعالی بر عالم و اسماء و صفات الهی برای سالک، بوجود می آید، شناخت غیرقضیّه ای او، فاخرتر و پرنورتر می شود. این شناخت فاخرتر ممکن است با سلسله الفاظی ثابت و ابدی بیان شود و امّا درک آن در حالت غیرقضیه‌ای و تبیین و تفسیر آن شکل قضیّه ای فربه تر و فاخر می گردد (مثلاً متن قرآن الی الابد ثابت است، امّا فهمِ ژرف شوندۀ ما می تواند الی الابد کامل تر شود و کتب تفسیر همچنان فربه‌تر و مفصّل‌تر شود) البتّه باید توجّه داشت که هر فرآوردۀ کشفی، باید مورد تأیید شرع باشد والّا قابل استناد نیست.

مفاهیم علومیِ همۀ علوم این تحوّل میکرو را تجربه می کنند. مثلاً دانش ژنتیک مولکولی  ، مفهوم علومیِ «ژن » را در آفرینش‌شناسی سنّتی (ژن شناسی کلاسیک ) دچار تحوّل بالتفصیل می کند و سرانجام درک ما را از «وراثت» بهینه می کند. این تغییرات در ابعاد ماکرو لزوماً ناقض هم نیستند، امّا تا زمانی که برخی اجزاءِ درک پیشین را رها نکنیم، درک نو جایگزین آن نمی شود (این رها کردن و جایگزین کردن نوعی تحوّل به نقیض میکرو است) شاهد عینی این ماجرا این است که اگر فرد در برابر این تحوّل، مقاومت نشان دهد و بدون اینکه بند و بست های اضلاع مفهوم علومی خود را بسط دهد، بخواهد با مناسبات جدیدِ فهم، ارتباط برقرار نماید، سخت دچار مشکل می شود. در واقع فهم های تازه با پایبندی به همۀ مفاهیم پیشین، نشدنی است.

 همچنین سطوح و زاویه دیدهای تازه ای که در سپهر معرفت، بوجود می آید، اقتضائات تازه ای را در مفاهیم علومی ایجاد می کند که لزوماً ناقض مفاهیم علومی پیشین، نیستند. امّا به علّت جهش در عمق یافتگی و بهینه-شدن های چشمگیر، اضلاع مفاهیم علومی پیشین را دچار تحوّلات به نقیض میکروسکپی می کند. مثلاً امروزه در زیست شناسی، سطوح و فراکتال‌های تازه ای چهره نموده است. ،  زیست شناسی مولکولی (فراکتال جدید) درک تازه ای را از حیات به ما پیشکش می کند و تفسیرهایی که در زیست شناسی سلولی  ، وجود دارد را بطور میکرو و در ریزفاکتورهای معرفتی، به چالش می کشد. امروزه دیگر تبیین حیات با مفاهیم پیشین اندام شناسی و اخلاط شناسی   نمی تواند یکّه تاز باشد، وقتی تبیین های یاخته شناسی  و زیست شناسی مولکولی در سپهر معرفت غرّش می کنند، ریزفاکتورهای معرفتی مفاهیم علومی، بر خود می لرزند و تحوّلات به نقیض میکروسکپی بسیاری در آن ها ایجاد می شود. مثلاً مشابهت های ظاهری و خُلقیِ افرادِ یک خاندان و تبار را با مردم شناسی کوچه بازاری در علم انساب (تبارشناسی) ، می توان تبیین و فهم کرد (چون حسن، جَدّ اعلای جمشید است، درست که آن دو شبیه  هم باشند) ولی وقتی این تبیینات با مطالعات گسترده بر رفتار ژن، تبیین می شود، همان تبارشناسی های کوچه بازاری (یا بگویید آماتوری؛ نسخه شناسی) ممکن است همه برجای خود بمانند (چون حسن، جَدّ اعلای جمشید است…) امّا اضلاع مفاهیم آن قطعاً پیکربندی کاملاً نوینی پیدا می کنند. اگر عالمِ انصاب با تیزهوشیِ خود فهمیده باشد که برخی از دوقولوها، شباهت بیشتری به هم دارند، علم ژنتیک کشف او را نقض نمی کند. امّا تبیینِ شباهتِ بیشترِ دوقولوهای همسان ، نسبت به دوقلوهای ناهمسان، هندسه و قیافۀ این فرآورده را چنان تغییر می‌دهد که دیگر نمی توان آن دو تبیین را هم-تبار دانست (با مسامحه)

همچنین اگر تصویر میکروسکوپی راکیزه ها (میتوکندری ها ) را تا سطح سلول شناسی غیرمولکولی بشناسیم، وقتی در پرتو زیست شناخت ملوکولی بفهمیم این رفتار، از بنیان مولکولی (و نه آناتومی) دقیقاً برنامه‌ریزی شده است و دستورات رفتاری آن در فرآیندِ بسیار پیچیده، اجرائی می شود، نمی توانیم بر هندسه و تمامیّت درک های پیشینِ اندام شناسی، اصرار بورزیم. درکِ رفتارِ شگفت‌انگیز میتوکندری‌ها درک ما را از فرآیند تنفس و سوخت و ساز دچار تحوّلات به نقیض میکروسکپی می‌کند و اگر چه اصل فهم ما از تنفس، در مغزای و محور فهم ثابت بماند. با مطالعۀ انواع این تحوّلات ریز و درشت ماکر و میکرو به نظر می رسد که ارتباط بین مفاهیم، پیوندی نیست، آوندی است.

