1

جایگاه فاخر روحانیت

  در دهه‌های اخیر، روحانیت با شیوه‌های تکنیکی و مسموم، مورد هجمه‌ی اصحاب کم‌دانش نقد و جنود عناد رسانه‌ای شیطانی قرار گرفته است. این صنف محترم و عالم، اگر چه همیشه در کنار درخشندگی‌ها، مظلومیت‌ها و خدمات گرانی که به جامعه کرده، معایبی هم داشته‌، اما نه بطریقی منصصفانه مدیدی است بطور دژخیمانه مورد اهانت و جسارت و تهمت واقع شده‌اند.

  نگارنده که خود روحانی و مفتخر به خدمت لباس اهل علم است، از منتقدان بی‌پروای صغیر و کبیر این قشر بوده و فارغ از اینکه خود از همین جامعه است و عمری را در حوزه‌های علمیه به تدرس و تدریس و تحقیق گذرانده، اما همواره بدون لحاظ تعلق خاطر به آن، آن را نقد کرده است و نارسایی‌ها، کژکارکردها، خبط و خطاها و خودشیفتگی‌های ناخواسته و قدر و قیمت یافتن‌های ناروا را درباره‌ی ایشان گفته و نوشته است. آن گونه که اگر خواننده نداند قلم از آن یک روحانی است، گمان می‌دارد ناقدی بی‌رحم بر این نهاد خوش‌خرام طوفیده و در دلش اندک محبتی و مسامحتی با ایشان نیست.

  اما و صد اما، نقد و پیشنهاد، اگر از ضمیر عادل و حدس صائبی برخیزد، اندیشناک دفع و رفع بی‌انصافی‌‌ها و تهمت‌ها نیز هست. باید این تهمت‌ها را زدود و از حق دفاع کرد. باید توجه داشت «روحانیت، یعنی جامعه انبوه روحانیان و نه بخش و اندکشمار ایشان»، «روحانیت: یعنی اکثریت مطلق جمعی که تابع قاعده، با زی روحانیت زندگی می‌کنند و نه فلانی و فلانی که از این زی فاصله گرفته‌اند»، خوب و محترم و نامتهم بودن معلمان و روحانیان، با نامحترم و مجرم شدن برخی از معلم‌نمایان و روحانی‌نمایان نقض نمی‌شود. 👈 داوری‌های ژورنالیستی و عوام‌گرایانه و تعمیم‌دادن موارد استثنا بر قاعده، از تلبیسات شیطانی و مغالطات منطقی است.

 🔹 به روحانیان تهمت می‌زنند که پس از انقلاب، ثروت اندوختند و خزانه‌ها را دوشیده‌اند! 👈 دروغ است. عالمان دین، اگر بهبودی‌هایی در زندگی یافته‌اند به موازات بهبودهای زندگی مردم بوده است. اگر برخی از روحانیان زندگی مرفهی پیدا کرده‌اند، به تبع کار فراوان و سمت اجتماعی خود به رفاه بیشتر رسیده‌اند. گاهی استاد دانشگاه، گاه نماینده مجلس، گاه مدیر و مانند آن بوده‌اند و تبعا گشایشی در زندگی‌شان بوجود آمده است. با این حال عموما زندگی معقول و متوسطی دارند.

  اکثر قریب به اتفاق طلاب و روحانیان، با شرایط فقیرانه و معیشت دشوار روزگار می‌گذرانند. شهریه اندک در برابر مسئولیت دشوار «تا آخر عمر تحصیل و تبلیغ دین کردن» و «اداره کردن زندگی و عیال» از جمله مخاطرات زندگی ایشان است. اینکه یک روحانی، بحکم آداب‌دانی، ظاهری آراسته دارد و با تدبیر دشوار، حداقلی از نیازمندی‌های زندگی خود را تأمین می‌کند، گاه اطرافیان و عابران را به شبهه می‌اندازد. فرضا که یک روحانی این امکانات را در حدی بهتر از متوسط جامعه فرآهم کرده باشد، باز هم اشکالی نیست و هیچ اتهام و بدبینی، روا و اخلاقی نیست.

  روحانیان خدمات تبلیغی و ترویجی خودشان را رایگان به مردم ارائه می‌کنند. اینکه یک روحانی برای اداره مسجد یا انجام سخنرانی حق‌القدم می‌گیرد، مطلقاً مبلغی نیست که بتواند با آن زندگی خود را بسازد و مالی بیاندوزد. اولاً این مبالغ را مردم خودشان دل‌بخواه می‌پردازند و روحانیان قاعدتاً مطالبه‌ای ندارند‌. این مبالغ را اتفاقاً خیلی مبارک و متبرک می‌دانند و همین‌طور هم هست. روحانی اگر از مسجد و منبر و شهریه ارتزاق کند، خیلی آزادانه‌تر می‌تواند تبلیغ رسالات کند تا اینکه به ارگانی وابسته باشد.

 همینک، شما روحانیان را با پزشکان مقایسه کنید. یک پزشک با پانزده سال درس خواندن برای هر ویزیت ده دقیقه‌ای، با نوبت و گاه منت، از ۵۰ تا ۱۵۰ هزار تومان می‌گیرد. اکثر پزشکان برای بیماران دل نمی‌سوزانند، دغدغه سلامتی جامعه را ندارند و خیلی از پزشکان شیادند. صنف پزشکان محترمند اما خدماتشان را ارزان در اختیار نمی‌گذارند. اما شما می‌توانید ساعت‌ها از روحانیان بی هیچ منت و پرداخت مزدی، مسائل و معارف دین را بپرسید و او نه فقط خود را موظف به پاسخ می‌داند، بلکه می‌کوشد اشتباه‌فهمیدگی‌های شما را نیز برطرف کند. امروزه دسترسی مردم به پیچیده‌ترین مسائل و معارف و دروس اسلامی، فوق‌العاده آسان و رایگان است.

 🔹 تهمت می‌زنند که روحانیان شهریه می‌گیرند، کار نمی‌کنند، سربازی هم نمی‌روند! چرا؟ (چون مفت‌خور هستند) 👈 دروغ است. اگر این شرایط برای اشکال کننده نوعی امتیاز ناعادلانه است، بسم‌الله بیایید از این امکانات سرشار برخوردار شوید! چرا نمی‌آیید؟ شهریه طلبه را بگیرید و درس‌های موظفی او را بخوانید و سربازی هم نروید ببینیم چقدر می‌توانید دوام بیاورید! طلبه اگر بخواهد خوب درس دین بخواند، نمی‌تواند مانند دیگران تمام وقت کار کند. امر تفقه دین یک واجب کفایی است، او نرود دیگری باید برود.

شهریه طلبه، حجره و اقامت و دیگر امکانات عمدتاً از دل یاری‌های مؤمنان جامعه و نهادهای مذهبی برای اقامه دین، ناشی می‌شود. کور شود او که نتواند دید! اگر مستشکلان می‌گویند این‌ها سوء استفاده و راحت‌طلبی و ویژه‌خواری است: بسم‌الله بفرمایید درسش را بخوانید، ده سال سطح بخوانید، ده سال درس خارج بروید و ملا بشوید و با اندک درآمد، تا آخر عمر خدمت کنید ببینیم می‌توانید یا نه؟! لازم به ذکر است که ما حوزویان، اساساً طلبه‌ای که ده سال در حوزه درس خوانده را اصلا درس‌خوانده نمی‌دانیم! پانزده سال درس خواندن هم سوادی حساب نمی‌شود. در حوزه باید دستکم بیست سال خوب درس بخوانید تا اصلأ بتوانید در مجمع علمی سطح بالا حرف بزنید و حرفتان را گوش بدهند. اندازه تحصیل لیسانس و فوق‌لیسانس و دکترا، اول کار روحانی است. لیسانس یک آب بازی با دریای علم هم حساب نمی‌شود.

 🔹 می‌گویند مشکلات کشور زیر سر روحانیت است. 👈 دروغ است. مشکلات فرهنگی و معارفی و نیز بخشی از نارسایی‌های علومی، با حوزه و نظام آموزشی و معرفتی حوزه مرتبط هست اما عمده مشکلات فرهنگی و اقتصادی کشور از کم‌دانشی، کم‌تجربگی، سوءمدیریت، تلاش بی‌وقفه نظام سلطه، تبلیغات دشمن، کارشکنی‌های عناصر نفوذی، رکود عالم و علم در دانشگاهیان و بیرگی و کم‌غیرتی دیگر نخبگان جامعه و آسیب‌های جدی در رفتار عمومی مردم ناشی می‌شود. در این میان آیا روحانیت هیچ نقشی در بروز و دوام مشکلات نداشته است؟ بله داشته است. ایشان هم بشرند. قصور بشری دارند و اما قاطبه روحانیان، خیرخواه، صادق و خدومند. کم‌تجربگی دارند و البته گاهی هم در شنیدن معایب و نواقصشان تعلل و تنبلی و خودشیفتگی داشته‌اند. گاهی از روی غیرت دینی، کاری را بخطا انجام داده‌اند و باید در مقام و منصب و نقش اجتماعی خود، پاسخگو باشند. اما این دروغ و تهمت است که مشکلات کشور معلول تصمیمات روحانیت است.

