1

مهمّترین مخاطرات مسئلۀ معرفت


اگر معرفت شناسان و فیلسوفان علم در میانِ شلوغ سپهر معرفت، نگرانی های اصولی خود را دسته بندی نکنند راه به جایی نمی برند. تقلیل و مقوله بندی مسائل و حرکت به سمت شناسایی علتِ علت ها اکثراً یک راهبرد معقول و کارساز است.

 

1.محدودیّت افزار و قوای ادراکی

شاید مهمّ ترین مسئلۀ معر فت شناسی، نهایتاً به تبیین عمیق محدودیّت های ادراکی بشر و آثار آن گره بخورد. چه از نظر محدودیّت های ابزار شناخت و چه از این نظر که انسان اسیر زمان و اقلیم و تصوّرات محیطی و غیره است؛ هم چنین از این نظر که مرتبۀ وجودی و کمالات معنوی و بصیرتی انسان در توانش معرفتی او کارساز می افتد و همواره انسان ها محدود به مرتبۀ وجودی بالفعل خویش‌اند. اتفاقاً، پله پله بودن مرتبه های بی نهایت انسان و امکان لایه برداری مداوم از مجهولات، از جمله مهمّ ترین و مغفول ترین حوزه های مطالعۀ علم است.

 

2.ژرفای هستی

مشکل محدودیّت را به گونۀ دیگری نیز می توان توضیح داد، و آن اینکه حقایق امور به حدّی ژرف اند که فهم و ادراک آدمی نمی تواند به آن احاطۀ کامل پیدا کند (به اصطلاح، معرفتِ اکتناهی ) و نهایت دانش و فطانت آدمی به آن نائل نمی شود. بنابراین می توان این گونه نتیجه گرفت که دغدغۀ صادق بودن صورت های ذهنی در نمایاندن واقع، جانمایۀ مشکل معرفت نیست. چرا که اساساً دستیابی به ادراکات کاملاً مطابق و محیط بر ذات معلوم، مستلزم چیرگی و آگاهی کامل به کنه اشیاء و خالق آن است و این مسئله، مستلزم احاطۀ علمی کامل به ‏علّت‏‏ العلل، یعنی خدای سبحان- تعالی شأنه- هم هست. چرا که همۀ پدیده های عالم، مرتبه ای از ارادۀ حضرت حقّ اند و علم به معلول وقتی کامل است که ‏علّت‏‏ آن را به طور کامل بشناسیم. این یک گسل معرفتی است که بگوییم «من به شعاع و پرتو چیزی علم کامل دارم، ولی منشاء پرتو را نمی-شناسم.» بنابراین فهم و کشف همۀ ابعاد وجودی مثلاً یک قطره آب، مستلزم ادراک خدای تبارک و تعالی است. چرا که یک قطرۀ آب، شعاع وجود خالق است که نه عین اوست و نه مزایل از او . پس فهم اکتناهی پدیده ها، در ظرف وجود آدمی نمی گنجد  و درک لایۀ بزرگی از آفرینش، مستلزم شناخت کامل ‏علّت‏‏ هستی است. چنانکه گفتیم نمی توان مدّعی فهمِ همه جانبۀ یک پدیده شد، مگر با علم کامل به ‏علّت‏‏ آن و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا (قرآن، اسراء 85)

نتیجه اینکه مشکلۀ معرفت، این است که ما خداوند نیستیم! و اتفاقاً این اصلاً مشکل نیست. زیرا انسان به اذن خداوند، در جایگاه خود، آن قدر عظمت وجودی و معرفتی دارد که می تواند در علوم و دانش به پیش بتازد و معارف بسیار متقن و مفیدی را به فضل حقّ تعالی کسب کند. اگر انسان، خدای متعال را بندگی کند، پادشاه می شود.  ولی توجّه به این حقیقت برای انسان گنه کار و فراموش کار مشکل است و تعهّد به این حقیقت مستلزم بندگی و ادب و تواضع و پیروی پیامبران و بوالفضولی نکردن در معارف وحیانی  است.

 

3. مشکلات عارضی

فیلسوفان علم به جز دست و پنجه نرم کردن با مسائل بنیادین معرفت، نگران مسائل و مصائب عارضی معرفت نیز هستند. از جمله مشکلاتِ عارضیِ معرفت، بسنده کردن غیرحکیمانه به یک فهم بشری و کامل پنداشتن آن از سوی عالمان است. انسان ها به  علل بسیاری در ابعاد و حدّ وجودی یک فهم، متوقّف می-شوند. از جمله این علل: اُنس گرفتن با یک سنخ فهم، تنبلی مغز در بازسازی مفاهیم و تسهیل شدگی مدارهای مغز و…  این یک مشکل ذاتیّ نیست. یا دستکم می توان آن را ذاتیّ نپنداشت؛ امّا مشکلی همه گیر است و مبارزه با آن کوشش مداومی را می طلبد.

مشکل عرَضی دیگر، تأثیر گستردۀ علل روانی و حالات قلب و حبّ  و بغض ها و استحسانات، بر روال معرفت است. برخی وجوه اختلال در ادراکات، اگر چه بیرون از وجود انسان نیست، ولی از جنس علم هم نیست.  چرا که قوّۀ خیال و غضب و شهوت و مرکّبات این ها، پیرامون ادرکات انسان، شیطنت ها می کنند. گاهی تعصب ورزی و وسواسی و شکّاک بودن انسان در تصدیقات و بسا در معارف بیّن علوم آسمانی و رسالات پیامبران سریان می یابد. بسیار می شود که این ایستارها و وسواس ها با رهزنی جنود جهل، قرین است.

