1

هستی شناسی، انسان شناسی و معرفت شناسی رسانه ها

? رسانه ها، امتداد قوای ما، در گستره جهان هستند. ساختار وجودی ما، موجب می شود که ما آدمیان، خود را بگستریم. ?دینامیسم مغز و اعصاب ما، ?روحیه کنجکاوی و دانش دوستی فطری ما، ?تمایل به ارتباط و مدنیت ما، ?میل به تسلّط خبری و خبررسانی ما و … باعث تولید رسانه ها می شود. گاه مرد در خیابان، رسانه را گسترش می دهد، اما در توضیح چرایی آن ناتوان است.

? جدای از هستی شناسی رسانه، مکانیسم و کارکرد رسانه نیز تحت تاثیر تراوش انسان شناختی و سائق های روان و تجارب تاریخی اوست. مثلاً انسان ها درمی یابند با تضارب آرا، حظّ بیشتری از حقیقت نصیب خود می کنند و می فهمند گفتگویی شدن فکر، باعث ناب تر شدن دانش می شود. این منطق تکوینی ارتباطی به زودی در قالب سنت ها و سرمونی های خاص و اعتقاد به حق آزادی بیان و اقدام هر چه بیشتر، جهت بسترسازی برای تعامل علم ساختی حداکثری خود را نشان داده است. در گذشته رؤسای قبایل با همنشینی های منظم و  مشورت با هم توان  تصمیم سازی خود را افزایش می داده اند…

? اساساً اگر از سوی اولیاء الهی به مشورت توصیه شده، صرفاً امری تاکیدی و ارشادی است. عقل به فطرت خود، اهمیّت و مزیّت شورا را درک می کند.

? مشورت، گفتگو، مباحثه، خبرنگاری و خبررسانی، انتشار افکار و به تضارب در آوردن افکار،  عقل نظری و  عقل عملی یک جامعه است. زیرا شناخت و تعقّل نظری و عملی فردی بدون گفتگو با  فرآورده های فکری دیگران، راکد می ماند و می فسرد و همین حقیقت در ساحت جامعه به ما می گوید که رسانه ها، گسترش هوش و حواس گفتگویی و جمعی ما هستند؛ برای به تضارب در آوردن و بهینه کردن اندیشه ها.

? فرشته ی وحی و پدیده ی الهام و دریافت های شهودی و متون الهی و … نیز گسترش ما در عوالم بالاتر هستی است. آن ها هم از جنس رسانه اند (نبی و پیامبر) اما ادراکات ما از پیام های وحیانی نیز خود متکامل و عمق یابنده است. آن ها هم در دیالوگ رشد می کنند.

? جوامع و مردمان وحی باور نیز از مباحثه و حضور در سپهر معرفت و سپهر رسانه بی نیاز نمی شوند. شوربختانه، بسیار می شود که دین باوران، گمان می کنند که از علوم گفتگویی بی نیازند و به این بیراهه موهوم می روند. کمالات واقعی معرفت وحیانی برای آنان فتنه می شود و ظرفیت و جنبه کافی برای گسترش فهم خود نشان نمی دهند و خودبسنده می شوند: زین رسن قومی درون چَه شوند… و یضل به کثیراً…

? الحاصل؛ فلسفه ی ایجاد رسانه ها، معاینه و اشراف مباشر حواس و به تضارب در آوردن اندیشه ها است. جوامع، هر قدر از خودبسندگی و خودشیفتگی رهایی یابند؛ اصل ادب و افتادگی اخلاقی و معرفتی را بیشتر در پیش می گیرند و ذهن و مغز خود را به هم، هم افزا می نمایند. رسانه های تکصدایی و پیامگذار، رسانه هایی نابالغ و بلکه زیانبارند. رسانه گفتگو مدار، رسانه ای غیردجالی و حقیقت یاب و الهی است.

حمید رجایی
تابستان 96


پیوندهای مرتبط

در تلگرام بخوانید




حضرت عقل و عقلانیّت ایمانی، صلح و تکثّر، قانون و تشتّت


? ملتی، در عرصه پیشرفت، پیشتاز می شود که آزموده های تاریخ را از نو نیازماید و از خطاها و عواقب تاریخ بشری، عبرت گیرد و پند آموزد.

? حضرت عقل، والاترین گوهر انسانی و سرمایه اجتماعی است، همو عبرت آموزترین مرتبه ی نفس است و اگر شرع مقدّس او را به  عقلانیّت ایمانی  دعوت می کند، اما او را از “تجربه آموزی” و “تعقل” بازنمی دارد. بلکه همگان را به تعقل بیشتر دعوت می کند. دین داری و تعبد و ایمان صحیح، تعطیل عقل نیست. گاه دیده می شود که جوامع اسلامی با کج فهمی از تعبد و تقلید و تبعیت، عقولی، ناآزموده و تحقیر شده دارند!

? عقلانیّت ایمانی، مویّد حضرت ابراهیم است که بنابه نصّ، دستور یافت اسماعیل را قربانی کند یا ذریّه خود را به سرزمینی بی آب و علف ببرد. حضرت ابراهیم، نمی دانست چه می شود. او در نور ایمان و تاریکی و عدم علم به جزئیّات آن چه بر او خواهد رفت، راه می پیمود. مأمور به نتیجه نبود، چون نصّ صریح در دست داشت و در تطبیق مفهوم بر مراد و مصداق، همه چیز روشن بود. اما زهی خیال باطل که گمان کنیم همیشه همین طور است. اکثر امور دینگزارانه، اجتهادپذیر است. حال یا در مقام چگونگی انجام امور یا استنباط تکلیف و آنگاه استنباط شیوه عمل به آن.

? عقلانیّت ایمانی، حاکی از این است که باید در برابر ظلم ایستاد و مستکبر را تمکین نکرد. عقلانیّت مدرن، می گوید ببین صرفه ی مادی تو در چیست و منافع شخصی یا اجتماعی ات چگونه تأمین می شود. دیپلماسی عقلانیّت مُدرن و دیپلماسی عقلانیّت ایمانی، هم تفاوت هایی دارد و هم، مشترکات زیادی دارد. در هر یک، هنجارهایی وجود دارد که رفتارهایی را طبیعی یا غیرطبیعی می بیند.

? یکی از وجوه تفاوت ما با بسیاری از دیگران این است که ما به عقلانیّت ایمانی پای بندیم و بسیاری دیگر جوامع به سنخی از عقلانیت رسیده اند که کمابیش بین یک عقلانیّت ایمانی و عقلانیّت معیشت اندیش، آدمیان را مخیّر کرده است.