   در همین جا، مناسب است نکته بسیار مهم و حساسی را متذکر شوم و آن اینکه گاهی روحانیان، خودشان را بی‌خود وکیل مدافع عملکرد دولت‌ها می‌دانند و به خطا احساس مسئولیت پاسخگویانه دارند و همین باعث می‌شود درست در میدان دشمنان بازی کنند. مثلاً در فلات ایران، کم‌آبی و هدررفت آب وجود دارد. کاهش نزولات هم مزید بر علت شده است. حال در جامعه این کمبود، باعث اعتراضات شده است. روحانیان مطلقاً وکیل مدافع و پاسخگوی سوء مدیریت‌های دولت‌ها و رییس جمهورها نیستند. روحانیان متولیان آب نیستند. مسئول باران هم نیستند. روحانیان، خودشان مانند بقیه مردم، مطالبه‌گران رفتار صحیح مسئولان در ادوار مختلف‌اند. روحانی می‌تواند به رسانه‌ها امر و توصیه کند در مورد مصرف آب در منازل، صنعت و کشاورزی کار فرهنگی و گفتگوی علمی برگزار کنند، می‌تواند سیاست‌ها و برنامه‌های حل معضل آب را از دستگاه‌ها بخواهد، می‌تواند اقدامات خطا و عدم اقدام‌های دستگاه‌ها را به دستگاه‌های نظارتی و قضایی معرفی کند، می‌تواند برای افزایش نزولات نماز بخواند و دعا کند. خب همه مردم می‌توانند و باید این کارها بکنند… اینکه روحانی را مسئول بدانیم و تهمت بزنیم، گرای دشمن است. گاهی خود روحانیان هم خودشان را مسئول این نارسایی می‌دانند!! مسئول این مشکل دستگاه‌های متصدی، بدنه علمی و اجرایی مدیریت آب و فرهنگ عمومی و تخصصی مصرف آب است. بله اگر سیاست‌های نظام بطور کلان در مسئله نقش اساسی و مؤثر داشته باز هم مشکل ربطی به روحانیان ندارد. روحانیان گوشت قربانی نیستند که هر جا مشکل پیش آمد آنان را به باد تهمت بگیریم و در پی سم‌پاشی‌های دشمنان، آنان را متهم کنیم. مشکل آب متولی دارد: بدنه دانشگاهی متخصص در علوم مرتبط به آب، بدنه اجرایی مرتبط با حل معضلات آب. همین. باید از آنان مطالبه کرد. روحانیان اعم از رهبر، مراجع عظام ، نمایندگان ولی فقیه در استان‌ها، طلاب و اساتید حوزه، خودشان مانند بقیه مردم مطالبه‌گر هستند. بله گاهی سوء برخورد هست. یک نماینده ولی فقیه بلد نیست دل مردم را بدست بیاورد، یکی دیگر نمی‌داند چگونه مطالبه کند، دیگری تفسیر دینی می‌کند و تقصیر را بر عهده گناهان مردم می‌اندازد و مانند آن… این‌ها را دشمنان بزرگ می‌کنند و چون زخم هم هست مگس شبهات، هم گرد آن جمع می‌شود. در حالی که اولاً اعتراض و مطالبه بحق، حق همه مردم و از جمله خود رهبر و روحانیان است. ثانیاً گناه مردم و دولتمردان و اساسا رخداد گناه در کاهش برکات مؤثر است (اگر کسی این را فهم نمی‌کند، سواد ندارد) کاهش نزولات، سال‌هاست که بوده و دلیل نمی‌شود دستگاه‌ها و متخصصان امر، تدبیر نکرده باشند. آیا تکنولوژی انتقال و تصفیه و هدایت آب و آبخیزداری هم با کاهش نزولات مرد؟!  متخصصان و تخصص جهانی آب، این‌قدر دچار کمبود و ناتوانی بوده است؟ دولتمردان از ظرفیت‌ها بقدر کافی استفاده کرده‌اند؟   سیاست‌های کلی نظام ایراد داشته؟ برنامه‌های عملیاتی اشکال داشته؟ همه این‌ها قابل بحث و طرح و پی‌گیری است.  باز هم از دل این‌ها این بیرون نمی‌آید که بله حوزویان، مسئولند یا روحانی ارجمند و خطیب نماز جمعه خودش را موظف به دفاع بداند. این یک مصداق از مصادیق بی‌شمار است. 👈 البته و صد البته در نظام اسلامی و تعاملات برادران دینی، نباید مچ‌گیری باب شود ولی وقتی دارد صنف روحانی مظلوم این وسط قربانی می‌شود وظیفه است، انسان از حق دفاع کند. اتفاقاً در معضلات آب، دانشگاهیان در تخصص‌های مربوط و دستگاه‌های اجرایی مربوط را باید فراخواند و وارسی و آسیب‌شناسی کرد. در مصیبت آپارتمان‌سازی هم، معماران کشور مسئولند. اما دشمن و رسانه‌ها هر کمبودی که پیدا می‌شود، تقصیر رهبر و روحانی و حوزه و طلبه می‌دانند!! این عین مغالطه و دشمنی است. بله هر جا نقدی هست و لو به شخص رهبر، باید استدلال علمی و قابل ابطال، براحتی گفته شود و به بحث گذاشته شود. این غیر از به رگبار بستن حوزه و روحانیت است. در عین حال روحانیان نیز باید گوش شنوایی برای شنیدن نقدها داشته باشند و «بگذارند تحلیل‌هایی که بین مشکلات کشور و رفتار ایشان، رابطه معناداری را تبیین و اثبات می‌کند را خوب بشنوند.»

 حمید رجایی

زمستان ۱۴۰۰




تحولات معرفتی: تحول یک فهم به نقیض آن (تحول به نقیض)


 

تحول به نقیض، از اقسام تحول فهم و از اصطلاحات رجایی است:

اگر ما نقیض گزاره ای را کشف کنیم و بنا به دلیلی (و ترجیحاً نه علّتی روان شناختی) آن را بپذیریم، تحوّل به نقیض رخ داده است. حال چه صدق یک گزاره را تکذیب کنیم و نقیض آن را بپذیریم یا حتّی تصدیق آن را رها کنیم و در مورد آن ساکت شویم، به تناسب، تحوّل به نقیض رخ داده است. مثلاً اگر پیش تر «گزارۀ آب‏ H2O2 است» را صادق می دانستیم (مثال فرضی) امّا بنابه شواهد دانشسراپسند، این گزاره را دیگر صادق ندانیم، شکستن این تصدیق در مفهوم «آب»، یک تحوّل به نقیض است. 

تحوّل به نقیض، گاهی ماکروسکپی است (مانند مثال آب) این نوع تحوّل، یک تحوّل آشکار، پر سر و صدا و و احتمالاً همه فهم است، و گاه میکروسکپی است، به این معنا که تصدیق ما دربارۀ چیزی نقض نمی شود، امّا اضلاع معرفتی ما از یک مفهوم علومی تغییر می کند و در واقع در حالت کلّی مفهوم و تصدیق دربارۀ آن نمی شکند؛ امّا چفت و بست های اضلاع آن بهینه می شود و تغییر می کند. مثل اینکه یک مفهوم علومی از یک تصوّر نادرست، پیراسته شود یا چیزی به آن افزوده گردد. این دست تحوّلات بدون ریزنقض  ها امکان پذیر نخواهد بود. مثلاً درکی که سالک الی الله از حقّ تعالی دارد، هر قدر شهودی و غیرقضیّه ای باشد امّا در جان او محدود به حدود عدمیّه خود او است. حال وقتی به شهود و ادراک تازه ای بار می یابد، کلّیّت درک پیشین از میان نمی رود، امّا همین که مثلاً قدرت و سیطرۀ خداوند و وحدانیّت او را بهتر درک می کند، پاره ای از پوست و پیله ها و نارسایی های درک پیشین نقض می شود و درک او از خداوند در فراکتال پسین بهتر می‌شود. این ترمیم در نگاه تخصّصی، پاره ای تحوّلات به نقیض میکرو را دربردارد و بدون آن ارتقاء معرفتی رخ نمی دهد. تا مرتبۀ قبل را رها نکنیم به مرتبۀ بعد نمی رسیم.

 

  1. تحوّل به نقیض ماکروسکپی

 تحوّل به نقیض ماکروسکپی، تحوّلی است که بدون ذهن مسلَّح به فلسفۀ علم قابل رصد است. یعنی لازم نیست کسی فیلسوف علم باشد تا متوجّه این تحوّل شود. کافی است یک دیدگاه و یک گزاره در دانشسرا، به‌طور واضح، نقض و نسخ گردد و دانشسرائیان، باور به آن را کنار بگذارند. این سنخ تحوّل را در مواقف زیادی می توان ردگیری و رصد کرد چرا که این قسم تحوّل، در تاریخ علم و در آغاز تأسیس علوم، بسیار رخ داده است. بشر در طول تاریخ، دانش خود را از نادرستی ها زدوده است و این زدایش و پالایش، شامل تحوّلات به نقیض بسیاری است. نظریّات منسوخ  نمونۀ بارز این قسم تحوّلات‌اند. بررسیِ موردیِ آن ها، می-تواند ارزشمند و عبرت آموز باشد.مثلاً انسان تصوّرات خود را در کیهان شناسی یا تبیین پدیده هایی که ظفر بر شناخت علّت آن مقدور نبوده، رفته رفته دور ریخته و با کشف تازه ها، آن‌ها را از نو ساخته است. از جمله تبیین کیهان شناختیِ هیأت بطلمیوسی شامل گزاره هایی است که مفاهیم علومی خاصّ خود را تولید کرده است (از همه مهمّ تر، نظریّۀ زمین مرکزی ) که با کشف تازه های متقن در اخترشناسی، باروهای آن نقض شده و لذا مفاهیم علومی برخاسته از آن نیز نسخ شده اند. پاستور، گمان می کرد که همۀ میکروب ها و ریزیاخته ها، هوازی  هستند و در شرایط بی هوایی می میرند. در صورتی که اینک ما ریزاندامگان بی هوازی  را سراغ داریم… در مورد نقش پذیری ژنی  گمانه ها به این سمت بود که مثلاً پاره ای از رفتارها و اندیشه های مادر، به‌طور ژنتیک بر جنین مؤثّر می افتد که تحقیقات بعدی این دیدگاه را به محاق راند… دیدگاهی که در تبیین سوختن مواد در شیمی، شیوع داشت و می گفت مادّه ای به نام فلوژیستون  در مواد هست که می سوزد و سپس در مادۀ سوخته، تمام می شود…  بعدها، تفسیر سوختن با تبیین آن به اُکسایش ، نقض شد (توسّط آنتوان لاوازیه) همچنین تبیین دیدن و عملکرد چشم بر پایۀ نظریّه گسیل نور  بود، توسّط ابن هیثم ابطال شد. نظریّۀ تخت بودن زمین  و بسیاری از نظریّات و تصوّرات منسوخ دیگر را می توان از این قبیل تحوّل دانست.