مثال دیگر اینکه، درک و تفسیر ما از تغییر رنگ پوست، می تواند با بررسی مزاج یا تغییر رنگدانه ها در بررسی های نسبتاً ماکروسکپی فرآهم شود، امّا تفسیری که جهش ژنتیکی ارائه می کند، فروض پیشین را به چالش می کشد و بسیاری از آن ها را به‌طور میکروسکپی، ابطال می کند. اگر چه ما می دانیم تغییر رنگ پوست، تفسیر ماکروکسپی و عرفی واحدی دارد. پیش از شناخت ژن یا همان ماشین‌هایی نانومتری بسیار شگرف، در این ابهام بودیم که این مجموعه تغییراتِ بدن، از کجا دستور می گیرند؟ اینک تا حدّی فهمیده‌ایم که دستورِ زیستن و چگونه زیستن و حتّی مرگِ سلول (خزانِ  یاخته: apoptosis) و خودکشی یک سلول (خویش خواری: autophagy) تحت نظارت بسیار دقیقِ خودِ سلول است. خداوند از زمان تولّد یک سلول، آن را مسؤولِ خودکشیِ یا مرگ به هنگام  خود هم کرده است! شناخت فرماندۀ یک سپاه، درک ما را از آن سپاه تغییر می-دهد؛ در واقع ما وقتی به ویژگی های سلبی یک پدیده پی می بریم، تحوّلات به نقیض میکرو، اتفاق می افتد.

در مفاهیم ریاضی و فلسفی نیز، تحوّلات به نقیض میکروسکپی، جریان و سریان شایعی دارد. مثلاً مفهوم علومی ما از زمان، پس از فهم نظریّۀ نسبیّت آینشتاین و نیز درک نظریّۀ حرکت جوهری ملاصدرا به قرار قبل نمی ماند. زمان همان زمان است و امّا آن هم نیست! درک ما از خداوند، وحدانیّت، مهربانی و خشم پروردگار در پرتو رشد فهم ما از تعالیم قرآن، دچار تحوّل به نقیض میکروسکپی می شود و طی این تحوّل (رو به رشد) فهم مفهوم علومی ما از خداوند از خرافات و موهومات ذهنی از حقّ تعالی پاکیزه می شود (طی این فرآیند، درک ها بهتر می شود)

همچنین مفاهیم در فرآیند رشد زبان از دورۀ کودکی تا بالاتر، مشتمل بر نقض های میکرو بسیار است. مثلاً مفهومی که از خداوند که در ذهن کودک و نوجوان، در مرز دانش او قرار دارد؛ دچار تحوّل به نقیض می شود (مانند اینکه کودک بفهمد «خداوند پدر او نیست!» یا «خداوند به شکل انسان یا خورشید نیست») بعدها وقتی متوجّه می شود «اقتدار پدر نیز در برابر اقتدار خداوند هیچ است و اقتدار خداوند با هیچ اقتداری قیاس-پذیر نیست»، مفهوم علومی او از خداوند به سَرگی و وحدانیّت نزدیک تر می شود و باید بوسیله صفات سلبیّۀ خداوند فهم خود را سُفته تر و ناب تر کند. این فرایند در همه مردم (و بالغان) ادامه دارد و تبعاً زبان آن مردم، نو می شود و اگر چه کلمات به همان ذات های ثابت دلالت دارد.

شاید مهمّ ترین علّت تحوّلات به نقیض میکروسکپی این است که ذهن ما همواره نواقص مفاهیم علومی خود را با اشباح معرفتی و اصول موضوعه ارتکازی پُر می کند و خلل و فُرَج معرفتی را به طریقی با ارتکازات جمعی به سامان می‌آورد.

 




The Particle-galactic theory: an epistemological theory

In the name of Allah

The Particle-galactic theory: an epistemological theory

 

By Hamid Rajaei

Introduction

Particle-galactic theory (P.G.T) is an epistemological theory, suggested and promulgated by Hamid Rajaei [1] (2016) to explain that every imagination and confirmation we do and we have in our daily life or in our scientific endeavors, behaves as particles of meanings in galaxies of conceptions (and like galaxies of meanings made with particles of meanings) in our mind. This theory considers the human mind as a common space that any imagination and confirmation, are there in our common sense This theory has three main parts.

Part I

In this theory ,Rajaei claims that all branches of knowledge throughout history of human is an integrated whole . He explains that various branches of human knowledge, although differ in terms of source, subject, method, and goal, but all are explaining a unified world with no discontinuity . He believes that the science structure and its behavior are similar to the world of particles and galaxies with the difference that our mind works both algorithmically and analogically, but the galaxies only behave algorithmic and under the serious physical rules, as far as we know.

It means that the most basic and essential elements of human cognition are actively available in all body of knowledge. All cognitive products that can be achieved through senses, reason, experience, and intuition are generated through the interaction of different knowledge with the basic cognitive elements in a galaxy of comprehension (scientists’ communal common sense) the difference is in the type of interactions and communications between the various scientific approaches in this galaxy. Rajaei claims that the dominant logic in human communal mind is reason and rationality both but in the galaxies and physical world are just algorithms. He says this duality in the logic of knowledge cause a fractality (fractal being) in our scientific progress.

Part II

Rajaei in the second part of his theory claims that knowledge in the current era has been passing through three important juncture and phases.The first phase: It’s been called Library-Shelf Phase. In this phase, scholars, scientists, and researchers more or less focus on their own particular field of study and do not have much constructive interactions with other fields of knowledge. In this period, there is not a great deal of interdisciplinary studies (with exception of some fields that are fundamentally related to one another, like physiology and chemistry).

Developed countries have passed the Library-shelf phase to some regard, and almost all of the knowledge has been emerging into the second phase. In Rajaei’s theory, it’s been emphasized that not a single course of knowledge or science shall grow in isolation from other kinds of knowledge. Unfortunately, in eco-scientific systems of the world, there is an imbalance in the adoption of deductive and inductive scientific methods. However, we should embrace and celebrate the emergence of the new phase in world of science.

The second phase: It’s been called Particle-Galaxy Phase [Rajaei chose the same name for his theory as well]. In this phase, due to the evolution of the new era of communication and interactions, as well as he outburst and growth of the knowledge and skills, human knowledge, inevitably, merges into a world of dialogue & review.