? عقول مؤمنان، اخلاق محور است و عقل مدرنیته، منفعت محور…اگر اخلاق را احترام می گذارد، در عین حال این را هنجار می داند که آدمیان میان اخلاقی بودن و منفعت خود، منفعت را ترجیح دهند و بر حق خود در دایره ای گسترده تاکید کنند. اما عقلانیّت ایمانی بر عنصر خدا و وعده های او تاکید دارد و ممکن است برای حفظ اخلاق، از حق خود بگذرد.

? اما همه ی این ها در “مقام توصیف و تعریف” است. در “مقام عمل و تحقق”، مسئله، به این سادگی نیست. ایمانی شدن عقلانیّت، تکثّر اندیشه ها را از میان مؤمنان متقیّ، برنمی چیند. چرا که از ذهن مؤمنان، راهکارهای گوناگونی برای تحقّق اهداف و آرمان ها، می تراود. این تکثّر، حتی در محکمات و ضروریات ایمانی (که اجتهادپذیر نیست) از این بابت نافذ است که راهکارهای اجرائی آن، خلاقیّت پذیر و اجتهادی است. مثلا”، “ضرورت اقامه نماز” و “تعامل با جهان” یک بدیهی دین و ضرورت زندگی است. اما این که چه راهکارهایی، عالمانه تر و حکیمانه تر و علمی تر است، امری اجتهادپذیر و تکثّرپذیر است. در مورد غیرمحکمات، این تکثّرپذیری میان مؤمنان دوچندان می شود.

? زندگی مؤمنانه، در همین حوزه های ناگزیر از تکثّر، “شیوه نامه” ای دارد که اخلاقی و ایمانی و وحدت بخش است. مثلا” نباید هیچ کس در مقام نظر و اندیشه و خلاقیـّت ورزی، تحکّم کند و هرگز نخواهد که دیگر افراد، مطابق اندیشه و استنتاج او بیاندیشند. احترام به تکثّر در عرصه های اجتهاد پذیر در چهارچوب اصول بدیهی اسلام (اسلام حداقلی) و برگزیدن گفتگو به جای منوتون، یک اصل مهم در این شیوه نامه است. وجوه دیگری نیز در این شیوه نامه وجود دارد که حضرت عقل آن ها را توصیه می کند، مانند: آزادی بیان و بی مخاطره بودن تبادل اندیشه ها میان مؤمنان و نبود هیچ گونه استبداد در این حوزه، ایجاد چرخه هایی برای تحقق حداکثری گفتگو به جای اندیشه پرانی و تبدیل نکردن رسانه ها به کارگزار استبداد و…

? الزامات دیگری نیز در این شیوه نامه وجود دارد. از آن جمله تبدیل تکثّر به قانون است. تکثّر آراء مومنان، در ترسیم راهبردها، راهکارها، ساختارها، همه اجتهادپذیر و اختلاف افکن است و “عرصه عمل” با “تکثّر نظری” نمی سازد. برای تشتّت زدایی، باید قانون حکم کند و الزامات عملی در حوزهای عمومی جامعه با حضور شریعت و علم، تبدیل به قانون شود. در تحقق قانون از مرحله تدوین تا عینیّت و عمل، از علوم زیادی استفاده می شود. مثلا” بطور مستقیم، نه شرع و نه ایمان نمی تواند این الزام اجتماعی را ایجاد کند که هنگام پیچیدن خودرو باید راهنما زد. بله عقل می گوید باید احتمال حادثه کم شود؛ ولی نمی گوید باید چراغ چشمک زن در دوطرف ماشین چشمک بزند و ترجیحا” رنگ آن حاوی اخطار باشد و اخطار آن، اخطار چراغ ترمز را تحت الشعاع قرار ندهد و ضمنا” با صدایی ملایم، راننده را متوجّه کند که بعد از اتمام پیچیدن، فراموش نکند راهنما را خاموش کند. این ها در پرتو “تجارب بشری” و علم (رنگ شناسی و عصب شناسی) و وفاق اجتماعی و فکر جمعی و عدم تحکّم یک عده و… تولید می شود. همواره قانون، ناظر به حکم عقل و راهکارهای برامده از علم و تجربه است که باید در وفاق و میثاقی میان مؤمنان، تدوین شود و همه ی آحاد جامعه، بطریقی به آن متعهد شوند. طبیعتا” مؤمنان ارزش های اصیل اسلامی را سند بالادستی خواهند دانست.

? حاکم کردن اسلام و عقلانیّت ایمانی در جامعه با مخاطراتی مواجه است. بزرگترین مخاطره آن، “اختلاف دیدگاه ها و تفسیرها” و بدترین شکل آن “اعلان جنگ میان دیدگاه ها” به جای “گفتگو” است. در جامعه دینی حتما باید حاکمیّت، دینی باشد و همچنین نباید عقلانیّت لیبرال، بر آن حاکم شود. اما نکته مهم اینجاست که عقلانیّت ایمانی و حوزه های اجتهادپذیر دین؛ بدون شک به تکثّر آراء مومنان و نخبگان و عالمان می انجامد و لو آن ها در تزکیه نفس و تطهیر باطن، تلاش بسیار، کرده باشند؛ باز تکثّر از میان نمی رود و تحکّم و تکبّر در حوزه نظری، عین طاغوت خواهد بود (شکل برجسته آن داعش است که می گوید حق، نظرا” و عملا” همین است که من می گویم و دیگران در ضلالت اند!)

? این تکثّر به ناچار منطبق بر آموزه های بدیهی دین (اخلاق مداری و مشورت گرایی و الترام به استماع اقوال و جدال احسن و…) باید با گفتگو و آشتی و عشق و الفت و اخلاص، پیش برود و نه با بعض و کینه و تحکم و استبداد. ? تکثّر، ذاتی اندیشه است و گفتگو، کلید سعادت اندیشه ها.

? طبیعی و عقلائی است که تکثّر نظری، با الترام به قانون در عمل، از تشتّت در عمل، پالایش یابد و مؤمنان متعهّد شوند که متکثّر و آزادانه بیاندیشند و تشتّت زدایانه عمل کنند و همه ی این ها باید در فضایی سرشار از عقلانیّت و محیطی خِرَدپسند و تهی از هیجانات فکری و جنگ آوری و ستیزه جویی، صورت پذیرد.