در حوزه های علوم متأخّر و جوان، مانند روان شناسی، تبیین اکتساب زبان ، با توجیه افراطی رفتارشناختی، نقض شده است (Stephen Crain; 1999) در حوزه های معرفت شناسی و متدولوژی، نظریّۀ پوزیتیویسم را می توان پس از هژمونی عجیب و برجسته اش، یک نظریّۀ منسوخ دانست.

در حوزه های دین شناسی و تفقّه اسلام، شیوۀ اخباری گری  توسّط نظریّۀ اجتهاد و تقلید  و ابتناء فقه بر علم اصول را می توان یک تحوّل به نقیض بلکه در حدّ تحوّل انگاره دانست.  در هر حال این نوع تحوّل، دستکم به طور ماکروسکوپی در مرز دانش بسیار است.

 

  1. تحوّل به نقیض میکروسکپی

تحوّل به نقیضِ میکروسکپی، تحوّلی است که در دل مفاهیم علومی رخ می‌دهد و غالباً با مداقّه های فیلسوف علم، رصد می شود. بنابراین انواع تحوّلاتی که در فهم ما از پدیده ها رخ می دهد، به نوعی با تحوّل به نقیض میکروسکپی، همراه است. به همین رو درک بهتر تحوّلات به نقیض میکروسکپی پس از تبیین سایر تحوّلات  آسان تر است. چنانکه پیش تر بیان شد، مفاهیم علومی، همواره متشکّل از تصوّرات و تصدیقات متنوّع، به هم پیوستۀ عقلانی و عقلانیّتی هستند و به وسیلۀ پژوهش و تأمّل، در دامن چندین علم، گردآمده اند. همچنین این مفاهیم همیشه مفاهیمی پرجزئیات و پرچانه اند. وقتی یک مفهوم علومی بهینه می شود و اضلاع معرفتی آن افزوده یا پیراسته می شود، باید پیکربندی مفهوم علومی پیشین، کنارگذاشته شود و مفهوم جدید در فراکتال‌های دوم، سوم و… جایگزین گردد (پیکربندی آن و نه جانمایۀ آن) این مفهومِ تازه را نمی توان نقض-شدۀ مفهوم قبلی دانست؛ امّا در همین مهاجرت از مفهوم پیشین به مفهوم نو، شماری تحوّل به نقیض میکروسکپی رخ می دهد. مثلاً همۀ انسان ها می توانند تا ابد درک و معرفت خود را از خداوند توسعه بخشند.  شناخت ما عمدتاً از طریق ادراک ذهنی (تعقّل و رجوع به متن) و افاضه ای و ضمیری از اسماء الهی است و این اسماء، اقیانوسی کران ناپیدا و ژرف اند. معرفت و درک یک خداشناس از خداوند، حال چه یک فیلسوف باشد یا یک فیسلوف- عارف و سالک و متعلّم و عالم ربّانی، می تواند رو به بهبود باشد (بلکه باید باشد ) امّا هر درک تازه ای که از خداوند پیدا می کنیم و اگر چه از طریق اشراقات و جَذَبات الهیّه باشد، پیوسته شناخت قبلی خود را فدای شناخت بعدی می کند. اگر بنیادِ شناختی اولیّه، مبتنی بر خرافات نباشد و سخت هستۀ اولیّه درست باشد، مفهوم علومی آن دچار تحوّل به نقیض نمی شود؛ امّا همین که درک های تازه و ارتقاءهای نو در شناخت مِهر و قهر خداوند، وحدانیّت و قدرت و سیطرۀ حقّ تعالی بر عالم و اسماء و صفات الهی برای سالک، بوجود می آید، شناخت غیرقضیّه ای او، فاخرتر و پرنورتر می شود. این شناخت فاخرتر ممکن است با سلسله الفاظی ثابت و ابدی بیان شود و امّا درک آن در حالت غیرقضیه‌ای و تبیین و تفسیر آن شکل قضیّه ای فربه تر و فاخر می گردد (مثلاً متن قرآن الی الابد ثابت است، امّا فهمِ ژرف شوندۀ ما می تواند الی الابد کامل تر شود و کتب تفسیر همچنان فربه‌تر و مفصّل‌تر شود) البتّه باید توجّه داشت که هر فرآوردۀ کشفی، باید مورد تأیید شرع باشد والّا قابل استناد نیست.

مفاهیم علومیِ همۀ علوم این تحوّل میکرو را تجربه می کنند. مثلاً دانش ژنتیک مولکولی  ، مفهوم علومیِ «ژن » را در آفرینش‌شناسی سنّتی (ژن شناسی کلاسیک ) دچار تحوّل بالتفصیل می کند و سرانجام درک ما را از «وراثت» بهینه می کند. این تغییرات در ابعاد ماکرو لزوماً ناقض هم نیستند، امّا تا زمانی که برخی اجزاءِ درک پیشین را رها نکنیم، درک نو جایگزین آن نمی شود (این رها کردن و جایگزین کردن نوعی تحوّل به نقیض میکرو است) شاهد عینی این ماجرا این است که اگر فرد در برابر این تحوّل، مقاومت نشان دهد و بدون اینکه بند و بست های اضلاع مفهوم علومی خود را بسط دهد، بخواهد با مناسبات جدیدِ فهم، ارتباط برقرار نماید، سخت دچار مشکل می شود. در واقع فهم های تازه با پایبندی به همۀ مفاهیم پیشین، نشدنی است.

 همچنین سطوح و زاویه دیدهای تازه ای که در سپهر معرفت، بوجود می آید، اقتضائات تازه ای را در مفاهیم علومی ایجاد می کند که لزوماً ناقض مفاهیم علومی پیشین، نیستند. امّا به علّت جهش در عمق یافتگی و بهینه-شدن های چشمگیر، اضلاع مفاهیم علومی پیشین را دچار تحوّلات به نقیض میکروسکپی می کند. مثلاً امروزه در زیست شناسی، سطوح و فراکتال‌های تازه ای چهره نموده است. ،  زیست شناسی مولکولی (فراکتال جدید) درک تازه ای را از حیات به ما پیشکش می کند و تفسیرهایی که در زیست شناسی سلولی  ، وجود دارد را بطور میکرو و در ریزفاکتورهای معرفتی، به چالش می کشد. امروزه دیگر تبیین حیات با مفاهیم پیشین اندام شناسی و اخلاط شناسی   نمی تواند یکّه تاز باشد، وقتی تبیین های یاخته شناسی  و زیست شناسی مولکولی در سپهر معرفت غرّش می کنند، ریزفاکتورهای معرفتی مفاهیم علومی، بر خود می لرزند و تحوّلات به نقیض میکروسکپی بسیاری در آن ها ایجاد می شود. مثلاً مشابهت های ظاهری و خُلقیِ افرادِ یک خاندان و تبار را با مردم شناسی کوچه بازاری در علم انساب (تبارشناسی) ، می توان تبیین و فهم کرد (چون حسن، جَدّ اعلای جمشید است، درست که آن دو شبیه  هم باشند) ولی وقتی این تبیینات با مطالعات گسترده بر رفتار ژن، تبیین می شود، همان تبارشناسی های کوچه بازاری (یا بگویید آماتوری؛ نسخه شناسی) ممکن است همه برجای خود بمانند (چون حسن، جَدّ اعلای جمشید است…) امّا اضلاع مفاهیم آن قطعاً پیکربندی کاملاً نوینی پیدا می کنند. اگر عالمِ انصاب با تیزهوشیِ خود فهمیده باشد که برخی از دوقولوها، شباهت بیشتری به هم دارند، علم ژنتیک کشف او را نقض نمی کند. امّا تبیینِ شباهتِ بیشترِ دوقولوهای همسان ، نسبت به دوقلوهای ناهمسان، هندسه و قیافۀ این فرآورده را چنان تغییر می‌دهد که دیگر نمی توان آن دو تبیین را هم-تبار دانست (با مسامحه)

همچنین اگر تصویر میکروسکوپی راکیزه ها (میتوکندری ها ) را تا سطح سلول شناسی غیرمولکولی بشناسیم، وقتی در پرتو زیست شناخت ملوکولی بفهمیم این رفتار، از بنیان مولکولی (و نه آناتومی) دقیقاً برنامه‌ریزی شده است و دستورات رفتاری آن در فرآیندِ بسیار پیچیده، اجرائی می شود، نمی توانیم بر هندسه و تمامیّت درک های پیشینِ اندام شناسی، اصرار بورزیم. درکِ رفتارِ شگفت‌انگیز میتوکندری‌ها درک ما را از فرآیند تنفس و سوخت و ساز دچار تحوّلات به نقیض میکروسکپی می‌کند و اگر چه اصل فهم ما از تنفس، در مغزای و محور فهم ثابت بماند. با مطالعۀ انواع این تحوّلات ریز و درشت ماکر و میکرو به نظر می رسد که ارتباط بین مفاهیم، پیوندی نیست، آوندی است.

