1

جایگاه فاخر روحانیت

  در دهه‌های اخیر، روحانیت با شیوه‌های تکنیکی و مسموم، مورد هجمه‌ی اصحاب کم‌دانش نقد و جنود عناد رسانه‌ای شیطانی قرار گرفته است. این صنف محترم و عالم، اگر چه همیشه در کنار درخشندگی‌ها، مظلومیت‌ها و خدمات گرانی که به جامعه کرده، معایبی هم داشته‌، اما نه بطریقی منصصفانه مدیدی است بطور دژخیمانه مورد اهانت و جسارت و تهمت واقع شده‌اند.

  نگارنده که خود روحانی و مفتخر به خدمت لباس اهل علم است، از منتقدان بی‌پروای صغیر و کبیر این قشر بوده و فارغ از اینکه خود از همین جامعه است و عمری را در حوزه‌های علمیه به تدرس و تدریس و تحقیق گذرانده، اما همواره بدون لحاظ تعلق خاطر به آن، آن را نقد کرده است و نارسایی‌ها، کژکارکردها، خبط و خطاها و خودشیفتگی‌های ناخواسته و قدر و قیمت یافتن‌های ناروا را درباره‌ی ایشان گفته و نوشته است. آن گونه که اگر خواننده نداند قلم از آن یک روحانی است، گمان می‌دارد ناقدی بی‌رحم بر این نهاد خوش‌خرام طوفیده و در دلش اندک محبتی و مسامحتی با ایشان نیست.

  اما و صد اما، نقد و پیشنهاد، اگر از ضمیر عادل و حدس صائبی برخیزد، اندیشناک دفع و رفع بی‌انصافی‌‌ها و تهمت‌ها نیز هست. باید این تهمت‌ها را زدود و از حق دفاع کرد. باید توجه داشت «روحانیت، یعنی جامعه انبوه روحانیان و نه بخش و اندکشمار ایشان»، «روحانیت: یعنی اکثریت مطلق جمعی که تابع قاعده، با زی روحانیت زندگی می‌کنند و نه فلانی و فلانی که از این زی فاصله گرفته‌اند»، خوب و محترم و نامتهم بودن معلمان و روحانیان، با نامحترم و مجرم شدن برخی از معلم‌نمایان و روحانی‌نمایان نقض نمی‌شود. 👈 داوری‌های ژورنالیستی و عوام‌گرایانه و تعمیم‌دادن موارد استثنا بر قاعده، از تلبیسات شیطانی و مغالطات منطقی است.

 🔹 به روحانیان تهمت می‌زنند که پس از انقلاب، ثروت اندوختند و خزانه‌ها را دوشیده‌اند! 👈 دروغ است. عالمان دین، اگر بهبودی‌هایی در زندگی یافته‌اند به موازات بهبودهای زندگی مردم بوده است. اگر برخی از روحانیان زندگی مرفهی پیدا کرده‌اند، به تبع کار فراوان و سمت اجتماعی خود به رفاه بیشتر رسیده‌اند. گاهی استاد دانشگاه، گاه نماینده مجلس، گاه مدیر و مانند آن بوده‌اند و تبعا گشایشی در زندگی‌شان بوجود آمده است. با این حال عموما زندگی معقول و متوسطی دارند.

  اکثر قریب به اتفاق طلاب و روحانیان، با شرایط فقیرانه و معیشت دشوار روزگار می‌گذرانند. شهریه اندک در برابر مسئولیت دشوار «تا آخر عمر تحصیل و تبلیغ دین کردن» و «اداره کردن زندگی و عیال» از جمله مخاطرات زندگی ایشان است. اینکه یک روحانی، بحکم آداب‌دانی، ظاهری آراسته دارد و با تدبیر دشوار، حداقلی از نیازمندی‌های زندگی خود را تأمین می‌کند، گاه اطرافیان و عابران را به شبهه می‌اندازد. فرضا که یک روحانی این امکانات را در حدی بهتر از متوسط جامعه فرآهم کرده باشد، باز هم اشکالی نیست و هیچ اتهام و بدبینی، روا و اخلاقی نیست.

  روحانیان خدمات تبلیغی و ترویجی خودشان را رایگان به مردم ارائه می‌کنند. اینکه یک روحانی برای اداره مسجد یا انجام سخنرانی حق‌القدم می‌گیرد، مطلقاً مبلغی نیست که بتواند با آن زندگی خود را بسازد و مالی بیاندوزد. اولاً این مبالغ را مردم خودشان دل‌بخواه می‌پردازند و روحانیان قاعدتاً مطالبه‌ای ندارند‌. این مبالغ را اتفاقاً خیلی مبارک و متبرک می‌دانند و همین‌طور هم هست. روحانی اگر از مسجد و منبر و شهریه ارتزاق کند، خیلی آزادانه‌تر می‌تواند تبلیغ رسالات کند تا اینکه به ارگانی وابسته باشد.

 همینک، شما روحانیان را با پزشکان مقایسه کنید. یک پزشک با پانزده سال درس خواندن برای هر ویزیت ده دقیقه‌ای، با نوبت و گاه منت، از ۵۰ تا ۱۵۰ هزار تومان می‌گیرد. اکثر پزشکان برای بیماران دل نمی‌سوزانند، دغدغه سلامتی جامعه را ندارند و خیلی از پزشکان شیادند. صنف پزشکان محترمند اما خدماتشان را ارزان در اختیار نمی‌گذارند. اما شما می‌توانید ساعت‌ها از روحانیان بی هیچ منت و پرداخت مزدی، مسائل و معارف دین را بپرسید و او نه فقط خود را موظف به پاسخ می‌داند، بلکه می‌کوشد اشتباه‌فهمیدگی‌های شما را نیز برطرف کند. امروزه دسترسی مردم به پیچیده‌ترین مسائل و معارف و دروس اسلامی، فوق‌العاده آسان و رایگان است.

 🔹 تهمت می‌زنند که روحانیان شهریه می‌گیرند، کار نمی‌کنند، سربازی هم نمی‌روند! چرا؟ (چون مفت‌خور هستند) 👈 دروغ است. اگر این شرایط برای اشکال کننده نوعی امتیاز ناعادلانه است، بسم‌الله بیایید از این امکانات سرشار برخوردار شوید! چرا نمی‌آیید؟ شهریه طلبه را بگیرید و درس‌های موظفی او را بخوانید و سربازی هم نروید ببینیم چقدر می‌توانید دوام بیاورید! طلبه اگر بخواهد خوب درس دین بخواند، نمی‌تواند مانند دیگران تمام وقت کار کند. امر تفقه دین یک واجب کفایی است، او نرود دیگری باید برود.

شهریه طلبه، حجره و اقامت و دیگر امکانات عمدتاً از دل یاری‌های مؤمنان جامعه و نهادهای مذهبی برای اقامه دین، ناشی می‌شود. کور شود او که نتواند دید! اگر مستشکلان می‌گویند این‌ها سوء استفاده و راحت‌طلبی و ویژه‌خواری است: بسم‌الله بفرمایید درسش را بخوانید، ده سال سطح بخوانید، ده سال درس خارج بروید و ملا بشوید و با اندک درآمد، تا آخر عمر خدمت کنید ببینیم می‌توانید یا نه؟! لازم به ذکر است که ما حوزویان، اساساً طلبه‌ای که ده سال در حوزه درس خوانده را اصلا درس‌خوانده نمی‌دانیم! پانزده سال درس خواندن هم سوادی حساب نمی‌شود. در حوزه باید دستکم بیست سال خوب درس بخوانید تا اصلأ بتوانید در مجمع علمی سطح بالا حرف بزنید و حرفتان را گوش بدهند. اندازه تحصیل لیسانس و فوق‌لیسانس و دکترا، اول کار روحانی است. لیسانس یک آب بازی با دریای علم هم حساب نمی‌شود.

 🔹 می‌گویند مشکلات کشور زیر سر روحانیت است. 👈 دروغ است. مشکلات فرهنگی و معارفی و نیز بخشی از نارسایی‌های علومی، با حوزه و نظام آموزشی و معرفتی حوزه مرتبط هست اما عمده مشکلات فرهنگی و اقتصادی کشور از کم‌دانشی، کم‌تجربگی، سوءمدیریت، تلاش بی‌وقفه نظام سلطه، تبلیغات دشمن، کارشکنی‌های عناصر نفوذی، رکود عالم و علم در دانشگاهیان و بیرگی و کم‌غیرتی دیگر نخبگان جامعه و آسیب‌های جدی در رفتار عمومی مردم ناشی می‌شود. در این میان آیا روحانیت هیچ نقشی در بروز و دوام مشکلات نداشته است؟ بله داشته است. ایشان هم بشرند. قصور بشری دارند و اما قاطبه روحانیان، خیرخواه، صادق و خدومند. کم‌تجربگی دارند و البته گاهی هم در شنیدن معایب و نواقصشان تعلل و تنبلی و خودشیفتگی داشته‌اند. گاهی از روی غیرت دینی، کاری را بخطا انجام داده‌اند و باید در مقام و منصب و نقش اجتماعی خود، پاسخگو باشند. اما این دروغ و تهمت است که مشکلات کشور معلول تصمیمات روحانیت است.

   در همین جا، مناسب است نکته بسیار مهم و حساسی را متذکر شوم و آن اینکه گاهی روحانیان، خودشان را بی‌خود وکیل مدافع عملکرد دولت‌ها می‌دانند و به خطا احساس مسئولیت پاسخگویانه دارند و همین باعث می‌شود درست در میدان دشمنان بازی کنند. مثلاً در فلات ایران، کم‌آبی و هدررفت آب وجود دارد. کاهش نزولات هم مزید بر علت شده است. حال در جامعه این کمبود، باعث اعتراضات شده است. روحانیان مطلقاً وکیل مدافع و پاسخگوی سوء مدیریت‌های دولت‌ها و رییس جمهورها نیستند. روحانیان متولیان آب نیستند. مسئول باران هم نیستند. روحانیان، خودشان مانند بقیه مردم، مطالبه‌گران رفتار صحیح مسئولان در ادوار مختلف‌اند. روحانی می‌تواند به رسانه‌ها امر و توصیه کند در مورد مصرف آب در منازل، صنعت و کشاورزی کار فرهنگی و گفتگوی علمی برگزار کنند، می‌تواند سیاست‌ها و برنامه‌های حل معضل آب را از دستگاه‌ها بخواهد، می‌تواند اقدامات خطا و عدم اقدام‌های دستگاه‌ها را به دستگاه‌های نظارتی و قضایی معرفی کند، می‌تواند برای افزایش نزولات نماز بخواند و دعا کند. خب همه مردم می‌توانند و باید این کارها بکنند… اینکه روحانی را مسئول بدانیم و تهمت بزنیم، گرای دشمن است. گاهی خود روحانیان هم خودشان را مسئول این نارسایی می‌دانند!! مسئول این مشکل دستگاه‌های متصدی، بدنه علمی و اجرایی مدیریت آب و فرهنگ عمومی و تخصصی مصرف آب است. بله اگر سیاست‌های نظام بطور کلان در مسئله نقش اساسی و مؤثر داشته باز هم مشکل ربطی به روحانیان ندارد. روحانیان گوشت قربانی نیستند که هر جا مشکل پیش آمد آنان را به باد تهمت بگیریم و در پی سم‌پاشی‌های دشمنان، آنان را متهم کنیم. مشکل آب متولی دارد: بدنه دانشگاهی متخصص در علوم مرتبط به آب، بدنه اجرایی مرتبط با حل معضلات آب. همین. باید از آنان مطالبه کرد. روحانیان اعم از رهبر، مراجع عظام ، نمایندگان ولی فقیه در استان‌ها، طلاب و اساتید حوزه، خودشان مانند بقیه مردم مطالبه‌گر هستند. بله گاهی سوء برخورد هست. یک نماینده ولی فقیه بلد نیست دل مردم را بدست بیاورد، یکی دیگر نمی‌داند چگونه مطالبه کند، دیگری تفسیر دینی می‌کند و تقصیر را بر عهده گناهان مردم می‌اندازد و مانند آن… این‌ها را دشمنان بزرگ می‌کنند و چون زخم هم هست مگس شبهات، هم گرد آن جمع می‌شود. در حالی که اولاً اعتراض و مطالبه بحق، حق همه مردم و از جمله خود رهبر و روحانیان است. ثانیاً گناه مردم و دولتمردان و اساسا رخداد گناه در کاهش برکات مؤثر است (اگر کسی این را فهم نمی‌کند، سواد ندارد) کاهش نزولات، سال‌هاست که بوده و دلیل نمی‌شود دستگاه‌ها و متخصصان امر، تدبیر نکرده باشند. آیا تکنولوژی انتقال و تصفیه و هدایت آب و آبخیزداری هم با کاهش نزولات مرد؟!  متخصصان و تخصص جهانی آب، این‌قدر دچار کمبود و ناتوانی بوده است؟ دولتمردان از ظرفیت‌ها بقدر کافی استفاده کرده‌اند؟   سیاست‌های کلی نظام ایراد داشته؟ برنامه‌های عملیاتی اشکال داشته؟ همه این‌ها قابل بحث و طرح و پی‌گیری است.  باز هم از دل این‌ها این بیرون نمی‌آید که بله حوزویان، مسئولند یا روحانی ارجمند و خطیب نماز جمعه خودش را موظف به دفاع بداند. این یک مصداق از مصادیق بی‌شمار است. 👈 البته و صد البته در نظام اسلامی و تعاملات برادران دینی، نباید مچ‌گیری باب شود ولی وقتی دارد صنف روحانی مظلوم این وسط قربانی می‌شود وظیفه است، انسان از حق دفاع کند. اتفاقاً در معضلات آب، دانشگاهیان در تخصص‌های مربوط و دستگاه‌های اجرایی مربوط را باید فراخواند و وارسی و آسیب‌شناسی کرد. در مصیبت آپارتمان‌سازی هم، معماران کشور مسئولند. اما دشمن و رسانه‌ها هر کمبودی که پیدا می‌شود، تقصیر رهبر و روحانی و حوزه و طلبه می‌دانند!! این عین مغالطه و دشمنی است. بله هر جا نقدی هست و لو به شخص رهبر، باید استدلال علمی و قابل ابطال، براحتی گفته شود و به بحث گذاشته شود. این غیر از به رگبار بستن حوزه و روحانیت است. در عین حال روحانیان نیز باید گوش شنوایی برای شنیدن نقدها داشته باشند و «بگذارند تحلیل‌هایی که بین مشکلات کشور و رفتار ایشان، رابطه معناداری را تبیین و اثبات می‌کند را خوب بشنوند.»