حمید رجایی
بهار 96

? @tolooemehr




بشارت ها، در نسل نوی روحانیان ‏

فضلای روحانی نسل جدید حوزه؛ ‏

 

‏1.‏ به « سپهر معرفت جهانی» نزدیک تر شده اند.‏

‏2. مسایل را چند بعدی و «چند علومی» می بینند و می رود که این گونه بفهمند.‏

‏3. به علوم مختلف، احترام می گذارند. به روابط علوم و « علوم میان رشته ای» و « کل نگر » لبخند ‏می زنند و از آن استقبال می کنند.‏

‏4. به عینیت، نزدیک تر شده اند. آرمان را از طاقچه برنمی دارند و زیر پِرِس عمل نمی گذارند. اما ‏نظریه و تئوری را چرا… صبورتر شده اند. « متن گرای افراطی» نیستند.‏

‏5. دنیای شان بزرگ تر شده است. کتاب طهارت و نجاست و احکام صوم و صلات، بخش ‏کوچکی از دامنه گسترده علوم و جهانشان شده است. ‏

‏6. می پرسند و می شنوند. مهربان تر هستند. چالش پذیرتر شده اند. معرفت را چکشخوار میدانند.‏

‏7. با ابزارهای ارتباطی جدید آشنا شده اند. مایل به ارتباط با نخبگان جهان اند. ‏

‏8. کم کم متوجه شده اند که «حدود عدمیه معرفت» مقدس، نیست. یعنی فهم های درست می ‏تواند بهتر شود، فهم بهتر، میوه های متفاوتی در کم و کیف می دهد. با «سیستم توزیع قداست ‏در عالم» بهتر آشنا شده اند. (نگا. مرز دانش )‏

‏9. بین «محکمات دین» و «سامانه های راهبردی و ساختاری» تفاوت قائل شده اند. می دانند ‏‏«محکمات قابل نقض نیستند» اما «راهبردهای اجتهادی»، نظری و قابل بحث اند. دانسته اند ‏می شود امور را به نحو بهتری پیکربندی کرد. می شود با «راهبردهای عملیاتی» بهتری با ‏خود، خانواده، جامعه و جهان، تعامل داشت. ‏

‏10. ‏«نشانه شناسی جهانی» بهتری دارند. نمادها و فرهنگ های مختلف، آنان را آشفته و متحیر ‏نمی کند. می توانند با ارباب مذاهب و فرهنگ در جامعۀ رنگارنگ جهانی، گفتگو کنند. ‏شکارچیان بهتری برای اندیشه و گفتگو شده اند. دانش را می ربایند، چه از یک زن فرنگی ‏باشد و چه از یک مرد آفریقایی (علم بدرد بخوری اگر دارد فورا می گیرند) اگر درّی از معرفتی بیابند، ‏می ربایند و اگر چه از دهان سگی باشد. (نگا. اصل رندی)‏

‏11. نه فقط «مخالف» را تحمل می کنند، بلکه «تکثرِ معرفتی» را دوست دارند.

‏‏12. در «مدیریت فرهنگی» به راهکارهای پخته تری می اندیشند. درک بهتری از مکانت و نسبت «موعظه ‏اخلاقی» و «مدیریت فرهنگی» یافته اند.

‏‏13. ‏« پدیده اجتماعی» را بهتر درک می کنند. و این خیلی مهم است.‏

‏14. ‏ به نسل پیشین خود، احترام می گذارند و خطاها و نارسایی های علمی آنان را درک می کنند. ‏می دانند «شتاب تحولات معرفتی» ممکن است فاصله ها را بیشتر کند. اما هدف و آرمان ‏واحد و عشق به قرآن و اهل بیت (علیهم صلوات الله) و ولی فقیه و انقلاب، آن ها را به هم ‏پیوند می دهد.‏

‏15. متواضع شده اند، به جهان علم نمی شورند. می آموزند و نقد می کنند؛ از همه مهم تر فهمیده ‏اند نباید «قضاوت» کنند و این خیلی مهم است. می دانند بسا در هر سخنی، رگی از حقیت می تپد و هر سخن باطلی ،کج شدۀ یک سخن درست است.

‏‏16. نامسلمانان و حتی بدکاره ها را لزوماً اهل جهنم نمی دانند. دور برنمی دارند، بهتر احتمال می ‏دهند که بسا یک روسپی هم به بهشت برود…برای عاقبت بخیری خود به نحوی بهتر، نگران ‏اند.‏

‏17. با مکانیسم های اندیشه، جامعه، سیاست و قدرت، اقتصاد و «مکانیسم انسان» بهترآشنا شده ‏اند، «سیستمی» نگاه می کنند. طبیبانه تر می نگرند. می دانند هر راهبردی برای کنترل بزه ‏‏و بدی (اعتیاد، بدحجابی، سرقت، گرانی، فساد اقتصادی و…) غریزه جنسی، «غریزه و مکانسیم اندیشه و رشد علم» ‏چرخه قدرت و ثروت و نظارت کامل نیست. پیوسته «منابع دست نخورده دین» را بررسی می ‏کنند. می دانند همه تصمیمات باید مورد امضای شارع مقدس باشد.

‏‏18. ‏ «زبان آموزی» را فقط برای «تبلیغ» و ترویج نمی خواهند. اگر زبان دوم را بیاموزند، آن را برای «داد ‏و ستد معرفتی» می آموزند.‏

‏19 به انقلاب عشق می ورزند، اما از تاریخ انقلاب عبرت می گیرند، آن نقد می کنند.‏

‏20.‏ سوداهای معقول تری یافته اند، به راهکارهای شدنی تری می اندیشند. در تعمیق و گسترش ‏اسلام، به راهکارهای با صبورانه تر حوصله تری می اندیشند.

‏‏21. ‏«دشمن شناسی» بهتری یافته اند. «ترفندهای دشمن» برایشان رسواتر شده است. سینما، ‏مهندسی علم، مطبوعات و دروازه بانی اخبار و سناریوهای پیچیدۀ دشمن را بهتر و تخصصی تر ‏می فهمند. اما می دانند باید هر چیز را همان سنخ مقابله کرد: موشک در برابر موشک، ‏فرهنگ شیطانی و دستکاری شده در برابر علم و فرهنگی که تواضع بصیر الهی سرچشمه می ‏گیرد… با «باربی» نمی شود جنگید، اما می شود از تهدیداتش، فرصت ساخت. ‏همه اجزاء وجودی «باربی» بد نیست. کلیتش آری ناپذیرفتی است. «باربی» ما را به فکر فرو می برد و این خوب است.