مثال دیگر اینکه، درک و تفسیر ما از تغییر رنگ پوست، می تواند با بررسی مزاج یا تغییر رنگدانه ها در بررسی های نسبتاً ماکروسکپی فرآهم شود، امّا تفسیری که جهش ژنتیکی ارائه می کند، فروض پیشین را به چالش می کشد و بسیاری از آن ها را به‌طور میکروسکپی، ابطال می کند. اگر چه ما می دانیم تغییر رنگ پوست، تفسیر ماکروکسپی و عرفی واحدی دارد. پیش از شناخت ژن یا همان ماشین‌هایی نانومتری بسیار شگرف، در این ابهام بودیم که این مجموعه تغییراتِ بدن، از کجا دستور می گیرند؟ اینک تا حدّی فهمیده‌ایم که دستورِ زیستن و چگونه زیستن و حتّی مرگِ سلول (خزانِ  یاخته: apoptosis) و خودکشی یک سلول (خویش خواری: autophagy) تحت نظارت بسیار دقیقِ خودِ سلول است. خداوند از زمان تولّد یک سلول، آن را مسؤولِ خودکشیِ یا مرگ به هنگام  خود هم کرده است! شناخت فرماندۀ یک سپاه، درک ما را از آن سپاه تغییر می-دهد؛ در واقع ما وقتی به ویژگی های سلبی یک پدیده پی می بریم، تحوّلات به نقیض میکرو، اتفاق می افتد.

در مفاهیم ریاضی و فلسفی نیز، تحوّلات به نقیض میکروسکپی، جریان و سریان شایعی دارد. مثلاً مفهوم علومی ما از زمان، پس از فهم نظریّۀ نسبیّت آینشتاین و نیز درک نظریّۀ حرکت جوهری ملاصدرا به قرار قبل نمی ماند. زمان همان زمان است و امّا آن هم نیست! درک ما از خداوند، وحدانیّت، مهربانی و خشم پروردگار در پرتو رشد فهم ما از تعالیم قرآن، دچار تحوّل به نقیض میکروسکپی می شود و طی این تحوّل (رو به رشد) فهم مفهوم علومی ما از خداوند از خرافات و موهومات ذهنی از حقّ تعالی پاکیزه می شود (طی این فرآیند، درک ها بهتر می شود)

همچنین مفاهیم در فرآیند رشد زبان از دورۀ کودکی تا بالاتر، مشتمل بر نقض های میکرو بسیار است. مثلاً مفهومی که از خداوند که در ذهن کودک و نوجوان، در مرز دانش او قرار دارد؛ دچار تحوّل به نقیض می شود (مانند اینکه کودک بفهمد «خداوند پدر او نیست!» یا «خداوند به شکل انسان یا خورشید نیست») بعدها وقتی متوجّه می شود «اقتدار پدر نیز در برابر اقتدار خداوند هیچ است و اقتدار خداوند با هیچ اقتداری قیاس-پذیر نیست»، مفهوم علومی او از خداوند به سَرگی و وحدانیّت نزدیک تر می شود و باید بوسیله صفات سلبیّۀ خداوند فهم خود را سُفته تر و ناب تر کند. این فرایند در همه مردم (و بالغان) ادامه دارد و تبعاً زبان آن مردم، نو می شود و اگر چه کلمات به همان ذات های ثابت دلالت دارد.

شاید مهمّ ترین علّت تحوّلات به نقیض میکروسکپی این است که ذهن ما همواره نواقص مفاهیم علومی خود را با اشباح معرفتی و اصول موضوعه ارتکازی پُر می کند و خلل و فُرَج معرفتی را به طریقی با ارتکازات جمعی به سامان می‌آورد.

 




بد-ایدئولوژی‌ها و خوب-ایدئولوژی‌ها


 لطفاً مقاله را تا آخر بخوانید

ایدئولوژی، لزوماً و ذاتاً بد نیست، گاهی ما بد-ایدئولوژی هستیم.

حمید رجایی، تابستان ۹۸

بد-ایدئولوژی‌ها و خوب-ایدئولوژی‌ها، اعم از افراد، گروه‌ها، جوامع، حکومت‌ها، مدارس و دانشگاه‌ها، رسانه‌ها و… چند ویژگی دارند:

  1. بد-ایدئولوژی‌ها، کلّ ایدئولوژی خود را فرامباحثه‌ای می‌دانند و می‌پندارند چون اعتقادات جازم و منابع و مستنداتی در دست دارند مطلقاً  نباید درباره آن بحث شود! خوب-ایدئولوژی‌ها، به ارزش‌ها باور دارند اما دانشسرا را محل همه نوع مباحثه می‌دانند و سپهر معرفت را برای هر گونه شک خوب و تحقیق و پژوهش، مناسب می‌بینند. گرفت و گیری در چرخه نخبگانی ایجاد نمی‌کنند. 

  2. بد-ایدئولوژی‌ها، از ایدئولوژی‌های خودشان فراتر می‌روند و هر طور شده و لو با سفسطه و اراجیف، راهکارها و سبک زندگی‌های گسترده‌تر از منصوصات می‌دوشند آن سان که اجتهاد و تفکر بدیل را منحرف می‌پندارند! مثلاً مبتنی بر ایدئولوژی خود، «صحت هیات بطلمیوسی»، «مقدس بودن یک ساختار و شیوهٔ قابل‌اجتهاد» و «فرابشری بودن مراد خود» را می‌دوشند و هر دیدگاه دیگر را به زمین می‌کوبند. خوب-ایدئولوژی‌ها، ایدئولوژی را حداقلی می‌کنند (فقط دایره منصوصات) و از آن اصول موضوعۀ گرانبار نمی‌سازند، مبادا علم و معرفت دینی فلج شود. آنان به علم، تجربه، عقلانیت و اجتهاد مبنی بر اقتضائات زمان، احترام می‌گذارند و به جر منصوصات، راهکارها و راهبردها، خط‌مشی‌ها، گفتمان‌ها را به مباحثه می‌گذارند. کسی یا اندیشه‌ای را مطلق نمی‌کنند. 

  3. بد-ایدئولوژی‌ها، دچار بت‌های مقدس می‌شوند (چه مقدس دینی و چه اسطوره‌های فکری و هنری مانند فلان آوازخوان، فلان بازیگر یا فلان متفکر و…) و در چاه مریدی می‌افتند. «مقدسان و محبوبان نادان» در بین آنان رشد می‌کند. اینان باید مردم را، نفهم نگه دارند تا بمانند. به نواندیشان و افراد زیرک، لبخند نمی‌زنند و آنان را شاید در ظاهر بستایند؛ اما مرگ و خمود آنان را در دستور کار خود قرار می‌دهند. از جانب نواندیشی خوفناک‌اند. افکار و سخنانشان کلیشه‌ای و تکراری است و مخالفان را منحرف و گمراه می‌دانند و آنان را سیاه و دوزخی می‌بینند. خوب-ایدئولوژی‌ها، افراد شاخص و قهرمان (نامعصومان) را آن قدر بزرگ نمی‌بینند مبادا باب اجتهاد مسدود شود. همه را قابل نقد می‌دانند و چیزی یا کسی را چنان تقدیس نمی‌کنند که نشود او و آن را نقد کرد. در چاه مریدی نمی‌افتند؛ به بزرگان علم و اندیشه و عمل، ارادت پیدا می‌کنند و اما در علم و پژوهش، مرید کسی نمی‌شوند (تا زمانی مه مجتهد و متخصص نشده‌اند از عالمان نیک سیرت تقلید می‌کنند) اگر به مصلحت جامعه و به حکم شرع، ملتزم به اطاعت مدنی اسلامی هستند، اما خود را ذوب در کسی نمی‌دانند. ذوب‌های در نامعصومان، اشتباه-کار می‌شوند .

  4. بد-ایدئولوژی‌ها، اگر حاکم شوند، مستبد و متعفن می‌شوند و اگر چه تمام شعارشان لیبرالیسم و اسلام و مسیحیت و… باشد، اما با تزویر رسانه‌ای و جادوی سینما و… آن قدر مردم را سرگرم می‌کنند تا بتوانند ایدئولوژی یا منافع خود را براحتی در آغوش بگیرند.. رسانه‌ها را بصراحت یا با هزار لطایف‌الحیل برای نفع و فکر خود منحصر می‌کنند و اگر به دیگران لطف کنند، می‌خواهند آنان را هدایت کنند. خوب-ایدئولوژی‌ها، برای تکثّر اندیشه‌ها و آزادگی انسان‌ها، احترام قائل‌اند. به محققان جهان، بدون ساده‌لوحی، خوشبین هستند و به «ذهن محترم بشری» احترام می‌گذازند. با خطاها، مانند معلم و هم‌مباحثه برخورد می‌کنند. رسانه‌ها را برای ترویج اندیشه‌های ایدئولوژیک خود، بکار می‌گیرند؛ اما آزادی بیان و تکثر اندیشه‌ای را از آن منقطع نمی‌کنند و حتماً روا می‌دانند که هر مکتب فکری متکثر درون دینی، آزادانه از رسانه‌اش در چهارچوب مصوبات مدنی، استفاده کند.