 این علل ذاتی و عرضی، در جامعۀ علمی و در دانشسرا، انبوه و درهم تنیده می شود و کار به مطالعات اخلاق علم آموزی، جامعه شناسی و روان شناسی و مردم شناسی و اقلیم شناسیِ علم می انجامد و رشتۀ آن سرِ دراز پیدا می کند؛ تا آنجا که نگرانی های فیلسوف علم، سر از علوم و مطالعات انبوه در می آورد.

در هر حال اگر چه آنچه از راه های شایع و مُوجّه معرفت (حس، عقل و الهام و شهود) برای انسان حاصل می آید، بی مخاطره نیست. امّا این مخاطرات مستلزم ابطال معرفت نیست. چرا که انسان بواسطه همین ساز و برگ می تواند بخش بزرگی از مسائل جهان را فهم کند و به مقصود معرفتی برسد و ضمیرش مماسّ با هستی شود و احاطۀ اجمالی و کافی پیدا کند. علم از مقوله رزق است و خداوند انسان را در قحطِ آن قرار نمی-دهد.  بنابراین عطف توجّه به مشکلۀ معرفت شناختی هرگز به معنای نسبیّتی نیست که همۀ معرفت بشری را رأساً باطل می داند.




بد-ایدئولوژی‌ها و خوب-ایدئولوژی‌ها


 لطفاً مقاله را تا آخر بخوانید

ایدئولوژی، لزوماً و ذاتاً بد نیست، گاهی ما بد-ایدئولوژی هستیم.

حمید رجایی، تابستان ۹۸

بد-ایدئولوژی‌ها و خوب-ایدئولوژی‌ها، اعم از افراد، گروه‌ها، جوامع، حکومت‌ها، مدارس و دانشگاه‌ها، رسانه‌ها و… چند ویژگی دارند:

  1. بد-ایدئولوژی‌ها، کلّ ایدئولوژی خود را فرامباحثه‌ای می‌دانند و می‌پندارند چون اعتقادات جازم و منابع و مستنداتی در دست دارند مطلقاً  نباید درباره آن بحث شود! خوب-ایدئولوژی‌ها، به ارزش‌ها باور دارند اما دانشسرا را محل همه نوع مباحثه می‌دانند و سپهر معرفت را برای هر گونه شک خوب و تحقیق و پژوهش، مناسب می‌بینند. گرفت و گیری در چرخه نخبگانی ایجاد نمی‌کنند. 

  2. بد-ایدئولوژی‌ها، از ایدئولوژی‌های خودشان فراتر می‌روند و هر طور شده و لو با سفسطه و اراجیف، راهکارها و سبک زندگی‌های گسترده‌تر از منصوصات می‌دوشند آن سان که اجتهاد و تفکر بدیل را منحرف می‌پندارند! مثلاً مبتنی بر ایدئولوژی خود، «صحت هیات بطلمیوسی»، «مقدس بودن یک ساختار و شیوهٔ قابل‌اجتهاد» و «فرابشری بودن مراد خود» را می‌دوشند و هر دیدگاه دیگر را به زمین می‌کوبند. خوب-ایدئولوژی‌ها، ایدئولوژی را حداقلی می‌کنند (فقط دایره منصوصات) و از آن اصول موضوعۀ گرانبار نمی‌سازند، مبادا علم و معرفت دینی فلج شود. آنان به علم، تجربه، عقلانیت و اجتهاد مبنی بر اقتضائات زمان، احترام می‌گذارند و به جر منصوصات، راهکارها و راهبردها، خط‌مشی‌ها، گفتمان‌ها را به مباحثه می‌گذارند. کسی یا اندیشه‌ای را مطلق نمی‌کنند. 

  3. بد-ایدئولوژی‌ها، دچار بت‌های مقدس می‌شوند (چه مقدس دینی و چه اسطوره‌های فکری و هنری مانند فلان آوازخوان، فلان بازیگر یا فلان متفکر و…) و در چاه مریدی می‌افتند. «مقدسان و محبوبان نادان» در بین آنان رشد می‌کند. اینان باید مردم را، نفهم نگه دارند تا بمانند. به نواندیشان و افراد زیرک، لبخند نمی‌زنند و آنان را شاید در ظاهر بستایند؛ اما مرگ و خمود آنان را در دستور کار خود قرار می‌دهند. از جانب نواندیشی خوفناک‌اند. افکار و سخنانشان کلیشه‌ای و تکراری است و مخالفان را منحرف و گمراه می‌دانند و آنان را سیاه و دوزخی می‌بینند. خوب-ایدئولوژی‌ها، افراد شاخص و قهرمان (نامعصومان) را آن قدر بزرگ نمی‌بینند مبادا باب اجتهاد مسدود شود. همه را قابل نقد می‌دانند و چیزی یا کسی را چنان تقدیس نمی‌کنند که نشود او و آن را نقد کرد. در چاه مریدی نمی‌افتند؛ به بزرگان علم و اندیشه و عمل، ارادت پیدا می‌کنند و اما در علم و پژوهش، مرید کسی نمی‌شوند (تا زمانی مه مجتهد و متخصص نشده‌اند از عالمان نیک سیرت تقلید می‌کنند) اگر به مصلحت جامعه و به حکم شرع، ملتزم به اطاعت مدنی اسلامی هستند، اما خود را ذوب در کسی نمی‌دانند. ذوب‌های در نامعصومان، اشتباه-کار می‌شوند .