‏22. بین «سیاستمداران کثیف دنیا» و «مردم و نخبگان ملل» دیگر تفاوت می گذارند.‏

‏23. با ظرفیت ها و ابزارها و شیوه های دستیابی به «فهم بهتر» و «علم اندوزی بیشتر» و «ترویج ‏موثرتر و گسترده تر اسلام» در جهان جدید آشنایی یافته اند.‏

‏24. ‏ از التقاط گریزان اند؛ اما مایل اند علوم را همچون انوار آیینه ها، درهم بتابانند. از اینکه یک ‏مسئله را فقط با یک علم بررسی کنند می هراسند.‏

‏25. به «کار گروهی» روی کرده اند و اگر چه از راه شبکه های الکترونیکی.‏

‏26. ‏ با احتیاط بیشتری سخن می گویند. ترویج و تحقیق را در ابعاد متناسب با زمان فهم می کنند.‏

‏27. چابک تر هستند. از استخاره های طولانی و استخوان لای زخم گذاشتن بیزارند. دیگر با آمپلی ‏فایر و ویدئو و ماهواره و… مشکل ندارند. در باره اش می اندیشند و از آن بهره می جویند.‏

‏28. تجارب مدیریتی پیدا کرده اند. گاه سفر می روند، جهان را می بینند.‏

‏29. در فرآیند کشف و حل مسئله، جسورتر و عاقل تر و «آماراندیش تر» و «عملیاتی اندیش تر» ‏شده اند. اصل «در علم حیاء نیست» را در ابعاد بهتری درک می کنند ( مثلاً دربارۀ بهینه شدن رفتار ‏و مدیریت عاطفی جنسی، بهینه شدن زناشویی همسران در اتاق خواب، و در بررسی آسیب ‏های خودارضایی دختران و پسران، امکان تشکیل پستوهای فساد در قدرت سیاسی و اقتصادی ‏و … درک عالمانه تر و بهتری یافته اند‏)

و در یک کلام معرفت اسلامیشان در حال شسته تر و بهتر شدن است… آری به سیره امام صادق ع ‏بیشتر نزدیک می شوند. ‏

حمید رجایی




انواع خودشناسی برای خودسازی

اشاره

? خودشناسی را سودمندترین دانش ها دانسته اند (انفع المعارف؛ معرفه النفس) اگر انسان خود و مقامات بلندی که در جهان آفرینش دارد را بشناسد؛ تمایل زیادی به کرامت نفس پیدا میکند و میفهمد که پادشاهی عالم در بندگی حق تعالی است… ? این نوع خودشناسی؛ یک نوع “انسان شناسی” است و اهمیت بسیار دارد و روند “مشارطه و مراقبه و معاقبه” را در مسیر سلوک الی الله؛ پربار میکند.اما برای خودسازی؛ خودشناسی های دیگری هم لازم است؛ زیرا وقتی انسان بخواهد خود را به الگوی “انسان کامل” نزدیک کند، باید از جهات گوناگون در خویش بنگرد و ناآراستگی های خود را بزداید. از اینجا خودشناسی های دیگر، ضرورت می یابد:

? خودشناسی خویشاوندی و فامیلی

اینکه بدقت درنگرد که بطور وراثتی احتمالا چه محاسن و معایبی از طریق خاندان پدری و مادری در وجودش هست و چه زمینه هایی در خویشان و اقوام، مشاهده می کند و البته بی اینکه خود را به گناه بیالاید (غیبت حرام و عیب جویی) در صدد رفع آن برآید. مثلا دقت کند آیا در صفات مشترک خویشاوندان؛ بخل و سخاوت، گرمی و سردی عاطفی، پاک چشمی و ناپاک چشمی، رواج حسادت و محبت و … چه میزان شایع و ریشه دار است و از این روزن به خود و چگونگی رهیابی معایب و محاسن خود، آگاه شود. در این نوع بررسی مناسب است در صفات خاندان پدری و مادری؛ نیک درنگرد و ببیند احتمالا در چه جغرافیایی ژنتیکی زاده شده و در پرتو آن در چه محیط تربیتی رشد یافته است. ? این یک خودشناسی فامیلی است و بسیار نافع و کارگشاست (در نهج البلاغه از امام علی ع مطالب تیره و نسب شناسی نقل شده است)

? خودشناسی شهروندی و خرده فرهنگی

یعنی در خود بنگرد که همشهریان او چه صفات بارزی دارند و از این صفات چه میزان در او رسوب کرده است. شرایط اقلیمی بر اقوام موثر می افتد. از این راه می تواند صفات بد و خوب دیگری را در خود رصد کند و به آن ها بپردازد. مثلا ممکن است دریابد تندخو است. با دیگران خشن سخن می کند، روش ارتباطی او در شهرهای دیگر پسندیده نیست. نوع خطاب کردن و صمیمیت و رسمیت او متعادل و دلپذیر هست یا نیست؛ مثلا اصفهانی ها ترزبان و شوخ طبع هستند. حال آسیب های ترزبانی و شوخ طبعی را در خود بررسی کند و مانند آن. ? این یک “خودشناسی خرده فرهنگی” است و بسیار کارگشاست. (از امام علی در نهج البلاغه؛ در مردم شناسی و اقلیم شناسی خطبه هایی نقل شده است)

? خودشناسی منطقه ای

انسان در این سنخ خودشناسی به مردم شناختی عام تری از خود رسیدگی می کند. مثلا منِ خود را از آن جهت که یک شرقیِ آسیایی است وارسی می کند و آسیب ها و خوب و بد خود را از این زاویه می کاود. مثلا” آسیایی ها، احساسات غنی تری دارند و آسمانی تر می اندیشند و گاه در این سنخ و سبک اندیشه آسیب های زیادی رخ نموده است…(گو اینکه در سبک اندیشه غربی ها هم…)

? خودشناسی صنفی

در این خودشناسی؛ انسان به اقتضائات خوب و بد صنف خود توجه می کند. مثلا کسبه؛ کشاورزان؛ صنعتگران؛ پزشکان؛ روحانیان و… به دلیل تصنف به صنف خود؛  زمینه ی آسیب ها و شرایط ویژه ای  را پیدا می کنند. انسان از این روزن می تواند بسیاری از شکل پذیری های وجودی خود را رصد کند و مراقبت های ویژه ای را پی بگیرد. (در شریعت هم به این زاویه توجه شده است. مثلا کفن فروشی و سلاخی شغل مکروهی دانسته شده است)

? چند نکته مهم

? هر یک از این خودشناسی ها، میوه ها و ویتامین های خود را دارد و حلقات مارپیچ و متداخل (?) خودشناسی را تکمیل می کند. متاسفانه در کتب اخلاق، چنین نگاه جامعی وجود ندارد و بیشتر به همان انسان شناسی اخلاقی بسنده شده است.

? در پرتو این خودشناسی ها؛ انسان می تواند زوایای کور وجود خود را بشناسد و به آن رسیدگی کند.

? بوسیله این خودشناسی ها می تواند؛ همشهریان؛ اقوام و ارحام و هموطنان خود را نیز جهت واررسی خود؛ کمک کند و با دانش بهتری به مسایل فرهنگی بپردازد.