  5. بد-ایدئولوژی‌ها، کارشان به نوکری دشمنان ختم می‌شود. اینان خودشان را تقدیس می‌کنند؛ اما بالاخره روزی در نهان با مخالفان معامله می‌کنند و بعید نیست کثیف‌ترین زدالت‌ها را مرتکب شوند تا وجاهت‌شان حفظ شود (مانند دولت  مدعی ایدئولوژی لیبرالیسم آمریکا،  که با دولت اسرائیل معامله کرده است) خوب-ایدئولوژی‌ها، در برابر دشمنان خود کوتاه نمی آیند و با آنان معاملات خفت‌بار نمی‌کنند (البته نرمش قهرمانانه دارند) اما چون برای عقلانیت و مدارا و تفکر آزاد، مجال قائل‌اند، پیوسته روزآمد می‌شوند و از دانش زمان برای رشد خود استفاده می‌کنند.

  6. بد-ایدولوژی‌ها، به خطابه و داد و بیداد و تولید فیلم‌های سینماییِ مست و مسخ‌کننده و بازی با احساسات ایدئولوژیک مردم رومی‌آورند و خوب-ایدئولوژی‌ها به سخنرانی علمی، کتاب و مباحثه و میزگرد و دیالوگ و تفکر منطقی و انتقادی و مانند آن… 

توجه

الف. لیبرالیسم یک ایدئولوژی است یا دستکم رفتار ایدئولوژیک دارد و البته در باطن یک بد-ایدئولوژی است. اینکه هالیوود و رسانه‌های کشورهای لیبرال، مدام بر عقل مردمان عفونت شهوت و خشم و خیال می‌پاشند به این دلیل است که ارباب قدرت می‌خواهند مردمان بیچارۀ خود را بدوشند و نادان نگه دارند. اینان از شعار آزادی، عشق، صلح و مانند آن استفاده می‌کنند و اما بیشترین خونریزی‌ها  و خودکامگی‌ها را دارند.

ب. حکومت‌های دینی هم ممکن است بد-ایدئولوژی شوند:

  • هرگاه دیدید حکومت از احساسات و شعائر دینی بیش از تفکر انتقادی و لبّ دین استفاده می کند،

  • هر گاه دیدید حکومت دینی، از اندیشه‌های منتقدان می‌آشوبد و نقد را روا نمی‌داند و منتقدان را ترور شخصیتی می‌کند و آنان را منزوی می‌دارد.

  • هر گاه دیدید یک حکومت دینی، فراتر از منصوصات دین را مقدس و فرامباحثه‌ای می‌داند و می‌خواهد فهم درک خود را چونان منصوصات مصون کند،

  • هر گاه دید حکومت دینی، بر سر عقاید منصوص، معامله می‌کند، بدانید که آن حکومت در حال فساد است. بدانید که آن حکومت دینی در سرازیری بد-ایدئولوژی شدن قرار دارد.

ج. لازم دانستن اطاعت مدنی از قانون، اطاعت از منصوصات دینی که با روشی مدنی بر سرکار آمده، کوتاه نیامدن در برابر زیاده‌خواهی دشمنان، در میدان نگه‌داشتن مردن با جنبه‌های شعائری دین، قابل مذاکره ندانستن اصول، ولایت فقیه و مانند آن، هیچ کدام از نشانگان بد-ایدئولوژی بودن نیست. یک جامعه خوب-ایدئولوژی، هم حاکم دارد و هم الزام به قانون دینیِ مدنی و هم ولایت دینی و هم امامان معصوم و گزاره های قطعی دینی. اما همه را در دانشسرا و رسانه‌ها مباحثه­‌پذیر و در مقام حکومت مذاکره‌ناپذیر می‌داند.  

 

 




فوائد تحوّل شناسی معرفت


 

بخشی از کتاب فلسفه علم برای تبیین علم«فلسفهٔ علم، برای تبیین علوم اسلامی و ارتقا نظام معرفتی حوزه

اثر حمید رجایی

اگر تصوّر درستی از انواع تحوّل داشته باشیم، به سادگی به فوائد تحوّل‌شناسی پی می بریم: مسلّماً این مهمّ است که بدانیم چگونه تحوّلاتی بر مفاهیم علومی عارض می شود؛ امّا علمِ تفصیلی به فوائد تحوّلات فهم، بصیرتی ژرف و کران ناپیدا به عالمان علوم و خاصّه فیلسوفان علم می‌دهد. مفاهیمِ علومی، تصوّرات تصدیق شده‌ای هستند و دستمایه‌های اصلی علوم را تشکیل می‌دهند. برای مثال شاید برای مرد در خیابان، چندان مهمّ نباشد که ستارگان چگونه تحوّلاتی را در طول زمان می‌پذیرند؛ امّا برای ستاره شناسان کوچک ترین تحوّل در اوضاع ستارگان بسیار مهمّ است. برای فیلسوف علم، رصدِ تحوّلات مفاهیم علومیِ موجود در سپهر معرفت، اهمیّتی بسیار فراتر دارد. زیرا جهان ذهن و ضمیر ما انسان‌ها واسطۀ ما و جهان عین است. تحوّل-شناسیِ علم به اندازه تمام قامتِ علم، مهمّ است. در هر حال، برخی فوائدِ تحوّل شناختِ علم را می توان در این موارد برشمرد:

 

 

فائدۀ یکم: کمک به آسیب شناسی علم

تحوّل شناسیِ علم، به ما توانش آسیب شناسی علم را می دهد. رفتار علم، هنجارهایی دارد که نشان از سلامت آن است و گاه علم بیمار می شود. از دیگر سو تحوّلات، همگی صحیح و رو به راه، نیستند. گاهی تحوّلات معرفتی، از جنس نقصان و فرسایش هستند.

روش‌های سقیم، مفاهیم علومی سقیم می زایند. مثلاً روش پوزیتیویسم، بخش بزرگی از مفاهیم علومی را به کام مرگ می ریزد. پوزیتیویسم منطقی و نگرش مادّی و سودانگارانه، علوم انسانی را تنزّل می‌دهد و مفاهیم علومی بسیاری را مُثله می کند.

حذف بُعد معنا و عالم غیب، ندیدن علّت العلل هستی و سریان اراده حضرت حقّ تعالی و معارف وحیانی، خسران عظیمی در علوم و مفاهیم علومی ایجاد می کند. فیلسوف علم، با بررسی مفاهیمِ علومی، می‌تواند بیماری آن ها را کشف کند و متوجّه شود که این بیماری از کجا عارض شده است. یکی از علل بیماری، نقصان و نارسایی روشی و فقر منبع و گیجی هدف است. چنانکه پیشتر گفتیم، هدف علم، شناخت پدیده‌ها با حدّاکثر امکانات روشی، منابع، ساحت ها، زاویه دیدها و… است. فیلسوف علم، می‌تواند با رصد تحوّلات معرفتی، دریابد که اگر مفاهیم علومیِ یک بومسازۀ معرفتی، کفایت لازم را در تبیین ندارند و در طول زمان بالغ نمی شوند و یک اکوسیستم معرفتی به پرسش های نو، پاسخ های فرسوده می دهند، اگر مفهوم علومی «آب» همان «جسم شفّاف خنک و بارد و تَر» بماند و سلامتی و بیماری فقط با مفاهیم علومی اخلاط اربعه تبیین شود و شیوۀ قیاسی بر تمام کالبد علم، تکتازانه حاکم شود، مفاهیم علومی دچار چه مصائبی می شوند؟ اگر مفاهیم علومیِ شیمی، راکد شوند، مفاهیم علومی بیوشمی و زیست‌شناسی نیز نزار و نحیف می‌شوند. اگر مفاهیم علومی فلسفه و منطق و علم اصول استنباط، در یک بومسازۀ معرفت دینی رشد نکند، متکلّمان و فقیهان و فلاسفه و.. به سرعت به لُکنت می افتند.

تحوّل شناسی فهم، برای فیلسوف علم بازمی‌گوید که کدام تحوّلات نادرست و درست و مبارک در حال وقوع‌اند. تحوّل‌شناسی با حذف و اضافۀ تحلیلیِ ساحت ها و منابع و اهداف و افزار اکتشاف، ما را در آسیب-شناسی مفاهیم علومی یاری می کند. حذف منبع عظیم الشّان قرآن، بسیاری از مفاهیم علومی را به اجساد بی-روح و مردگان متحرّک، بدل می کند. مفهومِ علومیِ انسان، با تعامل علم‌ساختی معارفِ قرآن کجا؟ و مفهوم علومی انسانِ بدونِ تعامل با معارف قرآن کجا؟ مفهوم علومی «انسان» فارغ از معارف الهی، بیشتر شبیه یک پارچۀ چهل تکّه و انسان به هم دوخته ای چون «هیولای فرانکشتاین»است تا «انسان کامل»

 

 

فایدۀ دوم: توان پیش بینی، آینده پژوهی علم

مفاهیمِ علومی، بی‌دلیل (و بی‌علّت) متحوّل نمی شوند. مکانیسم های گوناگونی بر انواع تحوّلات علمی مؤثّر می افتد. این درست است که فیلسوف علم، به‌طور عمده، نگران دلایل معرفت‌شناختی تحوّل است؛ امّا نمی‌تواند از علل آن غافل باشد. چنانکه پیشتر اشاره شد، علم و مفاهیم علومی بر زمینه‌های گوناگونی قابل مطالعه هستند. شاید فیلسوف علم نتواند همۀ تحوّلات را رصد و پیش بینی کند، امّا «دانش فلسفۀ علم» در یک «نهاد بومسازه ای» قادر به پیش‌بینی و مدیریّت علم است. پیش‌بینی، شاملِ آینده پژوهیِ وضعیّت و مسائل آتی علم، شبهه‌ها و پرسش های نوین، تهدیدها و فرصت ها و موانع رشد آتی علم و مانند آن است. این آینده پژوهی، هم ناظر به دلایل است و هم ناظر به علل. مثلاً در مورد نظارت بر دلایل، اگر شاهد تحوّل تفصیلی، افزایشی، پیرایشی و همسانی و… در مفاهیم علومی «مغز و اعصاب» باشیم، می توانیم به سرعت پیدایش مسائل تازه ای در «روان شناسی و عصب شناسی ادراک» و مباحث و دغدغه های تازه در معرفت-شناسی، ذهن شناسی و علوم رفتاری را آینده پژوهی کنیم. بسا تبیینات ما در تبیین زمینه های فیزیولوژیک بِزه، دچار تحوّل شود. همچنین ممکن است مسائل و توانش های تازه ای در مفاهیم علومی «یادگیری و آموزش» پدیدار شود. علم اخلاق که متکفّل ارائه طریق زندگی اخلاقی انسان است، می‌تواند در پرتو تعامل با تازه‌های علوم رفتاری، توصیه‌های پربضاعت‌تری در خود بپرورد.