  4. بد-ایدئولوژی‌ها، اگر حاکم شوند، مستبد و متعفن می‌شوند و اگر چه تمام شعارشان لیبرالیسم و اسلام و مسیحیت و… باشد، اما با تزویر رسانه‌ای و جادوی سینما و… آن قدر مردم را سرگرم می‌کنند تا بتوانند ایدئولوژی یا منافع خود را براحتی در آغوش بگیرند.. رسانه‌ها را بصراحت یا با هزار لطایف‌الحیل برای نفع و فکر خود منحصر می‌کنند و اگر به دیگران لطف کنند، می‌خواهند آنان را هدایت کنند. خوب-ایدئولوژی‌ها، برای تکثّر اندیشه‌ها و آزادگی انسان‌ها، احترام قائل‌اند. به محققان جهان، بدون ساده‌لوحی، خوشبین هستند و به «ذهن محترم بشری» احترام می‌گذازند. با خطاها، مانند معلم و هم‌مباحثه برخورد می‌کنند. رسانه‌ها را برای ترویج اندیشه‌های ایدئولوژیک خود، بکار می‌گیرند؛ اما آزادی بیان و تکثر اندیشه‌ای را از آن منقطع نمی‌کنند و حتماً روا می‌دانند که هر مکتب فکری متکثر درون دینی، آزادانه از رسانه‌اش در چهارچوب مصوبات مدنی، استفاده کند.

  5. بد-ایدئولوژی‌ها، کارشان به نوکری دشمنان ختم می‌شود. اینان خودشان را تقدیس می‌کنند؛ اما بالاخره روزی در نهان با مخالفان معامله می‌کنند و بعید نیست کثیف‌ترین زدالت‌ها را مرتکب شوند تا وجاهت‌شان حفظ شود (مانند دولت  مدعی ایدئولوژی لیبرالیسم آمریکا،  که با دولت اسرائیل معامله کرده است) خوب-ایدئولوژی‌ها، در برابر دشمنان خود کوتاه نمی آیند و با آنان معاملات خفت‌بار نمی‌کنند (البته نرمش قهرمانانه دارند) اما چون برای عقلانیت و مدارا و تفکر آزاد، مجال قائل‌اند، پیوسته روزآمد می‌شوند و از دانش زمان برای رشد خود استفاده می‌کنند.

  6. بد-ایدولوژی‌ها، به خطابه و داد و بیداد و تولید فیلم‌های سینماییِ مست و مسخ‌کننده و بازی با احساسات ایدئولوژیک مردم رومی‌آورند و خوب-ایدئولوژی‌ها به سخنرانی علمی، کتاب و مباحثه و میزگرد و دیالوگ و تفکر منطقی و انتقادی و مانند آن… 

توجه

الف. لیبرالیسم یک ایدئولوژی است یا دستکم رفتار ایدئولوژیک دارد و البته در باطن یک بد-ایدئولوژی است. اینکه هالیوود و رسانه‌های کشورهای لیبرال، مدام بر عقل مردمان عفونت شهوت و خشم و خیال می‌پاشند به این دلیل است که ارباب قدرت می‌خواهند مردمان بیچارۀ خود را بدوشند و نادان نگه دارند. اینان از شعار آزادی، عشق، صلح و مانند آن استفاده می‌کنند و اما بیشترین خونریزی‌ها  و خودکامگی‌ها را دارند.

ب. حکومت‌های دینی هم ممکن است بد-ایدئولوژی شوند:

  • هرگاه دیدید حکومت از احساسات و شعائر دینی بیش از تفکر انتقادی و لبّ دین استفاده می کند،

  • هر گاه دیدید حکومت دینی، از اندیشه‌های منتقدان می‌آشوبد و نقد را روا نمی‌داند و منتقدان را ترور شخصیتی می‌کند و آنان را منزوی می‌دارد.

  • هر گاه دیدید یک حکومت دینی، فراتر از منصوصات دین را مقدس و فرامباحثه‌ای می‌داند و می‌خواهد فهم درک خود را چونان منصوصات مصون کند،

  • هر گاه دید حکومت دینی، بر سر عقاید منصوص، معامله می‌کند، بدانید که آن حکومت در حال فساد است. بدانید که آن حکومت دینی در سرازیری بد-ایدئولوژی شدن قرار دارد.

ج. لازم دانستن اطاعت مدنی از قانون، اطاعت از منصوصات دینی که با روشی مدنی بر سرکار آمده، کوتاه نیامدن در برابر زیاده‌خواهی دشمنان، در میدان نگه‌داشتن مردن با جنبه‌های شعائری دین، قابل مذاکره ندانستن اصول، ولایت فقیه و مانند آن، هیچ کدام از نشانگان بد-ایدئولوژی بودن نیست. یک جامعه خوب-ایدئولوژی، هم حاکم دارد و هم الزام به قانون دینیِ مدنی و هم ولایت دینی و هم امامان معصوم و گزاره های قطعی دینی. اما همه را در دانشسرا و رسانه‌ها مباحثه­‌پذیر و در مقام حکومت مذاکره‌ناپذیر می‌داند.  

 

 




موضوع، روش و غایت فلسفۀ علم (دیدگاه رجایی)


موضوع فلسفۀ علم، علم است، از آن نظر که در ذهن جمعی و فردی انسان (ها) محقّق می­ شود و مسائل فلسفۀ علم، شامل همۀ مباحث مربوط به علم است، مشروط به این­که به قاعده­ ای کلّی و یا یک نظریّه، بیانجامد. حال چه از یک دانستۀ جزئی بحث کند و چه از مباحث مربوط به نهاد علم یا بر هر زمینۀ مطالعاتی دیگر؛ مثلاً زمینۀ ابزارهای شناخت (حس، عقل و شهود) زمینۀ ارزش و مبنای ارزشی شناخت، زمینۀ روشِ شناخت، زمینۀ ساحت­ های شناخت، زمینۀ موضوعات شناخت، زمینۀ منطق اکتشاف علم [1]، زمینه­ های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقلیمی، مردم­ شناختی و… زمینۀ روان­ شناختی شناخت، زمینۀ بررسی­ های زیست­ شناختی و گاه مشخصاً مغز و اعصاب، زمینۀ ادراک­ شناختی تطبیقی (بررسی مقایس ه­ای ادراکات بوسیله هر موجودی که ادراک دارد) زمینۀ زبان‌شناختی (و در نظریّۀ ما: نسخه­ شناختی) بر زمینۀ عالَم ­شناختی شناخت و…