مطالب بیشتر را در تلگرام بخوانید.




موضوع و گسترۀ فلسفۀ علم (مقالات رجاء)

«فلسفۀ علم» در کار رسیدگی به مسائل اساسی و بنیادین «شناخت» های بشری و بررسی چیستی و چونی علم و علوم است. فلسفۀ اخلاق، فلسفۀ فقه، فلسفۀ جامعه شناسی، فلسفۀ روان شناسی و… هر کدام رشتۀ مطالعاتی هستند که به مسائل بنیادین آن شاخۀ علمی می پردازد (روش شناسی، ارزش گزاره ها و کارآیی آن و گونه های پیکره بندی ها، تاحدی بررسی زمینه های اجتماعی و …) فلسفۀ علم هم دقیقاً به مسائل اساسی خود علم (رشته مطالعات) می پردازد. در واقع، فلسفۀ علم، رشته مطالعاتِ «مطالعات و رشته مطالعات» است و بناچار دربردارنده بحث از بنیادهای مفردات معرفتی هم هست. (مثل فلسفه اخلاق که مبانی انواع گزاره های ریز و درشت علم اخلاق را هم وارسی می کند) همواره هنگامی در حال بررسی چیستی معرفت، شناخت و علوم هستیم و آن را شرح می دهیم، در حوزۀ فلسفۀ علم هستیم.

 

 

اساس فلسفه علم

اساساً فلسفۀ علوم، دربردارندۀ همۀ مباحثی می شود که از عوارض ذاتی یعنی «علم و علوم» بحث می کند. فلسفۀ علم درجانمایه اولیه یک علم هنجاری نیست و اگر بخواهد لیاقت و کفایت خود را در توصیف علم نشان دهد، به هیچ رو نمی تواند بحث از هستی شناسی علم را به علمی دیگر بسپارد. چرا که بخش مهمی از مسائل بنیادین علم (چه به مثابه علم مفرد و چه علم شاخه ای ) هستی شناسی علم است. گو اینکه حیث حکایت گری و نیز تعاملات مفاهیم و ساختار آن و نیز روش شناسی علوم حتماً بطور انضمامی به مبحث هستی شناسی، مربوط و موکول می شود. اگر چه مثلاً مباحث دامنه داری در مورد تعاملات عصب شناختی و فعالیت سلول های مغز و ساختار قوای شناختی ظاهری شناخت و یا تجرد نفس و افاضه و مانند آن را نمی-توان بخشی از فلسفۀ علم دانست. امّا در هر حال و به ناچار برخی از همین مباحث نیز باید بطور مشترک حل و فصل شوند.

البته بررسی وجهۀ اجتماعی علوم (علم به مثابه یک پدیدۀ اجتماعی) نیز دربردارندۀ مباحث عریض و طویل جامعه شناختی نیست و اما چون علم، خودش یک پدیدۀ اجتماعی است، باید توصیف علمی آن در فلسفۀ علم صورت پذیرد. جامعه شناس هم هنگامی به انواع پدیده های اجتماعی می پردازد، بی شک به علم، به مثابۀ نهاد و پدیدۀ اجتماعی می نگرد و به آن می پردازد، اما نگرانی های فیلسوف علم را ندارد.

فلسفۀ علم، دربردارندۀ هر گونه بحث در مورد مسائل بنیادین علم و علوم می شود. کافی است کوشش ما در راستای تبیین روشمند علم باشد (مثلاً دانستن، شناخت و افزار شناخت، یقین، گمان های در حکم یقین، صدق، انسجام، موجّهیت، ارزیابی گونه های معرفت و تعیین ملاک صحت و خطای معرفت، بررسی علم به معنای شاخه علمی، روش ها و منطق اکتشاف و گردآوری و داوری و تبیین و اوضاع و ادوار و اطوار معرفت، «تحلیل معرفت شناختی تاریخ علم» بررسی نظریّه  های گوناگون در همین حوزه ها و هر نهادۀ علمی موجّهی که در مورد علوم بشری چیزی برای عرضه دارد) همچنین آن دسته مطالعات حوزه بندی شدۀ فلسفۀ علم؛ مانند معرفت شناسیِ علوم طبیعی یا ریاضیات، منطق، مباحث درجۀ دومی معرفت دینی و… همه، از جنس فلسفۀ علم است.

بنابراین احتمالاً تعبیر «فلسفۀ معرفت شناسی» بی معنا است. چرا که هر آنچه در فلسفه معرفت شناسی، فراچنگ باحثان آن می آید، باید در معرفت شناسی مورد واررسی قرار گیرد. بخلاف «معرفت شناسی فلسفه» که کوششی برای تبیین چگونگی برساخته شدن فهم های هستی شناختی ما است»

 

هدف فلسفۀ علم

چنانکه بیان شد، موضوع فلسفۀ علم، احوال حقیقی (نه شاعرانه) علم و علوم است و هدف اوّلیۀ آن بازگشایی مسائل خود علم به مثابه آیینۀ حقایق (وجه حکایت گری از واقعیت) و شأنی از شؤون آفرینش (هستی شناسی علم) و معرفت انسانی و اجتماعی است (پدیدۀ اجتماعی)
هدف غایی (و نه اهداف متوسط) فلسفۀ علم چیزی جز ظفر به شناخت خود علم و علوم و نیز انسان (به مثابه عالم و متعلم) و از همه مهم تر بطور غایی، تحصیل معرفت خداوند به اندازۀ توان بشر و تقرب به ذات پاک او نیست.

فیلسوف علم، بطور محوری به اندیشه ها و علوم می پردازد و اولاً و بالذات هر باور، گمانه، نظریّه ، تحول-انگاره ، چگونگی آمد و شد عالمان در قضایا و سایر شرایط سازوکاری و دینامیسمی فهم، برای او مهم است. فیلسوف علم، به بررسی رویدادهای «جهان ذهن جمعی عالمان» مشغول است. جهان عین برای او از آن نظر مهم است که تبیینی در جهان ذهن دارد. اگر دیدیم به طور محوری به بررسی جهان عین مشغولیت جدی دارد، بدانید موقتاً از فلسفۀ علم دست کشیده است. بررسی، تبیین و گزارش از «رویدادهای جهان ذهن عالمان» و چرایی و چند و چون آن، مفید و جذّاب است، اما کسی که با دغدغه ها و شیوه او آشنا نیست گاهی دچار این سوء تفاهم می شود که چرا برای او این مقدار یک اتفاق قدیمی در تاریخ علم، مهم است؟ چرا او مثل کفن  دزدها مدام مثلاً قبر داروین و گالیله را می شکافد؟! چرا برایش مسئله تکفیر، انکار، تایید و… این قدر جنجال انگیز است؟! و یا چرا برایش سخنان فلان ملحد این قدر مهم می شود؟! و چرا سال ها کتاب ها و محاضرات آنان را می خواند؟!
شغل فیلسوف علم «تشریح اندام علم» است، علم تشریح نمی خواهد بداند «این مُرده (نظرّیۀ طرد شده) چه بویی دارد؟» می خواهد بداند «اتفاقی که منجر به مرگ شده، بر اساس کدام سازوکار بوده است؟» و همان قدر که برایش علل حیات و پیدایی یک ایده، مهم است؛ علل مرگ آن هم برای او مهم  است. حتی این کار را لزوماً به نفع زندگان، انجام نمی دهد، بلکه این کار را به نفع فهم بهتر و تبیین کامل ترِ سازوکار فهم و رشد علم، انجام می دهد»

