1

اصلاحیه‌های راهبردی برای سریال‌های سیما بخش دوم

۴٫تقویت نگاه سیستمی به جهان پیرامون

یکی دیگر از وجوه تکمیل سبک اندیشه ­ی ما ایرانیان، این است که بیاموزیم به پدیده­ ها با رویکرد سیستمی بنگریم. آسیب­ شناسی­های سیستمی داشته باشیم و همچنین راهکارهای سیستمی ارائه دهیم. درک سیستمی از عالم، بویژه وقتی دست انسان در دست اهل بیت (علیهم السلام) باشد خیلی راهگشا خواهد بود. انسان­های کوته فکر، همواره درباره­ی افراد و اشخاص فکر می­کنند، انسان­های متوسط در مورد ماجراها می­اندیشند، ولی انسان ­های  بزرگ، به فرآیندها و نظریه­ها می­اندیشند. ما ایرانیان، بیشتر خواهان حل موردی مشکلاتیم و برای آن­ها چاره­ جویی سیستمی نمی­کنیم. معمولاً برای آن­ها فرایند نمی­سازیم و در خصوص آن­ها نظریه نداریم. مثلاً برای  مدیریت فرهنگی فاقد دکترین هستیم، برای تولید علم هم، برای مواجهه با مدرنیته و زندگی درست در عصر فراصنعت هم و… بالاخره به تفکر سیستمی درست دست نیافته­ایم.

در سینمای جهان، اما فیلم­ های زیادی هستند که برای پدیده­ های جهان – در افق توضیح سیستمی – راهکارهای سیستمی درست (یا غلط)  ارائه می­کنند. از وقوع تاریخی یک حادثه تا عمق جریان سیستماتیک آن پیش می­ روند و این نگاه به جهت روش­شناختی درست و لازم  است.

نکته­ ی جالب و فاخر این است که اتفاقاً در جهان بینی ما بر اساس آموزه­ی عالم­شناختی اسلام، کلّ هستی از ملک تا ملکوت، ارتباط ارگانیکی و سیستمی دارند. ناسوت ما با عالم مثال و عالم مثال با عالم عقل و … عمل صالح و طالح ما آدمیان، همه در سیستم عالم وارد می­شوند و بر سامانه حیات مادی و معنوی ما ورود سیستماتیک دارند. علاوه براین مغز ما، بدن ما، جامعه، زبان، فرهنگ، دین، طبیعت، و… همه سیستم­اند. هنر نمایش، همواره روایتی دراماتیک از بخشی از همین عالم است و این عالم سیستمی است و لذا سینما هم نباید بدون درک سیستمی بنگرد و روایت کند، اگر چه در مورد یک شخص یا یک پدیده روایت کند.

شبهه­ای که برخی از افراد سطحی­ نگر پس از شنیدن این مطالب به زبان می آورند این است که می­گویند: مخاطب رسانه توده­ ی مردم­اند و توده، سیستم را چه می­فهد؟ پاسخ این است که آیا مخاطب قرآن هم توده­ی مردم نیست؟جواب مثبت است. اما قرآن هم مانند حقایق هستی، تو بر تو و لایه به لایه است. آثار هنری فاخر هم تو بر تو هستند و هر کسی به قدر ظرفیتش از آن بهره می­برد.

اتفاقاً فیلم خوب، فیلمی است که پا به پای تعمق مخاطب، معنا و مطلب ارائه کند و اگر هم با بیانی ساده، با او مسائلی را در میان می­گذارد، اما همان را ضمن نگاهی سیستمی منتقل می­کند. وقتی تولید بر مبنای نگاه سیستمی بود به جای حلّ مسأله از راه بررسی یک مورد، لازم می­افتد که راه حلّ سیستمی هم ارائه کند و البته  راه حلّ­های سیستمی، تقریباً راه حلّ­هایی هستند برای تمام فصول. در میان فیلم­های ایرانی، در نمونه هایی مانند اتوبوس (۱۳۶۴ نگاه سیستمی به ورود امر تازه در سیستم نا اشنا و بی توجهی به افعی های احتمالی زیرین آن ) افسانه آه (۱۳۶۹ نگاه سیستمی به جایگاه فرد در موفعیت عاطفی و نفی سیستمی حسرت) هزاران زن مثل من (۱۳۷۹ نگاه سیستمی به آسیب عاطفی حق حضانت، فارغ از داوری در مورد محتوا) سریال گرگ­ها (آناتومی قدرت در تعامل با حکمت۱۳۶۶) و برخی از آثار خانم پوران درخشنده، نوبت عاشقی (۶۹ فارغ ار افکار واپسین سازنده)  و… تا حد قابل قبولی نگاه سیستمی وجود دارد. (در آثار جهانی، آثاری چون: زنده باد زاپاتا (۱۹۵۲ سیستم و آناتومی قدرت) دزدان دوچرخه (۱۹۴۸ آنتومی فقر و واکنش فرد و جامعه) وکیل مدافع شیطان (۱۹۷۷سیستم عملیات شیطان) باراکا (۱۹۹۲ سیستم مدرنیته و پست مدرن در تعامل با طبع و طبیعت) انیمیشن ربات­ها (۲۰۰۵ سیسیتم خلاقیت در سامانه تجاری سازی) بروس قدرتمند(۲۰۰۳ نگاه سیستمی به اینکه خدای جای خود انسان جای خود)  و مانند آن را می­توان از این قبیل نام برد)

۵٫روی آوردن به نگاه های ترکیبی یا تفصیلی از پنجره­ ی علوم

امروزه خلاقیت ، در جامعه­ ی اسلامی، یک ضرورت گسترده است.خلاقیت حافظ هویت ملی و دینی ما است. اگر در رقابت­های خلاقانه از دیگران عقب بیافتیم، سخت به مصرف محصولات سخت و نرم دیگران مبتلا می­شویم و این باعث می­شود، به شدت مورد  تهاجم قرار گیریم.

دیگر آسیب سینما و هنرهای نمایشی ما، ضعف در نگاه علومی است. در واقع،  علوم و از جمله علوم انسانی، هنوز بدرستی به امداد غنابخشی محتواهای رسانه­ای نیامده­اند. یک حقیقت روان­شناختی را از ابتداء باید روان­شناسانه توضیح داد. برای این منظور ابتداء باید آن حقیقت روان­شناختی را فهم کرد و آنگاه آن را توسط اثر نمایشی بیان کرد. مسأله­ی جامعه شناختی و هستی شناختی، انسان شناختی، زیبایی شناختی و … را نیز به همین منوال. نکته­ای که در هنرهای نمایشی سایر کشورها بویژه هالوود می­بینیم این است که زویای دید علومی در موضوعات، بسیار نقش بازی می­کند و یک موضوع از زوایای گوناگون زیر ذره بین سینماگران می­رود.

البته نگاه­ تخصصی آسیب­ های خودش را دارد، بویژه اینکه هنوز علوم انسانی اسلامی در اکوسیستم معرفتی ما تولید نشده است که اتفاقاً رکود تولید علم بدلیل «بیماریِ عادتِ تک ضلعی نگاه کردن» به پدیده­ها در سبک اندیشه ماست. نباید کتاب­های روان شناسی و جامعه شناسی و فلسفه علم و…. از غرب به ایران می­آمد. باید ایران اسلامی در وضعیتی قرار می­گرفت که به تمام جهان، علم  صادر می­کرد و البته کتاب­های دیگران را به سرعت در خود می­بلید و هضم می­کرد و متواضعانه و هوشمندانه برای جهانیان شاگردی و معلمی می­کرد.( هرگز هیچ تمدنی از ارتباط گفت و شنودی میان تمدنی مستغنی نیست)

 در هر حال، جا دارد هنرمندان و سینماگران بکوشند (فارغ از روشنفکر مأبی) با مطالعات چند بعدی و با محوریت قرآن و عترت به مسائل بشری بنگرند به تولید هنری بپردازند .

می­توانند لایه­ ی روان شناختی یا جامعه شناختی یا زیست شناختی یک مسأله انسانی را با کمک و راهنمایی عالمان دین­شناس خبیر، بوسیله ی تعالیم وحیاتی محک زنند و تکمیل کنند و طبیعتا در این فرآیند هم می­آموزند هم یاد می­دهند … و آثار هنری قابلی را به سپهر رسانه تقدیم کنند.

ضرورت مسأله اینجاست که با توجّه به توصیه­ ی قبل (ضرورت نگاه سیستمی) اگر نگاه و محتوای هنری، علومی  و عمیق نشد، هشدار و بیانیه­ی اثر هنری تا حد درد و دل، پایین می­آید و تا همان حد هم می­ماند. هنرمند در اثر هنریش، مشکل را مطرح می­کند اما توضیح سیستمی و علومی و میان رشته­ای و پاسخی علمی و دینی نمی­دهد! و گمان می­کند کار بزرگی کرده است!

ناگفته نماند که این مهم با مایه­ ی اندک علمی، حاصل نمی­شود و همواره علاوه بر  مطالعه­ ی سیستمی مسأله و موضوع (در مطالعات میان رشته­ای) لازم است نتیجه را با دیدگاه اسلام محک بزنند و این مرحلّه را بدون همراهی عالمان دین طی نکنند. گو اینکه سینماگر همواره مامور حلّ مسأله نیست. بلکه گاهی مأموراست که مسأله را نشان بدهد و درد را گوشزد کند، گاهی فقط انتقاد کند و گاهی هم بخشی از جامعه را بگزد تا بیدار شود. اما همه­ی این­ها بااین مسأله منافات ندارد که بگوییم باید نگاه علومی و سیستمی را در سینما غنی سازی نمود (چقدر خوب است گوشزدها و انتقادها و گزیدن­ها هم با نگاه سیستمی و چند علمی، غنی شده باشد) به عنوان مثال آثاری چون: پرنده کوچک خوشبختی (۱۳۶۶ نگاه خوب روانشناختی به موضوع) اتوبوس (نگاه جامعه شناختی و فرهنگی و…) یوسف پیامبر( مدیریتی، اخلاقی، مهندسی، دینی، نگاه سیستمی فاسد نهاد دینی) خانه سبز (سیستم ارتباطات در خانه در تعامل با فرهنگ) از این دست آثار هستند. 

۶٫ ادبیات سالم،  نه بیمار

زبان یک قوم ترجمان و آینه­ ی اندیشه­ ی آن قوم و تعریف آن از عالم و آدم است. به جز وجه آینه بودن، ادبیات و گفتارهای یک قوم، با سبک اندیشه آن ارتباط همکنشی بسیار دارد. اگر یک قوم ادبیات و نحوه گزارش روزمره­اش را از خود و عالم، عوض کند کم­ کم شخصیّتش­ تغییر می­کند و بهینه می­شود.

برنامه­ های نمایشی ما به علت غیبت طولانی مدت “شخصیّت پیشرو” دچار نوع خاصی از “ادبیات بیمار ” شده است. زبان­پریشی، زیاده­گویی و از این این دست کژکاکردهای زبانی در آثار ما زیاد است. متوجّه هستیم که سینما هم آینه است و هم نسخه. اگر چه در جامعه­ی مخاطب هم ادبیات بیمار وجود دارد و هم زبان پریشی، هنر این است که درصد قابل توجهی از محصولات هنری، آموزنده­ی ادبیات سالم و گراینده به گفتمان سالم و پیشرو باشد.

اگر مخاطب مبتلا به ادبیات بیمار است، با هشدار هنرمندان، حداقل بداند که بیمار سخن می­گوید و بداند که خوب سخن گفتن و سخن خوب گفتن چیست؟ در برخی از آثار نمایشی حتی در باره­ی نوع ارتباط میان چگونه سخن گفتن و چگونگی شکل­گیری شخصیّت، آثاری وجود دارد و حتی قهرمان اثر با اصلاح زبان به اصلاح با خود دست یافته است.[۱]

اما ادبیات بیمار چیست؟ ادبیات بیمار عبارت است از:

«تمام گفتارها و بیانات زبانی و غیر زبانی (شامل زبان بدن و زبان تصویر در فرهنگ یک جامعه) که به تولید و تقویت یک صفت نکوهیده در گوینده یا شنونده ختم می­شود و قرائتی منفی از پدیده ها (از جمله خود گوینده ) را ارایه می­کند، داخل در تعریف ادبیات بیمار است و اگر چه آن گزاره­ی بیمار، صادق باشد. مثلاً: می­ترسم، نمی­توانم، بیمارم،موفق نمی­شوم، بد شانسم، شکست خورده­ام و… همچنین  هر موقعیت نمایشی  که به وجاهت ضعف  و رکود  دلالت کند  نیز ادبیات بیمار نمایشی است.  بنابراین پرهیز از ادبیات بیمار در نمایش، حداقل در  دو بخش خود را می­نماید: یکی در دیالوگ­ها و دیگری در پرداخت هنری  موقعیت و انتخاب ژانر درست  و  مناسب تلویزیون و نحوه پرداخت  و   ورود   و خروج در مسائل»

سال­هاست که روان­شناسان به جای طرح مباحث آسیب شناختی، شخصیّت سالم را توصیف می­کنند و بوسیله­ی تذکرات خُرد و میکروسکپی، مشکلات ماکروسکپی را حلّ می­کنند. مثلا توصیه می­کنند به جای جمله­ی “از ارتفاع می­ترسم” ، بگویید: “از بلندی خوشم نمی آید و باید با آن دوست شوم”. به جای “نمی­توانم” بگویید: “فعلا آمادگی ندارم”؛ به جای “موفق نمی­شوم” بگویید: “شرایط موفقییت را فراهم می­کنم”. پیدا کردن موارد بیمار و سالم گفتار کاری تخصصی نیست. فقط توجّه و التفات می­خواهد[۲]

در هر حال سخن ما در این مقوله این است که:

«هنرهای نمایشی نه بطور مستقیم اما نه در روند و فرایند خود، اولاً ادبیات بیمار را ترویج نکند و ثانیاً ادبیات سالم را به مخاطب توصیه نماید و به مخاطب سخن گفتن سالم را یاد بدهد»

همه می­دانیم که فکر و زبان شدیداً باهم متعاملند، ما وقتی فکر می­کنیم، آهسته سخن می­گوییم و وقتی سخن می­گوییم گویی بلند می­اندیشیم (با مساحه) بنابراین تعابیر و نحوه­ی سخن گفتن در شاکله آدمی تاثیر بسیار دارد.

نکته­ ی دیگر آموزش سنجیده­ گویی و به اندازه گفتن است ، زیاده­ گویی شخصیّت­ های نمکین و طناز در جای خود لازم است، اما مهم این است که ما از شخصیّت ­های قهرمان، به اندازه سخن گفتن ، سکوت حکیمانه و پرهیز از زبان پریشی را یاد بگیریم.

 مطلب مهم دیگر درمورد لحن همه­ ی عناصر نمایش است. به این معنا که پیام (مایوس نباش) ، (دروغ نگو) ، (خیانت نکن)،  ( بد اخلاق یا رذل نباش ) را در اثر نمایشی به هزار گونه می­توان بیان کرد. اما متاسفانه ما ایرانیان علی رغم این همه شیرینی  که در زبان فارسی و ادبیات­مان وجود دارد، سخنان انتقادی، تربیتی، سیاسی، اجتماعی و حتی خبری را نمی­توانیم شیرین بیان کنیم! همه می­دانیم خیلی از ماها ، از جمله نمایندگان مجلس ( که همواره با یک شور خاصی در مجلس نطق می­کنند) ، فریاد می­زنیم و یک مسأله را که می­توان با استدلال، آرام و منطقی بیان کرد را به یک ماجرای عجیب و قریب بدل می­کنیم! ادبیات انتقادی ما نیز یا خیلی تلخ است یا چنان طناز است که گاه از منطق تهی می­شود .شیرین­ گویی و شیرین زبانی، یک هنر است. حتی اگر سخن ما حاوی خبر تلخی باشد می­توان آن را دلنشین و شیرین گفت. برگ برنده­ ی هالیوود، این است که بواسطه­ی تکنیک و کارگرفت همه عناصر نمایشی، سخن خود را با بیان کلامی و تصویری دلپذیر می­کند.حتی اندوه ­ها وغصه­ ها هم در سینمای هالیوود لبخند می­زنند. پلان­ها، سکانس­های گریه و شیون، کوتاه است. اما پلان و سکانس مبارزه برای غلبه بر اندوه زیاد و سرشار است.

ما در بیان سینماتیک، بیشتر و خیلی زود به زاویه کور و ناهنجار درمی­غلطیم و یک حقیقت تلخ را می­خواهیم باهمان تلخی به خورد مخاطب بدهیم تا مثلا واقع­گرا و صادق باشیم! طبیعتاً مخاطب یا می­گریزد یا بطور نهانی و ناپیدا دق مرگ می­شود. این مطالب منافاتی با ضرورت استفاده بجا از ژانر وحشت، تراژدی و.. ندارد و این نقیصه را نباید پشت ماهیت ژانرها مخفی کرد. اگر چه در انتخاب ژانر هم باید سلیقه داشت و تلویزیون را با سینما اشتباه نگرفت.

 البته در آثار نمایشی ما آثار خوب زیادی هم یافت می­شود.[۳] مهم این است که ما بدانیم زبان تصویری (شامل ژانر و سبک گفتار بصری) را فقط سلیقه­ی ما یا نوع محتوا تعیین نمی­کند. این که مخاطب بارها و بارها اثر را ببیند و لذت ببرد و آن انرژی بگیرد، نیز مهم است. اینکه مخاطب امروز ظرفیت این­همه عبوسی را ندارد و… همین بی توجهی هاست که ما میان گیشه و محتوا در می­مانیم. یادمان باشد بی­جهت نباید مخاطب را دق داد نباید از او انرژی گرفت بلکه به عکس، اثر ما باید انرژی بخش باشد.[۴] اهمیت این مساله در تلویزیون صد چندان است. زیرا تلویزیون در عمق خانه­هاست و مخاطب می­خواهد در برابر آن بیارمد. بُرد از آن کسی است که شیرین سخن و انرژی بخش باشد.

۷٫ تقویت روحیه­ ی کار، کار گروهی و قانون­گرایی

یکی از ضعف­ های بزرگ در سبک اندیشه­ای و رفتاری ما، عدم بلوغ فکری در زندگی صحیح اجتماعی و گروهی است. اینکه افراد بتوانند در کنار هم کارگروهی انجام دهند و خود را سازماندهی کنند، نیازمند سلسله بلوغ­ هایی در سبک اندیشه است. احترام به فکر دیگری، اعتماد به عمل و تخصص دیگران و داشتن انگیزه­ی کافی برای التزام به گروه، از جمله عناصر غایب در سبک اندیشه­ ی ما هستند. به عکس غلبه دادن فهم خود، برتر دانستن عمل خود و ملتزم نبودن به قرارهای گروهی از جمله بی­ بضاعتی­ های رفتاری ماست. از رسالت­ های مهم هنرمندان نمایاندن ضرورت و زیبایی کار و تلاش و پایبندی به قانون و مهارت کارِگروهی است.

