1

چرا معرفت دینی و روحانیت، بدون روشنفکری دینی، وبال می شود و نه بال؟


 

مقدمه

? روشنفکری دینی چیست؟

 روشنفکری دینی عبارت است حل مداوم مسائل دین شناسانه  و راهکارهای دینگزارانه، در بستر تحول ظرفیت های معرفتی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و…

?روشنفکران دینی، پیوسته در حال زدایش تناقضات و ناسازواری ها،  دفع و رفع شبهات و قشریگری ها و فرسودگی های معرفتی  و در حالِ نو کردن راهکاهای نخ نماشده در پیاده سازی دین اند. سنخ کار ایشان از قبیل اجتهاد است.

 


1⃣ البته که دین بهترین هدیه الهی به انسان است. خاصه اسلام شیعی که دین حنیف آخرالزمان است.

2⃣  بخشی از دین، “تعبدیات دین” است، مانند نماز و روزه و حتی بخشی از معاملات که خالی از تعبدیات نیستند. (مثلا حرمت ربا) فهم سخت هسته ی معارف تعبدی، چندان اختلافی و دشوار نیست وقتی بر آن اتفاق نظر باشد…

3⃣  بخش دیگر دین، در کار “توصیف جهان” است و شامل “معارف حقه الهیه” می شود که کران تا کران نور است و دریا، دریا معرفت… (خداشناسی، جهان شناسی، انسان شناسی، امام شناسی و…)

4⃣  و بخش دیگر، “تدابیر دیندارانه و دینگزارانه” است، برای زندگی دیندارانه که با فهم شرایط زمان و مکان و اجتهادهای مختلف، متکثر می شود (اینکه از کدام راه می توان دین خدا را بهتر اقامه کرد و موجبات عزت جامعه را فراهم کرد، کدام دولت و حکومت و تقنین و قضا و اجرا و اقتصاد و روابط بین الملل، بارِ دینداری مردمان را بهتر برمی دارد و آن را مصون تر می دارد)

دین در مقام “فهم و اجتهادِ تفصیلی”، (معرفت دینی) عرضا و طولا، لایه به لایه فهم  میشود و هر کس بقدر بضاعت و ظرفیتش از آن محظوظ میگردد. ? در این حوزه، بین دینداران؛ اختلاف می افتد و ناهمزبانی ها و سوء فهم های بسیار عارض می شود. یکی توحید را سطحی و عوامانه فهم می کند و دیگری به لایه های عمیق تر راه می یابد… موحد عامی اگر قرائت بلند مرتبه موحد دیگر را بشنود، یا او را چاک می زند یا خود شرحه شرحه می شود.

 ✅  روشنفکر دینی، مدام معارف توصیفی دین را عمق می بخشد و میکوشد که فهم خود و دیگران را از معارف دینی از قشری گری دور کند. معرفت دینی نزد او مدام پوست می اندازد و از سطح به عمق سیر می کند.

? اگر فهم ما از دین در سطح بماند؛ رسالت دین انجام نمیشود. روشنفکر دینی، معارف دین را نزد  مرد  در  خیابان غبار روبی و خرافه زدایی می کند و برای ارتقا آن تلاش میکند.

✅  روشنفکر دینی، گسل های درونی و بیرونی معارف دین را رصد می کند و برای آن راهکار می جوید، اگر چنین نکند، میان معرفت دینی و سایر معارف غرابت و رقابت های سهمگین می افتد.