روش فلسفۀ علم، روشی ترکیبی و کُلّ­ نگر است. فیلسوف علم به­ ناچار از هر روش مؤثّری که بتواند با آن به هدف شناختی خود برسد، استفاده می ­کند. گاه تاریخ علم را می­ کاود، گاه به اَسناد و مدارک معتبر اسلامی مراجعه می­ کند، گاه شیوۀ تعقّلی را پی ­می ­گیرد، گاه متعمّقانه به مطالعات عصب ­ادراک­ شناختی توجّه می­ کند و… برای فیلسوف علم، شناخت چیستی و رفتار «دانستن» و «علم» مهمّ است، حال از هر راهِ منتج به نتیجه. مبتنی بر نظریّۀ ذرّه‌ای-کهکشانی، محدودیّت روش در علم، فقط آن جاست که به هدف علم نیانجامد. خواهیم گفت که روش­ ها در بُن­مایه­، یکپارچه ­اند و همۀ مسائل علم، باید با این بُن­مایه و در محضر عقل و ذرّات معرفتی، حلّ و فصل شوند. این مسئله شاملِ خود فلسفۀ علم هم می‌شود. غایت فلسفۀ علم، بهینه کردن علم و علوم، برای تعالی انسانی و تقرّب الی الله است.

بخشی از کتاب فلسفه علم برای تبیین علوم انسانی


پانوشت

[1]. the logic of scientific discovery

 




تبیین معرفت شناسی و فلسفۀ علم در نظریه رجا


فلسفۀ علم، «مطالعۀ روشمند احوال حقیقی[1] علم و علوم است» و هدف نخست آن بازشناسی خود علم بر هر زمینه ­ای است که علم در آن می ­روید؛ مثلاً علم به مثابۀ آینۀ حقایق (معرفت­ شناسی و بررسی وجه حکایت­گری علم) به مثابۀ شأنی از شؤون آفرینش (هستی­شناسی علم) به مثابۀ یک پدیدۀ اجتماعی (جامعه­ شناسی علم) به مثابۀ یک فعالیّت روانی و دماغی (روان ­شناسی و عصب ­ادراک ­شناسی علم) و… هدف نهایی فلسفۀ علم، آگاهی عالمانه از خود علم و علوم و نیز انسان (به مثابۀ دانش­ گذار، دانش ­گزار و دانش­ پذیر) و از همه مهمّ­ تر و نهایی ­تر تحصیل «معرفت خداوند» به اندازۀ توان بشر و تقرّب به ذات پاک اوست.

فیلسوف علم به مطالعۀ اندیشه ­ها و علوم می ­پردازد و برای او مسائلی از قبیل شناخت و افزار آن، یقین، گمان­ های در حکم یقین، صدق، انسجام، موجَّهیّت، ارزیابی گونه­ های معرفت و تعیین ملاک صحّت و خطای معرفت، روش­ ها و منطق اکتشاف و گردآوری و داوری و تبیین و اوضاع و ادوار معرفت، تحلیل تاریخ علم، رفتار علم، نظریّه­ های گوناگون در همین قلمرو­ها، علم به مثابۀ رشتۀ علمی و… مهمّ است. فیلسوف علم، به مطالعۀ «رویدادهای جهان ذهن جمعی عالمان» می­ پردازد.

از نظر ما معرفت­ شناسی، علمِ علم و همان فلسفۀ علم است. خودِ علم، موضوع فلسفۀ علم است (به مثابۀ شناخت، باور، و رشته مطالعات و…) درست این است که دو اصطلاح معرفت ­شناسی و فلسفۀ علم نباید به دو مفهوم و مقصود اشاره کند. تمایز بین معرفت­شناسی و فلسفۀ علم بیشتر دردسرساز است.

مطابق تعریف ما، دایرۀ فلسفۀ علم، دربردارندۀ هر گونه بحث دربارۀ مسائل بنیادین علم و علوم می­ شود. کافی است کوشش ما در راستای تبیین روشمند علم باشد (مثلاً شناخت و ابزار شناخت، یقین، گمان­ های در حکم یقین، و…) همچنین برخی مطالعاتِ حوزه ­بندی­شده، مانند معرفت ­شناسیِ علوم طبیعی یا ریاضیات، منطق، مباحث درجه ­دومیِ معرفت دینی و… هم از مباحث فلسفۀ علم است.

بنابراین تعبیر فلسفۀ معرفت­ شناسی بی­ معنا است. [2] چرا که هر آنچه در ‏فلسفۀ‏‏ معرفت ­شناسی، فراچنگ باحثان آن می­ آید، باید در معرفت ­شناسی مورد وارسی قرار گیرد. بخلاف «معرفت­ شناسی فلسفه» که کوششی برای تبیین چگونگی برساخته ­شدنِ فهم­ های هستی­ شناختی ما است.