این خوب است که در برنامه­ های نمایشی، ضرورت قانون­گرایی و توصیه به کار گروهی را سرلوحه قرار دهیم. اما مهمتر و بهتر این است که زیرساخت انسان­شناختی مهارت کارگروهی را توضیح دهیم و بگوییم انسان­ها در این شرایط  از سبک اندیشه می­توانند قانونگرا یا ملتزم به کارگروهی باشند. متاسفانه فهرست رذایل و فضائل اخلاقی که ما می­شناسیم خیلی شامل فضیلت کار گروهی و قانون گرایی نمی­شود. دروغ بد است، عدالت خوب است و… جا را برای سایر مسائل اجتماعی و گروهی، تنگ کرده­اند. گویا اخلاق کارگروهی و قانون گرایی بخش تحمیلی اخلاق و زائدند!

مطابق انچه گفته شد در سیما چند اشتباه وجود دارد: اینکه معمولا سیما در  برنامه های نمایشی خود برای انتقال پیام به مخاطب به موضوعی درون­پردازانه می­پردازد (اشتباه اول) و سعی نمی­کند با توصیه­ی راه حل­های زمینه­ای(Contextual) به حل مشکل نمی­پردازد (اشتباه دوم) گاه با باز گردندان افراد به روال طبیعی زندگی مشکله موجودحل می­شود. مثلا لازم نیست به جوانان مرتب بگوییم (گول ظواهر را نخورید! در دام عاشقی نیافتید! مراقب دام­ها باشید و…) بلکه اگر بگوییم: خودت را جمع کن و برو بچسب به زندگی و کار و تلاش (در برابر بیکاری و بیعاری) آن مشکلات به طور زمینه­ ای رفع می­شود.همه می­دانیم افراد سالم هم در بیکاری و بی عاری، لوس و بیهوده می­شوند و در دامهای گوناگون می­افتند.

۸٫توجّه دادن مخاطب به ارزش و ضرورت خلاقیت، سرعت و ابتکار عمل

امروزه خلاقیت (به معنای توان خلق ایده­ی نو)، در جامعه­ ی اسلامی، یک ضرورت گسترده است.خلاقیت در دنیای امروز حافظ هویت ملی و دینی ما است. چرا که اگر در رقابت­های خلاقانه از دیگران عقب بیافتیم، سخت به مصرف محصولات سخت و نرم دیگران مبتلا می­شویم و این باعث می­شود با مصرف کالای علمی ، فرهنگی و کالای سخت افزاری که همه حامل فرهنگ­اند، به شدت مورد هجوم و تهاجم قرار گیریم. تعامل و داد و ستد معنوی و مادی میان تمدّن­ ها همواره زیباترین و باشکوه­ ترین رفتار های تمدّنی است.اما نکته اینجاست که حتی در حوزه ­ی مزیت نسبی نیز، آن قدر پیوست وجود دارد و آن­قدر روش و راهکار و گونه ی نوآمد وجود دارد که داستان خلاقیت را بی زوال می­کند .

سبک اندیشه­ ی ما اندک اندک در دهه ی اخیر، در حال مانوس شدن با این معنا است که دین­داری با اقتدار در مدیریت اقتصادی، سیاسی، فرهنگی نه فقط منافات ندارد، بلکه این دو، از هم زاده می­شوند.

خلاقیت نیز از جمله مفاهیم و فرآیندهایی است که در سبک اندیشه­ ی ما به درستی تعریف نشده و هنوز عضو خانواده­ی فکری و سبک اندیشه­ی ما نشده است. در برنامه­ های نمایشی حتماً باید انگیزه خلاقیت را در مخاطب تقویت کنیم و فلسفه­ ی خلاقیت و ضرورت خلاقیت­ ورزی را در برابر او به نمایش بگذاریم.

۹٫ تاکید به اهمیت علم، علم اندوزی، علم افزار ها، دانش­ گستری

دین ما و ملیت ما به خلاف خود ما! ارزش بسیار فاخری را برای علم و عالم و تعیلم و تعلم قائل است. اگر منابع و ادله­ ی اسلامی را ضمن اجتهاد و تفقه بررسی کنیم  حاصل آن این خواهد شد:

«هیچ علم، مهارت و هنری نباید وجود داشته باشد، مگر اینکه ما مسلمانان یا آن را بیشتر و بهتر می­دانیم یا در حال آموختن و بهبود بخشی آن هستیم ولاغیر»

اگر یک لحظه از این راهبرد دور افتیم، خسارت کرده­ایم. علم اندوزی آن­قدر مهم است که چاپلوسی کردن شاگرد از استاد ( برای اینکه به او علمی را یاد دهد) امری نکوهیده نیست.[۵] ایران و جهان اسلام فقط و فقط با علم انبوه و گسترده و تمدّن­ساز و عمل صالح و پاک می­تواند اعتلاء و عزت پیدا کند تا بتواند خادم خوبی برای بشریت و فضیلت باشد. ادعاهای بدون علم و گنده گویی به دنیا فقط ریل گذاری یک تمدّن به سوی گورستان خود است. چقدر برای مسلمانان زشت است که مؤسّسات آموزش و پژوهشی­ای در دنیا باشد که از مراکز علمی ایشان تواناتر باشد. چقدر برای ما زشت و باعث سرشکستگی است که امکانات کتابخانه­ها­ی ما کمتر و ضعیف­تر از میانگین جهانی باشد.  چقدر اندوهبار است که سیستم آموزشی ما علم را به تست کنکور بدل کرده است!!

 ضروری است صدها فیلم و سریال با این مضامین نوشته شود که در آن خیلی از امور فدای تحصیل علم و تولید آن می­شود. گو اینکه اکثر عالمان دین و عالمان اکثر علوم با فدا کردن و گذشت از خیلی لذات و با تحمل سختی­های جانکاه به قله­ های علم نایل شده­اند![۶] این ها نیازمند پژوهش های برنامه­ای تخصّصی و فراوان است.

 صدها و صدها ازاین علم اندوزان در تاریخ ما و در اینکه ما وجود دارد. اما اهمیت علم اندوزی در برنامه های نمایشی ما ، مانند کودکی یتیم است که سرپرست و مدافعی ندارد.

فرآوری علم افزارها، مانند وارد کردن کتاب­ها، اساتید و نرم افزارها از کشورها و مناطق دور، جمع آوری کتاب، ساختن مراکز آموزشی پژوهشی کوچک و بسیار بزرگ، تعلیم و تعلم در شرایط سخت، ابتکار در آموزش و تعلیم و تعلم، کشفیات علمی، ساختن سرگذشت عالمان و علم اندوزان، مشخصاً با هدف ترویج و انگیختن علم اندوزی (و نه روایت کردن آشفته و سردرگم و شاعرانه شده­ی افراد) و مسائلی از این دست در تولید برنامه­های نمایشی می­تواند خیلی مفید باشد.

۱۰٫ تعادل در توجّه به دنیا و آخرت و توجّه به درهم تنیدیگی ماده و معنا

سبک اندیشه­ ی ما اندک اندک در ده­های اخیر، در حال مانوس شدن با این معنا است که دین­داری با اقتدار در مدیریت اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و… نه فقط منافات ندارد، بلکه این دو، از هم زاده می­شوند. دینداری مقتدرانه، داشتن و زاهد بودن و برای آخرت صرف کردن، ادراک معنویت و معنای قدسی از لذت مادی، تسخیر طبیعت و عالم ماده به نفع عزت و فضیلت و… از جمله تألیفات مبارک ادراکی و فرهنگی ما در سبک اندیشه­ ی متاخر ما است.

 اما مسأله به همین­جا ختم نمی­شود. بالاتر از این تالیف ادراکی، داشتن ادراک و توضیح عالم شناختی و خداشناختی این مسأله است. اتفاقاً قرآن هزار سال است که می­گوید: هستی در حال عشقبازی با خداوند است (یسبح لله ما فی السموات و الارض) مدیدی است که خداوند درهای تلاش را به روی ما برای ورود به کاخ عزت گشوده است. اما این ما بودیم که با باورهای کج و شکسته بسته آن­ها را فهم نکرده بودیم. توجّه عالمانه و حکیمانه و مدبرانه به شؤون چند ضلعی زندگی در عصر فراصنعت، البته حرکت و حفظ اعتدال روی لبه­ی تیز و باریک دنیا و آخرت دقّت­های خود را می­طلبد. حفظ تعادل میان کسب دنیا برای آخرت و دست از تجارت و کسب کشیدن برای عبادت در تمام فصول حیات فردی و اجتماعی دشوار است. درک در هم­تنیدگی دنیا و آخرت هم قدری تلاش و توفیق می­خواهد (قرآن کریم مؤمنانی که در تدبیر دنیا از یاد خدا و نماز غافل نمی­شوند را ستوده است[۷])

نمایش و آموزش این مسائل در هنرهای نمایشی، هنر می­خواهد. تعلیم درک هستی شناختی آن و نگاه توحیدی داشتن به آن از طرفی و ترغیب مخاطب برای کسب روزی حلال و اتفاقا ثروت بسیار اما به شرط لا اله­ الا ­الله و ولایت امام و برای خدمت و انفاق و کارگشایی، کاری هنرمندانه است. در سنت تجارت بازار  مسلمانان  هم آموزه­های فاخر و هم تجارب ارزنده ای وجود دارد. بازار مدینه در دوران پیامبر، اینکه سود گرفتن بیش از مخارج روزانه را روا نمی­داشتند و در کنار هم عاشقانه تجارت و تولید داشتند و سود را در بخشش می­دانستند و… بازار مدینه النبی (ص) از جمله تجارب مفید مسلمانان است. امروز نیز کم نیستند افراد خیّری که در کار تجاری خود موفقند و باغ پر بار و میوه­ی خود را برای انفاق می­خواهند و برای خود به اندک، قناعت می­کنند. الگوسازی در درک این معنا بسیار ضروری است. وجه دیگر این مطلب این است که نوعی توان خوانش و قرائت هستی را به او بدهیم که بتواند از عناصر دنیا و آخرت، فضائل اخلاقی را بخواند .خوانش زیبایی­ شناختی آخرت از متن دنیا و دیدن لبخند خداوند در تمام هستی، التذاذ خداجویانه از لذت و ترک لذت، داشتن و زاهد بودن را تسهیل می­کند.

زیبایی­ شناسی، همسایه­ ی دیوار به دیوار عرفان است. اما دانش و نگرشی که ما در جمع میان زهد و  ثروت توانا می­کند، محدود به خوانش زیبایی­ شناختی به معنای کما بیش فهم شده ­ی آن نیست و شامل عبرت آموزی از عالم، مکاشفه­ی بهشت و دوزخ، بیم و امید و نوید و .. هم می­شود. سمباده­ی تزکیه­ی نفس و تازیانه­ی سلوک و چشم عبرت آموز می­خواهد.مثلاً آب داغ، شوینده­ی خوبی است. اما یادآور سوزانی جهنم هم هست. جنازه­ ها در علم تشریح افزار خوبی برای فراگیری اندام­ شناسی­اند اما یادآور مرگ هم هستند. متاسفانه بسیار می­شود که وقتی می­خواهیم از حوزه الفبای مکتوب به خوانش پدیده­ های دنیا برویم به غباوت و لکنت می­افتیم. نهایت اینکه در درک زیبایی­شناختی خلاصه می­شویم یا صرفاً به بیم­ها و عبرت های هراس انگیز رو می­آوریم. باید علم نشانه­ شناسی خود را گسترش دهیم و متوجه باشیم که خداوند همواره به یک کرشمه چند کار می­کند و با یک آیه صدها مفهوم را با اهل فهم در میان می­گذارد….

آنچه در این دفتر و مقال آمد، فقط درآمدی از مباحث بسیار است. امید داریم که بیان این موارد آغازی برای ورود همه منتقدان و نخبگان برای بهبود محتواهای برنامه های نمایشی سیما و حتی آثار سینمایی باشد.

پانوشت­ها:

[۱ مانندفیلم سینمایی: بانوی زیبای من(۱۹۶۴)

[۲] . البته توجّه داریم اظهار مذلت و خوف و ضعف در برابر خدای متعال مشمول این نوع گفتار و توصیه نیست.اظهار خوف و ضعف و عبودیت در برابر خداوند دقیقا موجب شجاعت بی نهایت ،پادشاهی عظیم و عزت است.

[۳ چون قصه های جزیره (۱۹۸۹)، پزشک دهکده (۱۹۸۸) پرستاران ( ۲۰۰۸، ۴۹۴ قسمت)، سینمایی هایی چون بانوی زیبای من (۱۹۶۴) اشکها و لبخندها (۱۹۶۵) من نفرت انگیز (۲۰۱۳) و .. نمونه آثاری هستند که مطالب خود را با انرژی بخشی و شادمان سازی به مخاطب ارایه نموده­اند. در حالی که هر یک این آثار می­توانستند با زبانی پریشان (از نظر ژانر، دیالوگ، شخصیت، داستان، نورپردازی و شیوه­ی بیانی سینماتیک و دراماتیک) تلخ و سیاه بگویند در واقع انتخاب درست ژانر هنر دیگری است که هنرمند باید بسته به زمینه مخاطب و هدایت او در تعامل با محتوا و نحوه­ی گویش برگزیند. در مقابل آثاری چون پاییز صحرا (۱۳۶۴)  پدرسالار(۱۳۷۴) زمانه (۱۹۴۱) معصومیت از دست رفته (۱۳۸۱) ودیگر آثار چون  نوبت عاشقی (۱۳۹۶) و… از جمله آثاری هستند که همین مضمون و محتوا را بخوبی می­توانستند با زبان خوش به مخاطب بگویند. البته بگذریم از اثار سیاه نمایی چون جدایی نادر از سیمین(۱۳۸۹) و در باره الی (۱۳۸۷) که نمی­توانم با وجود صدها فیلم خوب، آن­ها را اثری فاخر و حتی خوب یا واجد حسن انگیزه ساخت، بدانم.

[۴] .مگر جایی که چاره دیگری نداریم و البته به جز پاره­ای از فیلم­های مسموم و به عمد تلخ شده که بر علیه ایران و اسلام عزیز، توسط عده­ای نادان و ساده لوح ساخته شده است.

[۵] قال علی (ع): لیس من اخلاقِ المومن الملقُ و …الّا فی طلب العلم. تملق و چاپلوسی و .. از اخلاق مومن نیست، جز در تحصیل علم. (بحار ج۷۵ص۴۵)

[۶]  علمای بزرگ و طراز اول حوزه های علمیه و دانشگاه  در طول چند سده ای که از شکل گیری حوزه ها  دانشگاه­ها می گذرد، هم خود در کسب علم و دانش همت عالی به خرج می دادند و هم تلاش می کردند طلاب جوان و دانشجویان را در این مسیر هدایت نمایند. در این مکتب، آیین دانش اندوزی و تولید علمی به جویندگان علم آموخته می شد، بگونه ای که در موارد بسیاری، طلاب برای استفاده از محضر یک عالم مرارتهای بسیاری را تحمل می نمودند، تا بتوانند درس آن عالم را درک نموده و از وی استفاده کنند. اهتمام بزرگان دین به کسب علم و ترغیب دیگران به علم آموزی، چه با گفتار و چه با عمل، بحدی بوده است که حتی در سخت ترین شرایط نیز حاضر به ترک تحصیل و تدریس خویش نمی بودند.برخی از بزرگان نمونه‌هایی از فشار زندگی و عدم‌ توانایی مالی خود  را این‌گونه شرح می‌دادند:«زمانی‌ در حجره‌ای با سه نفر دیگر در مدرسه نوریه اصفهان‌ زندگی می‌کردیم.بسیاری از روزها نه چای داشتیم، نه نفت و قند،برای مطالعه در شب از نور چراغ نفتی‌ توالت‌های مدرسه استفاده می‌کردم.در روزهای جمعه به‌ یکی از مساجد دورافتاده اصفهان می‌رفتم و از صبح تا عصر در آن مسجد درس‌های یک هفته را دوره می‌کردم. در مدت دوازده ساعتی که یک‌سره آن‌جا مطالعه می‌کردم‌ غذای من فقط مقداری دانه ذرت برشته بود.چیز دیگری‌ نداشتم» (زندگی نامه آیت الله اشرفی اصفهانی)…

نمونه دیگر: با جان کندن درس خواندیم، شما آقا قدر این اوضاع را بدانید آن زمان که ما در مدرسه مروی تهران بودیم یک زیلویی کف مدرسه پهن بود که با زمین یکی شده بود(بیانات آیت الله حسن زاده آملی)

[۷] رِ‌جَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَ‌هٌ وَلَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ‌ اللَّـهِ وَإِقَامِ الصَّلَاهِ وَإِیتَاءِ الزَّکَاهِ  یَخَافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ‌ ﴿٣٧ نور﴾

 حمید رجایی

 




اصلاحیه‌های راهبردی برای سریال‌های سیما (بخش نخست)

بخش اول/

این یادداشت با رویکردی انتقادی به ارائه ی توصیه هایی برای تقویت دکترین محتواسازی در برنامه های نمایشی سیما میپردازد.  امید اینکه این قبیل مباحث سرآغازی برای بهبود بیشتر کلیه ی آثار نمایشی  باشد.

مقدّمه:

۱٫مسلماً جذّاب­ ترین قالب برنامه­های تلویزیونی (و حتی رادیویی) قالب نمایشی است.

 ۲٫برنامه­ های نمایشی، به جز جذّابیت، ضریب نفوذ بسیار زیادی بر مخاطبان دارند  و همچنین از جهت دیگر، آینه و دفتر بسیار خوبی هستند که نخبگان جامعه، می­توانند بوسیله آن، به جزئیات و مختصات فرهنگ یک جامعه پی ببرند و آن را آسیب شناسی کنند. بنابراین در مجموع، بررسی هنجاری و توصیفی این نوع هنر، از سه جهت اهمیت بسیار دارد:

اقبال بسیار مخاطب به آن،
ضریب نفوذ زیاد آن بر مخاطب،
جنبه­ ی کاشفیت آن که برای جامعه­ ی نخبگان اهمیت بسیار دارد.

۳٫ بهینه­ سازی محتواهای برنامه­ های نمایشی امری موثّر و لازم است. آهنگ ما در این مقاله این است که راهکارها و پیشنهادهایی را برای این مهم (غنی­ سازی و اصلاح و ترمیم این دست محتواها در برنامه­ های نمایشی سیما) ارایه دهیم.