 حمید رجایی

زمستان ۱۴۰۰




حوزه علمیه و علم طب (گفتگو)

بسم الله الرحمن الرحیم

 اشاره: متن زیر، حاصل گفتگویی است که با حجت ­الاسلام حمید رجایی [1] انجام شده و پس از تلخیص و ویرایش، برای نشر آماده شده است. او در فلسفه علم صاحب اثر است و دربارۀ نظام معرفتی حوزه، مباحث زیادی را پیش رو نهاده ­است. موضوع این گفتگو، تحلیل نسبتِ حوزه­ های علوم دینی و طب سنّتی است، از زاویۀ فلسفۀ علم و روش‌شناسی و اعتبارسنجی گزاره‌های علم طب. این مصاحبه شامل مباحث کلیدی و چالشی است و به خوانندگان عزیز توصیه می‌شود آن را بخوانند؛ گو اینکه این مسئله، دغدغه و چالش این‌روزها هم هست.

 

جناب رجایی، سلام. پرسش ما در این گفتگو در مورد «نسبت طب سنّتی و علوم حوزوی و نظام معرفتی آن» است. شما در کتاب «فلسفۀ علم» در مورد «روش‌شناسی علوم» مباحث گسترده‌ای را عنوان نموده و گاهی هم به مناسبتِ مباحث فلسفۀ علم، طبیعتاً دربارۀ طب سنّتی، بهداشت و پزشکی و متدولوژی آن‌ها بحث کرده اید. به نظر شما اساساً گزاره­ های طب ‌سنّتی از نگاه معرفت‌شناختی چه میزان اعتبار دارد و دیگر اینکه حوزۀ علمیّه، چه نسبتی با طب سنّتی دارد؟ آیا طب، یک علم دینی و اسلامی می­ تواند باشد و حوزه، موظّف به گنجاندن آن در نظامات خود هست یا نه؟ 

 

 سلام و درود بر شما. پرسش بسیار جان‌دار و مهمی را مطرح فرموده‌اید. شوربختانه چه در فضای ژورنالیستی و چه در فضاهای علمی، شاهد گفتگوها و حتی گفتمان‌های ناخالص و متعصّبانه هستیم. چه در نفی ارزش طب سنّتی و بحث از طب اسلامی و چه در اثبات آن. من طبیب سنّتی یا پزشک نیستم. زیست‌شناس هم نیستم. اما از زاویۀ فلسفۀ علم، قطعاً باید بتوانم مسائل روش ­شناختی و تعاملات علم­ساختی این­ها را وارسی کنم. فیلسوف علم نسبت به متدولوژی و اعتبار‌سنجی همۀ علوم حسّاس و مسئول است. اما اهمّ نگرانی، این است که باید مطالعۀ علوم، به­ دور از تعصّبات و پیش‌داوری‌ها و جانبداری‌های غیرعلمی باشد. نفی یا اثبات طب سنّتی یا طب اسلامی، یک بحث کاملاً علمی است و اگر کسی بخواهد با تعصّب و غیرت و بدون وارسی‌های روش‌شناختی و فلسفی (فلسفۀ علم) ورود کند، احتمالاً با مشاعر سالمی در بحث ورود نکرده است.

طب، الف. دانش مطالعه انسان و در یک معنای عام، موجودات زنده است (مانند دام ­پزشکی، گیاه‌پزشکی و…) ب. از آن نظر که معروض سلامت و بیماری می‌شود و ج. موظّف است که موضوعات خود را با بهرۀ حداکثری از علوم دیگر، هر چه بهتر تبیین کند و د. ‌همچنین موظّف است راهکارهای درمان و پیشگیری را هر چه کارآمدتر توصیه کند.

 پس طب باید شامل تبیین حداکثری بیماری، سلامتی، توضیح حداکثری مکانیسم حیات موجود زنده (حتی تا سطح مولکولی و بلکه فراتر از آن) و تبیین راهکارهای تشخیص و آسیب‌شناخت و توصیه‌های قابل توضیح و قابل فهم درمانی باشد. تبیین حداکثری یعنی با استفاده از بیشترین ظرفیت و سبد دانش زمان. پس طب، حتماً شامل مباحث بسیار گسترده، نوشونده، فرسایش­ پذیر و پیچیده‌ایست. پس آنچه یک علم را طب می­ کند این است که واجد همه صلاحیت­ های یادشده باشد و شامل انواع روش ­های مراقبت بهداشتی تکامل­ یافته برای حفظ و بازیابی سلامت یا پیشگیری و درمان است.

 

ببخشید همین جا می ­توانم بپرسم به نظر شما، آیا طب سنتی یا اسلامی، معنای صحیحی دارد؟ آیا محقَّق شده و یا قابل تحقّق است؟

فارغ از قبول یا ردّ طب اسلامی، توجه بفرمایید که طب سنتی، غیر از طب اسلامی است و این اشتباه رایجی است که مثلاً طب اخلاطی یا گیاهی را با طب اسلامی خلط می­ کنند. گو اینکه طب سنتی در برابر طب رایج یا طب مبتنی بر شواهد است (Evidence Based) و شامل شاخه ­های زیادی مانند طب اخلاطی، زالودرمانی، ماساژدرمانی، آب­ درمانی، نیدلینگ خشک و سوزن­ درمانی و… می­ شود. برخی هم طب سنتی را فقط طب اخلاطی دانسته و از طب گیاهی تفکیک می­ کنند که به نظرم شاید درست نیست.

خوب است همین جا یادآور شوم که امروزه رویکرد جدیدی در جهان در حال رشد است که می­ توان آن را از نگاه طب کل­ نگر یا جامع ­اندیش نامید. سازمان بهداشت جهانی آن را زیر عنوان پزشکی یکپارچه (Integrative medicine) تعریف کرده است. پزشکی یکپارچه شامل اصولی از قبیل اینکه بیمار و پزشک در روند بهبودی شریک باشند و همه عواملی که بر سلامتی و بیماری تأثیر می­ گذارند از جمله ذهن، روح و اجتماع و همچنین بدن، مورد توجه قرار گیرد. این رویکرد، طب سنتی را رد نمی­ کند و بلکه از آن با احتیاط بهره می­ برد (پایگاه سازمان بهداشت جهانی، بازیابی 18 آوریل 2020) در هر حال طب جدید یا رایج، دانشی بسیار گسترده است که بر پایه علوم بسیاری بنیان شده است. این توصیف هرگز معنای مبالغه ­ای ندارد و واقعا باید به این درخت تنومند علمی احترام گذاشت و آن را ستود و اگرچه ناکارآمدی­ های خود را هم آشکار کرده است. دستکم بیست دانش بنیادین آن را حمایت می­ کنند و از بیست رشته علمی گسترده تغذیه می­ کند.

علم اسلامی، از نظر من تعریف مشخصی دارد و در کتاب «فلسفه علم برای تبیین علوم انسانی اسلامی»[2] آن را شرح داده ­ام. یک علم وقتی اسلامی است که منابع دین یعنی قرآن و سنت، در تشکیل و اثبات روشمند گزاره­ های آن نقش قابل ­توجّه داشته باشند. مثلاً همه انسان­ شناسی­ های روشمندی که از دل آیات و روایات معتبر فراهم می­ شود (در شکل ­گیری آن نقش قابل توجه داشته باشد) اسلامی است. اما معلوم نیست باستان­ شناسی انسان­ (Human archeology) هم بتواند اسلامی بشود. اگر فرضاً علم اصول­ الفقه، بدون استفاده از آیات و روایات فراوری شده باشد، نمی­ توان آن را علم اسلامی دانست (این عیب نیست) در این فرض، علم اصول، یک علم عقلی و زبان­ شناختی و روش ­شناختی بسیار محترم و کارآمد می­ شود که در علم فقه کارآیی بنیادین دارد. توجّه داریم اسلامی نبودن در اینجا، مطلقاً مذمّت یا تعییب نیست. بیان ملاکی قابل ­قبول در صحّت اسلامیت یا عدم آن است. البته گاهی به نظر می­ رسد افراد همین آموزه­ های روایی اسلام را طب اسلامی می­ دانند. این اطلاقی است که من آن را غیرحرفه ­ای و مسامحی می­ دانم.