✅  روشنفکر دینی، راهکارهای دینگزاری را در پیوست با شرایط زمان و مکان وارسی میکند و از منابع دین، بهترین آن را اکتشاف و اجتهاد و بیان می کند و گرنه دینگزاری مومنان طی تحولات اجتماعی و معرفتی به تراژدی کمدی بدل می شود (جامعه اسلامی در عصر تیروکمان می ماند)

✅  حال بنگرید اگر معرفت دینی، بدون روشنفکری دینی و اجتهاد مستمر و پویا، در جامعه دینی، مورد باور توده ها باشد، چه قدر باعث خوشبختی یا بدبختی آنان می شود و اگر روحانیان و معرفتگزاران دین، روشنفکر نباشند (در حال حل مسئله نباشند) برای مردمان بال می شوند یا وبال… به جوامع مسلمان بنگرید…

 

در تلگرام

حمید رجایی

پاییز 96




تفاوت مقام اجتهاد و افتاء و نیاز به علوم انسانی اسلامی


1⃣ پیشتر درباره علوم انسانی اسلامی نگاشته ام. همچنین در برخی مقالاتم درباره ماهیت فهم و رفتار علم، بیان داشتم که علم، ساختاری فراکتالی دارد و فهم ما از یک پدیده، مرحله به مرحله به پیش می رود (مراحلِ متفاوت از هم و خودهمانند: برخال)

2⃣ معرفت دین، فهم اولیه، اجتهاد متن و منبع دین است؛ که در فراکتال اول تولید می شود. مرحله دوم کاربست های همان معرفت است که با انضمام با عینیت، اجراء و علمیاتی سازی معرفت دین در مقام عمل (دینگزاری) تولید میشود که آن را “مقام افتاء” نامیده ام. مقام افتاء که ناظر به عینیت است، از همان منابع دین فراهم میشود و اگر چه در فراکتال دوم در حوزه تدابیر اجتماعی دینی، بسیار دشوار میشود. گو اینکه ظهور معرفت دینی در قامت علم انسانی اسلامی نیازمند همداستانی مطالعات بسیار و داده های ریزوماتیک است. مثلاً یک فیلسوف ذهن نمی تواند بدون معارف انسان شناختی اسلامی، فلسفه ذهن اسلامی را بنیان کند، گو اینکه بدون مطالعات عصب ادراک شناختی هم نمیتواند… عالم اخلاق هم نمی تواند در علم اخلاق نسبت به اموری چون تغذیه، ورزش، عصب شناسی اخلاق و… کم بهره باشد… بخشی از علم اخلاق اسلامی همین مباحث است. اقتصاد، جامعه شناسی، علم مدیریت، علم سیاست اسلامی و… هم بشرح ایضا.

3⃣ بنابراین علی القاعده اداره جامعه اسلامی، محتاج علم انسانی اسلامی است و نه علوم انسانی موجود یا اجتهاد اولیه. ما باید معرفت دین را در قالب علوم انسانی اسلامی عرضه کنیم تا بتوانیم مؤلفه های تمدن اسلامی را شکل دهیم (چنین چیزی اینک در جریان نیست)

4⃣ از سوی دیگر، مکاتب علوم انسانی (بخش نَرم علوم) با بخش ریاضیاتی و ریزوماتیک علوم انسانی، بطور همگداخته و در مباشرت با هم، ساخته میشوند. لذا نمیتوان تقسیم کار کرد و گفت بخش نرم علوم را روحانیان تولید کنند و بخش ریزوماتیک را دانشگاهیان. بعدا آن را یکجا(؟) مونتاژ میکنیم… این نظرا و عملا منتج به نتیجه نیست.

5⃣ حال مشکل اینجاست که روحانیان بویژه روحانیان سنتی نسبت به این فرآیند اشراف ندارند و این می تواند آسیب رسان باشد… همچنین دانشگاهیان، اگر بدرستی معنا و مفاد علم انسانی اسلامی را تصوّر و تصدیق نکنند، بدون اشراف به مسائل علوم اسلامی، به پیش می روند، این هم زیانبار است.