در مورد رصد علل تحوّلات، نگرانی های فیلسوف علم مصروف عوامل تکنولوژیک، اقلیمی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و…نیز می شود. مثلاً برای فیلسوف علم، پدیدۀ «فرار مغزها» مهمّ است و همین که ببیند پاره ای از عوامل سیاسی – اجتماعی موجب آن می‌شود، نسبت به مفاهیم علومی در آن جامعه هشدار آینده‌پژوهانه می دهد. حتّی برای فیلسوف علم، آشکار است که چگونه فرسودگی سامانه آموزش و پرورش در یک جامعه موجب رکود مفاهیم علومی و بروز یا رکود تحوّلات صحیح و غلط می شود.

همچنين يك فيلسوف علم، مي تواند به خوبي بفهمد كه اگر قدرت هاي حاکمیّتی، عرصۀ انديشه و نوانديشي را امنيّتي کنند، علم رشد نمي کند. او مي داند كه آزادی بيان و تشويق به نقد و انتقاد، چه میزان به سُفته شدن مفاهیم علومی کمک می کند. مزاحمت قداست های موهوم، سیاسی سازی مسائل و اصول موضوعۀ بسیار و متورّم و اِعمال قدرت سیاسی در علم و پژوهش، برای رشد علم سمّ مهلک است (گو اینکه دنیاپرستی و حبّ شهوات نیز چنین است) بر این اساس، فیلسوف علم می تواند پیش بینی کند که اگر ناعلم هایی چون ناامنی، ترس و محدودیّت های مدنی، وارد گفتگوی سپهری شود، علم فسرده می شود و اگر آزادی بیان در جامعه، حدّاکثری شود و هیچ بهانه ای در برابر خود نبیند، علم می روید و در این فضا پرسش ها و شبهاتی که سربرمی آوردند، چه با حُسن نیّت و چه با سوء نیّت، مبارک می شوند و در نهایت به جامعه و علم کمک می کنند. آزادی بیان، هزینه دارد. سیاستمداران و معتقدانی که با آزادی بیان مخالف اند، افراد نادان بشرند.

گو اینکه فیلسوف علم، می تواند با رشد و توسعۀ جامعۀ مجازی و تکنولوژی های ارتباطی، توضیح دهد که چه فرصت ها و چه تهدیدهایی فراروی مفاهیم علومی، در یک جامعه، رخ خواهد نمود. چنانکه پیشتر بیان شد، امروزه فلسفۀ علم بیشتر یک علم است تا فلسفه؛ زیرا در داد و ستد داده‌های ریزوماتیک علوم زیادی واقع شده است. امروزه فلسفۀ علم نیز دچار گستردگی و فساحت دلپذیری شده است. اگر تحوّل شناسِ مفاهیم علومی نباشیم، رصدگاه مجهّز و کارآمدی را از دست داده ایم.

 

 

فائدۀ سوم: مدیریّت علم

مدیریّت علم «یک استراتژی آگاهانه است که دانش درست را به افراد مناسب در زمان مناسب و نیز یاری رساندن به مردم برای به اشتراک گذاشتن اطلاعات برای بهبود عملکردها» (1015; p1 (Girard این مستلزم نظام های معرفتی، آموزشی و رسانه ای خوب است. علم، یک پدیدۀ انسانی و اجتماعی است. علم مانند گیاه است و رویش و رکود آن در شرایط گوناگون متفاوت است. ما می‌توانیم ساختارهایی را بر مراکز آموزشی و پژوهشی حاکم کنیم که ارتباط عالمان و علوم در آن حدّاکثری شود. گو اینکه قوانین نور و تابش و آیینه‌ها در علم‌النّور به خواست ما نیستند، امّا با ساختن عدسی‌ها و آینه‌ها می‌توانیم بهترین بهره را از این قوانین ببریم. مدیریّت علم، به معنای تأثیر در عوامل رشد علم است به سوی رشد و تکامل علم. این عوامل برخی آفاقی و برخی اَنفُسی هستند. عوامل آفاقی مانند افزارهای کارآمد پژوهشی و ارتباطی و نهادهای توسعۀ علم و عوامل انفسی مانند آزادکردن ذهن از تنگناهایی که مانع رشد علم است.

 

 

مدیریّت علم، شمشیر دولبه

مدیریّت علم دست بردن در علل و عوامل پیشینی علم برای بارورتر کردن فرآورده‌های طبیعی علم است. مدیریّت علم اگر وارد حیطۀ استنتاج شود، یک روال سفسطی را ایجاد می کند. در صحّت مدیریّت علم، یک اصل مهمّ وجود دارد و آن اینکه نباید فرآیند استنتاج در مدیریّت علم، بطور آگاهانه تحت تأثیر ناعلم‌های بد قرار گیرد. اینکه نخبگان، گاهی نسبت به مدیریّت علم نگرش خوبی ندارند به این دلیل است که این سنخ مدیریّت، بوی دخالت در فرآیند استنتاج می‌دهد. فرآیند استنتاج باید کاملاً بر پایۀ منطق اکتشاف علم پیش برود. تبلیغات، دروازه بانی اطلاعات، زبان آرایی، تخصیص توجّه نامتعادل رسانه ها و دخالت بوالفضولانۀ ارباب قدرت و ثروت، همه می تواند تأثیرات مسمومی در علم داشته باشد. اتفاقاً یکی از مهمّ‌ترین مؤلّفه‌های مدیریّت علم، رصد و پیشگیری از مؤلّفه‌هایی است که رشد طبیعی علم را به هم می‌زند. مثلاً اگر در یک بومسازۀ معرفتی، مطامع مادی گرایانه چنان بر جامعۀ نخبگانی غلبه کند که مفاهیم علومی را برای بهبود معارف لذّت جویانه رشد دهد و هندسه مفاهیم علومی از تبیین توصیفی و هنجاری وجهه معنوی انسان‌ها، تهی شود، باید گفت علم، بد مدیریّت شده است. همچنین اگر نوعی استبداد دینی در جامعه، بخواهد آزادی چرخۀ اندیشه را بر پایۀ قرائتی خاصّ از دین، مهار کند و بر هر استنتاجی جز آن، آجر داغ بکوبد، علم، بد مدیریّت شده است. همۀ این موارد، نه فقط مغلطه و بدمدیریّتی است، بلکه گاه، معلول جهل و غالباً برآمده از خباثت است. مدیریّت صحیح علم، شامل مسدود کردن راه های شعبده گرانه نیز می شود. امروزه برخی از نهادهای علمی حقیقی یا مجازی می کوشند تا ایدیولوژی‌های شیطانی خود را در قالب «نسخه های دانشنامه-ای»، «نسخه های خوش تقریر سینمایی»، «نسخه های سفسطی» و… با ظاهری سازوار و فنون رسانه ای، ارائه کنند، تا مخاطبان را به سوی اهداف غیرعلمی سوق دهند. اینان زبان بازهایی هستند که در قامت دانشمندان ظاهر می شوند.

راه حل: باید هم مراقب فعالیت آن‌ها بود و هم با روش علمی تلاش آن ها را خنثی کرد. در هر حال نباید در سپهر معرفت بوسیلۀ چیزی جز معرفت، مصاف کرد. در سپهر معرفت نباید با نظریّۀ توطئه ، اندیشه پیمایی کرد. علم، به خودی خود، رسواگر است. مسئلۀ مدیریّت علم، کاری نازک کارانه و ظریف است و در این باب در تبیین و توصیه های ساختاری حوزه‌های علمیّه و دانشگاه خواهیم گفت.

 

 

فائدۀ چهارم: کمک به فرآیند نوفهمی و تولید علم

نوفهمی، حاصل کنش و واکنش معرفتی یک ذهنِ باز است که طی آن آورده ها در برابر هم قرار می گیرند و پرسش ها، ذهن را برای حلّ مسئله و نفوذ در لایه های ژرف تر یک پدیده آماده و برانگیخته می کند. نوفهمی در مرز دانش به فهم تازه می انجامد.

اگر نوفهمی، محصول کنش و واکنش معرفتی است، باید پرسید که این کنش و واکنش ها چه هستند؟ کنش و واکنش ها چیزی جز تحوّلات فهم نیستند (به تقریری که بیان شد) ما طی انواع تحوّل معرفتی به نوفهمی و تولید علم دست می یابیم. علم به چگونگی تحوّل معرفتی و انواع آن، عصای دست موّلدان علم است؛ همان گونه که فقیه، به علم اصول و فیزیکدان به ریاضیّات نیاز دارد، نوفهمان نیز باید اصول و انواع و زمینه های تحوّل فهم را بدانند.