طب، علمی تجربی، توصیفی، هنجاری، کاربردی و مبتنی بر شواهد و استدلال است و اگر یک طبیب مؤمن بخواهد از دستمایه‌های علوم نقلی استفاده کند، باید حتماً آن دستمایه‌ها خیلی معتبر باشند. باید دانست که فرمولی که فقیه در علم فقه بکار می‌زند، به درد تولید علم طب نمی‌خورد. یعنی اگر توصیف یا توصیه‌ای در موضوع طب در مستند اسلامی بیابیم، اگر قطعی­ السند و الدلاله باشد می‌توان در حد همان قطعیت و نه بیشتر، به آن استناد کرد و گرنه باید روش علم طب آن را تأیید کند. مثلاً ما قطعاً می‌دانیم که استفاده از عسل،برای شفای برخی از بیماری ­ها مؤثّر است (فيه شفاء للناس. سورۀ النحل: 69) اما اگر سند و دلالت مستند دینی، قطعی نبود، نمی­ توانیم با قاعده حجیّت ظنّ معتبر و قاعدۀ «للمصیب اجران و للمخطی اجر واحد» [3] مسئله را حل و فصل ‌کنیم.‌ از آنجا که سیستم علم طب در پی حکم ظاهری و این روش نیست، باید گفت بسیاری از روایات در توصیه‌های اسلامی وزن و تاب و توان استناد طبی را ندارند و لذا من معتقدم از مستندات دینی، بیشتر یک سبک زندگی بسیار فاخر بیرون می‌آید و‌ نه طب اسلامی. بله بسا همان سبک زندگی اسلامی اساساً میزان ابتلا به انواع بیماری را شدیداً کاهش ­دهد. نقل است (فارغ از اتقان سند) که رسول خدا صلی الله علیه آله و سلم فرموده ­اند «نحن قوم لا نأکل حتی نجوع و اذا اکلنا لا نشبع.» (ما جمعیتی هستیم که تا کاملاً گرسنه نشویم، غذا نمی­ خوریم و چون می­ خوریم، خود را کاملاً سیر نمی­ کنیم (سنن النبی، ص ۱۸۱) این یک سبک زندگی است و البته بخش مهمی از علم بهداشت و تغذیه و مورد استفاده اساسی در علم پزشکی. این سبک زندگی بسا تأثیر زیادی در پیشگیری دارد (اینجا بحث از سند نداریم فرض می­کنیم سند آن یا معتبر است یا معتضد و جبران شده با مجربات درازدامن و یافته­ های علمی است)

 

 به همین دلیل است که شما از علمی با عنوان طب اسلامی استقبال نمی‌کنید؟

 بله. دقیقاً و به همچنین به دلیل همان‌چه اشاره کردم از فضای گفتگو در این حوزه نگران هستم که وقتی شما می‌گویید فعلاً (و تا قبل از ظهور امام مهدی عج) طب اسلامی، معنای محصَّلی ندارد، گویی شما دارید یک قطعه از اسلام را می‌کَنید و کنار می‌گذارید! یا گویی روی اسلام، دست­ کم می‌گذارید! یا در برابر دانش نامسلمانان جهان، کوتاه آمده و میراث علمی اسلامی را کنار می­ گذاریم! خیر این طور نیست. علم پزشکی امروز، مرهون کوشش ­های بسیاری از طبیبان مسلمان پیشین و حاضر است. همینک بسیاری از بهترین پزشکان و مولدان علم طب، مسلمانند. اما علم پزشکی یک علم درازدامن و چندبعدی است و باید بتواند یک بیماری را تا اعماق حداکثری تبیین کند. از نظر من اگر علم طب نتواند مثلاً عملکرد میتوکندری و هسته سلول را تبیین نماید، اصلاً کُمِینت‌اش لنگ است. همچنین اگر نتواند «آسیب‌شناسی» (pathology) را دستکم تا سطح ملکولی توضیح دهد. شاید روزی برسد که پزشکی باید قادر به تبیین الکترومغناطیسی و بسا بیو­اتمی هم باشد. این­ها تغییر در سطوح علم است و استانداردهای یک علم را عوض می ­کند. اینکه می­ گویم فرسایش­ پذیر، روی دیگر سکه آن می­ شود توسعه ­پذیر. بنابراین حتی سوزن درمانی هم نمی‌تواند یک طب مستقل باشد (یک رویکرد و رهیافت است و نه یک علم) مگر اینکه بتواند از مبانی و مکانیسم عمل خود در حد قابل‌قبولی دفاع کند. تعریف شایع و موجه علم طب هم همین است. به این می­گویم «ملاک سطح متوقَّع در نظام معرفتی اخیر بشر» اخیر در اینجا ربطی به مدرنیته و غرب و غرب زدگی ندارد. دقیقاً دستاورد­های اخیر بشر یعنی همانچه در همۀ سبد دانش امروز است. مانند تبیین ژن، DNA، تبیین چیستی و عمل هورمون­ ها و همینطور گرایش به تکمیل طب با گیاه ­درمانی، سوزن درمانی و البته مستندات متقن دینی… به نظر من ما آموزه ­هایی در بهداشت داریم که سلامت انسان را تا اعماق ملکوت او تبیین می­ کند. اما نیاز به تنقیح و تقریر و تحریر دارد و باید در فضای دیالوگ به انجام برسد.

 

بنابراین شما طب اخلاطی را هم طب نمی‌دانید؟

طب اخلاطی به تنهایی کامل نیست و یک طب مکمل است (طب رایج هم کامل و عالی نیست) اگر مکانیک نیوتونی را علم مکانیک امروز، بدانیم بله طب اخلاطی هم به تنهایی طب امروز است. ببینید یک علم می­ تواند علمی باشد در تاریخ یا علمی باشد که امروز مقبول است و داریم حرف آن را می­ زنیم. مهم این است که مجموعۀ نخبگان آن حوزه بگویند این مجموعه گزاره ­ها در تبیین و توصیه با کفایت هستند. تبیینات حیات و سلامت و بیماری مبتنی بر اخلاط چهارگانه، فقط با کارآمدی­ های مجرَّبات بشر تأیید شده­ اند (همانند طب سوزنی) و در زمان خود، بدون اینکه لزوماً تبیینات صحیحی داشته باشد، می ­توانسته کارساز باشد (گو اینکه هیأت بطلمیوسی هم در تعیین خسوف و کسوف، درست عمل می­ کرده اما تبییناتش کاذب بوده و به همین رو اینک فرسوده و نخ­ نماست) طب اخلاطی از تبیین‌های زیست‌شناختی و شیمیایی و بطور خاص‌تر هورمون‌شناختی، یاخته‌شناختی و… تهی است. حتی اگر از طب اخلاطی در مورد فرمول دمنوش‌ها، یا گیاهان یا حتی تبیین دقیق صفرا و سودا بپرسید، چیز چندانی برای گفتن ندارد. آنچه طب اخلاطی را سرپا نگه داشته، دستکم دو چیز است: اول؛ یک مجموعه تبیینات نسبتاً منسجم دارد (انسجام برای صدق گزاره­ ها کافی نیست) مانند بیان امزجه (سرد، گرم، خشک و مرطوب یا دم، صفرا، بلغم و سودا) خواص مفردات و مرکبات و… و دوم، تجارب واقعاً و گاه ظاهراً موفق در درمان. این همان چیزی که آن را از مهمل و شبه ­علم بودن نجات می‌دهد و توجّه و بررسی آن را معقول می‌کند و آن را به عنوان یک سلسله معلومات مفید و قابل ­استفاده نگه ‌می‌دارد. اما از نظر من باز هم بخودی خود علم طب نیست چرا که از «سطح متوقَّع نظام معرفتی جدید بشر» برخوردار نیست. حال ممکن است به طرفداران طب اخلاطی بربخورد یا این توصیف، کسب و کار عده­ای را زیر سوال ببرد. این سوء تفاهم است. در علم باید با منطق پیش رفت و استدلال نمود.

امروزه علم پزشکی، به علت استفاده از علوم و فن­ آوری­ های بسیار گسترده، پزشکان را برای تشخیص و درمان بیماری بسیار توانمند کرده است و اولاً در تشخیص احتمالات بسیار گسترده­تری را می­توانند بدهند و ثانیاً در فرآیند تشخیص افتراقی (Differential diagnosis) می توانند با کنکاش عمیق، منشا بروز یک بیماری را کشف کنند. به عنوان مثال ممکن است بیمار با شکایت از چند نوع درد ساده و ناهنجاری­ های همزمان به طبیب مراجعه کند و پزشک بیماری بسیار جدی­ ای را احتمال دهد و اما طبیب سنّتی احتمال سرطان یا تومور یا مغزی، ام ­اس و اختلال هورمونی و مانند آن را ندهد.

البته طب رایج هم نمی‌تواند بدون دستاوردهای طب سنّتی، کامل باشد. این‌ها باید همه با هم باشند. حتی از نظر یک طبیب مؤمن، علم طب، نمی‌تواند نسبت به مطالعه مستندات ظنّی دینی هم بی‌تفاوت باشد. مثلاً کراهت خوردن پنیر بدون گردو، شب دیر خوابیدن و صبح، زیاد خوابیدن، عسل خوردن و نخوردن، حتی صبح جمعه انار خورن و… (اگر مستند درستی داشته باشند) اما باید توجّه داشت که همانطور که سلول‌شناسی، طب نیست، مستحبات و مکروهات اکل و شرب و جامه‌پوشیدن و خفتن و خفت‌وخیز و … هم طب اسلامی نیست. اما همه در قوام و کارآمدی این علم کمابیش مؤثّر و مفیدند. حتی حتماً مسائل معنوی، مانند استغفار، ترک گناه، ذکر و آرامش با یاد خدا، باید در ابواب علم طب، جایگاه رسمی داشته باشد. این‌ها همه به این دلیل است که باید هر آنچه در سلامتی و بیماری ما مؤثّر است و تأثیر آن به نوعی قابل اثبات است، در علم طب جایگاه داشته باشد.

 

اما شما فرمودید که علم طب یک علم تجربی است و اما در اینجا مستندات نقلی را هم دخالت دادید. 

بله، وقتی یک مُهر متدولوژیک روی یک علم می‌زنیم، بیشتر به معنای محوری بودن آن متد در آن علم است. مثلاً فلسفه یک علم عقلی است، اما متون نقلی معتبر، در آن مؤثّر است. شیوه فیلسوف بطور محوری همان روش عقلی است و مثلاً استفاده از آیات قرآن، فلسفه را به یک علم نقلی تبدیل نمی‌کند. توجّه به مستندات نقلی هم علم طب را نقلی نمی‌کند و روش تجربه و مشاهده که یک روش بسیار محترم است را از میدان به‌در نمی‌کند. علم طب، باید ضمن تبیین چگونگی عمل، به درمان و سلامت بیانجامد، حال اگر روش او از «مستند نقلی معتبر مجرب» هم بهره برد منظومه روشی آن علم نمی‌پاشد. 

این است که کُلّ‌نگری در علوم شکل می‌گیرد. مثلاً فیلسوفی که نفهمیده «الحمدالله» چه تبیین هستی ­شناختی دارد، فیلسوفی ناکامل بلکه ناتمام است. همچنانکه اگر یک پزشک نداند سحرخیزی و امحا خواطر در تنظیم بدن چه نقشی دارد، دانشش ناقص است. ببینید اگر این مسائل برایمان روشن شود، بسیاری از منازعات در حوزه علم طب رخت ‌برمی‌بندد.

با این تفاصیل، حوزۀ علمیّه در برابر گزاره‌های طب نوین، طب سنّتی و طب اسلامی چه نسبتی پیدا می‌کند؟ 

حوزه می‌تواند اولاً سبک زندگی اسلامی را به گروه‌های علمی متخصّص در زمینۀ بهداشت، روان­شناسی و پزشکی و مانند آن را ارائه کند و آن را توسعه دهد. حتماً آن گروه‌ها از مستندات سبک زندگی اسلامی و معارف فاخر اسلامی بهره‌های زیادی می‌برند. البته این همکاری باید پیوسته و مداوم باشد و‌ طی چند نشست و گفتگو نتیجه بخش نخواهد بود. 

 ثانیاً اگر حوزه یا برخی مؤسسّات مدّعی علم قابل­ تولیدی به عنوان «طب اسلامی» هستند، حتماً چنین است و باید چنین باشد که به­ دور از تعصّب و خودبزرگ‌بینی و توهّم و در میان نهادن مطلبشان با مردم، با متخصصان امر بنشینند و مستندات خود را عرضه کنند و متون فراوان علمی‌ای را تهیه و عرضه کنند که حرفشان را اثبات کند (البته باید توجّه داشت تعبیر اسلامی، به امری به جز طب مسلمانان اشاره دارد. مثلاً طب بوعلی در کتاب قانون، طب اسلامی نیست؛ طب سنّتی است که میراث ارسطو و فارابی است) اینکه حوزه بگوید طب اسلامی داریم، گویا مانند این است که مثلاً دانشگاه بگوید ما یک اسلام دیگر هم داریم! پزشکی، کار روحانیان از آن نظر که روحانی هستند، نیست و اگر حرف تازه ­ای دارند نباید آن را در فضای عمومی نشر دهند و نخست باید در مجامع علمی وجاهت علمی آن را اثبات کنند. وجاهتی که مطابق سبد دانش امروز باشد. این است که حتی بسیاری از توصیه­ های پزشکی و ادعاهای درمانی بدون اثبات علمی، می­ تواند مصداق جرم باشد.