 

«فلسفۀ علم اسلامی»

براساس تعریف یادشده، فلسفۀ علم، خود یک علم انسانی است و باید همین علم انسانی، نیز تقریری اسلامی داشته باشد. بیگمان با یک نگاه علم شناختی غیراسلامی (فلسفۀ علم غیراسلامی) نمی توان در کار تولید علم انسانی اسلامی شد.
چنانکه بیان شد، تولید علم، کوششی روشمند برای حل مسئله ای نوبنیاد در «مرز دانش» است. به عبارت دیگر فرآیندی است روشمند برای فرآهم آوری نسخه های معرفتی و دستیابی به محصول معرفتی جدید. در تولید علم، منبع، روش (شامل ابزار) و هدف، رکن هستند. محصول معرفتی ممکن است شناخت یک پدیده، حل یک مسئله، دفاع یا ابطال یک نظریّه و… باشد. جامع میان همۀ این ها را می توان «حل مسئله» هم دانست و چنانکه بیان شد شرط اسلامی بودن یک علم، این است که به لحاظ روش، منبع و غایت با منبع، روش و غایت اسلامی در تعامل علم ساختی باشد. بنابراین:

«فلسفۀ علم اسلامی» همواره، در کار رسیدگی به مسائل اساسی و بنیادین «شناخت» های بشری و بررسی چیستی و چونی علم و علوم است، مشروط به اینکه در آن، عالِم (انسان، خداوند، فرشتگان) علم (تعریف علم و جایگاه آن در معرفت دینی) موضوعات علم (یا معلوم: جهان آفرینش با ساحت گستردۀ آن) و روش خود را در بررسی علوم، قرین تعاملات علم ساختی با معرفت دینی، فرآوری کرده باشد.

به همین جهت، معارف اسلامی برای انواع نیازمندی های فیلسوف علم نقش کلیدی دارد. مانند: پیش نیازها و مقدمات تصوری و تصدیقی، اصول موضوعه، جغرافیاشناسی (این علم در میان سایر علوم چه داد و ستدی دارد) و عالَم شناسی علم (علم در عوالم وجودی چگونه جایگاهی دارد، چگونه امتداد یافته و چه مراتب و اسبابی دارد و…) نسبت میان علم و عالم و معلوم و حقیقت و جوهر علم و مراتب وجودی انسان، نقش انبیاء در «سپهرِمعرفت»و…
در قرآن کریم و فلسفه و کلام اسلامی مباحث بسیار گرانقدر برای بهره برداری فیلسوف علم وجود دارد. اگر کتاب های با ارزشی در این خصوص تدوین شده است، اما مسئلۀ «تولید علم» به اینجا ختم نمی شود.

در اینجا شاید این مطلب به ذهن برسد که در تولید و فرآوری علم انسانی اسلامی، گاه دور و تسلسل پیش می آید. مثل اینکه بگوییم فراوری معرفت دین، متکی به اصلی اولی در فلسفۀ علم است و چگونه می تواند این اصل اولی خود برگرفته از دین باشد و حال آنکه مطابق تعریف، این اصل، برای درک دین، اصلی پیشینی است.

پاسخ بسیار سرراست و روشن است. همۀ اصول اولی فلسفۀ علم، برگرفته از دین نیست و همۀ گزاره های دین، وابسته به فهم علوم انبوه نیست. «اجتماع نقیضین محال است» اصل اولی فلسفۀ علم است و همۀ علوم به آن نیاز دارند. بنا نیست، «فلسفۀ علم اسلامی»، تک تک اصول خود را از دین گرفته باشد. بلکه با منابع روش و ساحاتی که دین در پیش روی او می گذارد، تعامل علم ساختی دارد. یعنی نمی تواند در باب روح و نفس مدرک، علم مجردات، الهام، فرشته، عالم مثال، ادراکات وحیانی و ارزش های والای انسانی و الهی مسؤول نباشد. بخش بزرگی از چیستی علم، توسط دین تعریف می شود و هرگز مثلاً در تعاملات الکترومغناطیس یاخته های مغز خلاصه نمی شود.

همچنین «تعامل علم ساختی» به معنای آن نیست که معرفت دین، در هر جزء خود هم نیازمند و هم سازنده هرپاره معرفت بیرونی باشد، تا دور وتسلسل پیش آید. فهم دین بر اساس علم به زبان و دلالات و بررسی اسناد و دستگاه ادراکی متداول و امور عقلائی تولید می شود. چنین نیازهایی هرگز شامل دور نمی شوند. لازم نیست خود دین بگوید که کلمه «الله» یا «خالق» چه معنایی دارد، یا دستور زبان عربی را ابتداء یاد بدهد؛ معانی و شیوه سخن در اداء معانی در زبان های مختلف معلوم است. اما شناخت عمیق تر «الله» در گرو تعاملات علم ساختی بیشتر با خود منابع دین است و اگر چه خداشناسی ما در پرتو علوم دیگر، عمیق تر و بهتر می شود. چنانکه گفتیم دین، بدون داشتن دانش های انبوه، خود دانش انبوه تولید می کند. غور در آیات الهی و دریافت اشراقات درون دینی، می تواند، موجب معرفت افزایی شود. فهم دین وابسته به علوم نیست و اما به علم (از جمله فلسفۀ علم) جهت می دهد.