 

 

فائدۀ پنجم: کمک به خلاقیّت و ایده پردازی

خلاقیّت، قوّۀ خلق معنا و پشتوانه و پیشران نوفهمی هاست (نه خود آن) نوآوری ، تحقّق آن معنا، در پیکرۀ یک نرم افزار یا سخت افزار است. علم، یک پدیدۀ نوآورنه است که در پی خلاقیّت و برکرسی نشستن آن در دانشسرا محقّق می شود. نوفهمی با تفکّر جانبی ، بهتر به جریان می افتد تا تفکّر الگوریتمی و خطّی . تفکّر جانبی، شیوه ای است که ما باید در یک بخش از فرآیند تفکّر، خود را از تفکّر خطّی خارج کنیم و اجازه دهیم تا ذهن با یاری قوّۀ خیال و تن دادن به یک آشفتگیِ هدفمند، خلق معنا کند؛ امّا اگر انسان از پیش بداند که در مرز دانش، کدام تحوّلات بر فهم پیشین عارض می شود، کار آن ها را بسیار تسهیل می کند. تفکّر جانبی، پیشرانِ جمالی علم است و تفکّر انتقادی و منطقی، وجهه جلالی علم است. تفکر جانبی، مولّد است و تفکر انتقادی، مربی و تمیزکارِ علم است. در بخش های پسین، به این موضوع بیشتر خواهیم پرداخت.

 




نوفهمی و روشنفکری دینی | روشنفکری دینی

 

روشنفکری دینی، تبیینِ معرفت شناختی محصَّل و درستی دارد. روشنفکری دینی، خَرق قواعد استنباط دین و محکمات اسلامی نیست و به آهنگ بدعت آوری در دین اعمال نمی شود؛ شاید روشنفکرمآبی چنین باشد، امّا روشنفکری دینی از نظر فیلسوف علم مؤمن، یک ضرورت است و یک جوهره دارد و دستکم دو حوزه را پوشش می دهد.

روشنفکری دینی (اصط.رجا) عبارت است از حلّ مدوام مسائل تازۀ فکری و انسانی، با توجّه به معرفت دینی و با استفاده از حدّاکثر توانش معرفتی. پس کسی که با مسائل معرفتی و عینی جهان بی ارتباط است نه اندیشمند است و نه عالم. او که می خواهد مسائل نوین انسان و جامعه را بدون استفاده از علم-الادیان و علم الابدان حلّ کند، روشنفکر نیست و آن کس که در این مسیر، مسائل را بدون ملاحظۀ محکمات اسلامی، حلّ و فصل کند، روشنفکر دینی نیست.

روشنفکری دینی دو حوزۀ نظر و عمل را پوشش می دهد و مسؤول کفایتِ تبیینی مفاهیم علومی و روزآمدسازی روش های عمل است.

تحوّلات معرفتی دو دسته اند: آن ها که به ناحق و به علّت خطاها در سپهر معرفت زاده می-شوند و آن ها که بواسطه دلیل ها و فرآورده های نو، در سپهر معرفت رقم می خورند. روشنفکر دینی، با هر دو نوع تحوّل آشنا است.

از سوی دیگر، مسلمانی کردن در هر شرایطی، یک شکل ندارد. این به معنای متحوّل شدن عبادات و احکام عبادی و محکمات دین نیست. بلکه به این معنا است که تحقّق زندگی مسلمانانه در هر عصری نیازمند سازوکارهای باکفایتی است که دینداران را برای دینداری در آن دوره و شرایط ظفرمند می کند. مثلاً دیندارانی که از تحوّلات جغرافیای سیاسی، اجتماعی و تغییر افزار قدرت در عرصه های پیچیدۀ سیاسی اقتصادی و سایبری جهانی و… سازوکارهای سلامت و عزّت و ثروت و قدرت و عدالت ورزیِ در جهان امروز مطّلع نیستند، نمی توانند بدرستی مسلمانی کنند.

مثلاً عالمان دین باید با دانش و تخصّص کافی (و نه تورّقی) بدانند که شهرهای بزرگ و زندگی شتابناکِ تکنولوژیک و انقباض جهان و اتّساع انسان و… چه شرایطی را برای جامعۀ بشری و اسلامی بوجود می آورد و باید بدانند که اقتضائات طبیعی و متراکم پدیده ها را چگونه باید مدیریّت کرد… در هر حال به نظر می رسد در مورد روشنفکریِ دینی چنین ملاحظاتی را باید در نظر داشت:

عالمان دین، نمی توانند روشنفکر نباشند. چون رفتارِ دانش و اقتضائاتِ حلّ مسائلِ تبیینی و راهکارجویانه، همیشه همه جا، پویا است. متضادِ روشنفکر دینی، غیر روشنفکر نیست، نقطه مقابل آن، یا روشنفکرمآب است، یا متحجّر بی شعور و کم شعور. در واقع روشنفکر دینی، با عالم ربّانی، مترادف است.

عالمان دین غالباً در معرض دو حوزه اند: الف) احتیاط و ب) احتیاط در ترک احتیاط. مجتهد واقعی کسی است که بتواند در هر دو مرحله، خود را بنماید و دلیری کند.

روشنفکر دینی باید تغییر ظرفیّت ها را به دقّت رصد کند. زیرا تغییر ظرفیّت ها ممکن است مفادات بسیاری از مفاهیم و سویۀ عملکردها را تغییر دهد. تغییر در ظرفیّت ها، فهرست اولویّت ها و داوری ها، و پرسش ها و مطالبات معرفتی را تغییر می دهد. . فقیه باید نخست یک موضوع را بدرستی در بستر زمان و تفسیری که دانش و مناسبات نوین جامعه برای آن رقم زده، ببیند و بعد حکم را بر آن بار کند. امروزه هیچ فقیهی بردگی و مملوک شدن انسانی را برای انسان دیگر، اخلاقی نمی داند و هیچ جامعه ای بازیِ شطرنج را به-جز ورزش فکریِ مسابقه پذیر نمی داند. امروزه عرف متشرّعه، موسیقی و نقاشی و مجسمه سازی را لزوماً مستلزم فساد و شرک نمی بیند (سلب عموم و نه عموم سلب) دریغ که گاه فقیهان، دانش فقه و متون و کتب فقهی را با استخاره های طولانی، نو می کنند.

همان طور که شرایط و ظرفیّت ها، در موارد بسیار، حدودِ وظایف و شکلِ تحقّق آن را مشخّص می کند در دهلیزِ خانه نشستن و مباحثۀ علمی داشتن و اقامه حدود و نشر و تبلیغ دین کردن و تواضع معرفتی ورزیدن و نهادینه سازی و جهانی سازی و… همه تغییر شکل می یابد و نو می شود. عالم دین اگر در روستا است با مراوده با مردم ده، دهلیز خانه نشستن اش انجام می شود و اگر در یک کشور است باید با جهان علم و عالمان دین تعامل گسترده داشته باشد. همانطور که دیگر شمشیر، سلاح جنگیِ کارآمدی نیست، وقت ملاقات دادن و به حضور پذیرفتن و نجوای در گوشی و تورّق مجلات و کتاب ها هم، دانش عالمان را نو نمی کند. دانش نو در پرتو تعامل و تخصص و تولید دانش و مشارکت در گفتگوی سپهری است.

عالم دین و علم دین باید به سمت اندیشمندکردن مردمان باشد. مریدپروری و مراد محوری و انزواء از سپهر معرفت و شبهه پنداشتن پرسش های شریف معرفتی جمع نمی-شود. شاگرد، باید مریدِ اخلاق حسنه و عشق و کوشش شبانه روزی استاد برای کشف حقایق باشد نه مرید و مقلّد فرآوردۀ معرفتی او شاگرد باید خودش با تلاش شبانه-روزی بخواهد که عالمی متضلع شود. هدف عالمان دین، رهایی شاگردان از تقلید و رساندن آنان به مقام استادی است.

بومسازۀ معرفتی، بدون روشنفکری دینی، منجمد و ناپویا می شود. پرسش ها و شبهه ها ساعت های شمّاته ای خداوند هستند که خواب و خرفتی علوم را می زدایند و نمی گذارند علم، راکد شود.

خمیر مایۀ دکان شیشه گر سنگ است                  عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد

علاوه بر این عالمان روشنفکر باید بتوانند با شمّ آینده پژوهانه، معرفت و پرسش و شبهۀ جدید را پیش بینی کنند. در این فرآیند، باید به مطالبات و پرسش های معرفتی خوشبین بود و نباید گمان کرد که مثلاً دیدگاه جواز قاضی و مرجعِ تقلید شدن زنانِ فقیه و امکان قول به حقّ حضانت اولیّه مادر در عصر جدید، طنین دین ستیزانه پیدا کند و به مجرد همین مباحث علمی، زنانه سازی و فمینیسم شدنِ دین را هشدار دهد. نباید گمان کرد که باید تا ابد برده داری را مشروع دانست (چون در شریعت از آن سخن بسیار است) برای عالم دین بودن، ترجمه کلام خدا از زبانی به زبان دیگر کافی نیست، باید عالم دین بتواند دین را از زمان گذشته به زمان حال ترجمه کند. کافی نیست بدانیم نبی اکرم یا امام معصوم در گذشته چه فرمودند یا چه کردند، باید بدانیم که اگر ایشان هم اینک بودند چه می کردند. این کمترین حدّنصاب عالم دین بودن است.