* اصطلاح «سبک اندیشه» به مثابه ی پیشنهاد  یک بسته­­ ی معنایی

برای تبیین مسأله و دستیابی به این هدف، لازم است ابتدا به یک مفهوم کلیدی و بنیادین توجّه کنیم. در واقع برای اینکه بتوانیم مسأله را از یک لایه درست فرهنگی بررسی کنیم بناچار باید به بخشی از فرهنگ بطور خاص توجّه کنیم. این بخش از فرهنگ را «سبک اندیشه» نامیده­ام و آن عبارت است از:

«روش زیربنایی و شایع موجّه در یک جامعه در نوع برخورد فکری؛ معرفتی، احساسی، عاطفی با عناصر هستی و اسباب زندگی. به عبارت دیگر سبک اندیشه، سیاق و رفتار ادراکی و عصب ادراکی خاصّ است که یک قوم در مواجهه با مسائل خرد و کلان زندگی، از خود بروز می­دهد و- بنابه لحاظ نگارنده – شامل توانایی­های بالقوه و ناتوانی­های خفته و نهان و میزان توانش آن در ارتقاء و ترمیم خود هم می­شود»

اهمیّت برساختن اصطلاح یا بسته­ ی معنایی «سبک اندیشه­» جایی آشکار می­شود که بخواهیم به مطالعه تحلیلی و عمیق­تر فرهنگ یک قوم بپردازیم. زیرا به جای فهرست کردن رفتارها و اندیشه های آن قوم به عقبه­ ی فکری ایشان دقّت می­کنیم و این مزیت و دقّت بررسی ما را افزایش می­دهد.

سبک اندیشه­ ی یک جامعه را می­توان با همنشینی بسیار با گروه های اجتماعی، کشف کرد. تحلیل محتوای ادبیات، معماری، شهرسازی، نقاشی، موسیقی، سبک لباس ، غذا و آداب و رسوم و بالاخره هنرهای نمایشی یک جامعه بهترین فرصت برای کشف و غبارزدایی از چهره­ی سبک اندیشه­ی آن جامعه باشد. اما در این میان محصولات نمایشی یک قوم، آینه­ ی روشن­تری برای نشان دادن سبک اندیشه­ی آن قوم است. چرا که معمولاً محصولات نمایشی یک جامعه، محلّی برای عرضه و تجلّی سبک اندیشه و منطق زندگی آن است و به نوعی آشکارتر، صادقّتر و عریان­تر از جاهای دیگر، خود را نشان می­دهد.

محصولات نمایشی یک قوم، آینه­ ی روشن­تری برای نشان دادن سبک اندیشه­ی آن قوم است. چرا که معمولاً محصولات نمایشی یک جامعه، محلّی برای عرضه و تجلّی سبک اندیشه و منطق زندگی آن است .

پس با بررسی تعداد زیادی از آثار سینمایی هند، فرانسه، ایتالیا، آمریکا (هالیوود) می­توان به سیاق فکری هر یک از این جوامع پی ببریم، زیرا هنرمندان ناچارند برای برقراری ارتباط با مخاطب، از نقطه عزیمتی از سبک اندیشه­ی آن جامعه کار هنری خود را بیاغازند (مرتبه­ی استن جامعه) اگر چه در صدد اصلاح یک روال فکری هم باشند (مرتبه ی بایستن جامعه) در هر حال خود هنرمندان جامعه هم از سبک اندیشه­ ی همان جامعه ریشه گرفته­ اند.

بسادگی می­توان تفاوت سبک اندیشه­ی هندی­ها و برخورد فکری-عاطفی و درک هستی­ شناختی و نحوه ­ی آمد و شد فکری و عاطفی شان را با خود و پیرامون در آثار سینمایی آنان دید و آن را با سبک اندیشه­­ای که در سینمای هالیوود و… خود را می­نماید، مقایسه کرد. مثلا در نسخه سینماتیک سبک اندیشه­ی هندی­­ها، درون­پردازی، دارا بودن  و ندار بودن، دوستان تا پای جان، قهر و آشتی و اندوه­ های نوستالژیک غلیظ، بخش بزرگی از سبک اندیشه­ ی سینماتیک هندی­ ها را تشکیل می­دهد. در عوض در نسخه سینماتیک سبک اندیشه­ ی اروپایی­ها، احساسات و  مهندسی نگاه کردن به عناصر زندگی پر رنگ است. لذا برون­پردازی بسیار مشهود و ملموس است. انسان­ها نسبت بیشتری با فرآورده­ های علومی دارند، موضوع فیلم می­تواند یک مساله علمی باشد که تا حدی مستقل از انسان وارسی می­شود. اما نگاه فلسفی و عرفانی اروپاییان به عالم بیشتری مرجعی در گذشته و سنّت دارد و هنوز با نشانه شناسی امروز بطور کامل عجین نشده است.

 اما در هالیوود همه­ ی عناصر سینماتیک اروپا را شدید­تر، قوام یافته­ تر و خوش­پرداخت ­تر می­بینیم. لکن ارزش­های انسانی در خیلی موارد به نفع اضطرارهای مجعول آفاقی (بیرونی)  منعطف و گاه ضایع می­شوند. در سبک اندیشه­ی هالیوود و اروپا، به مسائل و پدیده­های اجتماعیِ غامض و زاویه دیدهای جامعه شناختی و روان شناختی پرداخته می­شود و سیمرغ تخیل در این آثار بسیار پران و گاهی وحشی است. در هالیوود تکنولوژی و صنعت با تمام قامت به خدمت صنعت سینما و محتوا سازی  قیام کرده است. ناگفته نماند پرداخت هنری و زیبایی شناختی عناصر سینماتیک هالیوود با توانش کاریزماتیک خود می­تواند محتواهای کاملا غلط را به ذهن مخاطب تزریق کند. اخلاق، خیلی وقت­ها تابعی از امیال است و اگر چه نمی­توان آثار هالیوود را به تمام فاسد و بی محتوا دانست. البته می­دانیم آنچه در غرب می­گذرد، چه در سینما و چه در سبک اندیشه، چه در کلیت و چه در جزئیت، چنان دچار بیماری است که برای درمان آن باید آن­را کاملا از نو بنیان کرد و تعمیر و مرمت آن چاره ساز به هیچ رو چاره ساز نیست.

اما سبک اندیشه، ما ایرانیان به کمال و حکمت نزدیکتر است. خردورزی و نیز توجه به علوم زمینی، تعادل نسبی میان عقل و احساس در فرهنگ ایرانیان در از دیر باز مورد توجه بوده ایت. زیرا حکیمان بزرگ و علماء و دانشمندان و روشنفکران گروه مرجع مومنان و متدینان بوده­اند. آشنایی ایرانیان و مسلمانان ایران با قرآن و توجه به علم اندوزی موجب شد که مکتبخانه­ها و مدارس علمی مهمی در ایران شکل بگیرد که در مهمترین و طلایی ترین عصر، یعنی عصر صفویه به اوج خود رسید. کتابخانه های غنی و دانشمندان بسیار در هر کوی و برزن از جمله گواهان این ادعا هستند. (۱)

   اما همین سبک اندیشه­ ی نسبتا پر بار و بر ما از آنجا که پا به پای زمان پیشین نیامده در مقابل پرسش­ها و اقتضائات زمان پاسخ های پیشین را می­دهد و هندسه و منظومه ی جدیدی را بر خود نساخته است و به خاطر عدم ارتباط معنا دار با پدیده های آفاقی به مفهوم امروزین­اش در برابر آن با نگاهی آفاقی و صرفاً آسمانی روزگار می­گذراند.

عرفان سینمایی ما خیلی وقت­ها بطور زیرپوستی، لایه­ای از تصوف دوران مغولی ما است. اما خوشبختانه  این کلیشه با سینمای دفاع مقدس سخت شکسته شده است و با پا به عرصه گذاشتن نخبگان سینماگر جدید سینماگران پیشکسوت هوشمند قدیم، نگاه آفاقی  و همه علومی  اندک اندک به میان می­آید و این اتفاق مبارکی است. بنابراین اگر این همه ایرادات سترگ را بر سبک زندگی و توصیف عالم و توصیه به کردار را ذیلا آورده ایم نه چشم­مان از شکوه­ ها و عظمت ­های سینمای ایران بسته است و نه مشعوف سینما و سبک اندیشه غربیان­ ایم.

خوشبختانه سینمای کلیشه ای که  لایه هایی از تصوف خاص در زیر پوست آن خزیده بود با سینمای دفاع مقدس سخت شکسته شده است .

 

 

اصلاحیه­ ها  و  پیشنهادها

در این بخش به مواردی اشاره می­کنیم که هم ناظر به آسیب­های سبک اندیشه ما ایرانیان است و هم ناظر به آسیب­های راهبردهای محتوا سازی در سیما. با این امید که نویسندگان، مدیران و تهیه کنندگان سیما آن­ها را مد نظر قرار دهند.

۱٫توجّه به آفاق در کنار توجّه به عالم انفس

سبک اندیشه­ ی ما ایرانیان (و شاید خیلی از کشورهای شرقی) در نسخه نمایشی همواره قرین توجّه بیش از حد به درون است تا بیرون. ما ایرانیان اگر چه در تاریخ فرهنگ و تمدّن خود علم الابدان و علم الادیان را با هم داشته­ایم، اما سبک اندیشه­ی ما بیشتر درون­پرداز است. این آسیب، خود را در ادبیات، شعر، نقاشی و آثار نمایشی بخوبی نشان می­دهد. یا یک نگاه بسیار ساده و بررسی بی کوشش می­توانیم این تفاوت را در آثار نمایشی اروپا و بویژه آمریکا و آثار نمایشی خودمان ببینیم.

حجم انبوهی از فیلم­های ما به مسائل درونی انسان می­پردازد. این آثار، بیشتر با طرح یک مسأله­ی اخلاقی و گاه مسائلی از قبیل عاشقی (و فارغ ازبررسی علمی و شناختی آن) درون­ اندیشی خود را عیان می­کند و بطور مکرر و افراطی و متورم آن را بروز می­دهد. البته پرداختن به حوزه­های درونی انسان­ نیز ارزش التفات هنری زیادی دارد. اما شکل متورم آن حتما نشان از یک بیماری در سبک اندیشه ما است.[۲] شما در آثار سینمایی هالیوود شاهد این هستید که انسان­ها در حال مبارزه با شرایط محیطی و آفاقی هستند، تا آن­ را ارتقاء دهند (فعلا بحث ارزشی نداریم) یا تهاجم و زیان محیط را فرو می­نشانند و دفع ­کنند. چالش­های بیرونی به منظور بیان یا توصیه­ی یک رفتار و کنش آفاقی در آثار سینمایی غربیان، واجد ارزش و فراوانی است.[۳]

سبک اندیشه­ ی ما در برنامه های نمایشی درمورد درخت، کوه، خورشید، ماه، آسمان، ماهی، سیب روی درخت ، کرم شبتاب، التهاب یک فلز داغ، بیشتر شاعرانه ­است تا آرایشی منطقی و مهندسی برای اکتشاف و تدبیر علمی با هدف فهم بهتر و یا درگیر شدن با عناصر آن برای ارتقاء زندگی. (حتی ما در تولیدات مستند در مورد این پدیده­ ها، بیشتر شعر می­گوییم تا اطلاعات علمی!) گویا اساسا درخت وسط حیاط در جهان آفرینش، بیشتر برای این است که زیر آن، چایی عصرانه بنوشیم و شعر بخوانیم و حرف­های احساسی یا حتی عرفانی بزنیم، خاطرات را مرور کنیم و آه بکشیم!! (درخت بیشتر مجرای برون­ریختن احساسات نوستالژیک ما است!!)  سبک اندیشه ما نمی­تواند در هنر نمایشی  در باره­ی کشف و مهار طبیعت و تلاش سخت انسان برای ادامه حیات و بهینه کردن آن چیزی بگوید.الا قلیلا. گو اینکه نگاه عرفانی ما به سبک سنتی، از نظم دانه­های انار بیشتر لذت می­برد و از نظم شگفت انگیز اوربیتال اتمی که رفتار موجی شکل یک الکترون و یا یک جفت الکترون در اتم را توضیح می‌دهد یا از نسبت میان ساختار مغز و روح و معنا که زبان را به مثابه یک سیستم پیچیده و پویا تولید می­کند، ادراک شایع زیبایی­ شناختی و عرفانی ندارد و از قافله این بهجت ادراکی درمانده است و در عناصر و نشانه شناسی پیشین خوش نشسته و بر خود نمی­بیند که رشد کند و از جام و فاخر مکشوفات نوین بشر می  عارفانه سر کشد و هنر آوری نماید. به عبارت دیگر عرفان ما (در نسخه نمایشی) با آبادسازی دنیا هنوز رفیق نشده است، تولید تکنولوژی و فن­آوری را شنیده­ای فرعی می­داند، آفاق را با نگاه کنج نشینی تفسیر می­کند. به عرق شرم از خداوند بسیار احترام می­گذارد ولی عرق جبین آبادگران را فقط از دور تحسین می­کند.(در نسخه نمایشی سبک اندیشه ما) و نقصان این  سبک اندیشه حتی در بهترین حالاتش، بسیار خطرناک است و می­تواند یک تمدّن را دچار نواقص مادرزادی شدیدی کند.

البته فیلم ­های فاخری که در سینمای ایران این تعادل آفاقی انفسی را رعایت کرده­ اند و به مصلحت اقتضاییِ مخاطبان آثاری ساخته اند تا این سبک اندیشه­ی درون-پرداز را مرمت کنند و با رویکردی مثبت به رتق و فتق مسایل بپردازند. سینمای دفاع مقدس(۳۲۱  فیلم بلند و نیمه بلند در سینمای دفاع مقدس تاکنون تولید شده است  که شمار بسیاری از آنها برون پرداز و مثبت اندیش بوده است) بخش­های نمایشی مسابقه­ ی هشیار و بیدار مجموعه های تلویزیونی همسران(۷۳)، خانه سبز(۷۵) دنیای شیرین(۷۵) و دنیای شیرین دریا (۷۵ و ۷۷ فارغ نگاه اومانیسمی که در ان گاهی دیده می­شد) روزگار قریب (تاحدی به سال ۸۶) دارا و ندار(۸۹) دودکش (۸۰) فاکتور هشت ( ۸۸ که البته عدم دقت در تعادل انرژی های دراماتیک، آن را خراب کرده بود) یوسف پیامبر (۸۸) مختارنامه (۸۹ با ایراداتی که در روایت تاریخی و پرسپکتیو شخصیتها ایجاد کرد) گرگ­ها ( ۶۶) کارآگاه علوی (۷۵) پنجمین خورشید (۸۸) و اندکی دیگر … (اگر چه برخی درون­پرداز هم بودند اما با نگاه مثبت به جهان نگریستند) از این قبیل­ اند.

در عوض مجموعه­ های بسیاری مانند مجموعه کم ارزش و دق پرداز زمانه (۹۱)  حلقه سبز (۸۶) معصومیت از دست رفته (۸۲) میوه ممنوعه (۸۵) ستایش(۹۰، ۹۲) شهریار (۸۷ تحریف در روایت تاریخی و پرسپکتیو شخصیت­ها، تولید بدون اولویت و تاکید کننده بر احساس متورم در فرهنگ مخاطب) صاحب دلان (۸۵ با پژوهش برنامه ای کم بضاعت) و در سینما مانند درباره الی (۸۷ داستانی سیاه و سردرگم با بازی بسیار خوب) جدایی نادر از سیمین ( ۸۹ فیلمی سیاه نما و غیر فرزانه و خروس بی­ محل) و بسیاری دیگر،  آثاری هستند که به نظر نگارنده اولویتی برای این حجم تولید را ندارند و این نه  از روی سلیقه بلکه  بلکه بنا به نظریه­ ی مدیریت فرهنگی و سبک اندیشه و نیز مدیریت نگرش ذهن جهانی در مورد ایران عزیز است.

در عقبه تاریخی دینی ما،  ذوالقرنین که یک شخصیّت قرآنی و تاریخی است[۴]  بر اساس بیان صریح قرآن، کوششی عظیم در حوزه آفاق داشته و سدّ بسیار عظیمی را ساخته و مسلماً برای ساختن آن، کوشش بسیاری کرده است. پیامبران الهی نیز تصرفات آفاقی و کوشش­های زمینی زیادی داشته­اند­ و هر یک واجد مهارت­های معیشتی بوده­اند که ما به آن خیلی کم توجه هستیم و همواره جنبه آسمانی ایشان را مورد نظر داشته­ایم! حضرت آدم (کشاورزی) نوح  و عیسی (نجّاری) شعیب و موسی (شبانی) داوود (زره سازی) هود و پیامبر اکرم (تجارت و شبانی) سلیمان و یوسف (حصیر بافی، معماری، حکومت و مدیریت) همه و همه (علیهم السلام) دارای وجهه­ی  تصرفات آفاقی (و بعضا سخت و جانکاه) بوده­اند.[۵]  اما تصوّر ما در مورد ایشان این است که ایشان افرادی درون پرداز و صرفا اخلاقی و ملکوتی بوده­اند! از نظر قرآن، جهان و آفاق هستی ارزش شناختی بسیار دارد و دفتری برای مطالعه­ی آیات خداوند است (سنریهم آیانتا فی الآفاق و فی انفسهم حتی تبیبن انًه الحق/فصلت ۵۳ :نشانه های خود را در جهان آفاق و در جهان درون­شان نشان می­دهیم تا برایشان حقانیت خدا و قرآن آشکار گردد) همچنین قرآن، جهان آفاق را مسخََّر انسان می­داند و بارها به این مسأله تاکید نموده است که هرآنچه در آسمان و زمین است، خورشید و ماه، روز و شب، دریاها، حیوانات و… باذن خدا تحت تصرف انسان قرار دارد و بالاتر از آن انسان را (بطور بالقوه و بشرط کامل شدن) جانشین خدا می­داند( به تربیت :بقره۲۹/، ابراهیم۳۳/، نحلّ۵ و۱۴/  انعام۱۶۵/ یونس۶۷و…)

آری انسان در عالم خاک و افلاک هر دو  مقامی بس بلند (البته توجّه داریم که تعریف مومنانه­ی انسان در هستی و مسخر بودن پدیده­ها بدست انسان با رویکرد انسان­گرایی و تکنوپولی تفاوت بسیار دارد)[۶]

اما نمی­دانیم چرا این انسان چند ساحتی که تحقق فعلی و تاریخی دارد،از شبکه­ ی سبک اندیشه­ ی ما (بویژه در هنرهای نمایشی) عبور می­کند، بریده و مُثله می­شود! انسان دینی برون پرداز دارای قدمت زیادی است. درست در زمان بربریت غرب، دانشمندان مسلمان در زمینه­ های علوم زمینی، سبک اندیشه­ ای بسیار کامل داشته­ اند! بسیاری از این دانشمندان در زمینه فیزیک، ریاضیات، شیمی، ستاره ­شناسی، طب، نور، معماری، موسیقی، جامعه شناسی، تاریخ، جغرافیا و… استاد کامل و جامع زمان خود بوده ­اند.[۷] چرا باید نسخه نمایشی سبک اندیشه ما از تشویق و تکریم علم و عالم و تعلم غافل باشد و حال آنکه « حرکت تولید علم و نگاه مجاهدت‌آمیز به کار علمی و تلاش علمی در کشور که از همان حدود ده دوازده سال قبل آغاز شده است تا امروز، نه فقط متوقف نشده است، بلکه رو به عمق و توسعه پیش رفته. تقریباً میشود گفت که در همه‌ی زمینه‌های علمی هم این حرکت وجود داشته است – در بعضی کمتر، و در بعضی بیشتر – این همان چیزی است که ما دنبالش بودیم؛ این همان مجاهدت علمی است که برای نظام جمهوری اسلامی و برای کشور ما لازم بود» (فرمایشات مقام معظم رهبری ۱۳۹۲/۰۵/۱۵)

بنابراین ما بواقع، دچار فقر سوژه نیستیم. فراموش نکنیم بسیاری از نارسایی­ ها و کجی­ ها در عالم درون به دلیل تنبلی و رسیدگی نکردن به عالم بیرون است. خوانندگان گرامی اگر در این باب مداقه کنند و اگر فقط با رجوع به حافظه­ ی خود محصولات نمایشی دو دهه­ ی اخیر را از نظر بگذرانند ،آسیب­ یاد شده را براحتی و مشاهده می­کنند.