 The third phase: It’s been called “Purity Phase” or Purity period in this phase, knowledge and science gets matured and moves toward perfection. Knowledge will be refined from endless arguments and insularity. In spite of the expansion of themes and scientific areas, knowledge will form into a more purified, homogeneous, and subtle body. In fact, scholars through science and knowledge understand and discover some aesthetic dimensions and mystical perceptions of the universe.

Part III

In the third part of this theory, Rajaei mentions some points on the worldview of scientists and the relationship of this epistemological understanding of science with the efficiency in the structure and content of education and research in the world. Any kinds of science (ex. humanities, theology, natural sciences, etc.), must endeavor with maximum synergy and with every reasonable method to produce knowledge, explain scientific phenomenon, and ultimately reach a more holistic understanding of the world of science. This needs many reformations and revisions [if we don’t call it revolution and a paradigm shift] in the conducts and methods that scientists currently use. Science throughout the history of mankind is always evolving. Evolution of science does not necessarily mean dispensation of previous knowledge and building a new one. There is no end point and perfection in scientific understanding.

Knowledge, in the light of the broad dialogue of all branches of knowledge and consistent scientific debates as well as respect to the collective wisdom of all human beings, grows. Therefore, the most important thing is to work restlessly toward creating and expanding the proper platform for a perfect dialogue. A “perfect dialogue” is a non-prejudiced dialogue that does an honest attempt to discover and expand science and knowledge. Meanwhile, the necessary conditions for freedom of expression, political and social security and non-interference of science-unfriendly motives (explained fully in Rajaei’s work) shall be obtained.

One of interesting ideas that Rajaei talked explicitly in his work is: “Today knowledge surpassed the capacity of books and also it cannot expand in isolation anymore.” Rajaei believes that even though books have always been a trusty and user-friendly place where elites and scholars save and transfer their valuable ideas and sciences within, but in the new era, knowledge needs Medias that can be edited and changed in a faster paste since it can help media to increase its efficiencies in wider dialogue platforms. He believes that systems, such as websites, free encyclopedia, face-to-face conversation conventions, interdisciplinary conferences, and circulating articles are much more effective today.

Background of Rajaei’s theory 

Many different theories in epistemology and philosophy of science have been introduced in the world of science so far. Most of the challenges for these theories include the value of epistemology in various scientific fields, defining ontological aspects of cognition, refining methodological and configuration of science, and distinction between science and non-science (scientific criterion).

 Moreover, explaining the interaction methods between various scientific fields including linguistic and non-recognition with sociological backgrounds in social institutes is a common subject scientists have been work on for years. Meanwhile, more challenging discussions such as “connection of science and religion” have been prominent. Throughout the time, there were ups and downs for these discussions, which mostly rooted in late medieval and early enlightenment. The concern of “the possible interaction between science and religion” is one of the main concerns of science for today and future. Also, views on the relativity of science and religion in various subjects, such as conflict, independence, dialogue, and integrations have been noticed and discussed.

Rajaei has spent many years to explain the relationship between science and religion and therefore he has studied many books and ideas. The Middle Age and scientific events of the Renaissance period provide a good but insufficient inspirational investigating source. Among the scholastic philosophy, the Galilean intercourse, and the steps taken in the methodology of science, which led to the purification of the church’s teachings under the heavy shadow of positivism and the crises caused by it, linguistic theories were redressed and its pinnacle continues till today.

But studies of various perspectives, as well as the study of what is going on nowadays in this field, call us to study matters beyond the relation of science and religion and move toward the explanation of behavioral mechanism of science. In the light of this explanation, we can classify the areas of knowledge and then deal with the relationship between science and religious teachings (here Islamic teaching to be specific).

Characteristics of Rajaei’s theory

Although this theory has many similarities with other theories, but it is a new theory and has its own unique quality. This theory is not to challenge other ideas and believes in the integrity of knowledge in general. In his theory, Rajaei has explained the kinds of changes that have taken place in human think and knowledge thoroughly and carefully. These developments have been microscopic in many times and macroscopic as well to the extent of paradigm shift and scientific revolution.

In this theory, religious knowledge and scientific knowledge are considered as an integral and consistent knowledge in one unified galaxy. In fact, the definition of “science” in this theory includes everything that can be reasoned, justified, assumed, revoked, and shared. Therefore, the discussions of this theory include theology and the relationship between science and religion.

In this theory, rational and rationality methods, deductive and inductive, empirical, and apocalyptic… all have been considered. Rajaei explains in detail how we produce all our knowledge through “rational and rationality methods” and under the supervision of wisdom and the logic of exploration. All scientific methods, collections, judgments about resources of knowledge, and its configuration and goals, as well as the amount of epistemological credit-ability, work under the same method (in rational and rationality methods and under the supervision of wisdom and the logic of exploration), context, and mechanism. Rajaei believes that all the various scientific methods can be reduced to one comprehensive method, even though they seem different in manifest and appearance.

The explanation of the integrity of knowledge in Rajaei’s theory is that all bits of knowledge are medieval directed toward the elimination of contradiction, the formation of a comprehensive understanding, and the elucidation and production of broad scientific concepts for the full explanation of phenomena. Therefore, contradictions and misunderstandings in the body of knowledge do not violate the unified tendancy of knowledge towards integration and assimilation.

He believes that studying all scientific concepts in the galaxy of knowledge leads us to the conclusion that the connection among various and different concepts is not only conjunctional but also vascular, in the sense that most concepts are constantly interacting with each other within common space where conceptual trading for simple or complex parts of concepts is possible.

It seems that during the Partial-Galaxy-like phase, the general anatomy of knowledge acts like brain wherein perceived concepts of each science are connected to their epistemic neighbors by conjunctions similar to axons and dendrites. This connection is not mechanically though; it is quite organic, which makes an intelligent relationship among components possible. In his theory, Rajaei enumerates various types of epistemic transformations. He explains the new world of knowledge that describes the optimal state of knowledge and considers it on the ontological, epistemological, psychological and sociological level. He redefined many terms that have been already written in his late Book: Philosophy of Knowledge for producing knowledge (in Persian)

The end

Published in: www.hamid-rajaei.com.