تا زمانی که حوزه یا هر نهاد علمی دیگر، نتواند علمی با قابلیت‌هایی چون مستندات موثق و کافی (عِدّتاً و عُدّتاً) از متون قرآن و احادیث و تعالیم انبیاء، با کفایت در تبیین و دفاع، و واجد ارکان علم پزشکی را بطور ملموس و مشخص (نه مبهم و شعاری) تعریف کند، اجازه ندارد در این حوزه، ادعایی کند. اگر طب اسلامی داریم، بسم‌الله، تعریف و ‌حدودش؟ مستنداتش؟ نقض و ابرام ­هایش؟ متون مدون چکش­ خورده ­اش؟ روش‌اش؟ مسائلش؟ ابوابش؟ تبییناتش؟ شیوه‌های درمانش؟ تجارب موفق‌اش؟ تبیین نبستش با سایر علوم؟ این مطلقاً معقول نیست که حوزه بگوید ما طب اسلامی داریم این هم روایاتش و مستنداتش! اگر فقه یک علم است، در پس خود صدها سال بحث و کتاب و روش­ های آزموده دارد. بله ممکن است کسی بگوید علم طب اسلامی، معنادار و قابل فرآوری است. خب این نظریۀ قابل­توجهی است و اما فراورده­های آن نباید وارد حوزۀ مصرف مردمی شود. باید در مراکز پژوهش سال ­ها بماند تا به بلوغ و مچوریتی لازم برسد.

از طرفی توجه داشته باشیم که اولویّت کار انبیا، علم ابدان نبوده است و اگر مأموریّت ثانوی هم داشته‌اند، فرصت گزاردن آن را نداشته اند و اگر در مواقفی، مطالبی را از علوم لدنی، بیان کرده‌اند باید دید از پس تاریخ چه مقدار آن به ما رسیده؟ و آن مقدار که به ما رسیده، چقدر بی‌تحریف رسیده؟ همه این‌ها باید مو‌به‌مو و بدون ذره‌ای تعصّب و دفاع متکلمانه، بررسی شود. این مطلب کجا و ادعای تحقق علم طب اسلامی کجا. کاش انبیاء و اهل‌بیت علیهم‌السلام دچار ظلم ظالمان نبودند و ما امروز از علوم حقه آنان بیشتر بهره می‌بردیم.

 

 می‌فرمایید اگر اهل بیت علیهم‌السلام مجال می‌یافتند اینک علم طب اسلامی داشتیم؟

 می ­توان تصدیق و تصور معقولی از آن داشت، چنانکه پس از ظهور. اما نه اینکه گمان کنیم مثلاً امام مهدی عجل الله فرجه الشریف، پس از ظهور و آرام شدن اوضاع، لزوماً کرسی درس طب اسلامی تشکیل می­ دهند و خودشان علم طب می ­آموزند. خیر. در زیر نور و تابش حکومت امام، همۀ برکات می­ روید. مهر و عشق، توحید و مکارم اخلاق، برکت اقتصادی، آرامش فکری و معنوی و از جمله علم. علم یک توفیق است و وقتی انسان ­ها زیر سایه حضرت عقل و عشق و علم، یعنی امام مهدی زندگی کنند، علوم و از جمله علم طب هم بهتر می­ روید (تا اینجا می ­شود طب مسلمانان) و قطعاً­ امام هم سرخط­ ها و یاری ­های اساسی خواهند کرد و بسیاری از اسرار متون دینی که هم اینک در اختیار ماست، آشکار می شود و آن­ وقت آن طبی که با این مستندات، به­ قدر قابل­ توجه متعامل است و از آن ساخته می شود، طب اسلامی نامیده می­ شود (قابلیت­ های تبیینی و توصیه ­ای لازم را دارد) بله این معنای محصَّل دارد. حوزه اینک چنین علمی را می­ تواند عرضه کند؟ گمان نکنم.  

 

منظور شما همان دوره مدینه­ ای از ادوار سه­ گانه علم است که در نظریه خود بیان کرده ­اید؟

بله.

 

در مورد «مأموریّت متوقَع حوزه­ های علمیه»، می فرمودید و اینکه نسبت حوزه و طب چیست.

هیچ. هر کدام کار خودشان را می ­کنند. طب سنّتی یک مجموعه مطالعات منسجم و محترم است که باید در دنیای جدید با تعامل با طب رایج و نهادهای رسمی علمی، هم خودش را تکمیل و تنقیح کند و هم طب رایج را کمال ببخشد. این لزوماً به کار حوزویان، از آن نظر که حوزوی هستند، ربطی ندارد و جامعه هم نباید از حوزه توقع طب داشته باشد. علم ­الادیان کار حوزه است و طب، علم ­الابدان است و البته آموزه ­های این هر دو در هم تأثیر دارند که باید در دیالوگ با هم تکامل پیدا کنند.

 

امروزه برخی از پزشکان، در طب سنّتی دستی دارند و آن را م ی­ستایند و حتی برخی دم از طب اسلامی م ی­زنند و می­خواهند این چند عنوان را با هم بیامیزند. این کار از نگاه روش ­شناختی می­ تواند موفق باشد؟

اجمالاً در حوزه طب سنتی، پاسخ مثبت است. این مسئله و رویکرد، تقریباً جهانی است و اتفاقاً باید این کار، با تعامل پزشکان و متخصصان علوم زیادی صورت بگیرد. این کار نیازمند مطالعات فارماکولوژیک، زیست­ شناختی، شیمی، گیاه­ شناختی گسترده و آزمایش­­ های دقیق و کاملاً استاندارد و تعامل حوزه­ های بسیار گسترده علوم و پژوهش­ های علمی و تجربی مکرر است و نباید در سطح تبلیغات کوچه­-بازاری و معرکه­ گیری انجام شود. شوربختانه این مزرعه حتی در دانشگاه­ های جهان هم، محل رویش ادعاهای گزاف و بی­ بنیان و عوام-­گول-­زن هم هست. گو اینکه م ی­تواند مصدر درآمدهای سرشاری هم باشد و بسیاری از مردم را هم جلب و جَلد خود کند. آن­ وقت دیگر به سادگی نمی­توان در برابر این شعبده که مسحوران زیادی پیدا کرده، ایستاد. به نظرم کار را باید وزارت بهداشت و درمان، مدیریت کند و اتفاقاً باید با کسانی که مدعی هستند که این کارها را با تکیه بر مستندات دینی انجام می­ دهند، سخت­ گیری بیشتری بشود. مؤسّسات دانش­-بنیانی که از طریق تولید دارو و معرکه-­گیری به پول نمی ­رسند و مثلاً از طریق اثبات ­کردن سختگیرانه مجامع علمی و گفتگوهای نخبگانی سخت­گیر می­توانند یافته­ های علمی خود را عرضه کنند، می­ تواند رستنگاه چنین تعاملات علمی باشد. سخنرانی میان عوام و معرکه-­گیری در این زمینه­ ها باید ممنوع بشود. طب سنّتی، نمی ­تواند به تنهایی میدان­ داری کند و حتماً باید از گذر مطالعات چندجانبه علوم و مطالعات آزمایشگاهی و بالینیِ جدی و با بررسی همه خطرها و عوارض احتمالی عبور کند. به نظرم همین مسئله باید با کسانی که مدعی طب اسلامی هستند، سختگیرانه­ تر در نظر گرفته شود.

 

به نظر شما اگر در حوزه، مراکز پژوهشی در این حوزه مطالعاتی طب ایجاد شود، مناسبت دارد؟

ممکن است بزرگان دین، مراکز علمی و پژوهشی خوبی را برای این مطالعۀ این حوزه بنیان کنند (برای تنقیح طب سنتی با علوم زمان و مستندات قطعی دین) اما چاپ و نشر محصولات علمی یا تولید دارو (که فعلاً توصیه نمی ­کنم) بدون مسامحه باید فقط از طریق مراکز رسمی انجام پذیرد. همه می­ دانیم نه دین شوخی ­بردار است و نه جان انسان­ ها. هیچکس (چه روحانی و چه غیر آن) نباید بدون کسب مجوز رسمی، رسماً طبابت کند و داروی گیاهی یا شیمیایی تجویز کند.

نظم دادن و نسق­ بخشی به طبابت سنتی، یا آنچه طب اسلامی نامیده می ­شود، به این معنا نیست که علوم تجربی برای دین معیار شود. بلکه به این معناست که مستندات قطعی اسلام در حوزه بهداشت و سلامت حتماً در نظر همه متخصصان باشد و از آن غفلت نشود و هم مستندات ظنّی و کم ­اعتبار در کار توصیه و طبابت ورود نکند و اسلام بازیچۀ یاوه ­گویی­ ها و بافتن­ های کسان نشود. این امر مبارکی است، اما به نظرم مسائلی چون تقویت اسلامیت بانک ­ها، خرافه ­زدایی از دین، فهم دین در عصر حاضر و تبیین مسلمانی کردن در شرایط زمان و مکان، رفع مشکلات اخلاقی و سبک زندگی در عصر فراصنعت، اخلاق رسانه ­ای و راه تعامل با جهان ضمن دشمن ­شناسی و تعامل با نخبگان جهان در حوزه علوم انسانی، زبان ­آموزی، ترجمه آثار علمی فاخر و قابل­ عرضه به زبان­ های گوناگون جهان، تقویت بنیه علمی طلاب و… نسبت به بحث طب، اولویت بسیار دارد. بگذاریم علم پزشکی برای عالمان همان علوم رایج و سنتی بماند و اگر تعاملی داریم، در سطح گفتگو و طرح سبک زندگی اسلامی و معارف اسلام در این حوزه، بمانیم.

 

به عنوان پرسش آخر به نظر شما میراث­ آثار مسلمانان در طب چقدر ارزش دارد؟

بسیار زیاد. من بسیاری از ابواب کتاب قانون را خوانده ­ام. این کتاب یک اثر مبهوت کننده است. بوعلی در مقدمه می ­گوید این فقط حداقل چیزی است که یک طبیب باید بداند! جامعیت این کتاب و دسته بندی مطالب آن، در سطح علمی زمان بوعلی، بسیار عالی است. همچنین کتاب فارسی دیگر او یعنی «رساله نبض» و البته با تبیین­ هایی که من رد آن­ها را دشوار می­ بینم… و اصولاً من در رد نظریات و دیدگاه­ ها محتاط هستم و مثلاً نمی­ توانم بگویم میان رگ و روح هیچ ربطی وجود ندارد. با توجه به تقریرات نوین رگ­ شناسی که به این مسائل باور ندارد من معتقد به صبوری هستم. ببینید این­ ها در تضاد نیست که من طب سنتی را کافی ندانم و اینکه بخواهم بگویم قضایای آن غلط است. از طرفی کتاب ­هایی چون طب النبی، طب الائمه، طب الصادق و طب الرضا علیهم‌السلام و … بسیار مهم و با ارزشند. همچنین کوششی که مسلمانان در پیشبرد طب داشته ­اند واقعا مبهوت کننده است. واقعاً چه نبوغ و ظرافتی می­ خواسته که فردی چون ابونصر فارابى در «الرد على الجالينوس فيما نقض على ارسطاطاليس لأعضاء الانسان» اصول طب جالینوسی را رد کند و مثلاً نظریه گسیل را کنار بزند (ابن هیثم نیز چنین کرده است) من متاسفانه توفیق نداشت ه­ام کتاب­ های طب را به تفصیل بخوانم اما همین هم که انسان در مقالات می ­خواند متوجه میشود اینان چه کارهای بزرگی کرده ­اند و کاربرد علم طب را چگونه گسترده­ اند، مایه مباهات است. اما باید دانست این انبوهه دانش، طب مسلمانان است و نه طب اسلامی.

پایان

بهار 1399


[1]. حمید رجایی (متولد شهریور 1346ش؛ زرین شهر اصفهان) روحانی، پژوهشگر، نویسنده، تهیه کنندۀ تلویزیون و مدرس حوزه و دانشگاه است. او دانش آموخته‌ی حوزه‌ی علمیّۀ زرین شهر، قم، مؤسّسّه آموزشی پژوهشی امام خمینی «ره» (کارشناس ارشد الهیّات و معارف اسلامی) و دانشکده صدا و سیما قم (کارشناس ارشد ارتباطات) است. علاقمندی او، مباحث تولید علم، فلسفه علم، خلاقیت، معارف اسلامی و ارتباطات و رسانه است. از او چند اثر در زمینه خلاقیت، تولید علم و فلسفه علم منتشر شده است.

[2] . فلسفۀ علم برای تولید علوم انسانی اسلامی و ارتقاء نظام معرفتی حوزه از جمله آثار حمید رجایی است که با موضوع فلسفۀ علم، به تبیین و ارائه یک نظریه معرفت شناختی خود پرداخته است و ضمن توضیح رفتار علم و تعاملات علم ساختی میان معرفت دینی و غیر آن به تبیین انواع تحولات فهم پرداخته است. نگارنده در بخش آخر کتاب مفصلا نظام های معرفتی، آموزشی و معیشتی حوزه را به تفکیک بررسی نموده و بر پایه نظریه خود به ارائه راهکارهایی برای ارتقا و بهبود حوزه پرداخته است.