ما بواقع، دچار فقر سوژه نیستیم. فراموش نکنیم بسیاری از نارسایی­ ها و کجی­ ها در عالم درون به دلیل تنبلی و رسیدگی نکردن به عالم بیرون است.

نتیجه:

«بر اصحاب رسانه و عوامل تولید است که با بررسی زندگی انسانهای موفق و نیز ابداع شخصیّت­ها و سوژه­های دراماتیک که در حوزه­ی تصرّف در عالم، درخشش فراوان دارند  مداقه فرمایند  و آثار هنری خود را به این سمت سوق دهند و این مقدار درون پردازی ننمایند و نتیجتا این همه اندوه بی پایه  و کم فایده را به کام مخاطبان نریزند. کاش بسیاری از آثار موفق نمایشی را الگو قرار دهیم و به نمایاندن شخصیّت­ های موفق بپردازیم»

۲٫ پرهیز از کلیشه ­گرایی

سال­هاست داستان­ها فیلم­های ما کلیشه­ای شده است: جوانانی که گرفتار عشق­اند و موانعی در پیش رو دارند که در پایان، این موانع از میان می­روند و دو پرنده­ی عاشق به هم می­رسند! راستی چقدر می­خواهیم سطح بشر را تا این حد پایین بیاوریم؟ جامعه چقدر نیاز به حلّ  مکرر مسأله­ی عاشقی دارد؟ اصلاً مخاطبان جوان چقدر در طول سال و ماه به این عشق­های مبتذل گرفتار می­شوند؟ مسائل جامعه ی ما و جهان اسلام چقدر شامل این موضوع است؟ چقدر باید ما کارکرد عشق را در هنرهای نمایشی کج فهمیده باشیم تا این مقدار به خشت مالی و کلیشه­ای گرفتار شویم؟ صلاح و سداد هنر نمایشی ما هم این را برنمی­تابد.

اگر قرائت عارفانه هستی می­گوید عشق جوهره­ی عالم است، آیا این را نتیجه می دهد که این همه برنامه با کلیشه ی عشق و ازدواج بسازیم؟! عشق یا ازدواج، تشکیل خانواده، اخلاقیات، محبت میان همسران و ارحام و فامیل و همسایه، بخش مهمی از حیات بشر است. اما انسان عقل هم دارد که با آن علم و دانش و فن تولید می­کند، هستی، انسان، طبیعت، جامعه، تاریخ و حتی عشق هر کدام صد لایه­ی تو بر تو دارند و هرکدام از روزن علم و هنر و خیال در گوش ما زمزمه­های متنوع هستی­شناختی، زیبایی­ شناختی، خدا شناختی و…. دارند. انسان­های متن زندگی هم  تلاش­هایی فاخر، اما فارغ از این همه عشق حقنه­ای و به زور، دارند و در راه فهم و کشف و اختراع و عبادت و اطاعت و خدمت، خیلی عاشقی­ها (عشق غیر کلیشه­ای) کرده­اند و جبین زهره به عرق نشانده­اند؛ بی اینکه این مقدار درگیر این همه عاشقیت سطح پایین شوند.با این همه تلاش و کوشش و حیطه کنش باشکوه که در پیشینه  تاریخی و آینه­ی آینده ماست، هنوز دختران و پسران برنامه­ها­ی نمایشی ما، درگیر به هم رسیدن هستند و با عقل ناقصشان گرفتار مسائل فرودست­اند! نمی­دانند چه اهدافی را پی بگیرند و چگونه می­خواهند در مورد خود و پیرامون فکر کنند و بالاخره سر از نزاع و گنده­کاری عاطفی و جنسی و اقتصادی و اعتیاد و… در می­آورند. آیا با این همه سریال نازل  چشم انداز بیست ساله دست یافتنی خواهد بود؟! این دست آثار، فقط وقتی خوب­اند که بخش کوچکی از همه­ی آلبوم آثار نمایشی و هنری ما باشند. فقط به فهرست سریال­های تاریخ تلویزیون ایران نگاه کنیم!! اکثر آثار گواه این مدعا هستند.[۸]

لازم است این کلیشه­ ها را بشکنیم و سبک اندیشه خود را در نسخ نمایشی عوض کنیم و در عرض و طول  عالم و در همه­ی لایه­ها و آیه­های  هستی سیر کنیم .با اذهانی پر بضاعت تر، دست به قلم و چشم دوربین شویم. درک اجتماعی و انسان شناختی بلندتری پیدا کنیم، با نخبگان حوزه های گوناگون همنشین شویم و از فلسفه ی آفرینش تا عمق پیروزی ها ،کامیابی های علمی و تجربی و تحولات اجتماعی و قهرمانان و الگوهای کارآمد و انرژی بخش طیف وسیعی از ساحات را دربرابر ذهن هنری خود قرار دهیم و هدهد خیال را در اتاقک کلیشه زندانی نکنیم تا  بتوانیم بیشتر از این دست آثار پر ویتامین و الهام بخش، عرضه کنیم.

چگونه هنرمندی که سبک اندیشه­اش کم بضاعت و نزار است می­خواهد معلّم مخاطبی باشد که اتفاقا خیلی وقتها، بیشتر و بهتر از او می­فهمد و جامع­تر فکر می­کند؟ امروزه مخاطبان می­دانند که فقط بخشی از  مسائل و نگاه های فاخر سطوح زندگی را می­توان در سریال­ها و تله فیلم ها مشاهده کرد! و این دلیلی جز کلیشه شدن مضامین و ساختارها  ندارد.

سال­هاست داستان­ها فیلم­های ما کلیشه­ای شده است: جوانانی که گرفتار عشق­اند و موانعی در پیش رو دارند که در پایان، این موانع از میان می­روند و دو پرنده­ی عاشق به هم می­رسند! راستی چقدر می­خواهیم سطح بشر را تا این حد پایین بیاوریم؟

۳٫پرداختن به شخصیّت های پیشرو، پرهیز از اندوه پردازی

در کوچه پس کوچه­های سبک اندیشه­ ی ما ایرانیان، همواره انسان­های بدبخت، اندوهگین، شکست خورده، منفی نگر و ناشکر می­پلکند. تا حد زیادی منفی­نگری و اندوه پردازی، طبع ثانوی برنامه­های نمایشی ما شده است. رسانه هم که حلقه «استن و بایستن و شدن» است، خود به جای آنکه استادی خبیر باشد تابعی حقیر شده است! مگر رسانه دانشگاه نیست؟ چرا در این دانشگاه این قدر سکه­ی اندوه زده می­شود؟ این همه قند پارسی و عرفان ناب و لبخند حکیمانه­ی مستی عشق چرا غایب است؟ چرا هنرمندان و نخبگان نمی­توانند به سرعت میان آن همه شِکر که در منقار ادیبان ما است را به کام انسان امروز شهدی کنند و تا قند معرفتش در دماغ بسوزد و اندیشه بسازد و چرخ نیلوفری امروز را به زیر آورد؟ چرا حتی مومنان و متدینان و قهرمانان برنامه­های نمایشی اینقدر تک ساحتی­اند؟ چرا باورهای ثابت دینی و سنن خوب  را دستمایه­ی «عصا به دست زندگی کردن» می­کنند؟ چرا اینقدر عقلشان عقالشان شده و جست و چست­شان را کشته است؟ به جای زنده­دلی و ساختن آباد کردن و سترگ بودن در برابر مشکلات درون و بیرون و ریختن عرق جبین، بیشتر انگشتر عقیق و اندیشه­های کم مقدار دارند؟! شهاب فکرشان تا زیر بازارچه و حل گرفتاری پیرزن محل و به هم رساندن همان دو پرنده عاشق مذکور بیشتر نمی­رود؟ شخصیّت­های پیشرو در هنرهای نمایشی  ما یا غایب­اند یا خیلی کوچک و کم مایه­اند!! خداوند کارهای بزرگ را دوست دارد. اما شخصیت مثبت در آثار غربی­ها اندیشناک و در کوشش برای حل مشکل اقتصادی کشورش است و قهرمان فیلمهای ما اندیشناک گرفتن یک وام از مسجد محل برای یک فلک زده دیگر است!! (انجام پاسکاری آه و ناله و نداری عادلانه!) راستش را بخواهید به همین علت بوده که غربیان این­طور سوار دنیا شدند. ما که نفت  داشتیم و نفت ساختیم[۹]، انگلیسی­ها آن تاراج کردند.

 نباید فراموش کرد که رسانه، حلّقه­ ی مفقوده بین استن و بایستن است. رسانه موظف است از مخاطبین ناامید، تنبل، افسرده، وارفته، درون­پرداز و کم تلاش، انسان­هایی بسازد که برای رسیدن به اهدافشان در زندگی با چنگ و دندان می­جنگند و لبخند می­زنند. برمی­گیرند و اما انفاق هم می­کنند. زیرا جنگ صالحان با هوای نفس و بدخواهان آفاقی و موانع محیطی اگر چه همراه با تازیانه­ی سلوک و زخم دست، قرین است اما با گشاده رویی و گشاده دستی و شجاعتی مهر آگین عجین است.

شخصیّت پیشرو شخصیّتی سالم است که اگر چه نارسایی­هایی دارد، اما گره دراماتیک او می­تواند در بیرون او باشد. چرا باید گره­های کور دراماتیک همواره به تمام در درون انسان­ها باشد؟ چرا انسان­هایی که با عشق و ایمان و عرق جبین به مشکلات لبخند می­زنند در سینمای ایران این قدر اندک شمارند؟

امروزه به طور گسترده نیازمند برجسته کردن قهرمانان آفاقی و انسان­های سازندگی هستیم. قهرمانانی که برای نوآوری و گریز از تنگناهای زندگی در آفاق هستی می­کوشد. حتی آنکه یک تفریح­گاه شاد برای مردم می­سازد، او که برای خدا کارخانه­ی ورشکسته­ای را احیاء می­کند و می­کوشد محیط را به نفع دین و صلاح و عشق و کشور تغییر دهد همه و همه قهرمان­اند و نیاز ضروری امروز سپهر رسانه­ی ایران­اند. طبیعی است در شرایطی که احساسات درون پردازی و انس با لایه­ی شاعرانه و حتی عارفانه هستی در سبک اندیشه­ی مخاطب ما هم قدری متورم است، مناسب است از پرداختن به شاعران و حکیمانی که درون کاوانه به عالم نگریسته­اند، احتیاط کنیم و بیشتر به شخصیّت­های آفاقی و شهریاران غیر شاعر، اقبال بیشتری کنیم. شخصیّت­های پیشرو را در معرض دید مخاطبان قرار دهیم و از عشق و ازدواج  به اندازه­ی نمک غذا و در حاشیه بهره جوییم.[۱۰]

چرا باید سریال­ها و فیلم­های آمریکایی (که به لحاظ معنای حق و نور آسمانی خیلی فقیر است) سرشار از شخصیّت­های پیشرو و موفق باشد؟ موفقیت­هایی که اتفاقاً اگر چه با سختی و اندوه و مرگ و میر همراه­اند، اما دق­آلود نیستند! این آثار به مخاطب می­گویند باید کاری کرد که اندوه و غم انبوه نباشد و این درست است. شخصیّت­ها همواره، حرکت و پویایی دارند و عنصر دراماتیک اگر چه، شاید بر اندوه گره می­خورد اما کارگردان اندازه نگه می­دارد(پلان یا سکانس گریه، زود تمام می­شود) و مخاطب را معمولاً دق مرگ نمی­کند و با لبخند و سرشاری از انرژی، احساس مخاطب را ترمیم می­کند. آن­قدر در آن کاریزمای زیبایشی (* زیباشناختی) وجود دارد که حس انگیزش و زندگی را در مخاطب برمی­انگیزد (مخاطب معمولا وقتی فیلم آمریکایی می­بیند فقط تماشای فیلم به او تلنگر می­زند که تنبل و راکد نباش، ورزیده باش، به خودت برس، سرحال باش و برای زندگی بکوش) چرا که اندوه و ناله در هالیوود یک نشانه­ی گذرا است و اما مویه و اندوه در ما و در سینمای ما یک سرمایه و بن مایه و سنگ قبری در عمق شخصیت ماست! نه دین این را گفته است و نه عقل و نه عقلاء بر این معنا صحه می­گذارند. دین ما می­گوید: مومن و ولی خدا نباید محزون باشد این اندیشه های غم اندود حقیر را، نادانی ما، به ما حقنه کرده است.

البته می­دانیم مثبت­گرایی در نمایش، به این معنا نیست که به سمت طنز هجوم آوریم. (آن­گونه که گاه گمان رفته است!) بلکه به این معناست که سبک اندیشه­مان را برای محیطی سرشار و پیشرو، مساعد و ترمیم کنیم و جدیت، هدفمندی، برنامه داشتن، قوی بودن و قوی شدن، فایق آمدن و گره گشودن را در سطحی ارزنده ترویج کنیم. در اکثر فیلم­های آمریکایی و اروپایی بسیار می­شود که تعدادی کودک شهر یا جنگلی را نجات می­دهند. در حالی که خیلی وقت­ها(در کلیشه ی تولیدات تلویزیون) جوان ایرانی و شیعه­، فکرش تا حد دختر همسایه بیشتر نرفته است!! تحصیل و درس­اش که هیچ می­شود، هیچ، با مادر و پدر و…درگیر است با خودش هم درگیر است و معلوم نیست واقعا چکار می­خواهد بکند!

یک زن با یک نوجوان در یک فیلم فرنگی، برای هدفش تا حد مرگ می­جنگد، مدیر شرکتی عظیم می­شود، جامعه ­ای را نان می­دهد، مرز دانشی را به پیش می­راند، خلبان و تاجر و دانشمند می­شود؛ آنوقت زن ایرانی شیعه فاطمه­ ی زهراء (سلام الله علیها)  هنوز با مادر شوهرش، کَل­کَل دارد!! و گیر این است که چرا او غرغر می­کند که مثلا چرا دختر زاییده است! یا چرا به مهمانی آمده یا نیامده است! دایم گریه می­کند و اسیر افکار حقیر است، مخاطب را دق می­دهد و مخاطب بیچاره­ی فلک­ زده، پس از یک روز، خستگی و جنگ با غول آهنی شهر، باید  پای دق­ هایی بنشیند که با پول نفت او، بر اساس یک سبک اندیشه­ی بیمار، فیلمنامه و فیلم شده است!

طبیعی است این قسم از شخصیّت­های سطح پایین در محصولات نمایشی ما، افرادی لوس و مصرف­گرا باشند. شخصیّت­های لوس در موقعیتی که معلوم نیست چطور سر هم شده، با ذهن و ضمیری پر از کلاف­های سر در گم که اصلا معلوم نیست چه دردی دارند که این همه گرفتار خودشان هستند! در جامعه انسان­های عادی تا حدی همینطور هستند. اما چرا دوربین نمایش­های ما روی این سنخ شخصیّت­ ها تاکید افراطی دارد؟

این همه رزمنده و فرمانده­ی توانمند که حتی موقع شهادت هم لبخند زده­اند، این همه دانشمند و طبیب محقق و مهندس و تاجر موفق داریم که زندگی آن­ها را می­شود با رویکرد شخصیّت پیشرو و نه شاعر مسلک، به بهترین فیلم­ها تبدیل کرد .

عجیب این است که بسیجیان همین کشور و نه در صدها سال پیش، بلکه همین چند سال قبل و همین الان، همت­شان اعتلای اسلام در تمام جهان بود و هست و این همه رزمنده و فرمانده­ی توانمند که حتی موقع شهادت هم لبخند زده­اند، این همه دانشمند و طبیب محقق و مهندس و تاجر موفق داریم که زندگی آن­ها را می­شود با رویکرد شخصیّت پیشرو و نه شاعر مسلک، به بهترین فیلم­ها تبدیل کرد و برای جوانان این خطه، الگوهای راست قامت و نستوه ارایه کرد رسانه مأمور است مخاطب را با انسان های موفق همنشین و عجین کند .اصلا روانشناسان موفقیت می­گویند با افراد پیروز دوست و همنشین شوید. جدیّت پیامبر ارزش و اخلاق نیست! خذ الکتاب بقوه­ی قرآن امر به قدرتمند بودن نیست؟  لیس للانسان الا ما سعی ارزش نیست! دکتر حسابی، شهید مطهری، شهید بهشتی و هزاران انسان مثبت اندیش پیشرو و نق نزن و تلاش گر، واقعی نیستند؟

نتیجه:

«لازم است مخاطب رسانه، خیلی بیشتر شاهد شخصیّت­های مثبت و پیشرو باشد و جدًییت، نظم، تلاش و…(سایر عوامل ارتقاء)و نیز موفقیت او را بچشم ببینند. تا کم­کم روحیات انسان موفق را پیدا کند. حوزه­ی پیروزی نباید صرفا به قلمرو خاصی محدود باشد. بلکه شامل پیروزی معنوی، اخلاقی، تجاری، خلاقیتی، غلبه بر عادات بد، زندگی پرشور  معنا دار و .. باشد. عصر ما عصر همه ساحتی است، تک ساحتی­ها منقرض شده­اند»

پی نوشت:

۱٫ «اصفهان به شهری پر رونق تبدیل شد و هنرهای نقاشی ، قالی بافی ، منسوجات و سفال سازی و فلز کاری به اوج خود رسیدند. معماری دوران شاه عباس در اصفهان نماد شکوفایی هنر در این دوره است . مسجد شیخ لطف­الله ، مسجد شاه و میدان نقش جهان اصفهان نمونه های بارز این هنر می باشند فلسفه و حکمت اسلامی در این دوران بار دیگر احیا شد.تجدید حیات مکتب مهم اشراقیه از فلسفه وظهور ملا صدرا وسعی اودربه هم بافتن رشته های مکاشفه اسلامی،تفکر ارسطویی و افلاطونی،حکمت اشراقی سهروردی وتعالیم گنوسی متفکر اندلسی ابن عربی آمیزه ای وسیع پدید آورد.در دوره صفویه پزشکان منزلت والایی داشتند واغلب مشاوران شاه بودند و گاه به مقام وزارت نیز می رسیدند» نگا.سیوری، راجر، ایران عصر صفوی، ترجمه:کامبیز عزیزی، سال چاپ:۱۳۸۵، تهران،نشر مرکز، چاپ نوزدهم، فصل چهار تا نه.