[1] .Hamid Rajaei (born March 21 st in 1968; in Iran; Isfahan; Zarrinshahr) is an Islamic thinker & Iranian Theologian, essayist and TV producer. He is a master of Theology (from Imam Khomeini Education and Research Institute) and a master of Communication studies (from Iran Broadcasting University of Qom) He has educated in Hawza of Qom (advanced independent studies) and he often writes on Islam critical and creative theories.




چرا دیدگاه ها و اصطلاحات در آثار رجایی، با پسوند «رجا» آمده است؟

 


دلیل این است که:

اولاً هر محقق نوآوری باید مسئول دفاع و تقریر و بازسازی دیدگاه های خود باشد و نظریه و دیدگاه او در مسایل پیچیده، فقط یک نظر (از همو) است و نه دیدگاه اسلام. ما فقط در محکمات دین می توانیم بگوییم اسلام می گوید. در امور نظری باید بگوییم به نظرم چنین می رسد که… اصطلاحات بکار رفته در طلوع مهر گاهی فقط در دستگاه فکری نویسنده معنای محصلی پیدا می کند و بکار می آید و لذا با موَّسَم و موسوم به او باشد.

ثانیاً این کار مکمّل اندیشنامه و شناسنامه دار شدن سامانه تفکری نویسنده و قطعات این سامانه، این طور درپیوند با هم قرار می گیرد.

ثالثاً این کار به برندسازی (branding) افکار محقق کمک می کند. برندسازی، فقط در تجارت مهم نیست و البته غیر از شهرت طلبی است. ما برندسازی می کنیم تا در این جهان پرهیاهو، دیده و شنیده شویم تا هم از ما بیاموزند و هم ما را نقد کنند. در دنیای شلوغ امروز، ما بدون برندینگ وجود رسانه ای نخواهیم داشت و بنابراین در واقع، وجود نخواهیم داشت! اما شهرت طلبی، مربوط به نیت است و یک قسم از جنود جهل و کم خردی است.




نظام معرفتی (ش.ش/جا.ش.معرفت، علم تعلیم و تربیت)


نظام معرفتی در یک بومسازه عبارت است از: مجموعه علومی که در پیوستِ با کمّ و کیف، تنوّع علوم شایع و رایج، پارادایم‌های غالب، رویکردهای متنوّع و رکود و زایایی آن، توصیف و بازشناخته می­ شود. عنصر جغرافیا و دورۀ زمانی نیز می‌تواند در توصیف و تمییز یک نظام معرفتی، کارساز باشد. فیلسوفان علم، جامعه شناسان و عالمان علوم تعلیم و تربیت و نیز مدیران آموزش و پرورش نگران این موضوع اند.

 

  1. یک نظام معرفتی را باید بر زمینۀ یک بومسازۀ معرفتی بازشناسی کرد. بومسازۀ معرفتی یک حوزۀ علمی و فکری است که با مشخصّه ­هایِ زمانی، مکانی، مکتبی، بافتاری، کمّ و کیف علوم و… از سایر حوزه ­های علمی متمایز می­ شود. مثلاً کلّ حوزۀ فکری و علمی در ایران، یک بومسازه است که می‌تواند توسّط «مشخصّۀ ایران زمین» (مثلاً در زمان حال) از حوزۀ تفکّر در اروپا یا… متمایز شود. همچنین می‌توان یک بومسازه را بطور پویا و دینامیک در طول زمان بررسی کرد و ادوار مختلفِ آن را در همان جا داد و بررسی کرد  (مثلاً بومسازه حوزه­ های علمیّه در دویست سال اخیر)
  2. «نظام، عبارت است از مجموعه مؤلّفه‌های همسنخ که در تعامل با هم، هدفی را پی می­گیرند.» مطابق تعریف، نظام معرفتی، از مؤلّفه‌هایی تشکیل می­شود که سنخاً از «جنس معرفت» هستند و در تعامل و پیوستگی با هم در بومسازۀ حوزه، شیوع و جریان دارند.چنانکه نظام آموزشی، از مؤلّفه‌هایی که از «جنس آموزش»و مواد درسی، شیوه‌ها و سیستم‌های آن­ است، تشکیل شده و…
  3. خودِ نظام‌ها درپیوستِ همکنشی شدید هستند و گویی درهم مداخل و در هم گداخته‌اند. نظام معرفتی از نظام آموزشی، جان می‌گیرد و نظام آموزشی، خود برآمده از نظام معرفتی است.
  4. پدیده‌های انسانی عمدتاً این‌طور هستند و در هم تنیدگی موضوعات و مسائلِ آن، بخشی از دشواری تحلیل آن است.

پیوندهای وابسته

  • نظام آموزشی
  • نظام معیشتی
  • نظام رسانه ای و تبلیغی ترویجی
  • نظام
  • سپهر معرفت



چکیدۀ «نظریّۀ معرفت شناسی رجاء»


مقدمه

«نظریّۀ معرفت شناسی رجاء» (به انگلیسی: The Particle-galactic, Epistemological theory)  یک نظریّۀ توصیفی- هنجاری و فعلاً یک نسخه  آزمایشی است و پیشکش و پیشنهادی برای بررسی علم و رفتار آن از این منظر است. یک نسخۀ پیشنهادی، می تواند بر ایده پردازی های غربال شده و مؤیّدات و مستندات الهام بخش استوار شود (چرا با پسوند رجا؟)

این نظریه، می گوید، علوم جهان، در دوره های اخیر و آتی (از گذشته نزدیک: حدود صد و پنجاه سال گذشته تا آینده نگاه کنید به اینجا ) سه مرحله، را طی کرده و خواهد کرد.