چه خوب که فضلای حوزۀ علمیّه، «ستاد رسیدگی به مناطق محروم معرفتی» تشکیل دهند و این مناطق را نه با استفتائات مستعجل و نه با شورِ خطابه که با اجتهاد و گفتگوی علمی گسترده و همگانی و نیز با دانشگاهیان و صبر و حوصله و تولید علم و ارائه نسخه های آزمایشی و بحث مکرّر و تعویق داوری و مغتنم دانستن نقدها و پرسش ها و شبهه ها، آرام آرام به باغ و بستان معرفت بدل کنند. استفتاء را برای مناطق توسعه یافتۀ فقه و معرفت دینی وانهیم، نه مناطق محروم. بخش بزرگی از باغ علوم انسانی اسلامی، هنوز در ذهن باغبانان است.




Particle and galaxy-like theory

In the name of God

Particle and galaxy-like theory

(Epistemological theory)

By: Hamid Rajaei

Introduction

Particle and galaxy-like theory (P.G.T) is an epistemological theory, presented by Hamid Rajaei (2016) explains that every imagination and confirmation we do in our daily life or in scientific endeavors, behaves as particles and astronomical object in galaxies in our mind, simultaneously. P.G.T is a theory considers the human mind as a common space and any imagination and confirmation behaves like astronomical object behave in galaxies. This theory includes three main parts:«فلسفهٔ علم، برای تبیین علوم اسلامی و ارتقا نظام معرفتی حوزه

Part I

In this theory, Rajaei claims that all branches of knowledge throughout history of human being can be viewed as a unified and integrated whole. He explains that various branches of human knowledge, although differ in terms of source, subject, method, and goal, are all explaining a unified world with no discontinuity. He believes that scientific structure and its behavior are similar to the world of particles and galaxies. With the difference that our mind works both algorithmically and analogically, but the galaxies only behave algorithmically and under the serious rules as far as we know.

It means that the most basic and essential elements of human cognition are actively available in all body of knowledge. All cognitive products that can be achieved through senses, reason, experience, and intuition are generated through the interaction of different knowledge with the basic cognitive elements in a galaxy of comprehension (scientists’ communal common sense) The difference is in the type of interactions and communications between the various scientific approaches in this galaxy. Rajaei claims that the dominant logic in human communal mind is reason and rationality both but in the galaxies and physical world is just algorithms. He says this duality in the logic of knowledge cause a fractality in our scientific progress.

Part II

Rajaei in the second part of his theory claims that knowledge in the current era has been passing through three important phases.

The first phase: It’s been called “Library-Shelf Phase.” In this phase, scholars, scientists, and researchers more or less focus on their own particular field of study and do not have much constructive interactions with other fields of knowledge. In this period, there is not a great deal of interdisciplinary studies (with exception of some fields that are fundamentally related to one another, like physiology and chemistry).

The second phase: It’s been called “Particles-Galaxy Phase” [The scholar chose the same name for the entire theory as well]. In this phase, due to the evolution of the new era of communication and interactions, as well as he outburst and growth of the knowledge and skills, human knowledge, inevitably, merges into a world of dialogue & review.

 The third phase: It’s been called “Purity Phase” in this phase, knowledge and science gets matured and moves toward perfection. Knowledge will be refined from endless arguments and marginalization. In spite of the expansion of themes and scientific areas, knowledge will form into a more purified, homogeneous, and subtle body. In fact, scholars through science and knowledge understand and discover some aesthetic dimensions and mystical perceptions of the universe.

Notes

Developed countries have passed the “Library-shelf phase” to some regard, and almost all of the knowledge has been emerging into the second phase. In Rajaei’s theory, it’s been emphasized that not a single course of knowledge or science shall grow in isolation from other kinds of knowledge. Unfortunately, in eco-scientific systems of the world, there is an imbalance in the adoption of deductive and inductive scientific methods. However, we should embrace and celebrate the emerge of the new phase in world of science.

 Part III

In the third part of his theory, Rajaei mentions some points on the worldview of scientists and the relationship of this epistemological understanding of science with the efficiency in the structure and content of education and research in the world. Any kinds of science (ex. humanities, theology, natural sciences, etc.), must endeavor with maximum synergy and with every reasonable method to produce knowledge, explain scientific phenomenon, and ultimately reach a more holistic understanding of the world of science. This needs many reformations and revisions [if we don’t call it revolution] in the conducts and methods that scientists currently use.

Science throughout the history of mankind is always evolving. Evolution of science does not necessarily mean dispensation of previous knowledge and building a new one. There is no end point and perfection in scientific understanding.

Knowledge, in the light of the broad dialogue of all branches of knowledge and consistent scientific debates as well as respect to the collective wisdom of all human beings, grows. Therefore, the most important thing is to work restlessly toward creating and expanding the proper platform for a “perfect dialogue.” A “perfect dialogue” is a non-prejudiced dialogue that does an honest attempt to discover and expand science and knowledge. Meanwhile, the necessary conditions for freedom of expression, political and social security and noninterference of science-unfriendly motives (explained fully in Rajaei’s work) shall be obtained.

One of interesting ideas that Rajaei talked explicitly in his work is: “Today knowledge surpassed the capacity of books and also it cannot expand in isolation anymore.” Rajaei believes that even though books have always been a trustable and user-friendly place where elites and scholars save and transfer their valuable ideas and sciences within, but in the new era, knowledge needs medias that can be edited and changed in a faster paste since it can help media to increase its efficiencies in wider dialogue platforms. He believes that systems, such as websites, free encyclopedia, face-to-face conversation conventions, interdisciplinary conferences, and circulating articles are much more effective today.

Rajaei’s theory background

Many different theories in “epistemology” and “philosophy of science” have been introduced in the world of science so far. Most of the challenges for these theories include the value of epistemology in various scientific fields, defining ontological aspects of cognition, refining methodological and configuration of science, and distinction between science and non-science (scientific criterion).

 Moreover, explaining the interaction methods between various scientific fields including linguistic and non-recognition with sociological backgrounds in social institutes is a common subject scientists have been work on for years. Meanwhile, more challenging discussions such as “connection of science and religion” have been prominent. Throughout the time, there were ups and downs for these discussions, which mostly rooted in late medival and early enlightenment. The concern of “the possible interaction between science and religion” is one of the main concerns of science for today and future.

 Also, views on the relativity of science and religion in various subjects, such as conflict, independency, dialogue, and integrations have been noticed and discussed.

Rajaei has spent many years explaining the relationship between science and religion and therefore has taken many books and ideas. The Middle Age and scientific events of the Renaissance period provide a good but insufficient inspirational investigating source. Among the scholastic philosophy, the Galilean intercourse, and the steps taken in the methodology of science, which led to the purification of the church’s teachings under the heavy shadow of positivism and the crises caused by it, linguistic theories were redressed and its pinnacle continues till today.

But studies of various perspectives, as well as the study of what is going on nowadays in this field, call us to study matters beyond the relation of science and religion and move toward the explanation of behavioral mechanism of science. In the light of this explanation, we can classify the areas of knowledge and then deal with the relationship between science and religious teachings (here Islamic teaching to be specific). Rajaei’s theory is based on this very subject.

Characteristics of Rajaei’s theory

Although this theory has many similarities with other theories in this field, it has its unique quality. This theory is not to challenge other ideas and believes in the integrity of knowledge in general.

In his theory, Rajaei explained the kinds of changes that have taken place in human intelligence and knowledge thoroughly and carefully. These developments have been microscopic in many times and macroscopic as well to the extent of paradigm shift and scientific revolution.

In this theory, religious knowledge and scientific knowledge are considered as an integral and consistent knowledge in one unified galaxy. In fact, the definition of “science” in this theory includes everything that can be reasoned, justified, considered, revoked, and shared. Therefore, the discussions of this theory include theology and the relationship between science and religion.

In this theory, rational and rationality methods, deductive and inductive, empirical, and apocalyptic,…, all have been considered. Rajaei explains in detail how we produce all our knowledge through “rational and rationality methods” and under the supervision of wisdom and the logic of exploration. All scientific methods, collections, judgments about resources of knowledge, and its configuration and goals, as well as the amount of epistemological creditability, work under the same method (in rational and rationality methods and under the supervision of wisdom and the logic of exploration), context, and mechanism. Rajaei believes that all the various scientific methods can be reduced to one comprehensive method, even though they seem different in manifest and appearance.

The explanation of the integrity of knowledge in Rajaei’s theory is that all bits of knowledge are normatively directed toward the elimination of contradiction, the formation of a comprehensive understanding, and the elucidation and production of broad scientific concepts for the full explanation of phenomena. Therefore, contradictions and misunderstandings in the body of knowledge do not violate the unified tendancy of knowledge towards integration and assimilation.

He believes that studying all scientific concepts in the galaxy of knowledge leads us to the conclusion that the connection among various and different concepts is not only conjunctional but also vascular, in the sense that most concepts are constantly interacting with each other within common space where conceptual trading for simple or complex parts of concepts is possible.

It seems that during the Partial-Galaxy-like phase, the general anatomy of knowledge acts like brain wherein perceived concepts of each science are connected to their epistemic neighbors by conjunctions similar to axons and dendrites. This connection is not mechanically though; it is quite organic, which makes an intelligent relationship among components possible.

In his theory, Rajaei enumerates various types of epistemic transformations. He explains the new world of knowledge that describes the optimal state of knowledge and considers it on the ontological, epistemological, psychological and sociological level. He redefined many terms that have been already written in his late Book: Philosophy of Knowledge for producing knowledge (in Persian)

The end