۲٫ نگارنده که سال­ها مدیر اتاق­های ایده پردازی بوده­ام شاهد این هستم که حتی در بنیان شکل­گیری یک اثر هنری، که ایده­ای برای داستان و نهایتاً یک فیلم­نامه است، رویکرد درون­پردازی به عنوان یک اصل پیشفرض و قطعی وجود دارد!

۳٫ سریالهای قدیمی خارجی مانند: پیشتازان فضا (۱۹۶۹)، خانه کوچک (۱۹۸۳) مرد شش میلیون دلاری( ۱۹۷۵-۱۹۷۸)  پوآروی آگاتا کریستی (۸ ژانویهٔ ۱۹۸۹ تا ۱۳ نوامبر ۲۰۱۳ به مدت ۲۵ سال از شبکهٔ آی‌تی‌وی)، ماجراهای شرلوک هلمز(۱۹۹۴) پینوکیو ( از سال ۱۹۸۶ تا ۲۰۰۰ مجموع ۱۵۶ اپیزودی)،. خانم مارپل(۱۹۸۴ تا ۱۹۹۲) و… همچنین برای کودکان، تنسی تاکسیدو و چاملی (۱۹۶۳) پروفسور بالتازا (۱۹۶۷- ۸۷) یوگی و دوستان (۱۹۶۷) عصر حجر (۱۹۶۶) زورو (۱۹۵۷) ماجراهای گالیور (۱۹۶۸) باخانمان یا داستان پرین (۱۹۷۸)و بسیاری دیگر از آثار نمایشی خارجی بودند که در ایران پخش شده و همگی به کوشش های جدی آفاقی می­پرداختند. برخی از این سریال­ها به طور هوشمندانه اهداف مدیریت نگرشی جهانی را به عهده داشتند.

۴٫ ذوالقرنین در قرآن در سوره کهف آمده‌است.

۵٫ نگا. وبگاه تبیان: www.tebyan.net

۶ . حد اقل ۲۴۰ فیلم و سریال با موضوع فضا و تسخیر آن در دنیا ساخته شه که ۹۰% آن آمریکایی است.

۷ . نگا. http://mustafaprize.org/fa/

۸ . درست زمانی مجموعه تلویزیونی خانه بدوش یا همان مراد برقی (۱۳۵۲، با یک داستان مبتذل) از تلویزیون ملی ایران پخش می­شد، در آمریکا و ایران در همان سال­ها مجموعه تلویزیونی مرد شش میلیون دلاری (۱۳۵۱) تولید و پخش می­شد! این سریال، داستانی تخیلی علمی با مضمون استفاده از انرژی هسته­ای و ترمیم بدن انسان با استفاده از تکنولوژی رباتیک بود، ضمن اینکه قهرمان داستان (لی آستین) ضمن یک سفر فضایی آسیب دیده بود. این در حالی است که آمریکایی­ها  از سال   ۱۹۳۸ میلادی یعنی  ۱۳۱۶ خورشیدی داشتند رآکتور اتمی خود را شکل می­دادند. (با محاسبه فواصل انتقال اطلاعات، فقط حدود ۲۵ سال بین واقعیت اولیه و تولید فیلم تخیلی علمی فاصله است!) این درحالی است که دانش و مهندسی رباتیک در سال ۱۹۲۷ یعنی ۱۳۰۵ خورشیدی تازه متولد شده بود! در آن سال­ها نسخه نمایشی فرهنگ­شان اینگونه بود و ما زیر بازارچه­ی عشق پیری در خانه قمر خانم، آلاخون والاخون بودیم.(نام سه سریال آن روز) اگر چه دلیران تنگستان هم نشانی از فروغ ایرانی و ملی ما بود. در هر حال  ما همان روزها هم  درون­پرداز بودیم. در مجموعه­ی مراد برقی، مراد می­خواهد از پایین شهر به بالای شهر بیاید و با ذهن کوچک خود آرزوی این را دارد که با بالا شهری ها بجوشد و وصلت کند در مجموعه­ی زمانه (آذرماه سال ۱۳۹۱ در ۴۹ قسمت از شبکه ۳ سیمای جمهوری اسلامی ایران ) همین مضمون در شکل کلی اما  سرشار از دق و ناله و متاسفانه با همان سبک اندیشه تولید و پخش ­شد. اگر چه وضعیت­های دراماتیک محدودند اما مطمئناً می­توانند، بستر سبک اندیشه­های گوناگون و ذومراتبی باشند.مراد ما اشاره به فکر سطح پایینی است که پا به پای زمان رشد نکرده است.

۹  .   نفت به حسب دسته بندی­های قدیم، انواعی دارد و همه جزء اکتشافات مسلمانان است  نفت ضروری:در قرن یازدهم میلادی توسط ابوعلی سینا اختراع شد. نفت سفید و چراغ نفتی،اختراع شده توسط محمد زکریای رازی در قرن نهم میلادی،  میدان نفتی ٬ مواد نفتی ،نفتا و قیر، اولین مواد نفتی در قرن هشتم میلادی زمانی که خیابانهای بغداد با قیر سنگ فرش شد بوجود آمد.که این قیر از تقطیر نفت خام بدست آمده بود.در قرن نهم اولین میدان نفتی در باکو در آذربایجان برای تولید نفت استخراج شد.این میدان نفتی توسط المسعودی در قرن دهم و مارکوپولو در قرن سیزده اینگونه توصیف شده که محصولاتش توسط صدها کشتی حمل می‌شده است.  بنزین:شیمیدان­های مسلمان برای اولین با از نفت خام توانستند بنزین تولید کنند

۱۰٫ در هنر سینما، استفاده از عشق برای ایجاد جذابیت یک عنصر کارآمد و قابل توصیه است. اما ما ایرانیان همانطور که  از صنایع سخت افزاری و وارداتی درست استفاده نمی­کنیم، از تکنیک­های نرم افزاری هم درست بهره نمی­جوییم. از عشق نه به عنوان یک کلیشه و نه به عنوان تنها عنصر جذابیت، بلکه به عنوان یک افزار کمکی باید استفاده نمود. البته می­تواند خیلی در حاشیه و کم رنگ یا در میان و پر رنگ باشد. نگا. جانتی، لوییس، شناخت سینما، ۱۳۸۱، ایرج کریمی، تهران، نشر روزگار، ص ۱۵٫

حجت الاسلام حمید رجایی

مدرس خارج حوزه علمیه قم، کارشناس ارشد ارتباطات و رسانه

ادامه دارد…

 

 

 




دیگر علم در کتاب ها نمی گنجد

از آنجا که نظریه ذره ای کهکشان سانی بودن علم، قائل به این است که علوم موجود در دانش سراهای جهان کهکشان سانی است و از آن جا که علوم، بی انتهاء و در حال تحول هستند و اگر چه بدیهیات اولیه پایداراند باید گفت که دیگر علم در کتاب ها و نسخه های کاغذی نمی گنجد. شعار بنیان گذار این نظریه یعنی  حمید رجایی  این است: «دیگر علوم در کتاب ها و نسخه های برکاغذ جا نمی شود.» علت این امر را باید در گسترش روزافزون علم و ظهور علوم بین رشته ای جستجو کرد؛ بنابراین باید گفت علم را فقط در «سپهر معرفت» می توان یافت. بهترین وضعیت برای تقریر علم، نسخه های برخط و قابل تدوین و در معرض نقد افراد بسیار است. به همین رو رجایی، بهترین حاملان علم را در زمان حاضر دانشنامه های برخط می داند. چرا که ساختار مغز انسان شبکه ای عمل می کند و این مساله در تعاملات علم ساختی و فرهنگ ساختی نمودی تمام و کمال می یابد. اگر چه سپهر معرفت چون آسمانی بیکران است، اما فقط قرآن و عترت، خورشید درخشان آن است نبی اکرم صلوات الله علیه و آله، مدینۀ علم و علی باب آن و فاطمه زهرا سلام الله علیها، نور و جانِ جانِ همه سپهر معرفت است. تمام علوم بدست آمده بشری، قطره ای از اقیانوس علوم اهل بیت علیهم السلام است.




عناصر بيانی تلويزيون و دنياگروی (مقاله)

بسم الله الرحمن الرحیم

اشاره: در این مقاله به عناصری که تلویزیون به مثابه یک رسانه،یک سازمان و یک تکنولوژی برای انتقال مفاهیم بکار میبرد و نسبتی که با دنیاگروی (سکولاریسم) دارد پرداخته شده است و از مجموعه مقالات دومين هم انديشي سراسري رسانه ي تلويزيون و سکولاريسم است که مورد تشویق قرارگرفت. آهنگ این مقاله بیان آسیب ها است و این به معنای نفی منافع بسیار تلویزیون نیست.


نویسنده: حمید رجایی

  • کارشناس ارشد الهیات
  • کارشناس ارشد ارتباطات

 

 

فصل یکم

عناصر بيانی تلويزيون و دنياگروی

مقدمه

الف) دنياگروي (1) اگر چه به لحاظ اصطلاح، نوآمد است، اما در جوهر و ماهيت، امر نو و تازه اي نيست. همه انحراف هاي فردي و اجتماعي بشر، در صورتي كلي تر و مفهومي بنيادي تر، در گذشته وجود داشته اند و ريشه در جهل، هواپرستي و خودخواهي ( در مقابل خداخواهي و خداپرستي ) دارند. اين، « صورت » و « ابعاد » انحراف هاي بشري است كه « پديدار » (2) متفاوتي دارد وگرنه در ماهيت و پس پرده، خدا در مقابل هوا، شيطان در برابر عقل و عبوديت و حب دنيا در برابر حب لقاءالله و حب آخرت؛ صف كشيده اند. همه معادله هاي پرمجهول بشري، به همين شيوه ساده مي شوند؛ فقط ظلمت و نور است كه باقي مي ماند و انسان بايد يكي را برگزيند.
تأمل در فهم عميق و درست سكولاريسم در اينجا و مكتب هاي دست ساز بشري در همه جا، از اين جهت اهميت فراوان دارد كه با عقل جزئي نگر به كاوش و بررسي آنها بسنده نكنيم و آن گونه كه قرآن كريم دو شريان خدا و هوا را در عرصه حيات آدمي، جريان شناسي و كالبدشكافي كرده است، به تحليل پديده اي فكري و رفتاري انسان ها بپردازيم.
دنياگروي، رويكرد نافذي است كه در همه عرصه هاي حيات فردي و اجتماعي آدميان، مي تواند اثرگذار باشد و به همين جهت، كاوش و كوشش جهت بازشناختن زادگاه آن در كدام عرصه و كدام بخش، كم فايده است.
دنياگروي، واژگوني دروني آدميان است به سمت دنيا؛ برگزيدن امر دنيوي و زودگذر است بر امر اخروي؛ خدا و توجه عبادت گونه به مبدأ را به حاشيه راندن است. گاه اين واژگوني، در قلب يك فرد رخ مي دهد و گاه در قلوب انبوه آدميان، گاه بر سر اين واژگون سازي، يك توافق جمعي صورت مي گيرد (3) و گاه مفاد اين توافق تئوريزه مي شود. (4)
پس سكولاريسم، زادگاهي انفسي دارد و پديدارهايي آفاقي، شدت و ضعف هر يك از اين دو ( مولود انفسي و پديدار آفاقي ) بر هم تأثيرگذارند و وجه مشترك همه يكي است و آن اولويت بخشي به امر دنيايي و فرودست نهادن سوداي خداخواهي و آخرت گروي است. گاه لطيف و ضعيف، گاه غليظ و قوي، گاه پنهان و افتان و خيزان، گاه آشكار و صريح، گاه در مقام عمل، گاه در مقام عمل و نظر (5) دنياگروي به جلوه هاي بسيار مي تواند باشد و پرداختن و سياهه كردن جلوات آن جز اتلاف وقت و افتادن در دام پرده خواني رنگارنگ شيطان چيزي نيست.
ب) دنياگروي، با اصول اعتقادي و اخلاقي اسلام و با فروع عملي و شريعت گزاري آن، سازگار نيست. پذيرش يكي به نفي كامل ديگري مي انجامد. هم در مقام انديشه و منطق و هم در سازه هاي عملي. فرصت هايي كه اسلام فراروي انسان گذاشته است امكاني براي جمع اين دو قرار نداده است.
در مكتب اسلام، فلسفه آفرينش آدمي، پرستش خداي متعال است: « وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإنْسَ إِلا لِيعْبُدُونِ » و گزينش زيستگاه و زيست دنيايي بر آخرت، مورد نكوهش خداوند است: « بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَالآخِرَةُ خَيرٌ وَأَبْقَي »؛ و كسي كه چنين كند را طاغي خوانده است و جايگاه او را دوزخ معرفي كرده است: « فَأَمَّا مَنْ طَغَي وَآثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا، فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِي الْمَأْوَي » (6)  دنیا، آن گاه كه مورد دل بستگي انسان قرار گيرد و آدمي در مقام اولويت دادن آن بر آخرت برآيد، مورد مذمت قرآن است: « قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيرٌ لِمَنِ اتَّقَي ». (7)
براساس جهان بيني اسلام، همه هستي، عرصه حاكميت خداوند است « إِنِ الْحُكْمُ إِلا لِلَّهِ » ( انعام:57 ) و توحيد ربوبي، افعالي و تشريعي اوست كه همه جا سايه افكنده است و بر اين اساس، پذيرش سكولاريسم، به طور ضروري كفرآميز تلقي مي شود. (8)
عقلاني بودن اسلام و ارزشمندي خرد و خردورزي در ساخت مستقلات عقلي، جامعيت اسلام، (9) هماهنگي آن با فطرت، محكم بودن كتاب آسماني آن، (10) قاعده هاي منطقي ميان علم و دين، (11) همه و همه امتيازهايي هستند كه سرنوشت اسلام و مسلمانان و مسيحيت و مسيحيان را از هم جدا مي كند و زمينه هاي سكولاريسم را مي خشكاند. (12)
ج) دنياگروي در مقام تحقق، ممكن است آهسته و خزنده و از راه پنهان و نيز پله پله در ذهن و ضمير مؤمنان راه يابد و رسوب كند و به صورت ناخودآگاه در سازمان مهرورزي، اولويت دهي، فرايند تصميم سازي و سازه هاي فكري، در نهايت خوش بنشيند.
د) دنياگروي، امري مشكك ( ويژگي امري كه درباره آن شك وجود دارد ) و نيز هزارچهره است و آدمي موجودي است وسوسه پذير، قسم خورده شيطان، براي اين كه از صراط مستقيم رخ برتابد و لذت آني و نقد و گذراي دنيا را بر لذت آجل ( آينده ) و موعود و موكول به ايمان، برگزيند. بسا زشتي اين لغزش اندك اندك فرو بريزد و بر گزينش دنيا با استدلال هاي موهوم، نهادينه شود. مثلاً اهميت آلي و مقدمي امر دنيوي به اهميت ذاتي تصور شود.
آري مسلمانان هم ممكن است سكولار شوند و از دين، پوسته اي باز نهند و همه در كار توجيه دنياگروي خود برآيند، گو اين كه بسياري از رفتارها را مي توان دنياگرايانه يا خداگرايانه به يك روش به جا آورد.
هـ) تلويزيون، به عنوان مهم ترين، مؤثرترين و فراگيرترين رسانه، امروزه توجه بسياري از انديشمندان را به خود جلب كرده است. اين جعبه جادو، عناصر تازه اي را براي بيان به كار مي گيرد و در كنش سازماني و هنري و زباني خود، ابزاري كارآمد براي ساخت و القاي (13) محتوا قلمداد مي شود.80497-240896-1403159386
در اين مقاله، كوشش ما اين است كه ضمن بازشناخت و تحليل كاركرد عناصر بياني تلويزيون تأثير آن را بر ذهن و ضمير « مخاطب مؤمن » بررسي كنيم و زمينه هايي را كه موجب دنياگرا شدن مخاطب مي شود نشان دهيم و از اين آگاهي دادن، هشدارها و راهكارهايي را حاصل آوريم.

1. زبان تلويزيون

تصوير و صدا مانند يك زبان پيچيده در تلويزيون، در بافت هاي گوناگون، كاربردي شده و عمل مي كند. هر قالب از قالب هاي برنامه سازي، به گونه اي خاص از اين دو عنصر بهره مي گيرند، شايد تشبيه سازه هاي زباني در قالب هاي برنامه سازي به بافت هاي بدن، بتواند ما را به مفهوم گونه گوني بهره بري از عناصر بياني تلويزيون، كمي نزديك كند. اگرچه همه بافت هاي بدن، از عناصر و ساختار كلي يكساني ساخته شده اند، اما اين چگونگي گردآوري و تركيب عناصر در كنار هم است كه امتياز شكلي و كاركردي آنها را موجب مي شود.
در همه قالب هاي برنامه سازي، از عناصر تصوير و صدا استفاده مي شود، اما در هر قالب نحوه خاصي از اين بهره ها برده مي شود؛ شايد پيچيده ترين شكل كاربرد عناصر بياني، قالب نمايشي باشد كه عناصر بياني در يك مجموعه تركيبات بسيار پيچيده، به ساخت محتوا، مفهوم و انتقال آن مي پردازند. هرچند قالب هاي ديگر ساده تلويزيوني، بسته به مهارت سازندگان برنامه و با در نظر گرفتن چگونگي توزيع ارزشمندانه آن، در كنداكتور پخش و تفكر راهبردي هزينه شده براي آن نيز، به اندازه كافي پيچيده، مشكل و قابل بحثند.
نكته مهم در درك مسئله عناصر بياني تلويزيون و انواع تأثير آن بر مخاطب و از جمله حركت دادن وي به سوي دنياگروي، درك سنخ بحث است. سنخ مسئله در تعامل ميان رسانه و مخاطب، يك بحث 1-colorful-photography.previewعميق « زبان شناختي » است و آن هنگام كه به بررسي آسيب هايي كه به طور احتمالي اين زبان، به خودي خود يا به جهت ظرفيت هايي كه در اختيار استفاده كنندگان آن مي گذارد، مي پردازيم، در حقيقت داريم به آسيب شناخت يك زبان ( زبان تلويزيون ) مي پردازيم.
البته ميان اين بحث زبان شناسانه و بحث هاي ديگر زبان شناختي، يك تفاوت بزرگ وجود دارد و آن اينكه، زبان به معناي گفتار ( آنچه مي تواند گفته شود ) فقط بخش كوچكي از زبان شناخت تلويزيون است!
در تلويزيون افزون بر گفتار، تصوير، حركت، نوشتار، موسيقي و اصوات غيركلامي و قاب (14) نيز حضور دارد كه با همراهي، معادله هاي پيچيده و انبوهي را در تعامل با مخاطب موجب مي شوند.
پيش از ورود به هر يك از مقوله ها و كاوش زبان شناختي آن، لازم است به اين نكته توجه داشته باشيم كه به كار گرفتن اين عناصر در تلويزيون بسيار حرفه اي صورت مي گيرد و تا جايي كه فرصت باشد، توضيح خواهيم داد كه درگيرسازي مخاطب با اين زبان تا چه حد عميق و تأثيرگذار است.