دورۀ نخست، دورۀ قفسه ای کتابخانه ای است که علوم، در این دوره، به «بلوغ نسبی» رسیده اند و خرافه ها و گمانه های ناسنجیده و وهمی از آن تا حدّ زیادی سترده شده و علم به روشمندی و انضباط، رو نهاده است. در این دوره، به زعم عالمان، هر علم، در مسیر خود قرار دارد. هنوز علومِ میان رشته ایِ بسیاری، در سبد دانش بشری، متولّد نشده است و عالمان هر علم، بر مسائل و دغدغه های عالمان دیگر، اشرافِ بسیار ندارند ‏(بویژه علومی که هم خانواده انگاشته نمی شوند) اگر چه ممکن است علوم، دغدغه های مشابهی داشته باشند، امّا مشارکت و مباشرت چشمگیری برای حلّ مسائل پیچیدۀ یکدیگر ندارند. در واقع، خود را در برابر مسائل علوم دیگر، مسؤول نمی دانند. این دوره، «دورۀ قفسه ای کتابخانه ای» نامیده ام.

دورۀ دوم، دورۀ ذره ای-کهکشانی علم است که در آن، اندک اندک علوم، مسائل و فرآورده های یکدیگر را خواسته و ناخواسته در اشراف هم قرار می دهند. چرا که مفاهیم تخصّصی علوم، فربه می شوند و علوم، برای تبیین هر موضوع یا ضلعی از آن، مساهمت بسیار می کنند. علوم میان رشته ایِ بسیاری زاده می شوند و یک مسئله، دغدغۀ مشارک و مباشر چندین علم می شود. 

دورۀ سوم، دورۀ مدینه ای علم است و دوره ای پس از ظهور امام مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشّریف است که پس از استقرار حکومت ایشان، دروازهای علوم، به طور گسترده به روی بشر گشوده می شود و علوم در ابعاد بسیار پهناوری، تجلّی می کند. در این دوره، ابواب گستردۀ علوم بر انسان، گشوده خواهد شد. نظریّۀ رجا، در کار تبیین اجمالی و پیشکشانۀ انگارۀ «سه دوره ای بودن علم و همچنین ذرّه ای کهکشانی بودن علم« است.

 

پیشینۀ نظریّه

 در تبیین نسبت و تعامل علوم، بویژه دربارۀ رابطه علم و دین، نظریّات گوناگونی مطرح شده است. مهمّ ترین این تبیینات، عبارتند از:

۱. نظریّۀ تعارض

۲. نظریّۀ توازی

۳. نظریّۀ گفتگو و همگرایی

۴. نظریّۀ یکپارچگی

هر یک از دیدگاه‌های فوق، طرفدارانی دارد که بر اساس رویکردهای خود آن را تقریر نموده‌اند. گو اینکه نه معرفت دین و نه علم، بی تغییر، بی زمان یا ثابت نیستند. چرا که هر علم و «معرفت دینی» تلاش‌های فرهنگی و اجتماعی هستند در فرهنگ‌ها و زبان‌های گوناگون در طول زمان دچار تغییر شده‌اند. نظریّۀ کهکشانی بودن علم، معتقد است که اگر چه علوم به جهت روش، منبع، ساحت و هدف، متمایز هستند؛ اما نظر به اینکه همه، آیینه‌ای در برابر جهان عین هستند و همه در یک سپهر زندگی می کنند، به تقریرات یکپارچه و سازگار با هم می‌انجامند.

 

زمینه های نظریّه

زمینه های فکری نظریّۀ کهشکان سانی علم را می‌توان این گونه خلاصه نمود:

۱. جهان عین، جهانی یکپارچه و بی تناقض است.

۲. علوم، در کار تبیین و بازنمایی جهان عین هستند. حال با هر موضوع و هدف، به هر شیوه‌ و در هر ساحت.

۳. شکل هنجاری و بایستۀ علوم این است که همۀ شاخه‌ها و رشته‌های علمی، گویی در حسّ مشترک جمعی عالمان و محققان می‌توانند به سازواری مداوم و هم نماییِ کامل دست یابند.

عصر دیجیتال، ساختار کهکشانی علم، را عیان تر کرده است و امروزه دیگر علوم در کتاب ها نمی‌گنجند. بلکه علوم را وبگاه‌های برخط و دیالوگ های مستمر بشری خیلی بهتر می‌توانند حمل کنند. این نظریّه به رشد علم، به طور خلّاقانه کمک می‌کند.

«یکپارچگی علوم، هنجارِ علوم است و این هنجار عبارت است از «تعامل درست، همسود و ژرف علم-ساختی» با مشارکت ذرّه‌ای (مفاهیم اصطلاحی علوم) و خوشه‌ای علوم، در ساخت مفاهیم علومی ریز و درشت در ذهن جمعی عالمان. این هنجار، خواه ناخواه، رخ می‌دهد. ساختار علوم، ذرّه‌ای کهکشانی است و تعاملات مفاهیم، بسیار گسترده است. این همان یکپارچگی علم در این دیدگاه است. علوم، در مقام تحقّق و در آغاز، اگر چه یکپارچه نیستند، اما در سیر استکمالی، رو به یکپارچگی دارند. ثوابتِ ابدی و ازلی معرفتی نیز در این کهکشان بسیارند. زیرا کنش و واکنش مفاهیم، همیشه به شکستن صدق تک تک گزاره‌ها نمی-انجامد… علوم، در «تعامل علم ساختیِ» بسیار گسترده، پیوسته، مباشر و مشرف بر یکدیگراند. در این داد و ستد گسترده، «مفاهیم علومی» (اصط.رجا) بسیار فربه و پیچیده‌ای زاده می‌شود. علوم، بواسطه این مفاهیم علومی، یافته‌های خود را به اشتراک می‌گذارند و یکدیگر را فهم می‌کنند. علوم، به گنجانۀ «حسّ مشترک» دانشمندان سرازیر می‌شود. می‌توان گفت در این روزگار، علوم، پیوسته در پی تأمین یک «انسجام فراگیر» هستند و در این دوره علوم، بدرستی در کتاب‌ها نمی‌گنجد و بیشتر در «سپهر معرفت» یافت خواهد شد.» این نظریّه، با تأکید بر تحوّلات طولی و عمقی و البته مربوط به حوزه‌های جهان شناختی دینی می‌گوید: «فلسفۀ علم، برای ما توضیح می‌دهد که ریاضیات و فیزیک و مکانیک و شیمی و فیزیک ذرّات (کوانتم) و نیز زیست‌شناسی ملکولی با هم چه داد و ستدی دارند و چقدر همه بر سر یک خوان نشسته‌اند و برای ما می‌گوید که این علوم یک جهان را با روش‌ها و زاویه دیدها و ابزارهای گوناگون روایت و تبیین می‌کنند.