 

 

فواید فلسفۀ علم

بحث از اطوار علم در مباحث فلسفۀ علم با یک مخاطره جدی روبرو است و آن اینکه در بومسازگان علومی ایران، این بحث هنوز شایع و مفهوم و مقبول نیافتاده و جامعه نخبگانی ما در برابر این رشته مطالعاتی گرانقدر تا حدی دچار ابهام و استخاره های طولانی شده است. این در حالی است که فلسفۀ علم، برای قافله علوم، نقش طبیب و راهنما را دارد. فلسفۀ علم پایانه و انجمن همۀ علوم است. بدیهی است اگر آموزگاران، دانش پژوهان، پژوهشگران و اساتید حوزه و دانشگاه، با سازوکار رشد علم و نظریات و شرایط باغبانی کردن علوم و اَفهام آشنا شوند، هم معلّمانی بهتر و هم فراگیرانی خبیرتر و هم دانشمندان و عالمانی مسلط تر و طبیب تر خواهند بود.

فلسفۀ علم، برای ما توضیح می دهد که ریاضیات و فیزیک و مکانیک و شیمی و فیزیک کوانتم و نیز زیست-شناسی ملکولی با هم چه داد و ستدی دارند و چقدر همه بر سر یک خوان نشسته اند و برای ما می گوید که این علوم یک جهان را با روش ها و زاویه دیدها و ابزارهای گوناگون روایت و تبیین می کنند.
فلسفۀ علم برای ما بازمی گوید که علوم میان رشته ای چگونه از ازدواج علوم، زاده می شوند. «فیزیک– شیمی» کجای کهکشان علم ایستاده است و چه خدمتی به سایر علوم (و انسان ها) می کند. تلفیق نگاه از پنجرۀ شیمی و زیست شناسی، افق با شکوه «بیوشیمی» را در برابر ما نهاده است و ما با تسلیحات بسیار پیشرفته تری مجهولات خود را در این عرصه، از میان برمی داریم.

امروزه از همکاری و همداستانی چند علم، «علوم شناختی» زاده شده است. نانوتکنولوژی، بیوتکنولوژی، فناوری اطلاعات، مجموعه دانش های عصب شناختی ادراک، روان شناسی، زبان شناسی، هوش مصنوعی و فلسفۀ ذهن با همکاری بی نظیر خود این شاخه معرفتی مبارک را به «سپهرِمعرفت»بشری تقدیم کرده اند. فلسفۀ علم به چرایی، چونی و نیز راهکارهای دستیابی به این قله ها (روش شناسی) و نیز آسیب شناسی و مرمت و بهینه سازی آنها می پردازد.
متاسفانه ما چون بطور رایج، در محیط های علمی، بررسی های فلسفی علم را نداریم، نمی توانیم بدرستی این علوم و دانشه ها که در حال زاد و ولد هستند را با چشم مسلح بررسی کنیم. بدون رصدخانۀ فلسفه علم، احوال علوم را نمی توان معاینه و بررسی کرد.
حتی رشته های هنری و مباحث زیبایی شناختی نیز امروزه با «علوم میان رشته ای» داد و ستد بهتری یافته اند. موسیقی و ریاضیات، اگر چه از آغاز با هم همکار و همگرا بوده اند و ریاضیات برای موسیقی مانند اسکلت بوده و هست ، اما امروز نظم ریاضیاتی بهتری را در آفرینش درک می کنیم و دانش ما در این حوزه، ژرف تر و شگفت تر شده است. گویی همۀ هستی خود یک موسیقی در حال نواخته شدن است.

حتی نخبگان ما باید کتاب هایی برای نوجوانان نوشته باشند و ما فرزندان خود را از آغاز با رُستنگاه علوم آشنا کرده باشیم، تا بتوانند با چشمی باز، رشتۀ مورد علاقه خود را انتخاب کنند. متاسفانه حتی مربیان و اساتید و متخصصانی که سال ها دروس فیزیک، ریاضیات، فلسفه، منطق، تاریخ و… را تدریس می کنند، از «فلسفۀ علم رشته مطالعاتی» خود (فلسفه مضاف) بی  خبرند! فلسفۀ علم، سرک کشیدن هوشیارانه و ماهرانه به کارخانه «تولید علم» است. کارخانه ای که خط تولید آن گاه با روش عقلی و گاه تجربی و گاه نقلی و وحیانی و اشراقی به «تولید علم» می پردازد.

پس باید ابتداء با فلسفه علوم، یک آشنایی گسترده در جامعه نخبگانی پدید آید. یعنی کسانی که در سطوح عالی علم و فرهنگ نقش دارند با فلسفه علم آشنا شوند (دانشمندان و اساتید دانشگاه و حوزه و عالمان دین و نویسندگان و فضلاء علمی) در مباحث آتی در مورد سایر فواید ملموس-تر فلسفۀ علم، مطالبی تقدیم خواهد شد.

فلسفۀ علم پایانه مرکزی علوم گوناگون

از مباحثی که مطرح شد، این حقیقت آشکار می شود که فلسفۀ علم، دانشی میان دانشی است و نه فقط علمی میان رشته ای. در واقع فلسفۀ علم، برای تمام علوم بشری به یک ترمینال و پایانه مرکزی می ماند که همۀ مسائل روش شناختی، موضوعات، رهیافت ها، مکاتب، اهداف و مطالعه علم از نظر اینکه یک پدیده اجتماعی است و توسط کدام افزارها وسرمایه های پژوهشی تغذیه می شود، تعاملات هر علم با علم دیگر چیست و… سروکار دارد. از نظر فیلسوف علم مؤمن، منبع وحی و سیره و سنت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام یک سرمایه عظیم پژوهشی است. همۀ و همۀ این ها برای او، مهم و حیاتی هستند.
اینک که در بومسازگان علمی ایران، فلسفۀ علم، یک رشته مطالعاتی و درسی متداول نیست، گویی چنان است که در یک شهر، هیچ پایانه مسافربری و هیچ مرکز برنامه ریزی و نظارت بر حمل و نقل وجود نداشته باشد!

 


حمید رجایی

بخشی از کتاب نظریه معرفت رجاء




آسیب شناسیِ دین شناسیِ پدافندی (مقالات رجاء)