مطابق تعریف شایع و موجّه فلسفه ­های مضاف (فلسفۀ اخلاق، فلسفۀ جامعه­ شناسی و…) فلسفۀ علم در کار رسیدگی به مسائل اساسی و بنیادین «شناخت»­های بشری و بررسی چیستی و چونی علم و علوم است. فلسفۀ اخلاق، فلسفۀ فقه، فلسفۀ جامعه­شناسی، فلسفۀ روان­ شناسی و… هر کدام، رشته­ مطالعاتی هستند که به مسائل بنیادین آن شاخۀ علمی می­ پردازند (روش­شناسی[3]، ارزشِ گزاره­ ها و کارآیی آن و گونه ­های پیکربندی ­ها[4] و…) فلسفۀ علم هم دقیقاً به مسائل اساسی خود علم (رشته مطالعات) می­ پردازد. در واقع، فلسفۀ علم، رشته مطالعاتِ چگونگی «آگاهی و رشته مطالعات آدمیان» است و بناچار دربردارندۀ بحث از بنیادهای مفردات معرفتی [5] هم هست (مانند فلسفۀ اخلاق که مبانی انواع گزاره ­های ریز و درشت علم اخلاق را هم وارسی می­ کند)

­


 

پانوشت

[1]. یعنی بحثِ از عوارض ذاتیّ و آنچه بواقع بر علم جریان دارد.

[2]. «معرفت­ شناسیِ فلسفه» همان فلسفۀ فلسفه است و به بررسی بنیادین جستارهای هستی­ شناختی می­ پردازد. ولی بررسی مسائل بنیادین معرفت ­شناسی، کار خود معرفت ­شناسی است و به علم دیگر، موکول نمی ­شود. هستی­ شناسیِ معرفت نیز از نظر ما، مبحث مستقلّی نیست و داخل در فلسفۀ علم (همان معرفت­ شناسی) است.

[3]. methodology

[4]. configuration

[5]. مثلاً یک شناخت حسّی، یک علم حضوری، یک دریافت اشراقی و…

 

بخشی از کتاب فلسفه علم برای تبیین علوم انسانی




نظریّه معرفت شناسی رجا، چه نیست!

مقدمه

این نگاشته گزیده ای از  اندیشنامۀ رجاء  است و با این نیت در اینجا درج شده تا  نظریه معرفت شناختی رجایی  با سایر نظریاتی که در این حوزه مطرح شده، خلط نشود. چرا که در این میان، مشابهت هایی وجود دارد و این مساله موجب  ذهن اندازی  هایی می شود. از جمله اینکه گمان شود این نظریه همانا یکی از آن ها است. بویژه اینکه در نظریه رجاء، بدلیل اعتقاد به تحول پذیری گستردۀ فهم بشری و سخن از  تعامل و داد و ستد  علوم ممکن است گمان شود این نظریه همان دیدگاه قبض و بسط تئوریک شریعت است. چنین نیست. مگر اینکه کسی با  فلسفه علم  بیگانه باشد و یا در این حوزه، آموخته و کارآزموده نباشد. در ایران عزیز، گاهی و به ندرت  هستند این ملامتگران بیکار که به جای تامل، مثل تفنگی که بی جهت شلیک می کند، زود داوری می کنند. نظریه معرفت شناسی رجاء نه آن است و نه نظریات دیگری که ذیلا به آن اشاره شده است. حتماً نظریّه معرفت شناسی رجاء، مشابه­ت های زیادی با سایر نظریات دارد. گو اینکه هر نظریّه نوپدیدی نمی ­تواند بی مشابه باشد. اما این به معنای تقلید و گرته­ برداری از آن­ ها نیست.

  حمید رجایی، حوزه علمیه قم- خارج فقه و اصول

ساختارگرایی افراطی نیست

نظریّه معرفت شناختی رجاء طرفدار ساختارگرایی [۱] یا تاریخی­ نگری[۲]در علم نیست. اگر مسأله ادوار علم مطرح می­ شود،دغدغۀ تاریخی و ساختاری، بخش غیر مهم نظریّه است. نظریّه،توصیف و تبیین چگونگی کارکرد علم و از آن مهم­تر، وضعیت و سوگیری علوم است.

نسبیت گرایی نیست

نگارنده به «نسبیّت معرفت» معتقد نیست. البته همیشه رگه­ های نسبیت در کلیت معارف بشری پیدا می­شود. اگر واشویی و تمیزکاری علم از نسبیت و تردید و خبط و خطاها، در ابعاد میکروسکپی و ماکروسکپی، تعطیل شود، بخشی از کار عالمان هم تعطیل می­ شود. اما چنانکه می­دانیم، عقیده به «نسبیت معرفت» به معنای «نسبی بودن گستردۀ ارزش و مطابقت معرفت با واقع، یا دخالت زمان و مکان و شرایط، در ثبات اصل الاصول علم» یک ویروس و بیماری خطرناک معرفتی است. مساله تحولات فهم و نیز نظریه صدق ذومراتبی، در بدیهیات به فهم بهتر اشاره دارد و نه تبیین­ های نسبیت ساز.

معتقد به «سیلان فهم» نیست

این نظریه «نظریۀ قبض و بسط تئوریک شریعت» نیست، نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت، با تمام خوش آهنگی­ اش در بیان و تبیین، تمام و سرراست نیست. بخش بزرگی از مسایل معرفتی در آن نادیده انگاشته است و گاهی در نهان و آشکار به­ طور زیانبار، در برابر معرفت دینی، جانب علم (science) پاس داشته و نهایتاً باید گفت اشکالات مهمی در آن وجود دارد. نظریۀ ما نه آن نظریه است و نه از آن سرمشق گرفته است.

اگر در نظریۀ ما، سخن از گزارش تحولات ژرف و بی­شمار در علوم بشری بسیار است، اما متن دین را به آن معنا که از نظریه قبض و بسط فهمیدیم، گرسنه نمی­داند و بلکه اتفاقاً اگر چه گفته می­ شود در کهکشان معرفت بشری،قبض و بسط بسیار است، اما در بخش بزرگی از جهان شناسی این معارف دین است که بطور گسترده مفاهیم علومی سایر علوم را متحول می­کند. نظریه رجاء بر نقش جوهری قرآن و عترت در کهکشان معرفت بشری سخن می­گوید و ساکنان آن را گدایان خانه­ زاد خانۀ امیرالمؤمنین (علیه آلاف التحیه و الثناء) می­ داند (اگر چه اهالی، خود ندانند و علی را نشناسند) او باب مدینه علم است.