[3]. یعنی فقیه پس از کوشش کافی، اگر واقعا حکم خدا را پیدا کرده که دو اجر دارد و اگر به واقع، نرسیده یک اجر دارد.




رجایی در خبرگزاری فارس: بیایید با تفکر جانبی بیندیشیم

مقدمه:

علّت اینکه ما در تولید علوم انسانی اسلامی و نیز سازه های سخت، کُندیم، شاید این است که گاه اساساً (1) به لحاظ نگرشی معتقد به ضرورت نوآوری نیستیم و آن را یک کالای لوکس تلقی می­کنیم!! (و اتفاقا نیاز خود را به تولیدات نو، با تقلید و واردات حل می­کنیم!) علّت دیگر شاید این است که (2) به روش­های خلّاقانه فکر کردن، باور نداریم. و یا (3) نسبت و نوع تعامل  ثوابت و باورهای دینی و نوفهمی و نوآوری را بطور شفاف نمی­دانیم و میان ثابت و متحول،  خط کشی های ذهنی و تجارب عینی الهام بخش نداریم.
در این اثر مقاله کوشیده ایم تا به روشی بپردازیم که ما را به تفکّر و نگرش خلّاقانه نزدیک کند. همچنین درباره مخاطرات ذهن ساخته­ی آفرینندگی و معرفت دینی پژوهش کنیم. خواندن این نگاشته هم آموزنده است و هم لذت بخش. زیرا ذهن ما را با جهانی نو آشنا می­کند و نمایشی را در دید ما می­گذارد که جور چین های ذهن­مان را به ترتیبی نو به بازی خلّاقانه وامی­دارد. همچنین ابهامات و سردرگمی­های یاد شده را به حداقل می­کاهد. 
امت اسلامی ایران نیازمند تولید تمدّن اسلامی است.[4]این تمدّن حاوی نرم افزارها و سخت افزارهاست که باید از منابع اسلامی و علوم بومی استحصال شوند. بیرون مرزهای این سرزمین انبوهی فرهنگ، علم، هنر و سازه های فن آورانه وجود دارد که با اسلامیت و آرمان­های الهی ما ضرورتاً همسو و سازگار نیست. چرا که هر سازه معنایی یا ذاتی در منبت خود می­روید و مسانخ ارزش­های بنیادین همان منبت بار و بر می­دهد.

آفرینندگی حتما سازه ها، روش­ها و سازه­هایی سخت و نرم می­طلبد؛ چه آنها که در خرد و انمیسم آفرینندگی در عالم انفس هستند و چه آنها که بستر بروز آن را در ،آفاق فرآهم می­کنند. در هر حال انگیزه و روش آفرینندگی شه بیت آفرینندگی ورزی یک تمدّن است.
تفکّر ممکن است حد اقل به دو روش کلی صورت پذیرد: تفکّر خطی و تفکّر جانبی (توضیح می­آید) ما فراگرفته ایم که بیشتر به روش خطی و غیر خلّاق بیاندیشیم. اما تفکّر جانبی راهی به سوی تفکّر خلّاق است که در همسایگی آن زاد و توش بیشتری به توانش و قدرت آفرینندگی فکری ما میدهد. این همان چیزی است که در صدد بررسی آن هستیم. البته پس از معرفی این روش، راهکارهایی هم برای دستیابی به آن ارائه کرده ایم.

نمونه­ ی جالب دیگری که در مورد تفکّر جانبی می­توان سراغ گرفت، روشی است که فقهای شیعه در طول تاریخ برای استنباط احکام الهی بکار بسته ­اند.

چیستی تفکر جانبی

گاه مطلبی را می­آموزیم و گاهی مطالب را در ذهن­مان، انباشته می­کنیم، حفظ می­کنیم، یادداشت برمی­داریم، حتی گاه، روش درست اندیشیــدن (علم منطق) را می­آموزیم و بر اساس آن از مغالطه می­پرهیزیم. این­ها اموری هستند که با آن آشناییم و مرور آن، مطلب تازه­ای را در بر ندارد.

اما گاه، دریچه­ی تازه­ای به روی ما گشوده می­شود که درک­ تازه­ای را به ما می‌بخشد و ما فهم را درباره­ی یک موضوع، پویاتر و شکوفاتر می­کند. فرض کنید سال­های سال سنگ خوش تراشی را دیده­ایم. سنگی که بخش بزرگی از آن درون زمین چال شده است و ما همواره گمان داشته­ایم که این سنگ همین است که به نظر می­آید. اما روزی از سر اتفاق اطراف آن را  حفاری می­کنیم و می­بینیم آن سنگ ناصاف، مجسمه­ای عظیم بوده که ما فقط توانسته بودیم کنده کاریی از آن را ببینیم (که مثلا بخش سر و موی مجسمه بوده است) و گمان می­داشتیم آن مجسمه، نــــــاهمواری نسبتاً زیبایی  بیش نبوده است. اینجا درک ما از آن سنگ خوش­تراش عوض می‌شود. اما این مطلب نیز چندان تازه نیست! (وقتی داستان فیل را در اشعار مثنوی مولوی را بیاد آوریم… هر چند با کمی تفاوت…)

اینک فرض کنید اتفاقی بیافتد که ما بتوانیم معانی و مفاهیم را به گونه ­ای بهتر فهم کنیم. راه حل­های تازه و بکری برای حل مسایل پیدا کنیم و با  کوشش فکری، اما با روشی تازه، بتوانیم با حقایق اطراف بیشتر آشنا شویم. به عبارت دیگر اطراف روش اندیشیدن خود را حـــفاری کنیم، به گونه­ای که روش­های تازه­ای برایمــان کشف ­شود. روش­هایی که جهان ذهن ما را گسترش می­دهد و طراوت می­بخشند. ما می­توانیم با این کلید و با گشت و گذارهای ادراکی و فکری، اندیشه­ها، راه حل­ها و پاسخ­های تازه­ای را در برابر ذهن خود بنهیم! در اینجا فقط به درکی تازه دست نیافته­ایم، بلکه به روشی تازه برای تازه فهمیدن­های پیاپی دست یافته­ایم. اینک این اتفاق بسیار مهمی است.

«تفکّر جانبی»[5]چنین کلیدی است! پس می­ارزد برای دانستن و فهم آن وقت بگذاریم و آنرا یاد بگیریم. «تفکّر جانبی» در اصل، خود را در مقابل یا در عرض  «تفکّر خطی»[iii] یا به اصطلاح عمودی می­داند و بیشتر حاصل روش دیگری برای برخورد با جهان ذهن و پیرامون است.

ویژگی تفکّر خطی این است که بیشتر پاسخ­هایی کلیشه­ای در برابر ما می­نهد. به پرسش­های کهنه و نو پاسخ­های نسبتاً ثابت، مقلدانه و غیر خلّاقانه می­دهد و برای حرکت ذهن (تفکّر) غالباً، مسیر مشخص و از پیش تعریف شده­ای را ­پیشنهاد می­کند. این نوع تفکّر را « تفکّر عمودی» نیز نام نهاده­اند. شاید با تأمل بیشتر و نیز با روش تفکّر جانبی بتوان ویژگی­های دیگری برای تفکّر خطی برشمرد؛ اما هدف ما در این مجال پرداختن به تفکّر جانبی است. گو اینکه با روشن شدن مفهوم تفکر جانبی، شیوه­ی تفکر خطی نیز آشکار می­شود.

اما تفکّر جانبی چیست؟ اجازه دهید ابتدا تعاریفی را که برای این نوع تفکّر وجود دارد، متذکر شویم. احتمالاً اولین بار تفکّر جانبی را ادوارد دوبونو مطرح کرده است. جان کلام او این است: ما بواسطه تمایل و ساز و کــار مغزمان و نیز بواسطه عادت به روش تفکر خطی، دستگاه ادراکی خود را به گونه­ای سازماندهی و تربیت می­کنیم که همواره ذهنمان از یک مسیر و یک طریق با مسایل مواجه شود و روش­های قالَبی و غالبی را بکار بندد. این مسأله، آفرینندگی و توان ما را در برابر روش بهتر اندیشیدن می­کاهد و ما را برای خلق ایده­های نو، ناتوان می­کند. در واقع مدارهای مغز ما در فرآیند نگاه خطی که مبتنی بر پیروی از سازه­های معرفتی و الگوهای از پیش ساخته است، به گونه‌ای سازمان می­یابد که بیشتر به مسایل، یک نوع نگاه کند، خلّاق نباشد و کمتر به کشف و نو­فهمی دست بزند. خلّاق نبودن و استفاده از محصول آماده از قبل، همواره آسان و کم هزینه است و مغز هم مانند سایر اندام ها، به تنبلی و پیروی از راهکارهای کم هزینه تمایل دارد.

دوبونو در کتابش (مکانیزم ذهن) برای نشان دادن نحوه­ی عملکرد مغز، از مثال‌ها و استعاره‌های فراوانی استفاده می‌کند. وی مغز انسان را نوعی سامانه اطلاعاتی می‌داند که خود را به طرزی کم هزینه سازماندهی می‌کند. وی می­گوید:

«همان‌طور که قطرات باران پس از فرو افتادن، راه خود را به سمت جوی‌ها و گودال­ها پیدا می‌کند، اطلاعاتی که وارد مغز می‌شود نیز با سازماندهی مغز به مسیرهای آشنا هدایت می‌شود. در نتیجه با روش تفکّر خطی، تنها قادریم به نتایجی برسیم که از پیش، با گمانه­ها و پیش‌فرض‌های ذهنی­مان هماهنگ باشد[6]»

در تفکّر جانبی، ما فروضی را در نظر می­آوریم که ظرفیت­های موجود در خود مسأله در اختیار ما می­گذارد. ما سعی می­کنیم تا می­توانیم آنها را در نظر آوریم، اما در نهایت، فروض معقول و درست را پیشنهاد کنیم. در تفکّر عمودی ما این­ کار را نمی­کنیم.

او این روش فکر کردن را مانعی بر سر راه کشف ایده‌های نو می‌داند و معتقد است که مغز انسان توانایی بیشتری برای تعریف و درک تجربیات خود دارد. روشی که دوبونو پیشنهاد می‌کند، روش تفکّر جانبی است.

حال پرسش این است که در تاریخ تفکّر بشری و روش تفکّر خطی و شاید در غیبت تفکّر جانبی، ایده­های نو چگونه پدید آمده­اند؟ شاید پاسخ این است که در واقع فرآیند تفکّر خطی وقتی به صورت یک قاعده درآید، حتما در آن میان  استثناهایی هم خواهد بود و آن اختراعات و کشف­ها که از مخترعان و نوآوران اندیشه­ی بشری سراغ  داریم، نتیجه استثناء از تبعیت کامل یا ناقص روش خطی است.