الف) مؤلفه هاي تصوير

تصوير از نظر رياضي و اپتيكي، (15) عبارت است از نقاطي كه ما آنها را در سطح مي بينيم. از ميان نقطه، خط، سطح و حجم، « سطح » اولين عنصري است كه مي تواند در جهان خارج از انتزاع محقق شود، البته هر سطحي در جهان ماده، لزوماً بايد بر حجمي استوار باشد، اما سازمان اپتيكي چشم، به ما اجازه مي دهد سطوح را ببينيم و البته حجم ها را در پرتوي تفسيري كه وابسته به تجربه هاي ديگر است، استنباط كنيم. (16)
تصاويري كه ما در طبيعت يا دنياي هنر با آن روبه رو هستيم، با مؤلفه هاي زيادي درك مي شوند؛ نقطه، (17) خط، سطوح، رنگ، حجم، تباين، شباهت، غرابت، تحريف، بافت، شكل، اندازه، دوري و نزديكي، جهت، موقعيت، تركيب بندي، عمق و پرسپكتيو، توالي، حركت ريتم، تكرار، تدريج، تمپو و. . . مؤلفه هايي هستند كه در عموم تصاوير مي توان ديد.
البته تصويري كه موضوع بحث ماست، يعني تصوير در تلويزيون، واحد يك مؤلفه ديگر هم هست و آن كادر يا قاب است كه بر روي چيدمان آنچه درونش قرار مي گيرد، بسيار وسواس دارد. كادر داراي دو كاركرد زباني است؛ يك كاركرد اثباتي كه عبارت است از قرار گرفتن موضوع در آن؛ براي مثال يك abstract-color-spectrum-multicolor-squares-1094922-2560x1600نقطه در كادر مي تواند هر عنصر بصري باشد، مي تواند به هزاران شكل باشد، رنگ هاي گوناگوني داشته باشد، در كدام موقعيت باشد و كدام جهت را نشان دهد، مي تواند تكرار و موجب ريتم شود، در اثر تكرار روي صفحه تلويزيون يك بافت به وجود بياورد، اين تغييرات مي توانند با تمپوي آرام يا تند صورت بگيرد و در توالي خود رو به زوال يا كمال بگذارد. ( تدريج و تحريف )
اين نقطه مي تواند يك نماد باشد، نمادي موافق يا ضد يك جريان فكري، عقيدتي، سياسي، اجتماعي، فرهنگي، تاريخي يا هر چيز ديگر و با همين نقطه و با به كار بردن فنون تصويرگري، دربردارنده پيامي بزرگ و تأثيري ژرف باشد! كاركرد ديگر قاب، كاركرد سلبي است؛ يعني كادر پاره اي امور را در خود جاي نمي دهد و با حذف آن، توانايي تحريف حقيقت پيرامون را پيدا مي كند.

ب) كاركرد تصوير تلويزيوني بر مخاطب

اولين گام براي درك كاركرد تلويزيون، به ويژه تصوير، مسئله جلب « توجه » (18) مخاطب است. توجه، يك اصطلاح ارتباطي است و همواره « بيش از به كار انداختن گيرنده هاي حسي » (19) است، توجه به پردازش اطلاعات، به مرحله اي بعد از « احساس » مربوط مي شود. (20)
تلويزيون براي جلب و نگه داشتن « توجه مخاطب »، از عناصري كه موجب توجه مي شوند بهره مي گيرد. برخي از اين عناصر عبارتند از: بسامد (21) ( تكرار نما در آستانه تحمل و علاقه مدرك ) ناگهاني بودن (22) دوام (23) ( طول يك نما در آستانه تحمل و علاقه مدرك ) شدت، (24) تازگي، (25) دلالت عاطفي، (26) رعايت سليقه هاي فردي يا جمعي (زيباشناخت خرده فرهنگ ) و. . . .
براي درك بهتر كاركرد تصوير تلويزيوني بر مخاطب، لازم است به تفاوت ها و وجوه اشتراك فردي كه در خيابان در حال پرسه زدن است يا در دشتي در حال تماشاي مناظر است و فردي كه مخاطب تلويزيون است، توجه كنيم.
هر دو نفر، تصاوير رنگي را مي بينند كه در آنها مؤلفه هاي تصوير كمابيش وجود دارد. تصاوير مورد نظر هر يك به ترتيب ممكن است خيلي خوشايند، خوشايند خنثي، ناخوشايند و بسيار ناخوشايند باشد. (27)
اما نكته مهم اينجاست كه تأثير تصاوير بر هر يك از اين دو نفر، در اصل يك تفاوت عمده دارد و آن اينكه ia129مؤلفه هاي تصويري براي فرد اول براساس يك سازمان دلالي و الگوي زباني در نيامده اند، اما براي مخاطب تصوير تلويزيوني، همواره تصاوير در نظام زباني خاصي ارائه مي شوند كه به وسيله نظام دادن مؤلفه هاي اوليه اي كه در بيان تصويري بيان كرديم، به رشته تحرير درآمده اند. (28)
اين تحرير را تحرير مشق گونه و اوليه مي توان ناميد كه تنها در حكم ظرفيت بياني و هيولاي مفاهيم است. (29) اما پس از فعليت يافتن آن به وسيله مهارت برنامه ساز، تأثير عميقي درحد تصرف عدواني در ذهن مخاطب خواهد داشت.
سازمان پيچيده تر تصوير در بيان مفاهيم و تعامل با مخاطب، زماني شكل مي گيرد كه ظرفيت هاي اوليه در تعامل با سازمان، تمايل هاي اوليه مخاطب ( غرايز و نيازهاي اوليه وي ) يا ثانوي وي در آيند. (30)
اين هنگامي است كه تصوير بخواهد در نظام بياني خود و جلب توجه مخاطب از جاذبه هاي جنسي، خيالي، غضباني، عقلاني و علمي ( اكتشافي ) استفاده كند، شايد در تقسيم ديگر بتوان گفت، جاذبه شهوي اعم از جنسي، خوردن، نوشيدن و هر آنچه به لذت بردن غريزي بينجامد، به ويژه وقتي بهره گيري از اين جذابيت ها با تكنيك هاي نرم افزاري داستان پردازي همراه شوند.
مرحله بعد، قوّت گرفتن تصوير است به وسيله آواها و صداها، اعم از گفتار، موسيقي و آواهاي غيركلامي كه در تأليفي همگون و سازوار، درصدد تبيين يا رساندن يك مفهوم درمي آيند.
همراهي زيباشناختي تصوير، حركت، موسيقي، نوا و صدا و برگزينشِ عناصر در كادر، موجب سمفوني عظيم و مستي آوري مي شود، ما اگر چه در مقابل خطوط فعال عمل مي كنيم، اما در برابر رنگ و موسيقي شديداً تأثيرپذير هستيم. اگر رنگ در پرداخت يك تصوير شهوت انگيز به درستي و با تكنيك هاي لازم، ( تدريج، غرابت، زيبا در ميان نازيبايان، كمالات عاطفي محبوب در كنار زيبايي جنسي، بافت دراماتيك احساس برانگيز و . . . ) به كار گرفته شود، به احتمال قوي، مخاطب در درك downloadشخصيت فرآمده از همين نقاطي كه بر صفحه تلويزيون جادو شده اند، دچار تخدير (31) مي شود.
حتي قبل از آنكه بخواهيم از امدادهاي پرتوان نرم افزارهاي پردازش دراماتيك زيادتر سخن بگوييم، در هم آميزش عناصر بياني تصويري، مي تواند نهايت توجه مخاطب را جلب كند. مثلاً در نمايش هاي انيميشن استند (32) بيشتر مخاطبان محو تماشاي خلق زيبايي هاي آفريده شده روي صفحه مي شوند و توجه آنها ساعت ها مي تواند ادامه يابد.
بنابراين، اولين كاركرد مؤثر تصوير بر مخاطب، جلب و حفظ توجه عميق مخاطب است كه در نگاه فني بسيار پرمعنا و اهميت است.
گام بعدي، آن گاه به درستي برداشته مي شود كه بر خميرمايه تصوير ( با توجه به مؤلفه هاي آن ) نرم افزارهاي توليد قالب هاي تلويزيوني با هدف گذاري هايي راهبردي به منظور تغيير نگرش مخاطب، افزون شود.
اگر تا پيش از اين، تنها درباره امكان بررسي زمينه هاي بياني و بحث بر سر حروف يا كلماتي بود، كه مي شد با آن كلمه يا جمله ساخت، اين بار به وسيله آن اوليه ها، مي توان جمله هاي بسيار رسايي را بيان كرد.
همكاري و همياري موسيقي، گفتار، نماي نوشته، آوازهاي غيركلامي و نرم افزارهاي دراماتيك، قلاب هايي هستند كه ذهن و ضمير مخاطب را به خود گير انداخته و جلب مي كنند. بي جهت نيست كه ميلياردها نفر در شبانه روز مي توانند ( و با اشتياق مي خواهند ) در برابر جعبه جادو بنشينند و در آن محو شوند.
بهره گيري از هنر در تلويزيون يك اصل است و هنر دو خصيصه دارد: يك- از توسن خيال بهره مي
170358_362zEcnsگيرد، دوـ همواره از جنبه هاي زيباشناختي بهره مي گيرد و حس زيباشناختي را به مخاطب مي رساند. محصول اين بهره گيري، حس انبساط در مخاطب است و در نهايت، لذت و به گفته ديگر، پاداش دوباره او در مقابل تماشاي تلويزيون.

تصوير، به وسيله همه عناصري كه ياد كرديم، در قالب به كارگيري ده ها نماد جذاب ( سكس، خشونت، قدرت، خيال پردازي، اكتشاف علمي و. . . ) با موسيقي هم نوا مي شود و گام به گام مخاطب را بر سر هر موضوع قانع مي كند و نظام ارزشي او را با مقدار ناچيزي فرسايش، جهت راه گشايي به مقصود پيش مي برد. مثلاً در فيلم « تايتانيك »، (33) مخاطب متوجه مي شود كه رز دختري است كه از آداب و رسوم اشرافي گري خسته است و طالب آزاد شدن از اين پايبندي هاي مسخره است. در نماهاي بسته و باز، آداب افاده اي اين جماعت تحقير مي شود. اين تحقير با چهره زيباي رز مظلوم تقويت مي شود ( تأثير استتيك و نه لوجيك )، رز نمي خواهد با مرد مورد نظر مادرش ازدواج كند و به همين خاطر راضي به مرگ مي شود.
رز در « غرابت » (34) زيبايي و انديشه است؛ يعني همه زنان اطراف او به زيبايي او نيستند ( غرابت زيبايي ) و هيچ يك انديشه او را در سر ندارند. در اولين صحنه هايي كه از جك و رز مي بينيم، مي securedownload17گوييم: آن دو نفر چقدر به هم مي آيند! ( حس ايجاد تعادل در عدم تعادل دراماتيك به وسيله تكنيك شباهت ) جك، رز را از مرگ حتمي نجات مي دهد و صادقانه به او اميد مي دهد. رز به زندگي برمي گردد. در يك تدريج ملايم، رز و جك در پلان هايي به هم نزديك مي شوند ( تكنيك تدريج ) تا جايي كه مخاطب براساس حس غريزي اش حكم مي كند كه اين دو بايد با هم ازدواج كنند. بي لياقتي نامزد رز، زورگويي مادر رز به خاطر حفظ ثروت آبا و اجدادي، تمايل جدي رز براي آزاد شدن از رسوم هاي اشرافي گري كه رنگ مايه عدالت و هم سطحي آدميان را هم دارد، همه و همه فشارهاي منفي هستند كه مخاطب بپذيرد كه رز و جك حق دارند به دور از چشم مادر رز، با هم ازدواج كنند.
ساختار ملودرام فيلم، وقتي آخرين تزريق زيرپوستي (35) خود را انجام مي دهد كه جك خود را فداي رز مي كند و ما از هرگونه شك و شبهه در عملكرد آنها بيرون مي آييم و كار آن دو را نه به عنوان يك ماجرا، بلكه به مثابه يك روش ارزشمند مي پذيريم.
براي تكميل مثال و درك بهتر آنچه گفتيم، عناصر تكرار، (36) غرابت، (37) شباهت، (38) تدريج، (39) كانتراست، (40) هم نوايي نمادها با جريان داستان (41) در كنار خوش تراش بودن شخصيت هاي كليدي، (42) هم نوايي با شكوه موسيقي با جريان عشق رز و جك و در نهايت ترانه دل انگيز سلندنيوم، همه و همه در كار تزريق و گسترش تم فيلم هستند كه ماهرانه بر ذهن مخاطب مي نشينند و احساسات او را شديداً تحريك مي كنند. (43)
وقتي رسانه بتواند احساس مخاطب را شديداً تحريك كند، عقل به طور موقت، توش و توان خود را در تحليل نظام ارزشي خود، از دست مي دهد و فرصت مناسبي فراهم مي شود كه نظام ارزشي نوين عرضه شود.
تجربه مكرر تماشاي محصولات تصويري، حتي در صورت نپذيرفتن نظام ارزشي آنها در مرتبه اول به اين دليل رغبت مخاطب را برمي انگيزد كه از اجزاي محصول تصويري لذت برده است. مثلاً صحنه اي كه روي ميزهاي مجلل غذا سرو مي شود، يا آنجا كه رز با لبخندهاي شيرينش به جك چراغ سبز نشان مي دهد، آنجا كه با هم قرار مي گذارند از رز نقاشي بكشد و آنجا كه در اتومبيل خلوت مي كنند، آنجا كه از هم دور شده اند و رز دوباره خودش را به خاطر جك به خطر مي اندازد و آنجا جك خود را فداي رز مي كند. در تجربه، احساساتي مطبوع هستند كه مخاطب را وامي دارد تا اثر را حداقل دوست داشته باشد، دوباره ببيند و كم كم نظام ارزشي آن از پس ذهنش به او عرضه شود و سليقه هاي زيباشناختي و ارتباطي اش تغيير كند.
در اين مثال ساده، مي توان با مرور و گسترش قواعد اوليه، بر سير آثار دراماتيك، زواياي كوري را فتح كرد و از وراي آن، به چگونگي تعامل عناصر بياني تصوير با مخاطب پي برد.
مخاطب، تجربه عاشق شدن، مسافرت با كشتي، غرق شدن، رقيب داشتن، براي معشوق مردن را پيدا مي كند؛ در واقع در اين رؤيايي كه تاحدي بوي بهشت (بهشت كوته فكران ) را مي دهد مواجه مي شود. همياري المان ها ( صدا، موسيقي و آواهاي غيركلامي ) را نيز نبايد ناديده گرفت.

ج) آسيب شناسی زبان تلويزيون

بحث زبان تلويزيون، زماني يك بحث جدي مي شود كه از فرازبان (44) آن سخن گفته شود. فرازبان، شيوه به كارگيري زبان است و هم شامل مدلول هاي مورد نظر و عمدي و هم مدلول هاي ناخواسته مي شود، فردي كه با عصبانيت سخن مي گويد، ممكن است نخواهد مخاطبش ناراحت شود، اما كيفيت آواهاي او اين كار را مي كند. (45)
زبان و فرازبان در تلويزيون، هر دو نقش عمده اي در نوع تعامل با مخاطب دارند؛ چرا كه كلام همانند رسانه اصلي از ميان برخاسته است و به جاي آن، تصوير تلويزيوني نشسته است.
كلام، يك رسانه گرم است ( به تعبير خودم ) يعني ذهن را به كوشش انديشه و وارسي منطقي وامي دارد و هنگامي كه كلامي را مي شنويم، بايد رمزگشايي زيادي كنيم و در واقع معرفت شناسي خاصي را در پذيرش پي مي گيريم. گفتار و نوشتار ( كه داراي اعتبار بيشتري است ) فرصت بيشتري براي انديشه به ما مي دهد، حتي قلمرو فرازبان و تأثير آن نسبت به تصوير محدودتر است. اما زبان تلويزيون، با توجه به همه ظرفيت هايي كه برخي از آنها بيان شد، واقعاً شگفت آور و دغدغه انگيز مي نمايد.
تلويزيون با در برداشتن رنگ و حركت و مجهز شدن به پويايي، تحرك و نيروي جذابيت زيباشناختي بسيار قوي در دلالت و هدايت ذهني، مي تواند ذهن مخاطب را سحر كند؛ زيرا قبل از آنكه خرد و به ويژه عقل كل نگر و داوري حكيمانه، بخواهد قدرت تجزيه و تحليل پيدا كند، قدرت و نيروي جاذبه زيباشناختي بر ذهن چيره مي شود و زيبايي به جاي درستي مي نشيند، در واقع زيبايي تقرير از خود تقرير سبقت مي گيرد و اين همان روي ديگر سكه سخن درست مك لوهان است. (46)
همه مي دانيم، شرط داوري معقول آن است كه درياچه هيجان، در انسان، تا حدي آرام باشد، اما تلويزيون، به ويژه در بافت دراماتيك، قدرت آن را به سادگي دارد كه غضب، شهوت، احساس ترحم و احساسات ديگر را به شدت و ظرافت برانگيزد و توش و توان داوري درست را از عقل سليم سلب كند و مخاطب را به داوري وابسته بر احساس وادارد.
پهناوري تلويزيون در دو جهت مخاطب بسيار و زمان طولاني و قدرت فراوان آن در تكرار يك پيام در شكل هاي گوناگون، معرفت شناختي مخاطب را دگرگون مي كند و همين معنا باعث مي شود كه وي، همواره احساس گرايانه (47) داوري كند.
گويي درك تصوير در بخش هيپوكامپ مغز اتفاق مي افتد و آنجا مركز پردازش عواطف انسان است؛ برخلاف درك يك متن كه براي آن كرتكس مغز بيشتر فعال است، تجربه هاي مردم شناختي هم نشان مي دهد، جوامعي كه از رسانه تلويزيون تغذيه مي كنند، از قدرت تجزيه و تحليل و خردورزي كمتري برخوردارند. (48)
تلويزيون، افزون بر ترويج معرفت شناخت احساس گرا و جااندازي پارادايم استتيك به جاي پارادايم لوجيك در داوري ها، معرفت شناخت حس گرا را نيز در مخاطب رشد مي دهد؛ زيرا مخاطب كم كم ياد مي گيرد كه آنچه را در تلويزيون مي بيند، بپذيرد و مجراي پذيرش امور حسي در او تقويت شود. گويي در عصر صنعت چاپ، مردم ياد گرفته بودند كه باور كنند مطالبي كه چاپ شده است از استواري كافي برخوردار است. اما مرجعيت تلويزيون، همانند يك رسانه بسيار تأثيرگذار مي تواند درحد تصرف عدواني و تسخير پيش برود؛ زيرا هم فعال عمل مي كند و هم پهناي زماني، مكاني و موضوعي و بخش هاي جذابيت را يك جا دارد. ( رسانه فعال، ذهن را كودن مي كند! )
آسيب هاي زبان تلويزيوني محدود به همين دو آسيب معرفت شناختي نمي شود. تلويزيون اگر خارج از چارچوب هاي اخلاقي گام بردارد، مي تواند بسيار فاجعه انگيز عمل كند. جذابيت هاي گوناگوني كه امروزه در جهان در برنامه هاي تلويزيوني به كار مي روند، با استفاده از سكس، خشونت، خيال پردازي و بهره گيري از عواطف بشري، آثار بسيار ويرانگر و پايداري را بر مخاطب مي توانند بگذارند. حتي اگر استفاده از اين عناصر درحد بسيار لطيف و اندك هم باشد، به دليل مداومت و تكرار، مي
تواند ذهن مخاطب را به سوي مرزهاي فراتر بگشايد. (49)