ما معتقدیم کهکشان معرفت بدون تعالیم پیامبران و مشخصاً پیامبراکرم و عترت او، علهیم صلوات الله و سلامه، کوخ تاریکی است. حتی با کم توجهی به امام مهدی عجل الله تعالی فرجه  و مهدویت به مثابه دکترین هم امر فهم دین و دین­ گزاری به انجام نمی­ رسد. بنابراین، این نگاشته را با نگاه باز بخوانید و شباهت ها برایتان شبهه نشود. نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت، رهپویی قابلی (اما نادرست) در تبیین معرفت بشری است و قوت­ های خود را هم دارد.

لزوما انسجام گروی نیست

در نظریه ما از انسجام و بنیان و ذرّه و… سخن بسیار است. اما هیچکدام مستقیماً حاکی از دیدگاه ما در تبیین صدق یا توجیه بر این دو مبنا (انسجام­ گروی[۳] یا بنیان­ گروی[۴]) نیست. به اینکه در این باب حتماً دیدگاهی نداریم؛ اما آنچه بیان می­ شود، سیر در مستندات بالا دستی­ تر هر دو مبنا است.

تبیین ریزوماتیک معرفت نیست

نظریه ما همداستانی با «تبیین ریزوماتیک علم» نیست. ژیل دلوز[۵] رویکردی را پیشنهاد می­کند که ساختار درختی علم را فرو می­ ریزد و آن را به صیرورت عَرضی و متکثر [۶] دارد و به وحدت نمی­ انجامد (دلوز؛۲۴۸:۱۹۹۴ و رامین­نیا،۱۳۹۴:۴۰) به نظر ما علم، هم صیرورت عرضی و طولی دارد و هم تکثر، اما تکثرش به وحدت می­انجامد. این وحدت هم دربردارندۀ نتایج سودمند و پایدار است و هم شکل هنجاری تعالی بخشی دارد. از نظر ما خداوند، سلسله جنبان معرفت بشری است و علم از مقوله رزق هم هست و گوهر آن حیّ است و بدون روح الهی، مرده­ای بیش نیست. بنابراین نباید مشابهت دیدگاه ما بویژه در تبیین دورۀ کهکشان­سانی، خواننده را به اشتباه بیانجامد. البته کهکشان علم بشری بخش نازلی دارد که شاید خصایص آن باعث شده که «دلوز» چنین دیدگاهی را برای تبیین آن برساخته باشد. نمیدانم.

فلسفه پویش نیست

نظریه رجاء، «فلسفه پویش» [۷] وایتهد [۸] نیست. وایتهد کوشیده است میان علم و دین، فهمی یگانه­ وار ایجاد کند. اما معرفت دینی را تا حد «تجربه دینی» فروکاسته و فرآورده­ های تجربی را به شدت در جمع بندی­ ها، غلبه داده است. به عبارت دیگر جهان­ نگری او طبیعی است و خورند تجربی [۹] دارد  (See: Whitehead, 1926, pp 37, 57) او معرفت دینی را در هاون طبیعیات وارد کرده تا آمیزه­ای یگانه بسازد.[۱۰]  در نظریه رجاء، سخن از «تحول و کنش ذرات معرفت»، «کفایت بیشتر تمثل علم به ارگان و نه جزء مکانیکی»، «ساخته شدن غیر اختیاری مفاهیم علومی در بستر علم» و… بسیار است. اما به عکس دیدگاه لغزان وایتهد که انگاره­ های ذره­­ای را از فیزیک کوآنتم الهام گرفته است [۱۱] انگاره ها را، انگاره­ هایی اهتزازی[۱۲] می­داند) ‘گو اینکه مفهوم برآمده از دیدگاه وایتهد شدیداً آمیخته با ایده­ پردازی­ های استحسانی[۱۳] هم هست. ذرات معرفتی در این نظریه ماهیتی سخت هست ه­ای دارند. اگر از بدیهیات­ اند از ثبات مطلق و اگر ذراتِ ­حکمی­ اند، واجد ثبات قابل توجه و به نوعی بنیادین هستند. در واقع نظریه رجاء قرائت معرفت شناختی ریشه­ مند در قرآن و سنت است (بنیادگرا در اعتقاد و اما امری فراتر از بنیادگرایی معرفت شناختی [۱۴])  به عبارت دیگر بازتفسیر معرفت شناختی جهان­بینی اسلامی بر مبنای آموزه های وحیانی است. از طرفی علم (science) همچنان علم است و هم معرفت دینی و علمی با روش خودشان ساخته می­ شوند. اگر چه تعاملات علم ساختی میان آن دو بسیار است.

راهکار کدخدامنشانه نیست

نظریۀ ما راهکاری آشتی­ جویانه و کدخدامنشانه میان علم و دین یا معرفت دینی نیست. هدف ما حتی کدخدامنشی میان ثابت دینی و متحول فهمی و علمی یا آشتی دادن دیدگاه های مختلف معرفت­ شناختی، نیست. شاید در پرتو آن، برخی آشتی کنند یا نکنند. هدف ما بیان یک دیدگاه معرفت­ شناختی است؛ بدون این اهداف محوری (و اما با این میوه­ های معرفتی)

مهم است که ما را واسطه آشتی­ گری ندانند. چون کارهایی به این گل درشتی کار عالِم واقعی نیست. حتی متکلمانِ فیسلوف مسلمان هم می­ خواهند جهان­شناسی خود را بگویند و آنگاه بگویند، جهان شناسی مُثبِت دین هم هست (درست می­ گویند)

ما خواهیم گفت که میان علم و دین تعارضی نیست. اما کسانی که این سخن را گفته­ اند، شاید بیشتر مو را دیده­ اند تا پیچش مو. شاید آنان کدخدامنشی کرده­ اند.