مثلا ممکن نیست ادیسون[7] بتواند بدون خروج از روال تفکّر خطی، این همه تازه نگاه کند و تازه بیافریند. مگر اینکه هنجار نگاه خود را به هم بریزد و به نوع تازه­ای به امور بنگرد. حال اگر تفکّر جانبی، نه به عنوان یک روش کمیاب و یک استثناء، بلکه به عنوان یک قاعده و روش متداول درآید؛ احتمالا توان بشر در تولید دانش و نو آوردن روش­های زندگی و همگامی با مقتضیات زمان، چند برابر خـــواهد شد و این یک امر اساسی است که نخبگان جامعه­ی ما در «تولید علم انسانی اسلامی» در عرصه­های گوناگون به آن نیاز دارند.[8]

دوبونو می­گوید: «در روش تفکّر جانبی، هر مسأله با رویکردی خلّاقانه و غیر مستقیم حل می‌شود. (غیر الگوریتمی) شیوه ای که در این روش به کار بسته می‌شود، در نگاه اول چندان بدیهی به نظر نمی‌آید. تفکّر جانبی، در واقع، ایجاد آشفتگی عمدی و هدفمند است. در این روش، فرد برای پرهیز از رجوع خودکار مغز به تصورات از پیش موجود و کلیشه­ای که راه را بر ایده‌های نو می‌بندد، به شکلی هدفمند در مسأله اختلال ایجاد می‌کند. به این معنا که داوری‌هایش را موقتاً کنار می‌گذارد، پیش‌فرض‌ها را به چالش می‌کشد، به انگیزش‌های آنی و تصادفی میدان می‌دهد تا با شکستن ساختار موجود، امکان از نو ساختن آن را فراهم کند[9]»

تفکّر جانبی «روشی است برای حلّ مسأله، از یک زاویه یا زوایای نامتعارف و غیر شایع » او برای شرح تفکّر سنتی یا خطی، بازی شطرنج را مثال می‌زند: «اگر شما قواعد شطرنج را یاد بگیرید آنوقت منطق، استدلال و تفکّر سنتی برای خوب بازی کردن‌ کفایت می‌کند.» اما فرضیه تفکّر جانبی بر این اساس شکل گرفته که در زندگی واقعی، همه چیز بر اساس تفکّر خطی پیش نمی‌رود. گاهی برای بدست آوردن نتیجه­ی بهتر، ناچاریم از تفکّر خطی (یا عمودی) فراتر برویم و به هر مسأله ‌از زاویه­ای تازه بنگریم.[10]

مثلاً اگر در شیوه­ی تفکّر خطی سوال شود: چطور ممکن است پنج  بزرگسال زیر یک چتر قرار بگیرند و هیچکدام خیس نشوند؟ (مثال معروف تفکّر جانبی) اولین مطلبی که به ذهن می­رسد این است که افراد یا کاملاً جمع و جور ایستاده­اند یا چتر بزرگ بوده است. اما تفکّر جانبی می­گوید: ممکن است اصلا باران نمی­باریده است!  مثال دیگر: پدر و پسری سوار بر ماشین خودشان تصادف می‌کنند. پدر، جان خود را از دست می‌دهد و پسر را برای جراحی به بیمارستان می‌رسانند.  اما جراح می‌گوید: او را عمل نمی‌کند، چون نمی‌تواند پسر خود را عمل کند! چطور چنین چیزی ممکن است؟! عبارت «پسر و پدر» به این معنا  نیست که حتماً آن دو با هم نسبتی داشته باشند! (اما سامانه عصب ادراکی ما این الگو را یاد گرفته است) توجه به این نکته شاید ابتدا چندان ارزشمند به نظر نیاید. اما نکته مهم این است که ایجاد آشفتگی هدفمند در بررسی مسأله، توان ذهنی را چند برابر کرده و به عنوان شبه الگو فروض بیشتری را در برابر ذهن گذاشته است.

مثال ساده دیگر: اگر از ما بپرسند 2×2 چند می­شود؟ به سرعت می­گوییم: معلوم است می­شود 4 ! این پاسخ درست است. اما جوابی کلیشه­ای است. پاسخ این است که 2×2، برابر با همه محاسبات ساده یا پیچیده­ای هم هست که حاصل آن برابر با ارزش کمی 4 باشد! مانند پنج منهای یک! یا هزار و سیصد نود و پنج منهای هزار و سیصد و نود و نه! این در موقعیتی که برای ما صورت یک عدد به اندازه کمیت آن، مهم باشد، معنادار است.

البته دوبونو معتقد است که همواره لازم نیست تفکّر جانبی را جایگزین تفکر خطی کنیم:

 «گاهی برای برخی مسایل، همان سیستم خطی یا عمودی بهتر و زودتر به جواب می‌رسد، در مواردی، برای حل برخی مسایل باید برویم سراغ تفکّر جانبی و گاهی هم برای رسیدن هدف، به تلفیق این دو سیستم احتیاج داریم.»

 یکی از ساده‌ترین و رایج‌ترین تکنیک‌های تفکّر جانبی، بازخوانی صورت مسأله است. به جای این که سعی کنیم به یک سوال ثابت جواب بدهیم، می‌توانیم صورت سوال را بازخوانی یا حتی اصلاح کنیم. مثلاً اگر سوال مورد نظرمان این است که چگونه می‌شود از موقعیت «الف» به موقعیت «ب» رسید، می‌توانیم از خودمان سوال کنیم: آیا می‌شود در موقعیت «الف» تغییراتی به وجود آورد که به موقعیت «ب» شبیه‌تر شود؟ مثلا مادر بزرگ در خانه نشسته و مشغول بافتن چیزی است. نوه­ی خردسالش که یک‌سره با کلاف کاموا بازی می‌کند، مزاحم اوست. پدر تصمیم می­گیرد مشکل را حل کند، به همسرش می­گوید: «من بچه را می‌برم پارک و با او بازی می­کنم تا مادر بزرگ به کارش برسد.» اما پیشنهاد همسرش چیز دیگری است: «بهتر نیست مادر بزرگ را به پارک ببری که هم هوای سرش عوض شود، هم یک گوشه با خیال راحت بنشیند و کاموایش را ببافد؟» این، تغییر در وضعیت «الف» است. اگر چه پیشنهاد حرکت به وضعیت «ب» نیز محصول تفکّر جانبی است.[11] چنین سوال‌هایی حتی اگر به جواب نرسند، باعث می‌شوند ذهنیت‌ ما نسبت به صورت سوال بازتر  وسیع‌تر شود.” (منبع: تارنمای شخصی دوبونو)

اگر ملاصدرای شیرازی، بزرگ فیلسوف متأله، مثل همه فلاسفه­ی دیگر به خود جرأت نمی­داد که به گونه­ای دیگر بیاندیشد و فرض کند و بپرسد که آیا حرکت در جوهر هم ممکن است یا نه، آیا می­توانست نظریه حرکت جوهری را  مطرح کند؟

در واقع در تفکّر جانبی، ما فروضی را در نظر می­آوریم که ظرفیت­های موجود در خود مسأله در اختیار ما می­گذارد. ما سعی می­کنیم تا می­توانیم آنها را در نظر آوریم، اما در نهایت، فروض معقول و درست را پیشنهاد کنیم. در تفکّر عمودی ما این­ کار را نمی­کنیم. بلکه بر اساس قالب فکری، با ظــــرفـیت­ های آشنا و تعریف شده ­­ای که یک مفهوم یا سازه در اختیار ما می­گذارد، با یک روش برخورد کنیم.

ما در برخی موارد به ناچار و به طور ناخودآگاه، به تفکّر جانبی مبادرت می‌ورزیم. به عنوان مثال یک کارآگاه که در پی یافتن مجرم است؛ ناچار است عملیات کشف را با روش تفکّر جانبی انجام دهد. مثلا اگر ظاهراً قتلی در کار باشد، ممکن است همان کسی که خبر جنایت را داده، هم او قاتل باشد! ممکن است فرد معرفی شده به عنوان مقتول، اصلا کشته نشده و جسد، حاکی از هویت او نباشد. یا اصلا قاتل، مأمور کشف هویت جسد باشد! شاید ما هم که با تفکر جانبی شاهد کارهای کارآگاهیم، بفهمیم خود او قاتل بوده است  و با تاثیر زیادی که بر روی مسؤول کشف هویت جسد داشته او را متقاعد کرده که چیزی بروز ندهد (البته این فرض برای ما که ناظریم درست است) تفکّر خطی نمی­تواند این ظرفیت­ها را در اختیار کارآگاه بگذارد. کارآگاه ناچار است موارد احتمالی را به روش تفکر جانبی و نه خطی، دنبال و بررسی کند. از آن طرف هم قاتل حرفه­ای رد پایی که بطور منطقی قابل کشف باشد را اصلاً، لو رفتن می­داند.

از این شیوه می­توان در حوزه­ ی تحلیل یک متن تاریخی نیز بهره جست. یک مورخ می­تواند با کنار هم گذاشتن بسیاری گزارش­های متون تاریخی که توسط مورخین بدست آمده است، فروض زیادی را در نظر آورد و بعد از بارش فکری، فروض بعید را دور بریزد و به کشفیات بیشتری دست یازد. همینطور یک فیلسوف، یک مفسر متن، یک مخترع، یک طرّاح سازه­ و… که با در نظر گرفتن هدف اندیشیدن (کشف یا تأسیس و خلق) به موارد بهتر و فراتری دست پیدا کند.

به عنوان نمونه، فرض کنید اگر نخبگان یک جامعه که در پی پیشرفت علومی، صنعتی، اقتصادی و… هستند، همه به شیوه‌ی خطّی و عمودی فکر کنند، مسیرهای فکری، در خطوط تکراری و موجود پیش می‌روند. و به لحاظ اندیشه یا دچار رکود و کندی می­شوند یا به ناچار از هنجارهای موجود جهانی تقلید می­کنند و فرهنگ و هویت خود را به خطر می­ اندازند. اما اگر شیوه‌ی تفکّر جانبی رایج شود، می­تواند با روش انتقادی­ای که در جوهر خود دارد، بسیاری از روش­های قالبی و الگوهای بیگانه و غیر بومی را بشکند و هندسه­ی تازه­ای بیافرینند که هم کم­ ضررتر باشد و هم با فرهنگ جامعه سازگارتر افتد.[12]

نمونه هایی از تفکر جانبی در اندیشه­ ی اسلامی

اگر ملاصدرای شیرازی، بزرگ فیلسوف متأله، مثل همه فلاسفه­ی دیگر به خود جرأت نمی­داد که به گونه­ای دیگر بیاندیشد و فرض کند و بپرسد که آیا حرکت در جوهر هم ممکن است یا نه، آیا می­توانست نظریه حرکت جوهری را  مطرح کند؟ تفکّر خطی مسلماً نتیجه می­­ دهد که حرکت فقط و فقط در اَعراض رخ می­دهد و جوهر را با حرکت نسبتی نیست. کسی می­تواند در این باره بیاندیشد و در باب آن مداقّه کند که واجد تفکّر جانبی باشد.

باز از نمونه­ های تفکّر جانبی، می‌توان از نوآوری مبتکرانه­ ی امام خمینی (ره) یاد کرد. ایشان میان دو ساختار سیاسی دو شقّیِ «دموکراسی و پادشاهی» که براساس تفکّر خطی همواره حاصل آن می­شد: «یا این یا آن» با پیشنهاد «جمهوری اسلامی و سازوکار ولایت فقیه که اصلی مسلم است» فرمودند: نه این و نه! شق سوّمی را مطرح فرمودند که مزایای هر دو را دارد و معایب آن دو را ندارد. این رهیافت محصول تفکّر جانبی است. دوبونو در این باره می­گوید:

همواره از میان دو روش «یا این یا آن» به روش «­دو­ و­ نیم» ­هم فکر کن! (تارنمای شخصی‌ دوبونو)

همچنین تفکّر جانبی می­تواند راهکارهای فراوانی را برای حفظ یک «ارزش اسلامی یا ملی» پیشنهاد کند (تفکّر جانبی مستلزم این نیست که ارزش­ها را انکار کنیم یا آن­ها را به هم بریزیم) با کمی تامل درمی­یابیم که تفکر جانبی برای همگام کردن مقتضیات زمان با دینداری (که مبتنی بر حفظ ثوابت در کنار متغیرهای زمان است) یک نیاز فوری و اساسی است.

نکته مهم دیگر در تفکّر جانبی این است که ما را برای کشف و طرح «سوال خوب» کمک می­کند. سوال خوب نیمی از پاسخ است[13]  سوال خوب وقتی رخ می­دهد که ما پی­در­پی آشفتگی‌های هدفمندی را در ذهن­مان ایجاد کنیم و الگوها را به نفع ارزش ­ها بشکنیم.

مثلاً الگوی متداول و کلان در معماری و شهرسازی جهانی، تا حدی الگوی شناخته شده‌ و مقبولی­ است. اما ضرورتاً با فرهنگ و سبک زندگی اسلامی ما موافق نمی­افتد. حال این سوال که آیا اساساً الگوی شهرسازی می­تواند اسلامی باشد؟ و آیا معماری می­تواند از الگوهای اسلامی تبعیت کند؟ (به نظر نگارنده هم علم انسانی اسلامی معنادار و قابل تحقق است و هم علم- هنرهایی چون معماری و شهرسازی و… می­توانند الگوی اسلامی پویایی داشته باشند) همین سؤال در تفکّر جانبی شکل می­گیرد. پاسخ به آن هم با این روش آسان­ تر است.