 

اصول نظریّه

«نظریّۀ معرفت شناسی رجاء» را می توان در اصول زیر، خلاصه نمود:

ادوار عامّه علم

علوم در دوران متأخّر، سه دورۀ مهمّ دارد.

  • دورۀ اول، دورۀ قفسه ای- کتابخانه ای؛
  • دورۀ دوم، دورۀ ذرّه ای- کهکشانی علم؛
  • دورۀ سوم، دورۀ مدینه ای و حیات طیّبه علم؛

 

دورۀ قفسه ای- کتابخانه ای علم

این دوره، کمابیش، طی شده است. در این دوره، طبق سنتِ دیرین علوم، تفکیک پررنگی میان علوم وجود دارند و موضوعات، روش ها و اهدافِ کاملاً متمایزی برای علوم تعریف شده است. در این دوره، غالباً ساختار علوم، درختی است و عالمان علوم از علوم پیرامونی در حدّ «شنیده» می دانند و به حداقلّ هایی در ‏حوزۀ ‏‏‏«دانش های یاری رسان» بسنده می کنند. «علوم میان رشته ای» چندانی زاده نشده است و آزردگی و نارسایی علوم تخصصی، عالمان را برای تولید علوم کُل نگر و میان رشته ای مضطرّ نکرده است. «فن آوری های ارتباطی» زمینه را برای عالمان برای گفتگوهای پردامنه و رنگارنگ فرآهم نکرده است. ارتباط میان علوم و داد و ستد آن، در حوزۀ «بارقه ای علم» موجب اکتشافات اتفاقی می شود و… (گذشتۀ نزدیک)

 دورۀ ذرّه ای- کهکشانی علم

دوره ای است که علوم در «تعامل علم ساختی» بسیار گسترده و پیوسته، مباشر و مشرف بر یکدیگر قرار دارند. در این داد و ستد گسترده، «مفاهیم علومیِ» بسیار فربه و پیچیده ای زاده می شوند. علوم، بواسطۀ این مفاهیم علومی، یافته های خود را به اشتراک می گذارند و یکدیگر را فهم می کنند. به دیگر عبارت می توان گفت؛ گویی علوم، به گنجانۀ «حسّ مشترک» دانشمندان سرازیر می شوند. پیوسته در پی تأمین «انسجام فراگیر» هستند و در این دوره، علوم، بدرستی در کتاب ها نمی-گنجند و بیشتر در «سپهر معرفت» یافت خواهند شد. در این دوره، شاید نسخه ها و دانشنامه های برخط، بهترین حاملان علم هستند. اینک جهان علم در حال ورود به این مرحله است (تحلیل آیندۀ نزدیک)

دورۀ مدینه ای علم

در این دوره، علوم از تَوَرّمات و گسستگی ها و زوائد پیراسته می شوند و به قرار و آرامش و وحدت می رسند و عالمان، بیشتر در کار کشف خود و ساختن وجه انسانی خود برمی آیند و کمتر در عالم، تصرّف می کنند. دانایی و دانش ریزوماتیک در برابر حکمت و اخلاق و عشق سر تعظیم فرومی آورد و «حیث ملکوتی پدیده ها» برای بشریت از اهمیّت فراوانی برخوردار می شود. رازهای هستی، از سوی جان، به گوش خِرَد آدمیان نجوا می شود و سکوت و وحدت، بیش از سخن ارزشمند می گردد. بسیاری از علوم در «سکوت» یافت می شوند. میان علم و عالم و معلوم وحدت برقرار می شود. پس از ظهور امام مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشّریف علم به این مرحله خواهد رسید (تحلیل و آینده پژوهی علم)

 

ظرف تحقّق علم

علوم، در دو ظرف محقّق می شوند:

ظرف اول: ذهن و ضمیر عالمان؛

ظرف دوم: رسانه ها، که «ذهن جمعی» عالمان را برمی سازند.

 

شرط تحقّق علم

 علمی که در ذهن عالمان است، «علم دانشسرایی» است و از پیش، مشروط به این است که خود را در «نسخۀ قابل فهم و موجّه» آشکار کرده باشد. پس یک شاخۀ مطالعاتی، وقتی محقّق می شود که در دانشسرا، نمود یافته باشد. میانگین شاکلۀ ملکوتی عالمان علوم (جامعۀ علمی) در ساختار و ماهیّت علم؛ کارساز است و چگونگی علم و علوم، بسته به میانگین کفایت و دانش زایی دماغی عالمان و مرتبه وجودی آنان در تکامل وجودی اولاً و کفایت و توانش رسانه ها در گفتگویی کردن علوم، ثانیاً، گونه گون می شود. پس اگر قائل به سیر و صیرورت عالمان و جامعه علمی باشیم، مناسبات علوم و گزاره های آن نیز از مرحله ای به مرحلۀ دیگر گونه گون می گردد.