برخی گفته­ اند میان علم و دین تعارض نیست؛ چون دین از خداست و علم هم که درست است! ‏پس چه تعارضی؟ برخی هم گفته­ اند: اگر عالمانِ هر علم، بدون شایستگی و تخصّص کافی، در کار هم دخالت نکنند و مرزها و روش­ ها را رعایت کنند، مشکلی پیش نمی­ آید (گلشنی،۱۳۸۰ ،۵۶)

این اجمالاً سخن درستی است.حقیقت این است که دانشمندان هر قدر هم در اشکوبۀ روش و موضوع و ساحت خود بمانند، اما علومی که تولید می­ کنند، در این اشکوبه­ ها نمی­مانند و در سپهر معرفت حتماً با هم برخورد می­ نمایند و با هم تعامل­ علم­ ساختی پیدا می­کنند و چون همه در تبیین یک عینیت یکپارچه و بزرگ­ اند، در برابر هم و در برابر عینیت و واقعیت خود متعهد و مسؤول­ اند،و چون باید با هم تعارض بلکه ناهمخوانی [۱۵] گسترده نداشته باشند، به کار هم می­ پردازند وبرای هم دغدغه می­ سازند؛ همین­ که مباحث نسبت علم و دین دراز دامن شده است، دلیل تعاملات و مباحثات این دو ساحت بوده و هست. حتی مکتب تفکیک [۱۶] هم در نادیده انگاری [۱۷] این ناهمخوانی­ ها موفق نیست. در هر حال مهم این است که هر کس مستندات ضعیف­ تری دارد در برابر قوی­ تر کنار برود. اگر این هم رها شود، باز بسیاری از عالمان بی­کار می­ شوند.

خواهیم گفت که میان اجزاء علوم (و از جمله معرفت دینی با خود معرفت دینی و نیز با معارفی که موضوع آن دین نیست) داد و ستد بسیار است. به گمانم چند و چون این داد و ستد، خیلی بیش از آن است که از گفتمان دینی عالمان دین، استنباط می­کنیم. اما این هم نگرانی مشترکی است که پایمان در نسبیت یا تقریرهای خانمان سوز سُر نخورد.

نه آهنگ و نه لازمۀ نظریۀ رجاء، الهیات اعتدالی [۱۸] و حد وسط میان سنت‏ گرایی و تجدد طلبی در حوزه الهیات نیست. بلکه کوششی در تبیین تعاملات علم ساختی معرفت دینی و علم است تا گمانه زنی­ هایی که میان علم و عالمان این دو هست  به تعاملی روشمند بدل شود. تبیین اصول این تعامل، کار بسیار دشواری است و اهمیت آن در خلال مباحث آشکار می­ کند.


پانوشت

[۱]. Structuralism

[۲]historism

[۳].coherenism

[۴].foundamentalsm

[۵].Gilles Deleuze

[۶]. شعار دلوز در کتابش(A Thousand Plateaus) این است: زنده باد متعدد! (Long live the multiple!)

[۷]. «فلاسفه پویشی (وایتهد و پیروان او) وظیفه فلسفه را ارائه جهان بینی­ای می­دانند که همه معارف و شهودات بشری را در برگیرد. آن­ها این جهان بینی را «ماتریالیسم علمی» (Scientific Materialism) نامیدند و بر آن شدند تا دوباره شهودات اخلاقی، دینی و زیبایی شناختی را وارد حوزه فلسفه کنند. این وظیفه دربردارندۀ دو مرحله است: یکی تردید و نقد انتزاعیاتی که اغراق در مورد حقایق علمی را در پی داشته اند و بر اساس آنها اصول علمی به نحوی نادرست شکل گرفته اند، و دیگری پویا تلقی کردن واحدهای بنیادین جهان»

[۸] Alfred North Whitehead

[۹] Empirical revelance

۴٫Alfred North Whitehead /Religion in the Making /Lecture 3/ Body and Spirit / The Creative Process: …the universe is a process of attaining instances of definite experience out of its own elements.

[۱۱] یا شاید با خوش­بینی، گرته­ برداری یا تمثیل­ آوری کرده باشد.

[۱۲] vibratorty patterns

[۱۳] Aesthetic ideation

[۱۴]. Epistomoligic fundamentalsm

[۱۵]discordence

[۱۶]. «مکتب تفکیک، مکتبی در علوم مذهبی شیعی است، که پیروانش بر تفکیک آموزه‌های فلسفی از روش‌های دین‌شناسی تأکید دارند» اما بهتر است بگوییم راهکاری برای برون رفت از دغدغه ناهمخوانی­ های معرفت غیر دینی و معرفت دینی است.

[۱۷].disregard

[۱۸].liberal theology




زیرساخت معرفت شناختی اشتلم (مقاله رجاء)


 

♣هیچ فهم صائبی، کامل نیست

از جمله عناصر مهم و موثر در مفاد یک سخن، “لحن” و نظام  واژگانی آن سخن است. یک جمله و یا یک مقصود را میتوان با لحن ها و تعابیر گوناگون بیان کرد. جمله ی “گالیله گفته زمین دور خورشید می چرخد” را می توان کاملا گزارشی، تحسین آمیز، کنایه و طعن آمیز، با خشم، نفرت و تهدیدآمیز گفت که هر یک از لحن ها کلا مفاد و مستفاد را تغییر می دهد. برخی لحن ها، سالم و برخی مسموم است. اما نکته اینجا است که نظام معرفتی ما انسان ها، بر لحن و نظام گفتمانی مان سخت موثر است.