به راستي چگونه مي توان با برانگيختن تمايلات غريزي مخاطب، روح او را به سوي اهداف متعالي سوق داد؟!
بنابر آنچه در مقدمه ذكر شد، سكولاريسم يك رويكرد و يك فلسفه عملي و نظري در تعامل دين و دنياست، به اين ترتيب كه جامعه ( سازمان ) سكولار، امر دنيوي را در هر يك از حوزه هاي سياست، حكومت اقتصاد، آموزش و توليد علم، روابط اجتماعي و حتي اخلاق و معاشرت، تجربه ها و ديگر مناسبات انساني، بر امر اخروي، قدسي و الهي ترجيح مي دهد و آن را فراتر مي نشاند. دين در چنين جوامعي يا به حوزه فردي ( شخصي ) يا به آييني بي روح و حداقلي تبديل مي شود و گزاره هاي ديني، مصدر تصميم سازي نمي شوند، بدين ترتيب، علم تجربي، خواست و برگزينش مردم و احزاب و امثال آن، مرجع داوري ها و تصميم ساخت ها خواهند بود.
اگر چه سكولاريسم در ابعاد و تكون خاص خود امر جديدي است، اما در جانمايه، نظر به يك كالبدشناسي انسان شناختي، امر تازه اي نيست. گفتيم كه سكولاريسم در ماهيت اصلي خود واژگوني قلوب (تعلقات عميق فكري، عاطفي و دل بستگي هاي ) انسان هاست به سمت امر زودگذر و در ابهام نهادن آخرت، خدا، شريعت و مقتضيات آن. اين تحول عميق گرايشي، به طور مسلم تحولات عظيمي را در نگرش و سازمان توليد دانش و سامانه هاي اجتماعي جامعه سكولار به بار مي آورد.
بنابراين، قرائت از سكولاريسم، هر آنچه بتواند در گروه ها يا جوامع، تمايل به دنياگروي را افزوني دهد و مخاطب را به حيله و فن به تقديم امر دنيايي بر امر قدسي و ديني بگمارد، حداقل زمينه سكولار شدن آن مخاطب را فراهم كرده است و عامل و كارگزار سكولاريسم خواهد بود.
براي سكولار شدن يك جامعه، شرط لازم و كافي اين است كه در تعاملات خود و اگر چه در نهان، دنيا را از آن جهت كه دنياست (50) مبدأ ميل خود قرار دهند و در پرتوي دل بستگي و اهميت فراوان به آن، به كار آباداني آن همت گمارند ( چه دين را سطحي و درحد مناسك بي روح به جاي آورند يا آن را به كل كنار گذارند ).

 اصل اول:

اين است كه سكولاريسم در ماهيت، محصول واژگوني قلوب آدميان به امر دنيايي و دل بستن به دنيا و ترجيح دادن آن بر امر قدسي و ديني است. محصول اين دل بستگي آن است كه اداره دنيا را به دين نسپارند (51) و مصدر و پارادايم هدف گذاري ها همين امور دنيوي باشد.

اصل دوم:

در دين اسلام سازه هاي فراواني براي سكولار نشدن جوامع قرار داده شده است، اما دين داري ( دين در مقام تحقق ) آسيب مي پذيرد، سكولار شدن دين نيز يك آسيب است، گويي سكولار شدن جامعه ديني نيز آسيب جامعه ديني است. اما در دين مبين اسلام، سازه هاي گوناگوني براي پيش گيري و درمان سكولار شدن جامعه قرار داده شده است.

اصل سوم:

نظر به عناصر بياني تلويزيون، ويژگي هاي فراواني در اين عناصر، براي سكولار كردن مخاطب ( و مخاطب مؤمن ) ديده مي شود.
همچنان كه در مقدمه اشاره شد، دنيا گروي امري مشكك است، آخرت گروي نيز به معناي نفي دنيا نيست، بلكه به معناي به كار بستن دنيا در جهت امر آخرتي و پيوند دادن آن براي سعادت جاويد است، ضمن اينكه بهره جويي و لذت بردن كوتاه دنيايي را طرد و نفي نمي كند.
نكته اينجاست كه اولاً مخاطب مؤمن ( فرد يا جامعه ) چه سامانه هاي ذهني و قلبي دارد كه او را آخرت مدار كرده و ثانياً چه مراقبت هايي را انجام مي دهد كه آخرت مدار بماند و سكولار نشود. بزرگ ترين و مهم ترين كاري كه رسانه تلويزيون با عناصر بياني خود مي كند، روبه رو كردن مخاطب مؤمن با انبوه خواطر است. برنامه هاي تلويزيوني، اگر چه در محتوا و سمت و سوگيري محتواسازي در كار هدايت مخاطب به امر قدسي باشند، اما به جهت ويژگي و ساختار عناصر بياني به كار رفته در آن، خواطر انبوه و فشرده اي را در ذهن و ضمير مخاطب مؤمن جاي مي گذارند.

2. قلب و مسأله ی خواطر

الف) مراد از قلب (52) انسان مجرد مدرك است كه فاعل و منفعل اصلي هم اوست. در واقع قلب، مركز حكومت قواي باطني و قواي ظاهري است و سربازان باطني و ظاهري با قلب و روح آدمي در تعامل هستند.
برخي، سربازان قلب را به سه دسته كلي تقسيم كرده اند:
يك صنف برانگيزاننده ( يا به سوي جلب منفعت، مانند شهوت يا به سوي دفع ضرر، مانند غضب ) كه گاهي اين قوّه را « اراده » مي نامند.
دو صنف دوم، قواي محرك اعضا هستند كه از آن به « قدرت » تعبير مي شود.453a1790978a535b70e5ccfd1121edee
سه صنف سوم، قواي دراكه هستند كه در حكم جاسوس هايي براي نفس عمل مي كنند، مانند بينايي، شنوايي، بساوايي (53) و. . . .
همچنين، قلب داراي صفاتي است كه از تركيب امور متزاحم فراهم آمده است: درّندگي ( سبعيت )، حيوانيت ( بهيميت )، شيطنت و ربّانيت. علت اين اوصاف، وجود قواي خاصي است كه در نفس انسان جمع آمده اند؛ قوه غضب در صورت برتري يافتن موجب سبعيت است و قوه شهوت در صورت غلبه كردن موجب حيوانيت و قوه واهمه به همراه عقل جزوئي، موجب شيطنت مي شود و سيطره عقل بر همه قوا موجب ربانيت است. (54)
از همين جهت، انسان را « جنس » ناميده اند و نوع و شاكله دروني او وابسته به سازمان حاكميت قواي باطني اوست.
مراد از خواطر، اموري است كه بر قلب وارد مي شود، چه از جنس فكرهاي مجرد باشد، يا يادآوري ها يا ارتكازات و تصويرها و صوت ها و هر آنچه در قلب وارد شود.
توجه به مسئله خواطر، در بحث مورد نظر ما از چند جهت اهميت فراوان دارد:
ـ همواره رفتار و گفتار ما مبدئي در خواطر ما دارند، چرا كه خواطر بر اثر تراكم، محرك رغبت و سپس تحرك عزم مي شوند. پس از تحرك عزم قصد حال مي شود و در پي آن عمل صادر مي شود. (55)
ـ خواطر دو دسته اند: خواطر شرّ و مذموم كه به آن « وسواس » مي گويند و خاطر محمود كه به آن « الهام » مي گويند. (56)
ـ قلب، به سان كودكي است كه از هرچه خوشش بيايد آن را دوست مي دارد و از آن خاطري برمي گزيند؛ اگر چه سررشته شده بر جمال خداي متعال است. اما در مصداق ها تشخيص، كافي نمي دهد. نبي اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: « در قلب دو گرايش وجود دارد، يكي از جانب فرشته كه آدمي را به خير دعوت مي كند و يكي از جانب دشمن و شيطان است كه موجب تكذيب حق مي شود و ما را از خير، نهي و به گناه، دعوت مي نمايد. (57)
ب) نكته مهم در تعامل ميان قلب ( گوهر و جوهر انسان و عرش الرحمن ) اين است كه هرگاه ورودي هاي قلب در معرض ذكر دنيا، مقتضيات هوس و تحريك قواي شهويه، وهميه و غضبيه قرار گرفت، به گونه اي كه نفس توان پالايش زشتي هاي آن را در شبانه روز نيافت، مجال خواطر شياطين گسترده مي شود و شياطين، ابتدا در گوشه هاي قلب بساط مي گسترند و اندك اندك به ميان قلب نفوذ مي كنند، حكومت قلب را به دست مي گيرند و عقل را از حكمراني قلب بركنار مي كنند.
پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: « شيطان، به سان خون در عروق شما جاري است، مجاري آن را با گرسنگي تنگ كنيد ». (58)
راهكار برتري قواي عقلي و الهامي، توجه و ذكر بسيار خداوند تبارك و تعالي است؛ به گونه اي كه اولاً قلب با آن آرام گيرد و ثانياً ذكر در قلب مستقر شود و قواي رحماني و نوراني قوّت بيشتري نسبت به قواي شيطاني پيدا كنند. در اين حال است كه قلب در وضعيت ذيل قرار مي گيرد:
إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ. ( اعراف: 201 )
پرهيزگاران هنگامي كه گرفتار وسوسه هاي شيطان شوند، به ياد ( خدا و پاداش و كيفر او ) مي داشتيد! » و ( در پرتوي ياد او، راه حق را مي ايستند و ) ناگهان بي صاحب مي پندارند.
به خلاف هنگامي كه قواي شيطاني بر قواي رحماني و نوراني غالب آيند كه فرمود:
اسْتَحْوَذَ عَلَيهِمُ الشَّيطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ. ( مجادله: 19 )
شيطان بر آنان، مسلط شده و ياد خدا را از خاطر آنها )! برده، آنان، حزب شيطانهاي بدانيد حزب شيطان زيان كارانند!
البته، همواره چنين نيست كه خواطر مذموم به صورت خالص مذموم باشند، بلكه بسيار مي شود كه شياطين، خواطر را آميخته به خواطر محمود مي كنند و نفس اماره انسان، به علت حب دنيا، مانع از تشخيص ميان خواطر شده و خواطر شيطاني را برمي گزيند.

3. عناصر بياني تلويزيون، قلب، خواطر و دنياگروي

در يك مطالعه واقع بينانه درباره آنچه در تلويزيون هاي جهان و حتي تلويزيون كشور اسلامي خودمان مي توانيم ببينيم، اين است كه:
ـ تلويزيون در طول شبانه روز، انبوهي از تصاوير گوناگون را با كاركرد زيباشناختي و با هدف جذب مخاطب، ارائه مي كند. جاذبه هاي اوليه بصري، تصاوير زيبا، رنگ پردازي، نورپردازي و تجمل هاي فراواني كه به طور عمده حس معنوي و تمايل به محبت به خدا را در ما بر نمي انگيزند.
ـ در برنامه هاي گوناگون تلويزيوني، به ويژه در برنامه هاي نمايشي، از جذابيت جنسي استفاده مي شود، زنان خوش سيما با صداي خوش در نماهاي گوناگون، در مقابل مخاطب ظاهر مي شوند و بافت دراماتيك مخاطب جلب تماشاي اين صورت ها مي شود.
ـ تلويزيون در عناصر بياني خود، خواطر خود را مركب از جلوه هاي رنگي، همراهي موسيقي و ترفندهاي مؤثرتر در قلب مخاطب وارد مي كند.
ـ ساختارهاي دراماتيك، به هيجان آوردن عواطف جنسي، برانگيختن حداقلي شهوت، سركشيدن به ارتباطات محرمانه زوج ها و خانه ها را، حداقل براي بيان تلويزيوني، مشروع سازي مي كنند.
ـ اگرچه محتواها به سمت امر قدسي و معنوي باشد، اما پس مانده هايي كه قلب، مانند كودك از آنها عكس تهيه كرده و خاطره ساخته است، در قلب مي ماند.
ـ بيشتر تصاوير در برنامه تلويزيوني، در حوزه غرايز انسان سير مي كند؛ خانه، زمين، اسباب منزل،
خوردن و آشاميدن، پوشاك، روابط زناشويي، دارايي، جرم و جنايت و امثال آن، به ويژه در برنامه هاي نمايشي. شاهد خوب اين گزاره آن است كه ژرژ پولتي، سي وشش وضعيت نمايشي را ذكر مي كند كه تقريباً همه براساس تصاويري بنيان مي شوند كه با جنبه غريزي مخاطب در ارتباطند. (59)

ـ تلويزيون در برنامه سازي، ناچار از ارائه جلوه هاي زيبايي است به راستي چگونه مي توان حضور زنان را در تلويزيون حذف كرد يا آنها را تنها در نماي دور نشان داد. مگر زنان نامحرم در كوچه و خيابان حضور ندارند؟!
نكته مهم، نوع ارتباطي است كه مخاطب با تلويزيون برقرار مي كند و اين ارتباط درگيركننده و جذاب، كمتر در دنياي بيرون صورت مي گيرد، اگر هم تحقق يابد، يك هنجار نيست كه بتوان به آن استناد كرد. بنابراين، براي توجيه اين معنا، استناد به اينكه عناصر بياني تلويزيون، به طور عمده در بيرون كادر تلويزيون وجود دارند، توجيه خوبي نيست.
1. معمولاً در خارج كادر، ارتباطات عاطفي و عشق ورزانه زن و شوهر به وسيله ديگران، مورد باريك بيني شنيداري و ديداري قرار نمي گيرد.
2. هنجار متشرعه، اجازه نمي دهد كه مردي اين گونه از نزديك، گونه و لب ها يا چشمان زن ديگري را مشاهده كند، اما تلويزيون اين را مشروع سازي كرده است؛ حداقل در جعبه جادو، به عنوان يك زبان خاص براي بيان مشكلات اجتماعي و حل آن، به منظور اعتلاي جامعه اسلامي!
3. در دنياي بيروني، صداهاي شنيدني با استفاده از صنايع بصري كارگرداني نشدهاند.
دغدغه جدي اين جاست كه اين همه جلوه گري هاي گوناگون از طريق جنس مخالف ( ولو با پوشش اسلامي ) چه مقدار خواطر را در ذهن مخاطب باقي مي گذارد؟ بسياري از اين خواطر، به صورت برانگيختن جنسي تظاهر خواهد كرد و سلامت و بهداشت جنسي و عاطفي مخاطب را به مخاطره مي اندازند.
جالب اين است كه اگر مخاطب به وسيله يك رسانه سالم بتواند، همه آنچه تلويزيون مي خواست با فروريخت اين همه خواطر دردسرساز القا كند، از طريق كتاب درمي يافت ( به ويژه اگر آن كتاب از يك نفس زكيه به دست آمده باشد ) و بقيه اوقات خود را به يادآوري و فكر كردن مي گذارند و مسئله را در گفت وگوهاي علمي و در فضايي مبتني بر طهارت نفس پي مي گرفت و قلب خود را به نور الهي آباد مي كرد و اصلاً صورت مسئله اي كه دغدغه اصحاب رسانه بود، پاك مي شد. (60)
لازم نيست مخاطب مؤمن عالم رباني باشد تا دغدغه تطهير قلب را از خواطر داشته باشد كه البته هر مخاطبي، بالقوّه عالم رباني است و قلب او حرم خداست و جان آدمي از جهت پذيرش انوار حضرت حق و امكان لقاءالله، بسيار محترم است. بنابراين، جدا كردن مخاطبان از جهت درجه وجودي و براي توجيه اعمال كاركردها به رسانه، كاري عوامانه به نظر مي رسد.
قلب انسان، ارزشمندتر از آن است كه مورد حمله خواطر قرار گيرد و خواطر آن گاه كه جمع شوند، به يقين دردسرآفرين مي شوند.
جالب اين است كه عموم مخاطبان تلويزيون، پس از تماشاي برنامه هاي نمايشي تلويزيون، بيشتر علاقه مند هستند بازيگران آن برنامه ها را ببينند، عكس آنها را مي خرند و عجيب تر اين كه، مردان عكس خانم هاي بازيگر و از ميان آنها زيبارويان را برمي گزينند! (مرجع سازي ناخواسته )
« رنگ رخساره خبر مي دهد از سرّ درون »، اين عملكرد از سوي مخاطب، نشان مي دهد كه رسانه خواطر زيادي را در ذهن و ضمير مخاطب به جاي گذاشته است و در كنار خدمتي كه كرده، خرابي هايي را هم به بار آورد كه معلوم نيست در كل، ارزش آن را داشته باشد.
گام هاي سكولار شدن

هم دين ناكارآمد موجب دنياگروي مي شود، هم دين داري ضعيف آدمي را در معرض سكولارشدن قرار مي دهد. شايد واكنش دنياگروي در اروپا، به دليل ناكارآمدي آموزه هاي كليسا بوده باشد، اما ممكن است قومي به وسيله اتراف اندك اندك در لذت هاي دنيايي و سبك شمردن دين داري، در دام سكولاريزه شدن بيفتد. گاه، گناه هاي دسته جمعي و كفران نعمت هدايت هم ممكن است قلوب ملتي را از اشتياق به حق تعالي محروم كند.
توجه به اين نكته مهم است كه تلويزيون، به وسيله نوع عناصر بياني اش، به طور طبيعي، در طول شبانه روز و در طي ساليان دراز، براي مخاطبان انبوه، خواطر مذموم فراواني را به وجود مي آورد، اين خواطر به دلايلي، به راحتي متراكم مي شوند:
ـ قواي مخاطب از كار روزانه و عبادت خسته مي شود و نياز به سرگرمي دارد.
ـ تلويزيون، يك سرگرمي كم هزينه است. (61)
ـ مخاطب، تقريباً در بهره گرفتن از تلويزيون ناچار است. (62)
ـ عناصر بياني تلويزيون، خالق دنيايي مجازي اند و اين دنياي مجازي را براي مخاطب دروني مي كنند.84_12952
ـ نقطه نفوذ بيشتر عناصر بياني تلويزيون، حداقل در گره افكني اوليه غرايز مخاطب هستند.
ـ تكنيك هاي به كارآمده در عناصر تلفيقي بيان در تلويزيون قواي باطني و خواطر مستحكمي در قلب باقي مي گذارند.
ـ تصوير در تلويزيون، همواره قدري تحريك جنسي، وهمي و غضباني را موجب مي شود. قلب، به ويژه در برابر زيبايي هاي جنس مخالف، دچار خواطر مي شود.
ـ تراكم خواطر درحدي است كه مخاطب نمي تواند قلب خود را از عوارض ناشي از آن پاك و تخليه كند.
ـ مخاطب انبوه، در طول شبانه روز و در طول زماني دراز، در معرض خواطر انبوهي است كه پسماند رسوب يافته آن، به شدت سمت وسوي دنياگرايي دارد.
مخاطب اگر به وسيله راهكارهايي ديگر از چنگال خواطر نرهد، دچار واژگوني قلب و دنياگروي مي شود.