 

یکپارچگی علوم

«نظریّۀ معرفت شناسی رجاء» می گوید: علوم، شکل هنجاری یکپارچه ای دارند و تمایز موضوع و روش و غایت و ساحت، خارق این یکپارچگی نیست. این یکپارچگی به دلیل «یکپارچگی متن هستی» و همچنین «یکپارچگی جانمایۀ روش های علم و غایت» علوم است. صورت ضروری و گاه بهینه، در کهکشان معرفت بشری، عدم تناقض و وجود تلائم است. این اصل، مفاهیم علومی را در «وضعیّت کهکشانی» قرار می دهد.

 

اسناد بالادستی

در کهکشان معرفت، ارزش هر تصدیق و تصوّر (مفاهیم علومی) با هم برابر نیست و معارف ثابت بشری و انوار وحیانی معرفت الهی، چشم و چراغ کهکشان معرفتی هستند. کهکشان معرفت بشری، بدون این ثوابت معرفتی، قرار ندارد و بدون تعالیم انبیاء، کوخی غیرقابل سکونت است. تعالیم انبیاء، «هدایت به امر» اهل بیت و نظارت ولیّ بر کهکشان علم، روح حیات بخش علم است. امام معصوم علیه السلام خورشید این کهکشان است.

 

شاکلۀ ذرّه ای علوم

مفاهیم علومی، اگر چه سرانجام و همواره فربه و پرجزئیّات هستند، امّا همه، برپایۀ ذرّات معرفتی (بدیهیّات اوّلیّه و اصول موضوعه) برساخته می شوند و اگر چه بسیار بسیار پرجزئیّات شوند. هر مفهوم علومی خود برای حلقات بالاتر مفاهیم علومی، به مثابۀ ذرّه، عمل می کند و آن ها را برمی سازند. این است که شاکلۀ علوم، به طور مطلق یا نسبی، ذرّه ای است.

 

ارتباط ارگانیکی و آوندی

ارتباط میان مفاهیم علومی نه مکانیکی بلکه ارگانیکی است و در واقع دستکم بخش پرشماری از مفاهیم علومی علوم بوسیلۀ آوند هایی به هم پیوند خورده اند. مفاهیم علومی، از عناصر معرفتی بسیار، برساخته می-شوند و این عناصر و مفردات و مرکّبات معرفتی دائماً از هم، معرفت می گیرند و به هم معرفت می دهند (تعامل علم ساختی) و این تعامل، شامل پرسش افکنی، عتاب و خطاب و ابهام افزایی و نورافکنی و تایید و تکذیب و… نیز می شود.

 

قاعده مند بودن تحوّلات معرفتی

مطابق نظریّۀ معرفت شناختی رجا و بر پایۀ بررسی استقرائی، کمابیش، دوازده نوع تحوّل معرفتی مهمّ در کهکشان معرفتی بشری رخ می دهد و این تحوّلات نه موجب نسبیّت معرفت و نه شکّاکیّت و تزلزل در ثوابت معرفتی است. کاخ علم، هرگز به هرج و مرج کشیده نمی شود. چرا که قوای باطنی و توان خردورزی عالمان و ساختار مغز و منطق اکتشاف در گفتگوی عالمانی و نیز اعتضاد علوم به معارف وحیانی، خواه ناخواه نگهبان و عسعس کهکشان معرفت اند.

 

شاکلۀ کهکشانی علومی

تأثیر فن آوری و ساختار مغز، نقش کارساز ساختار مغز و فن آوری علوم ارتباطی و گفتگوی گسترده میان عالمان، تعاملات علم ساختی گسترده ای را موجب شده است و علوم را از دورۀ قفسه کتابخانه ای به سمت دورۀ ذرّه ای کهکشانی سوق داده است. در این وضعیّت، مفاهیم علومی فربهی تولید می شوند که علوم و مفاهیم علومی را به هم پیوند می دهند. مفاهیم علومی، به وسیله پویایش (دینامیسم) ذاتیّ اندیشه و تفکّر و ساختار کارخانۀ علم، نمی توانند به طور ابدی نسبت به هم بی تفاوت بمانند و اگر چه عالمان بخواهند آن ها را در اشکوبه های خود، نگه دارند، امّا این حبس، ابدی نخواهد بود.

 

احکام «معرفت دین» و «معرفت دینی»

معرفت دین عبارت است از آنچه از «مستندات اوّلیّه دین» به طور روشمند در «دانشسرای اسلامی فرآهم» می شود. معرفت دین» دارای لایه های گوناگونی است:

لایۀ اول: فهم «مفردات مستندات»،

لایۀ دوم: فهم مستندات در «دستگاه اجتهاد اولیّه»،

لایۀ سوم: فهم مستندات بر زمینۀ «عمل و افتاء» که برونداد «معرفت دین» است و بر پایۀ همان دستگاه اجتهاد، امّا بر زمینۀ مصالح زمان و مکان محقّق می شود. بخشی از «راهبردهای عملیّاتی دین گزاری» از همین مرحله فراهم می شوند (توضیح آن در کتاب نگارنده، آمده است)

معرفت دینی» همان «علم انسانی اسلامی» است و بسیار گسترده تر از «معرفت دین» است.

معرفت دین» نه فقط پیکره بندی علوم انسانی را شکل و جهت می دهد، بلکه در بنیانِ مفاهیم علومی و ذرّات معرفتی تأثیر عمیق می گذارد. این معرفت، نقش راهبر، چهارچوب دهنده و سند بالادستی را ایفاء می-کند و این اساساً «نحو تعامل علم ساختی» آن است. به عبارت دیگر، علوم انسانی اسلامی تحت اشراف معرفتی «معرفت دین» ساخته و پرداخته می شوند و با هم رشد و تعالی می یابند.