نظام گفتمانی علم در جامعه ی اسلامی و اخلاقی، هرگز مسموم نیست. در سنت حوزه های علمیه نیز تکثر آراء همواره امری مقبول بوده است و دیدگاه های گوناگون، محترمانه مطرح میشده؛ اگر چه آن فضا هم، گاه شرح صدر لازم را نداشته است ( نگا. گلایه های امام خمینی ره ازبرخی روحانیان)

✅ همواره تعریفی که از “حقیقت”  در بین نخبگان شیوع دارد، بر لحن گفتمان ایشان تاثیر بسیار دارد. اگر حقیقت را مانند گربه ببینیم و عقل را مانند انبان، کشف حقیقت ان است که -اگر چه بسختی- گربه را در انبان بیاندازیم و بر کل حقیقت ظفر یابیم.

اما اگر حقیقت را بسیار گسترده و فهم را تکامل یابنده ببینیم و بدانیم همواره ده ها زاویه نکاویده و ضلع نامکشوف وجود دارد و برای هر چیز n تعریف بی تحریف و برای انجام یک کار n راه خلاقانه وجود دارد، حقیقت مانند الماس ها و جواهرات پراکنده و کشف شدنی و عقل چون غربال و پرویزن، میشود که تا ابد در کار ثروت اندوزی و غربال سره از ناسره و سفتن فهم ها میشود.

نکته مهم این است که عقل انبان و عقل پرویزن (غربال) دو گونه با حقیقت برخورد میکنند و دو گونه سخن میگویند.

?انبانیان، حقیقت افتاده در انبان عقل خویش را همه حقیقت میدانند و از یافته این حیوان خانگی ملوس می بالند و قربان صدقه ی آن می روند و اگر کسی در باب حقیقت ظفر یافته ایشان گزارشی دیگر بدهد، بر او پوزخند می زنند و او  را دیگری، دیگراندیش و راه نایافته می دانند و به محتشمان خویش می گویند که به ایشان خبر دهند که کوشش بی حاصل نکند که حقیقت را صبح زود به انبان خویش انداخته ایم و برای سیاحت آن باید به زیارت ما بیایید… . این نتیجه از آن قرائت کاملا طبیعی است.

? پرویزنی ها اما، گزارشهای دیگر را غنیمت می شمارند و می دانند فهم ها فربه شدنی اند، برای تغذیه ذهن شان و برای شنیدن تازه ها، خراج می دهند و حتی حاضراند چاپلوسی مخالفان را هم بکنند تا ایده ی آنان را بشنوند تا از سمباده مخالفت آنان، فهم خویش را سفته تر کنند. اینان برای شکستن فهم های پیشین خود جشن می گیرند و آزادی بیان را می ستایند و نه از فهمیدن که از تقدیس حدود و تصلب فهم می هراسند. اینان دین را تقدیس می کنند اما فهم های درست دینی را همواره بهتر شدنی و کمال پذیر می بینند.

✅ انبانیان، بناچار در لحن خود، پُرپوزخند، طعن زننده، زود دیگر بین، زود در نهان متکبر و بالاخره در آشکار اشتلم زننده می شوند و فضای دانش سرا و دانشگاه و جامعه و رسانه ها را مسموم و تنگ و تاریک می کنند، یقینشان بوی “گند و عطر” را توامان می گیرد و  مدام در حال پدافند و تیز کردن دشنه ی دفاعیات خود خواهند شد.

✅پرویزنی ها، هزینه آزادی را می پردازند و می دانند در سرای آزادی بیان، چرندیات هم بناچار هست و لذا غربال از کف نمی گذارند اما آرام سخن می گویند و متواضعانه و حریصانه گوش می دهند و همواره تشنه و پُرکارند، یقینیات بسیار دارند اما یقینیاتشان سرمایه ی درگردش “نوفهمی” است… ادبیات اینان همواره آرام است و دیدگاه ها را این طور می بینند که از مکانیسم ذهن های محترم دیگران بیرون آمده است و اگر چه باطل باشد، شاید رگی از حقیقت در آن بتپد، آن سان که بسا در سنگی سرسوزنی طلا باشد. (نک اصل ادب) اینان فقط وقتی به تنگ می آیند و داد می زنند که کسی بخواهد فهمی را اگر چه صایب بطور قالب بندی شده به آنان تحمیل کند یا دیگران به اسارت اشتلم های خود درآورد.

✅ باید خیلی مراقب باشیم ادبیات مان دچار کژکارکرد عقل انبانی نشود و ذهن خود را انبان فهم،،، و یافته ها و بافته های خویش را همه ی حقیقت نبینیم و آرمان ها را از جاده و طریق راهکارهای کلیشه ای نپوییم. با پوزخند و طعنه پراکنی و امنیتی کردن و اشتلم زدن، بهر کسی، چاه نکنیم. این چاه ها اول گور ارباب تصلب خواهد شد.

? تفکر انتقادی رویه مناسبی برای گریز از تصلب شرایین ذهنی است.

? بسیار می شود که سخنان فاخر و صایب ، بدلیل بیانات، دیگرتحقیرکن، مظلوم و مهجور میشود.


اشاره:

 معنای واژه ی اشتلم (اُ ش تُ لُ م) (اِ.) ۱ – گرفتن چیزی به زور. ۲ – لاف زدن . ۳ – تندی ، خشونت، تحکم  . ۴ – ظلم ، زور.

فرهنگ فارسی معین