 آیا ضرورتاً علوم انسانی (که اینک در غرب یا شرق) تولید شده، فقط همین ساختار و همین مسایل و همین منابع و همین روش پژوهشی را باید داشته باشد؟ یا می­توان بر اساس منابع وحیانی و روش­ های ترکیبی (تجربه، نقل، عقل و کشف) به نتایج تازه­ای رسید؟

نمونه­ ی دیگر این که، آیا ضرورتاً علوم انسانی (که اینک در غرب یا شرق) تولید شده، فقط همین ساختار و همین مسایل و همین منابع و همین روش پژوهشی را باید داشته باشد؟ یا می­توان بر اساس منابع وحیانی و روش­ های ترکیبی (تجربه، نقل، عقل و کشف) به نتایج تازه­ای رسید؟ و این علوم را با بنیان معرفت شناختی، خدا شناختی و انسان شناختی اسلام تولید کرد؟ این آفرینندگی هم با تفکّر جانبی سهل و شدنی است.

آیا الگوی ترس و عقب نشینی در برابر قدرت­ ها، که اکثر کشورها در برابر قدرت­های سیاسی، اقتصادی، رسانه­ ای و فرهنگی در پیش گرفته­ اند، تنها الگو است؟ آیا می­توان قدرت­های زورمدار را سر جایشان نشاند و گفت آنها هیچ غلطی نمی­توانند بکنند؟ در تفکّر خطی، نه! چون در الگوی قالبی روابط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، نقش دادن به  ایمان و توکّل به خداوند متعال، یک هنجار نیست. الگو، مبنی بر حذف این­هاست. اما در تفکّر جانبی بله. چون عنصر ایمان  به خدا و توکل به او را ما در پرتو آموزه­های اسلام و تبعیت از ولی فقیه، در الگو وارد کردیم.

شکستن این تقلید، محصول تفکّر جانبی است. پس مثال­های چتر و مادر بزرگ و دو ضرب در دو، مثال­های ساده­ای هستند که سنخ و ساز و کار تفکّر را عیان می­کنند و ما را به مسایل پیچیده­تر رهنمون می­شوند.

نمونه­ ی جالب دیگری که در مورد تفکّر جانبی می­توان سراغ گرفت، روشی است که فقهای شیعه در طول تاریخ برای استنباط احکام الهی بکار بسته­ اند و آن روش بررسی همه­ ی جوانب یک مسأله و بکارگیری همه داده­ های علمی است.[14] یعنی فقیه نهایت سعی خود را برای کشیدن چله کمان گردآوری و فرآوری ایده بکند و همه فروض مسأله را مد نظر آورد و از همه جهت، منابع و ادلّه را بررسی نماید. فقیه در بررسی ادلّه، بی­­ ملاحظه است و مجال گسترد ه­ای برای شکستن هنجار و الگو قائل است (شکستن الگو به معنای عدول از اصول عقلی و نصوص دینی نیست) این هم از مصادیق زیبای تفکّر جانبی است.

با توجه به فرآیند بسیار فاخری که در فقه شیعی وجود دارد، می­توان گفت مسأله تفکّر جانبی که توسط دوبونو مطرح شده است، صرفا یک تحریر و سامان­دهی تازه است و نه یک فحوای نو پدید که پیشنهاد این روش را می­دهد.

————————————————

پی نوشت ها:

1 . علت نیاز به تولید این است که پیش از انقلاب ما صاحب تمدن و فرهنگ اسلامی روزآمد و مطابق به مقتضیات زمان نبودیم .اینک باید آغشتگی و تاخیر خود را با تولید و پالایش جبران کنیم.

2 i].Lateral Thinking

[3]-Line Thinking

[4] – ادوارد دوبونو (Edward de Bono) در سال 1933 در مالت به دنیا آمد. او در زمان جنگ جهانی دوم در دانشگاه مالت در رشته پزشکی تحصیل کرد. سپس با کمک‌ هزینه تحصیلی رودس، به دانشگاه آکسفورد رفت و با دریافت مدرک افتخاری در رشته‌های روانشناسی و علوم طبیعی و با مدرک دکترای فلسفه از آن دانشگاه فارغ‌التحصیل شد. او همچنین دارای مدرک پی‌اچ‌دی از دانشگاه کمبریج و کارشناسی ارشد از دانشگاه مالت است. (منبع دانشنامه ویکی پدیا)

[5] – تارنمای شخصی دوبونو.

-[6]توماس آلوا ادیسون(11فوریه1847 – 18اکتبر1931) مخترع و بازرگان آمریکایی بود. او وسایل متعددی را طراحی یا کامل کرد. مهم‌ترین و معروف­ترین آن لامپ رشته‌ای است. دهنی ذغالی تلفن، ماشین تکثیر، میکروفن، گرامافون، دیکتافون، کینتوسکوپ (نوعی دستگاه نمایش فیلم)، دینام موتور و لاستیک مصنوعی از جمله مواد و وسایلی هستند که بدست ادیسون و همکارانش ابداع یا اصلاح شد.

[7]- مثـــلاً در بیان رهبر فرزانه انقلاب: بدانید که بدون تحقیق، بدون نوآوری، بدون ژرف­یابی در هیچ مقوله­ای انسان نمی تواند به هدف­های والا دست پیدا کند. اگر ژرف یابی و پژوهش نباشد; نتیجه اش یک جا ایستادن، در جا زدن و با دنیای پیرامون خود به تدریج بیگانه تر شدن است.

[8]- دانشنامه ویکی پدیا

9].www.edwdebono.com/

[10]- این نمونه­ها، ابتکار نویسنده نیست.

[11]- مقام معظم رهبری مد ظله،  حتی به جای واژه توسعه، واژه پیشرفت را پیشنهاد فرمودند. یعنی باید بهینه سازی موافق ارزش­های دینی را در  جامعه خلق کرد. اگر چه در این فرآیند اقتباس هم به ناچار رخ می­دهد. اما تقلید،به مثابه یک راهبرد، ممنوع و زیانبار است.

-[12] صدرالدین محمد بن ابراهیم قوام شیرازی معروف به مُلاصَدرا و صدرالمتألهین متأله و فیلسوف شیعه ایرانی سده­ی یازدهم هجری قمری و بنیان‌گذار حکمت متعالیه است. کارهای او را می‌توان نمایش دهنده نوعی تلفیق از هزار سال تفکر و اندیشه­ی اسلامی پیش از زمان او به حساب آورد.

[13] .حسن السؤال نصف العلم. کلام نورانی امام حسن مجتبی علیه السلام/ بحارالانوار،ج1 ص 129.

[14] به این روش در اصطلاح «استفراغ الوسع» گویند. در لغت یعنی تمام توان را بکار زدن.

انتهای متن/




رجایی در گفتگو با مهر: غفلت نخبگان از شتاب تحولات عصر فراصنعت/ علوم شناختی را احیا کنیم

یک مدرس حوزه و دانشگاه با بیان اینکه شتاب تحولات در دوره معاصر، مجال ارزیابی را از جامعه نخبگانی گرفته است، بر شناخت و تحلیل درست عصر حاضر یعنی «عصر فراصنعت» تأکید کرد.

به گزارش خبرنگار مهر، برخی اندیشمندان، عصری که ما در آن زندگی می کنیم را با عناوینی چون عصر اطلاعات یا عصر فراتکنیک معرفی می کنند. شناخت ویژگی های این عصر و درکی کلان از مختصات این عصر برای مواجهه با مسائلی که زیستن در چنین عصری ایجاب می کند، امری ضروری است.

حجت الاسلام حمید رجایی، دانش آموخته سطوح عالی حوزه و کارشناس ارشد ارتباطات و مدرس حوزه و دانشگاه در گفتگو با خبرنگار مهر با بیان اینکه پرسش از اینکه مهم ترین مسأله عصر ما چیست، پرسشی است که در کشورهای توسعه نیافته، کمتر مطرح می شود، گفت: سرگرم شدن به مسایل جزئی تر و داده های پراکندۀ ریزوماتیک، ما را دچار اشتباهات راهبردی سهمگین می کند و باعث می شود از کلیت جهان جدید بی خبر بمانیم.

وی افزود: شوربختانه به عکس آنچه ما در مغرب زمین شاهدیم، در بسیاری از کشورهای اسلامی، اندیشه های مربوط به تحلیل «عصر و زمان» و برساختن تئوری هایی که بتواند شرایط زمان را تبیین کند و برای آن راهکارهای راهبردی بجوید، کمیاب یا مهجور است. در مغرب زمین، به جز فیلسوفان بزرگ، اندیشمندانی امثال ساموئل هانتینگتون، مک لوهان، تافلر، نیل پستمن و ژان کازنو و دیگران، در این باب بسیار اندیشیده و گفته و نوشته اند.

وی با بیان اینکه این سنخ تفکرات جامعه شناختی عمیق و همچنین نظریه پردازی های آینده پژوهانه بسیار بسیار ضروری است، گفت: به نظر من دو مسئله بسیار کلان در برابر جهان بشریت قرار دارد: یکی مسئله شناخت و تحلیل درست عصر حاضر یعنی «عصر فراصنعت» و دیگری «فرجام تمدن بشری» که به تحلیل اندیشه های آخرالزمانی و بحث منجی، می پردازد. به نظر من تمام مسائل دیگر در ذیل این دو مقوله کلی است.

دو مسئله بسیار کلان در برابر جهان بشریت قرار دارد: یکی مسئله شناخت و تحلیل درست عصر حاضر یعنی «عصر فراصنعت» و دیگری «فرجام تمدن بشری» که به تحلیل اندیشه های آخرالزمانی و بحث منجی، می پردازد

این استاد حوزه و دانشگاه در ادامه گفت: ممکن است یک نفر دغدغه های اقتصادی حاکم بر جهان را خیلی مهم بداند یا به عنصر فرهنگی اهمیت بدهد و بر مولفه های فرهنگی و اجتماعی پای بفشارد. اما به نظر من، شناخت درست چیستی «عصر فراصنعت» و بحث مهدویت دربردارندۀ همه این هاست.

وی درباره ویژگی های عصر فراصنعت گفت: اعصار پیشین، مانند «عصرکشاورزی»، «عصر مکانیک» و «دوره اتوماسیون»، اداور آشنایی هستند. برخی مولفه های این ادوار، بارها و بارها مورد کنکاش اندیشمندان و جامعه شناسان قرار گرفته است. اما در «عصر فراصنعت» ما با یک «جهش» بسیار عظیم مواجه شده ایم. شاید شنیده باشد که می گویند برخی صداها را نمی شنویم چون بسیار بلند و عظیم اند؛ ما بدون «گوش مسلح» قادر به شنیدن آن صداها نیستم. عصرفراصنعت هم همین طور است و بدون یک «هوش مسلح» آن را نمی توان درک کرد.

وی افزود: در عصر مکانیک، انسان توانست با به کارگیری ماشین آلات و ابزارهای صنعتی، زندگی خود را تسهیل و تسریع کند. تولید کالا و خدمات نیز در این دوره، فراوان تر، سهل تر و استانداردتر شد و البته تاثیرات زیادی بر جوامع گذاشت. مثلا مردم در این دوره اتومبیل و قطار داشتند و مسافرت آسان و فراوان و سریع شد و ارتباطات انسان با جهان گسترده شد. پیش تر صنعت چاپ توانسته بود جهان بین الاذهانی انسان ها را متصل و منبسط کند و با توسعه ابزارهای مکانیکی و صنعتی، شرایط طوری شد که قوای ظاهری انسان ها گسترش پیدا کند. مثلا قطار امتداد پای انسان شد و جرثقیل ها، خط تولیدها، تراکتورها و… امتداد عضلات و سخت کوشی های بدنی و امثال آن شد و این دوات توانست توانایی های جسمی انسان را گسترش دهد. در واقع در عصر مکانیک، عضلات انسان توانسته بود توسط ماشین های با «انرژی فسیلی یا برقی» تاحدی مهارپذیر گسترش پیدا کند، اما بیگ بنگ زمانی اتفاق افتاد که «دانش الکترونیک» ظهور و گسترش پیدا کرد.