دین شناسی پدافندی، لازم و اما غیر کافی است. عالمانی که همواره در کار دفاع متکلمانه از دین هستند و بیشتر نگران این اند که الان کدام نیزه و کدام شبهه از کهکشان علوم و احلام بشری پرتاب می شود- تا از حریم عقاید دفاع کنند- . این روحیه و راهبرد، اگر به قدر مناسب باشد، درست و خوب است؛ اما در ابعاد خود ناکافی و موجب کژکارکردهای بسیار است. اینان حظ معرفتی کم تری از مهمانی با شکوه علوم می برند و گوش آنان به دلیل نگاه پدافندی و عسعس گونه، بسیار کم می شنوند. همچنین برای آن عالمان دینی که از دور دستی بر آتش دارند و گزارشی بسیار اندک و تورقی از علوم دیگر دارند، سخن از تعاملات علم سختی، چندان پرمغز و رویداد ساز و مهم نمی نماید. این مباحث برای پدافندگرایان چندان مهم نیست یا اگر مهم است گمان می شود در کارگاه دیالوگ با معرفت دین، سکۀ معرفتی زده نمی شود. پدافندگرایان، شاید «علم کلام» را هم ناخواسته و ندانسته راکد نگه دارند.
پدافندگرایی افراطی، همان دردی است که با ابتلاء به آن علوم انسانی اسلامی تولید نشده اند و این همان است که گفتیم تولید علم اسلامی، چند حجابی و چند مانعی است و زیرساخت های معرفتی  فراهمی می طلبد و از جمله فلسفۀ علم اسلامی و نظریّۀ معرفت شناختی که بتواند رابطۀ علوم را با هم ترسیم کند. اول باید نگاه معرفت شناختی به کهکشان علوم انداخت و به سازوکار ترابط علوم توجه کرد. نگاه متکلمانه اگر صَرف تعارض زدایی و سازوار کردن فهم ها با یک تعادل و تراجیع معرفتی مؤمنانه باشد، خود می تواند کمک کار رشد علم انسانی اسلامی باشد. اما توجه بیش از حد به تولید معرفتی پدافندی حتی گاه جان معرفت گزاران و دین گزاران را هم خسته می کند. اگر عالمان دین در کار تولید علوم انسانی اسلامی، شوند و با سپهر علوم در تعامل بمانند، بسیاری از شبهات، اصلاً نمی رویند.

آسیب دیگر رویکرد پدافندگرایی، عقب ماندگی بومسازگان معرفتی اسلامی است. علوم آری معرفت سازند و البته همواره علاوه بر پرسش، شبهه هم می سازند. گو اینکه از نحوه تولید شبهه ها نیز می-توان، به سازوکار تولید و تعامل علوم پی برد. باید در کهکشان علوم، حضور داشت و نه فقط اندیشناک دفاع از حریم دین بود بلکه باید کم دانشی و دورافتادگی خود را از «مرز دانش» درمان کرد. عالم دینی که دانشش فرسوده است، خود یک شبهه متحرک است. حتی در مورد حوزه های شبهه خیز هم باید رِند بود و سهم خود را از معرفت برداشت. رِندی متعلم خواهان آن است که به مکاتب باطل هم با کنجکاوی بنگرد و بداند که هر جا ممکن است رگی از حقیقت بتپد. متعلم ضمن داشتن جمال و جلال و جاذبه و دافعه باید رند باشد و بتواند درّی را از دهان سگی برباید.

براستی چرا «نظریّۀ داروین» برای عالمان دین مسیحی و مسلمان، این قدر طنین متکلمانه داشت که از تبیین «سازوکار استنتاج» او و نحوه تعارض و تلاقی سخنان او با معرفت دینی، غافل  ماندند و بحث معرفت شناختی در مورد آن را بیهوده و و بازی با آب آلوده تلقی کردند؟ مرور آن نه از این رو است که یاد داروین یا نظریّه او زنده بماند. مسئله این است که عالمان دین بیاموزند به سازوکار های فهم هم توجه کنند تا بتوانند علم تولید کنند. یک فیلسوف علم ممکن است اصلاً و کاملاً دیدگاه داروین را بی ارزش بداند، ولی رویداد معرفت شناختی آن را بسیار عبرت آموز و محل کشف قواعد علم ساختی بسیار بیابد. »اگر متکلمان، نگاه معرفت شناختی پیدا کنند، از امثال دیدگاه داروین، می توانند ماشین معرفتی شبهه کُشی بسازند»
اساساً و اولاً و بالذات، فیلسوف علم، حساسیتی روی صحت و سقم گزاره ها و نظریات ندارد. بلکه این سازوکار شناسی رویداد معرفتی است که برای او اهمیت دارد. اگر چه معتقد به صحت دیدگاه ها نباشیم. پدافندگرایی این کژکارکرد را دارد که عالم دین، به جای نوکردن فهم خود و رشد دادن علوم اسلامی، به مکررگویی و پاسخ به شبهات عتیقه مبتلا می شود. مگر نمی داند که حتی شبهات هم نو به نو می شوند؟ هنگامی عالمان دین می توانند بدرستی در کهکشان علوم حضوری درست و مورد رضایت اهل بیت (علیهم السلام) داشته باشند که همۀ علوم انسانی اسلامی در حوزه های علمی آنان تدریس و تدرس و تولید شود و همواره با «مرز دانش» در تعامل باشند. گاه مشکل این است که امام شناسی ما مفید ضرورت ارتباط با سپهر معرفت نیست. پاسخ به شبهات، نسبت به کل وظایف عالمان دین، بخش کوچکی از خدمت به دین است. شبهۀ بزرگ جهان امروز، «مفاهیم علومی» بومسازگان علومی غرب است که مانند بهمن، بر سر معرفت و فرهنگ دینی فرو خواهد ریخت و باید پیش از اینکه این بهمن ما را در خود بغلطاند، ما تولید معارف اسلامی گسترده، آن را در ساخت این «مفاهیم علومی»، نقشی تاثیرگذار ببخشیم. آینده علم از آن اسلام است.

اگر ما با جهان علوم، تعامل علم ساختی گسترده برقرار نکنیم، نه فقط «علم کلام اسلامی»، بلکه «علم مدیریت اسلامی»، «روانشناسی اسلامی»، «جامعه شناسی اسلامی» و… را یا نخواهیم داشت و یا علومی وامانده، تک بُعدی و نزار خواهیم داشت. حتی ابعاد علم فقه و اضلاع معرفتی آن نیز باید رشد بسیاری را در سر بپروراند.
امروزه «باید هویت علمی حوزۀ {علمیه} را به درستی شناخت و گام های درست برداشت و بدانیم در عصری که در آن حضور داریم چه نیازهایی جلوی روی ما قرار دارد… باید مرزهای دانش بزرگ فقه را گسترش داد… امروز با دو دهه گذشته فرق های زیادی دارد… فیلسوفان، بزرگان و مجتهدان باید از میان شما (محققان حوزوی) برخیزند و این امر نیازمند جهان شناسی ای است تا بتواند از مرزهای اسلام دفاع کند… این امر نیازمند عمق اندیشی در حوزه تفکر فلسفی و کلامی از سوی حوزویان است. بنیان علوم انسانی باید در حوزه ریخته شود. این علوم در غرب توسعه پیدا کرده و در زندگی بشر، رشد یافته و حوزه باید کارهای بزرگی در تولید فکر علوم دینی و انسانی انجام دهد تا بتواند در این عرصه به خوبی پاسخگو باشد»