تفاوت علوم انسانی و «معرفت دین» این است که «معرفت دین» باید به طور مستقیم با «روش اجتهاد متداول و قابل قبول دانشسرای اسلامی»، اجتهاد شود (همین شیوۀ اجتهادی سنّتی که البته می تواند کامل شود) امّا علوم انسانی اسلامی، ابواب بسیار گسترده ای دارد و از روش ها و منابع و ساحات گسترده ای برخوردار است و ممکن است بنابه موضوع یا غایت، پیکره بندی شود. معرفت دین، فهم های اوّلیّه و بکر از منابع معرفت دین است و «معرفت دینی» عبارت از علوم اسلامی است. اسلامی بودن یک علم انسانی، با در تعامل بودن آن علم به لحاظ روش، منبع، غایت، با منابع دین تامین می شود و هرگز به نفی شیوه های تجربی و آزمایشگاهی و تجربی و… منجر نمی شود. البته تعادل و تراجیح مستحکمی میان فرآورده های معرفتی شکل می گیرد و محکمات دین، نقش هادی و چهارچوب و راهبر را بازی می کنند.

مثلاً «اصول اخلاق اسلامی» ثابت است و از مستندات فطری، دینی و عقلی بدست می آید. ولی «علم اسلامی اخلاق» که با اسناد بالادستی «معرفت دین» شالوده سازی شده است، ابوابی بسیار گسترده تر دارد و نسبت به هر «رویداد معرفتی» که اندک ربطی به موضوع یا غایت و روش یا مفاهیم علومی آن دارد، حسّاس، مسؤول و متعامل خواهد بود. حال این رویداد معرفتی، در هر نقطه از کهکشان علوم بشری که باشد. مثلاً با رویدادهای معرفتی در علوم تغذیّه، نشانه شناسی، رفتارشناسی، عصب پژوهی خُلق و خو، تحوّل در مصادیق رفتارِ بهینه و عادلانه در حرفه ها (اخلاق حرفه ای) و مانند آن؛ علم اخلاق، با حفظ ثوابت ارزشی، متکامل و بارور می شود.

 بنابراین علم اخلاق اسلامی، علمی بسیار پویا و گسترده است و در تمدّن اسلامی از همۀ شؤون اخلاق و راهکارهای اخلاقی زیستن انسان و جامعه در جمیع شرایط بحث می کند. مفاهیم علومی علم اخلاق با مفاهیم علومی بسیاری در تعامل علم ساختی هستند. «منطق اکتشاف» این علم، عبارت است از بالادستی بودن مستندات «معرفت دین» و همۀ روش های مورد امضای همین «معرفت دین» و براهین تعقّلی و تجارب مفیده؛ مانند تجارب و مطالعاتی که عقلای عالَم به آن وقع می نهد و ‏البتّه‏‏ در تعادل و تراجیحی که «معرفت دین» با توجّه به بالادستی بودن آن پیشنهاد می کند (این تعادل و تراجیح نیز، قسمی از تعاملات علم ساختی است)

بنابراین اگر سوال شود که «آیا مطالعات آزمایشگاهیِ رفتار و اخلاق انسان در ‏حوزۀ ‏‏‏ژنتیک، مردم شناسی، عصب شناسی و مطالعات میدانی یا آزمایشگاهی بر علم اخلاق، کارساز است یانه؟» پاسخ مثبت است. چنانکه خواهیم گفت علوم انسانی اسلامی باید در حوزه های علمیّه و با بالادستی قرار دادن مستندات دین و ‏البتّه‏‏ با مطالعات گسترده و روش های مرکب و پویا تولید شود. علوم انسانی اسلامی، با توجّه به روش شناسی یادشده، از حداکثر ظرفیّت کهکشان علم برای گستردن و توانمندتر کردن خود، بهره می جوید.

منصوصات معرفت دین نیز، طی تعاملات علم ساختی، در معرض شک خوب و بررسی شدن پیچ و مهره-های اوّلیّه قرار دارند و در فراکتال ها و مراحل بعدی بهینه خواهند شد و امّا به مقتضای ماهیّت یقینی بودن، معروض تحوّل به نقیض نمی شوند.

 




ایدئولوژی (ش.ش/ جا.ش/ فر.ش)


ایدئولوژی، دستکم دو معنا دارد:

  1. بخش هنجاری یک مکتب فکری اجتماعی یا دینی  که ارزش و باید و نباید تولید می کند. 

  2. بخشی از حوزۀ باورهای توصیفی یا هنجاری است که نمی توان درباره آن بحث کرد (نگا. بد-ایدئولوژی ها)

گاهی کل یک دین را، ایدئولوژی می گویند.

نکات مهم

  1. فیلسوفان علم، جامعه شناسان، فرهنگ شناسان و عالمان دین، ناچار از مطالعه عمیق ایدئولوژی (ها) هستند.

  2. ایدئولوژی ها در سپهر معرفت و سپهر فرهنگ زندگی می کنند. 

  3. یک ایدئووژی ممکن است رفتاری همچون ناعلم بد داشته باشد. 

  4. اندیشه های بشری بدون ایدئولوژی، دکترین، پارادایم و مانند آن نخواهند بود. کسانی که گمان می کنند ایدئولوِژی را می زدایند، گمان باطلی دارند.

  5. ایدئولوژی ها، ذاتاً میل به فرامذاکره ای بودن دارند و نه لزوما فرامباحثه ای. یک بدایدئولوژی، فرامباحثه ای است.

  6. بنابرین رفتار معتقدان به یک ایدئولوژی دو گونه است:

      • آنان که اعتقادات ایدئولوژیک خود را فرامباحثه ای می دانند (بدایدئولوژی ها) 

      • آنان که اعتقادات ایدئولوژیک خود را قابل مباحثه می دانند، و اگر چه درباره آن قبل از یافتن مستندات خلاف، کوتاه نیایند (خوب ایدئولوژی ها)

کسانی که کلاً ایدئولوژی را بد می پندارند، احتمالاً از روی رفتار بدایدئولوژی ها، داوری کرده اند. اوصاف بدایدئولوژی ها را اینجا بخوانید.