این استاد دانشگاه اظهار داشت: الکترونیک، یک جهش بسیار بزرگ در جهان انسان به وجود آورد. کم کم صنایع بشری با مدارهای نیمه دیجیتال یا تماماً دیجیتال مجهز شدند و عناصری چون: سرعت، انبساط انسان، انقباض چشم گیر جهان پیرامون، تغییر در ارتباطات و مناسبات انسان با انسان و انسان با طبیعت به وجود آمد. نکته مهم در این تغییرات سرعت و گستردگی آن بود که فراتر از انتظار بشر بود و آن گونه انسان ها را درنوردید که حتی نخبگان و اندیشمندان به جای پرداختن به آن، خود، کاملاً غافلگیر شدند.

وی در ادامه گفت: این خیلی جالب است که شخصیتی چون «تافلر» که در بهترین جوامع علمی زمان خود سخن گفته است، خیلی گله می کند که آنچه من می گویم را دیگر دانشمندان می گویند و اما وقتی به حرف هایشان گوش می‌کنم، می بینم عمق فاجعه را درک نکرده اند! به نظر من عمق فاجعه در واقع خود «تکنولوژی دیجیتال» نیست، بلکه نگرانی عمده دو منشأ دارد؛ یکی «تحولات ژرف و پرشتاب» و دیگر «بی توجهی و غفلت نخبگان جامعه از تحلیل و چاره جویی آن».

این کارشناس ارتباطات با بیان اینکه عنصر دیجیتال به طور فزاینده در عصر فراصنعت ایفای نقش می کند، گفت: در عصر دیجیتال، مغز انسان توانست خود را در قالب مدارهای پیچیدۀ الکترونیکی گسترش دهد. مدارهای الکترونیکی توانست، شتاب، تغییر، توان ذخیره و پردازش اطلاعات و از همه مهم تر رباط های نرم افزاری (مانند سیستم های عامل) و ربات های سخت را در اختیار انسان بگذارد و لذا موجب جهشی شد که هنوز دارد انسان ها را منجنیق وار، به جلو پرتاب می کند! این ربات ها با توان و دقت بسیار بالا می توانند، بسیاری از کارهای انسان را بهتر انجام دهند. اگر در عصر صنعت بدن ما گسترش یافت، در عصر دیجیتال این مغز ما است که خود را توسط شبیه ترین پدیدۀ دیگر به خود، یعنی مدارهای الکترونیک و شاید بعدها بیوتکنولوژی در ابعاد میکرو و نانو گسترش می دهد.

اگر در عصر صنعت بدن ما گسترش یافت، در عصر دیجیتال این مغز ما است که خود را توسط شبیه ترین پدیدۀ دیگر به خود، یعنی مدارهای الکترونیک و شاید بعدها بیوتکنولوژی در ابعاد میکرو و نانو گسترش می دهد

رجایی اظهار داشت: به عناون مثال، انفجار اطلاعات، توانست تمام بدنۀ منابع و علمی و خبری را در اختیار انسان ها قرار دهد. اما حجم و توان پردازش آن از سوی بنگاه های تولید اطلاعات علمی و خبری، می تواند هم مخاطبان را سردرگم کند و هم ارباب رسانه را چنان قدرتی بخشد که بتوانند علم و آگاهی های خبری را مدیریت و دروازبانی کنند. امروزه توانشی به نام «مهندسی علم» داریم که می تواند بد یا خوب به کارگرفته شود. طرف دیگر مسئله، شتاب و سرعتی که است تکنولوژی دیجیتال به تحولات پیرامونی داده است و واقعا جوامع بشری را با «بحران تحول» مواجه کرده است.

وی گفت: بحران تحول وضعیتی است که تحولات چنان بر روی هم خراب می‎شوند که مجال ارزیابی را از جامعه نخبگانی می گیرند. چرا که اولا در حوزه ذهنی و آگاهی، قدرت پردازش مغز در یک بازه زمانی محدود است و اگر سرعت تحولات پیراموانی از این توانش محاسباتی و انطباقی انسان بیشتر شود ما در درک جهانی که خودمان که در حال تولید ان هستیم درمی مانیم! این شتاب و تحول، گویی مانند عنصر مستقلی بر ما حکم میراند. مثلا شما ببینید از جایی که تکنولوژی دارد در جامعه تاثیرات مستقل می گذارد نخبگان جوامع آلارم هایی را به صدا درمی آورند. بخش بزرگی از هنر و خصوصا سینما، در دورۀ پست مدرن، کشیدن یک آژیر ممتد گذشته است. چه از عصر صنعت چارلی چاپلین، و به عنوان نمونه آثار جیمر کامرون در مجموعه فیلم های «ترمیناتور» و ده ها فیلم دیگر که کاملا این مسئله را به چالش می کشد و دنیایی را به تصویر می کند که ماشین کاملاً بر انسان مستولی شده است. این کار هنرمند است که مسئله را بزرگ کند تا دیده شود (Exaggeration) ولی به نظر من مسئله به خودی خود مهم و اساسی است.

بحران تحول وضعیتی است که تحولات چنان بر روی هم خراب می‎شوند که مجال ارزیابی را از جامعه نخبگانی می گیرند

حجت الاسلام رجایی در ادامه گفت: از سوی دیگر خود تحولات زندگی و شرایط کار و زندگی، چنان شتابناک و خود در حال تغییر است که بخش بزرگی از توان عصبی و ادراکی و روانی ما صَرف «انطباق با محیط» می شود و شوربختانه حاشیۀ زندگی را متورم و متن زندگی را نزار و نحیف می نماید. در شتاب تحولات نسل ها دچار شکاف می شوند چون توان انطباق پذیری آن ها در «ماراتن تحولات» کفایت نمی کند. مثلا آیا تا کنون با خود اندیشیده اید که چرا ریش سفیدها دیگر نمی توانند برای نسل جوان کارگشایی کنند و در مشکلاتی که برای نسل بعدی پیش می آید ریش سفیدی کنند؟ چون نسل بعد، در ابعاد دیگری با راحتی و سختی مواجه است. ماهیت زندگی او تفاوت هایی دارد، به طوری که نسل پیشین از درک صورت مسئله ناتوان می شود. امروزه نسل حاضر حتی نمی توانند برای نسل قبل توضح دهند که چرا نمی توانند به راحتی با فامیل و نسل پیش صله رحم داشته باشند. زندگی ها دارد به سرعت به یک زندگی های مینیمال و آپارتمانی تبدیل می شود. سرعت و شتاب و نیاز به تخصص، برای حضور در زندگی پیچیده امروز، خانواده ها را از همین گسیخته است. پدر و مادران، فرزندان خود را در تقریبا از دوره دانشجویی از دست می دهند! و دیگر به درستی آنها را نمی بینند!

حمید رجایی اظهار داشت: وسایل زندگی به سرعت از دور خارج می شود زیرا زمان بر مصنوعات بشر با سرعت بیشتری می گذرد. مثلاً شما سری به عتیقه فروشی ها بزنید. می بینید کالاهایی که مربوط به پانزده سال پیش است، به عنوان عتیقه به فروش می رسد! و کاملاً حس نوستالژی را در مشتریان برمی انگیزد! این یک نشانه است. این ها یعنی شتاب تحول که می تواند به بحران تبدیل شود این یعنی نسل ها در تعامل با دنیای پیرامون، باید سرعت انطباق زیادی پیدا کنند و معلوم نیست این اتفاق بیافتد. شما نمی توانید به راحتی مقامت کنید چون ابزار قبلی دیگر کار شما راه نمی‎‌اندازند. مسئله کالاهای یک بار مصرف در «عصر فراصنعت» خودش دارد به یک سبک زندگی تبدیل می شود.

وی در پایان گفت: متأسفانه فضای تفکر و اندیشه در کشور ما معطوف به بررسی‌های موشکافانه علمی نیست. به عبارت دیگر بررسیهای عناصر عصر جدید زیرساختهای خود را می طلبد. از جمله باید در ایران ما علوم شناختی یا Cognitive science را به سرعت احیا کنیم، زیرا مطالعه انسان و چاره جویی برای او نیازمند این زیرساختها هم هست. ناگفته نماند که ما در دانش سبک زندگی از منابع وحیانی نیز برخورداریم که می تواند بک نقطه درخشان در پویایی تمدن ما باشد اما خب زیرساختهای علمی هم لازم است.

کد خبر 3974622




چرا دیدگاه ها و اصطلاحات در آثار رجایی، با پسوند «رجا» آمده است؟

 


دلیل این است که:

اولاً هر محقق نوآوری باید مسئول دفاع و تقریر و بازسازی دیدگاه های خود باشد و نظریه و دیدگاه او در مسایل پیچیده، فقط یک نظر (از همو) است و نه دیدگاه اسلام. ما فقط در محکمات دین می توانیم بگوییم اسلام می گوید. در امور نظری باید بگوییم به نظرم چنین می رسد که… اصطلاحات بکار رفته در طلوع مهر گاهی فقط در دستگاه فکری نویسنده معنای محصلی پیدا می کند و بکار می آید و لذا با موَّسَم و موسوم به او باشد.

ثانیاً این کار مکمّل اندیشنامه و شناسنامه دار شدن سامانه تفکری نویسنده و قطعات این سامانه، این طور درپیوند با هم قرار می گیرد.

ثالثاً این کار به برندسازی (branding) افکار محقق کمک می کند. برندسازی، فقط در تجارت مهم نیست و البته غیر از شهرت طلبی است. ما برندسازی می کنیم تا در این جهان پرهیاهو، دیده و شنیده شویم تا هم از ما بیاموزند و هم ما را نقد کنند. در دنیای شلوغ امروز، ما بدون برندینگ وجود رسانه ای نخواهیم داشت و بنابراین در واقع، وجود نخواهیم داشت! اما شهرت طلبی، مربوط به نیت است و یک قسم از جنود جهل و کم خردی است.




نظام معرفتی (ش.ش/جا.ش.معرفت، علم تعلیم و تربیت)


نظام معرفتی در یک بومسازه عبارت است از: مجموعه علومی که در پیوستِ با کمّ و کیف، تنوّع علوم شایع و رایج، پارادایم‌های غالب، رویکردهای متنوّع و رکود و زایایی آن، توصیف و بازشناخته می­ شود. عنصر جغرافیا و دورۀ زمانی نیز می‌تواند در توصیف و تمییز یک نظام معرفتی، کارساز باشد. فیلسوفان علم، جامعه شناسان و عالمان علوم تعلیم و تربیت و نیز مدیران آموزش و پرورش نگران این موضوع اند.

 

  1. یک نظام معرفتی را باید بر زمینۀ یک بومسازۀ معرفتی بازشناسی کرد. بومسازۀ معرفتی یک حوزۀ علمی و فکری است که با مشخصّه ­هایِ زمانی، مکانی، مکتبی، بافتاری، کمّ و کیف علوم و… از سایر حوزه ­های علمی متمایز می­ شود. مثلاً کلّ حوزۀ فکری و علمی در ایران، یک بومسازه است که می‌تواند توسّط «مشخصّۀ ایران زمین» (مثلاً در زمان حال) از حوزۀ تفکّر در اروپا یا… متمایز شود. همچنین می‌توان یک بومسازه را بطور پویا و دینامیک در طول زمان بررسی کرد و ادوار مختلفِ آن را در همان جا داد و بررسی کرد  (مثلاً بومسازه حوزه­ های علمیّه در دویست سال اخیر)
  2. «نظام، عبارت است از مجموعه مؤلّفه‌های همسنخ که در تعامل با هم، هدفی را پی می­گیرند.» مطابق تعریف، نظام معرفتی، از مؤلّفه‌هایی تشکیل می­شود که سنخاً از «جنس معرفت» هستند و در تعامل و پیوستگی با هم در بومسازۀ حوزه، شیوع و جریان دارند.چنانکه نظام آموزشی، از مؤلّفه‌هایی که از «جنس آموزش»و مواد درسی، شیوه‌ها و سیستم‌های آن­ است، تشکیل شده و…
  3. خودِ نظام‌ها درپیوستِ همکنشی شدید هستند و گویی درهم مداخل و در هم گداخته‌اند. نظام معرفتی از نظام آموزشی، جان می‌گیرد و نظام آموزشی، خود برآمده از نظام معرفتی است.
  4. پدیده‌های انسانی عمدتاً این‌طور هستند و در هم تنیدگی موضوعات و مسائلِ آن، بخشی از دشواری تحلیل آن است.

پیوندهای وابسته

  • نظام آموزشی
  • نظام معیشتی
  • نظام رسانه ای و تبلیغی ترویجی
  • نظام
  • سپهر معرفت