 

 

 

تكميل مطالب با چند نكته مهم:

ـ برنامه هاي مذهبي در تلويزيون، به طور عمده آغشته به خواطر خواهند بود.
ـ برنامه هاي مذهبي در تلويزيون، قادر به از بين بردن خواطر مذموم نخواهد بود.
ـ ذائقه زيباشناختي مخاطب، به وسيله درك پيام از راه تصوير، آن هم با جذابيت هاي غريزي با ذايقه درك مفهوم از راه كلام، در تناقض خواهد افتاد. بنابراين، تلويزيون سهم زيادي در خالي شدن مساجد مي تواند داشته باشد.
ـ مفاهيم ديني در تلويزيون در پرتوي قالب هاي برنامه سازي، تا حدي پرسپكتيو مفهومي و خلوصشان را از دست مي دهند، تخيل، نمادهاي بديع، تعاملات متناقض با اصل پيام و. . . برخي علل تحريف محتوا هستند.
ـ تلويزيون آن قدر قدرتمند است كه به جاي استناد به مرجع ذي صلاح، خود مرجع مي شود. (63)
ـ تلويزيون قداست ساز است، يعني امور مقدسي را مي تراشد و در اين مسير بدعت گذاري مي كند، مثلاً احترام و قداست براي هنر و زيبايي، برخي حرفه ها: ورزشكاري، بازيگري، نوازندگي و. . . .
ـ تحت تأثير سرمايه و سرمايه دار است.
ـ براي تفريح در آن مجال زيادي دارد.
ـ خروجي هاي تلويزيون، به طور عمده، طعام پاكيزه اي نيستند. ( فالينظر الانسان الي طعامه )
– براي كاهش آسيب هاي زبان تلويزيون، بايد چاره انديشيد.

نتيجه گيري

مهم ترين عنصر بياني تلويزيون، تصوير است كه در نگاه فني و به لحاظ ظرفيت هاي فراواني كه سازوبرگ تلويزيون در اختيار دارد، زمينه مناسبي براي سوق دادن مخاطبان انبوه در طول زمان، به سمت سكولارشدن دارد.
انباشت خواطر قلبي شهواني، وهماني و غضباني، اگر چه در برنامه هاي خوب و بر اثر استفاده زياد مخاطب از رسانه به دليل كم هزينه بودن آن، موجب از دست رفتن توفيق و افتادن در مسير گمراهي مي شود، اين امر مي تواند اندك اندك جامعه ديني را دچار فرسايش كند و روح سكولار و دنياگروي را بدون اينكه ما به روي همديگر بياوريم، در ما بدمد.
البته آنچه گفته شد، به معناي گريز و گريزناپذيري اين فرايند نيست. استفاده از رسانه تلويزيون امري اجتناب ناپذير است، اما راهكارهايي براي كاهش اين ويژگي ها وجود دارد كه در فرصت ديگر بايد به آن پرداخت.


پي‌نوشت‌ها:

1- سكولار (secularisn ) از ريشه سكولاريس ( secularis) به مفهوم نامقدس، غيرروحاني و ناسوتي است. واژه برابر آن (ecclesiastialism) و نيز (sacrmentalism ) به مفهوم مينوگروي و قدسي‌‌گرايي است. كاربرد اين اصطلاح در مفاهيم دين دنياگرا، جداانگاري دين و دنيا، عرفي‌گروي، جدايي دين از سياست، علمي و عقلاني شدن تدبير اجتماع و امثال آن، همواره نظاره كردن به پديد‌اري از آن است و حصر معناي آن در هر يك، مشكلاتي را دارد. در هر حال سكولاريسم، اگر چه همه اينها هست، يك ماهيت و جوهر بيشتر ندارد و آن همان است كه آورده‌ايم. براي مطالعه بيشتر نك :
Merriam Webster collegiate dictionary tenth edition.
2- Phenomen, Appearanse.
3- در اين صورت است كه سكولاريزاسيون شكل مي‌گيرد.
4- سكولاريسم نهادينه‌شده در عقلانيت علمي و در پي عملي.
5- مرور تعاريف گوناگون اين اصطلاح، ما را به اين نتيجه مي‌رساند كه وجه جامع سكولاريسم، جز همين معناي انفسي و درپي، پي‌آمدهاي آفاتي آن، چيز ديگري نيست.
6- دنيا از نظر واژه‌شناسي، مونث ادني به معناي پست‌تر يا نزديك‌تر است، البته در هر حال، دنيا نسبت به حيات طيبه، معنوي و سعادت روحاني و اخروي پست تر است. از اين جهت است كه لذت هاي آن همراه با سختي و محدود به قواي مادي است. اين واژه 115 بار در قرآن آمده و 111 بار آن به معناي زندگي اين جهاني است. نك: قاموس قرآن، ج 2، ص 362.
7- آيات فراواني بر‌ اين معنا دلالت دارد.
8- نك: محمد نقيب‌العطاس، اسلام و دنيوي‌گري، ص 38 -40.
9- نك: نحل: 8 ؛ نك: ‌اصول كافي، ج 1، ص 77.
10- نك: فصلت: 42.
11- نك : شيخ مفيد، الامالي، ص 292.
12- اشاره به برخي از عوامل ناكارآمدي معارفي، معرفتي و عملكردي آموزه‌هاي مسيحيت و نيز نهاد كليسا، به مثابه پاره‌اي از علل انحطاط جامعه اروپا به سوي دنياگروي. براي مطالعه بيشتر نك: محمدحسن قدردان قراملكي، سكولاريسم در مسيحيت و اسلام، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1380، صص 57- 95.
13- القا، فن ترويج و تبليغ است. در القا مخاطب كمتر موفق مي‌شود قواي ادراكي خود را براي تجزيه و تحليل پيام به كار گيرد؛ زيرا پيام با فنون خاصي ارسال مي‌شود كه احساسات و غرايز مخاطب را از قبل تحريك مي‌كند يا مجال تفكر را به مخاطب نمي‌دهد.
14- قاب يا كادر، به صورت انتزاعي در هر جا كه بتوان محدوديتي را تصور كرد، گفته مي‌شود، ولي در تلويزيون، كادر به صورت مادي و بصري وجود دارد و داراي « كاركرد زباني » است. در مورد كاركرد اثباتي و سلبي آن خواهيم گفت.
15- شاخه‌اي از فيزيك كه به شناخت نور و اسباب‌هاي نوري مي‌پردازد.
16- به همين جهت، دو بحث رياضي و اپتيكي در تعريف تصوير به كار برده شد.
17- نقطه، در اصطلاح هنرهاي تجسمي، يك واحد بصري است كه داراي طول و عرض و ارتفاع است. اما بر‌ اطراف سطحش به صورت يك واحد ديده مي‌شود، مانند يك قطره خون روي تكه كاغذ، يك قايق روي اقيانوس يا يك ستاره بر‌آسمان. همين قيود بصري در مورد خط نيز صادق است و آن دو را از مفهوم رياضي آن جدا مي‌كند.
18- attention
19- sense Receptors
20- نك: تام اسوليوان و همكاران، مفاهيم كليدي ارتباطات، نشر فصل نو، 1385، ص 38.
21- fraquency
22- suddeness
23- duration
24- intensity
25- novelity
26- emotionol Signification
27- نك: جري ماندر، كندوكاوي در ماهيت و كاركرد تلويزيون، نشر صبح، ص 275.
28- البته بر‌مبناي همين اصول، زبان تصوير، به ويژه وقتي به حدود تأويل (inter pretation) وارد شويم كه گاه به آن با قدري وسعت دادن در معنا فرازبان (para language) هم مي‌گويند، همه عناصر هستي، به‌سان كتابي ( كتاب تكوين ) براي آنان كه سواد و بصيرت ارتباط با آيات آفاقي را دارند، ميسور است و اهل بصيرت از شجر و حجر و مدر رازها مي‌شنوند. اما بهتر است حداقل در اينجا مبحث زبان تلويزيون كه عمدتاً زباني بشري است با اين مقوله جداگانه بحث شود.
29- مواد به كار بست اوليه‌ترين فنون تصويرگري، بدون نرم‌افزارهاي برنامه‌سازي است.
30- به ياد آوريد هرم مزلورا.
31- narcotization اصطلاحي است آمريكايي كه stupor نيز مي‌گويند؛ يعني مخاطب در لحظه دريافت پيام‌هاي رسانه، توش و توان خود را در تحليل فعال از دست مي‌دهد و تحليل و داوري فكري وي در جريان مطلوب رسانه سوق مي‌يابد.
32- گونه‌اي نقاشي با ماسه است بر ‌روي يك صفه نيمه‌مات كه نقاش مرتب و به آساني روي آن تصاوير گوناگون مي‌كشد و از تماس عناصر گفته شده، مي‌تواند با مهارت استفاده كند.
33- اثر جيمز كامرون.
34- peculiarity، يكي از صناعات تصويرگري است؛ وقتي يك عنصر بصري با عناصر ديگر در يك مجموعه به‌گونه‌اي ممتاز باشد، غرابت به وجود مي‌آيد.
35- اشاره به Hypodermic Needle model يا الگوي سوزن زيرپوستي است. در واقع، اين نظريه ناپرورده‌اي است كه مي‌گويد هنگامي كه مخاطب منفعل و اتمي‌شده ( Atomized ) مي‌شود، نهايت تأثيرپذيري را پيدا مي‌كند و نظام ارزشي پيام را تا حدي دروني مي‌كند، براي مطالعه فراتر نك:
Hallra (1997)? McQumil and windaha (1981)
البته اين نظريه، در صورت انبوه عرضه محصول فرهنگي و نيز انبوه استقبال مخاطب، بسيار كارگشاست تا تأثير رسانه را درك كنيم.
36- شخصيت‌هايي كه در موارد مختلف ( نماهاي بنيان‌گذاري و غير آن ) مي‌بينيم و آنها را در هنگام مرگشان در كشتي ملاقات مي‌كنيم: مادر با دو فرزندش، زن و شوهر پير، سازنده كشتي، كشيش و. . . .
37- رز در ميان زنان و دختران از همه زيباتر است. تنها كسي كه سلاح دارد و به سمت افراد شليك مي‌كند، نامزد رز است. ( غرابت منفي براي نامزد رز )
38- رز و جك شباهت خاصي دارند، گويا به هم مي‌آيند و مخاطب مي‌گويد اين دو نفر به درد هم مي‌خورند.
39- رز و جك به تدريج با هم آشنا مي‌شوند و از نظر ارتباط زناشويي نيز در يك پلان‌بندي تدريجي تقابل عشق‌ورزانه پيدا مي‌كنند.
40- دو محيط در كشتي وجود دارد، اشراف و غير آن. تم فيلم، عشق بر ‌مبناي آزادي و نه اشرافيت است. اين كانتراست که در لباس، اتاق‌ها، موسيقي، غذاها و گفتار در دو طبقه كشتي پيداست.
41- غرق شدن كشتي همراه فروريختن تمام چيني‌هاي نفيس اشراف، ‌به هم ريختن ميزهاي مجلل، شكسته شدن سقف باشكوه سالن و غرق شدن زنان و مردان با لباس‌هاي فاخرشان است.
42- كاپيتان كشتي، رز كه پير شده است، سازنده كشتي، دستياران كاپيتان و . . . .
43- غرض از آوردن اين مثال، تنها ارائه تصويري مختصر از چگونگي كاربست برخي عناصر تصويري بود در ادامه مطالب پيشين.
44- para language.
اين اصطلاح به كاربردهايي از زبان اشاره دارد كه به وسيله كيفيت نمادهاي زباني فراهم مي‌شوند . دانگ (زير و بم بودن ) لحن خشن: (gravel) يا خوش‌طنين: (sanerous ) و بلندي صدا (volume ) از اين قبيل هستند، نك: مفاهيم كليدي ارتباطات، صص 244-292.
45- مسئله فرازبان، از بغرنج‌ترين مباحث زبان‌شناختي است. نك: ازاين‌رو، نمادهاي زباني، وقتي پذيرنده كيفيت‌ها مي‌شوند، دلالت‌هايي بسيار فراتر از ظرفيت اوليه خود پيدا مي‌كنند. وقتي يك متن سياسي جدي، با فونت‌هايي پر از خطوط منحني و با رنگ صورتي نگاشته شود، اساساً به ‌گونه‌اي ديگر درك مي‌شود. البته كاربرد فرازبان در مورد مدلول‌هاي بصري، با قدري گسترش در معناي اين اصطلاح امكان‌پذير است.
46- رسانه، همان پيام است.
47- sontimantalic.
48- براي مطالعه بيشتر نك: زندگي در عيش مردن در خوشي، ص 84 .
49- در ميان عناصر بياني تلويزيون، به تحليل تصوير بسنده شده است و عناصر ديگر به صورت عناصر كمكي در نظر گرفته شده و به دليل كمي فرصت، باب جدايي براي آن باز‌نشده است.
50- آباداني دنيا مورد همت دين‌داران واقع مي‌شود، از آن جهت كه موجب عزت جامعه اسلامي مي‌شود. اين دنيامداري نيست، بلكه عين آخرت‌گرايي است.
51- گاه جوامع سكولار براي افزايش رفاه از آموزه‌هاي دين نيز بهره مي‌برند، اما اين بهره‌برداري يك بهره‌برداري سكولار است و به معناي آخرت‌گروي يا دين‌داري نيست.
52- واژه قلب، به چهار چيز گفته مي‌شود. الف) قلب صنوبري؛ ب) روح ( روح بخاري و نيز روح مجرد )؛ ‌ج) نفس ( كه خودش مشترك بين معاني ديگر است )؛ د) عقل ( كه آن هم به معاني گوناگوني به‌كار مي‌آيد). مراد ما از قلب، نفس ناطقه است كه همان روح مجرد و لطيف روحاني است؛ نك: ملامحسن فيض كاشاني، محجة‌البيضاء، ج 5، صص 5، 6، 7.
53- همان، ص 14.
54- همان، ص 18.
55- همان، ص 48.
56- همان، ص 48، البته در ادامه، مرحوم فيض مي‌فرمايد: سبب خاطر محمود، ملك است و سبب خاطر مذموم، شيطان است. لطفي را كه موجب تحقق خاطر محمود مي‌شود توفيق مي‌نامند و آنچه را موجب خاطر مذموم مي‌شود را اغوا و خذلان گويند.
57- همان، ص 49.
58- همان، ‌ص 52.
59- نك: ‌ژرژ پولتي، سي‌وشش وضعيت نمايشي، ترجمه: سيدجمال‌ آل‌احمد، برخي از آنها عبارتند از: ‌لابه، رهايي، انتقام جنايت، از دست دادن معشوق، زناي مرگ‌بار، بي‌احتياطي شوم، جنايت ناخواسته عشق، همه چيز فداي هوس، زنا، قتل خويشاوندان و. . .
60- مسئله پارادوكس رسانه، در محل ديگر قابل بحث است. مثلاً‌ مي‌خواهيم با برنامه نمايشي به مخاطب بگوييم، همسران بايد با گذشت و مهرباني با هم زندگي كنند، اما برنامه نمايشي، مرد خانه را متوجه خانم زيباي بازيگر مي‌كند و مداخل وسواس در او تقويت مي‌شود. همچنين خانم خانه با تماشاي برنامه در جريان نوع گويش و زيباشناخت تازه‌اي از مدل زندگي قرار مي‌گيرد كه او را از تعادل خارج مي‌كند و نتيجه در آخر معكوس خواهد شد. بديهي است كه تماشاي يك برنامه چنين نخواهد كرد و اصولاً استفاده از رسانه تلويزيون به صورت يك ابزار، در طولاني‌ مدت، اين آسيب‌ها را مي‌زند.
61- كم‌هزينه بودن، از جنبه‌هاي مالي، عاطفي و عصبي، دسترسي، فكري و دماغي، فرح‌بخشي و سرگرمي، تحت كنترل بودن، دلپذيري، دارا بودن از جاذبه‌هاي جنسي، وهمي، غضباني، عقلي، علمي (اكتشافي ) و زيباشناختي ( حظّ استتيك ).
62- چون به آن عادت كرده است و امكان سرگرمي ديگر براي او عملاً وجود ندارد.
63- علت مرجع شدن آن، اثرگذاري عميق زيباشناختي بر ‌مخاطب است.

کتابنامه :

منابع فارسي
* قرآن كريم
1. اسلام و دنيوي گري.
2. اسوليوان، تام و همكاران، مفاهيم كليدي ارتباطات، نشر فصل نو، 1385
3. پستمن، نيل، زندگي در عيش، مردن در خوشي، نشر اطلاعات تهران 84.
4. پولتي، ژرژ، سي وشش وضعيت نمايشي.
5. رسانه تلويزيون و سكولاريسم ( مجموعه مقالات همايش سكولاريسم ) مركز پژوهش هاي اسلامي صداوسيما.
6. شاكرين، حميدرضا، سكولاريسم، نشر كانون جوان.
7. شيخ مفيد، الامالي.
8. فيض كاشاني، محسن، محجة البيضاء.
9. ماندر، جري، كند و كاوي در ماهيت و كاركرد تلويزيون، كتاب صبح.

منبع انگلیسی:
1. Merriam Webster Collegiate Dictionary. Tenth Edition.