 ? این است که بانک داریم اما ربوی، ازدواج داریم اما روسپی خانه های زیر زمینی هم، مدیریت داریم، اما ناکارآمدی هم، اظهار نظرهای دینی غلط داریم و تحلیل جامعه شناختی نه…

 ? باید مجدّانه اندیشناک تولید علوم انسانی اسلامی باشیم…


 




شیوه‌نامۀ حضور در کهکشانِ معرفتِ جهانی


‏1 اینکه اصل بر ادبیّات آفندی باشد و کمتر از شیوۀ پدافندی استفاده شود. ما در سپهر معرفت حضور ‏پیدا نمی‌کنیم که کسی را مغلوب کنیم. باید در جهان معاصر، بیشتر برای حل مسئله کوشید. اگر ‏چه علوم انسانی در بسیاری از مختصات ارزشی و مکتبی، بوسیله ارزش‌های لیبرالی، سحر ‏شده‌اند اما باطل کردن این سحر شوم، با جستارهای جدلی و دفاع‌گرایانه، گاه چندان کارساز ‏نیست. باید به فرآیند حلّ مسائل و ‏ارائۀ‏‏‏ توصیه‌های کارساز برای پیشبرد زندگی و معنابخشی ‏به آن و درک عالم و آدم پرداخت. باید بخشی از راه‌حلّ‌ها بود و نه علوم امروز را از زیر پای ‏عالمان و مصرف کنندگان علوم کشید. اگر چه برخورد پدافندی و متکلمانه و نشان دادن ‏خطاهایی که در علوم انسانیِ موجود، وجود دارد، نیز بخش بزرگی از مأموریت دیالوگی همۀ ‏حاضران هست، اما ممکن است روحیۀ پدافندی، ما را از فراگرفتن و رندی آموختن دور کند. ‏روحیه پدافندی و کلامی، ‏البتّه‏‏ این خوبی را دارد که از پیش، ما را از برخی سُر خوردن‌ها ‏ایمن می‌کند؛ اما غلبۀ آن را در گفتگوی‌سپهری نباید توصیه کرد. این طور پدافند هم توفیقمند‏تر خواهد شد (دقت کنید) اینکه هر دیدگاه را از پنجره «نظریّۀ توطئه» ببینیم، نشان هوشمندی ‏نیست. اتفاقاً سنخی کم‌خردی است که اتفاقاً به موفقیت دشمن در مدیریت ما منجر می شود. ‏تعامل گفتگویی ناب خود، توطئه‌ها را خنثی می‌کند. اما ‏باید هوشمندانه توطئه‌ها و مدیریت ‏کردن‌های علم را توسط شیاطین، زیر نظر گرفت؛ اما نباید با غیرت و رگ برآمده در کهکشان ‏علم حضور یافت. این یک خبط و خطا است که به پیروزی خصم می‌انجاند. ‏

2 فرصت‌سوزی ممنوع! نباید در دیالوگ با جهان و حضور در مجامع علمی جهان، دچار تعلّل و ‏فرصت سوزی شویم. فرصت ها مغتنم‌اند. استخاره‌های طولانی در تعامل با دنیای جدید، باعث ‏می‌شود که ما نتوانیم زودتر توانمندی این دیالوگ و تأثیرگذاری را پیدا کنیم. مهارت حضور در ‏ کهکشان علوم، مانند مهارت شناکردن و رانندگی است. با تصوّر روش‌های شنا و رانندگی یا ‏خواندن کتاب راهنما، نمی‌توان شنا و رانندگی یاد گرفت. آری آمادگی‌های اولیّه، ضرورت ‏دارد؛ اما وقت کشی و ترسیدن بی‌فایده است. جهانِ علومی عالمان دین، نباید در حوزۀ ‏اندیشه‌های خود دچار تکرار و حدیث نفس شود. علم، یک پدیده جمعی است و خداوند ‏بیشترِ آن را به کسانی می‌دهد که بیشتر می‌کوشند و می‌کاوند. اساساً گفتگو، یک تقدیر الهی ‏برای فهم بهتر بین ابناء آدم است. ما در ارتباط با جهانیان هیچ چاره‌ای جر دیالوگ و گفتگو و ‏مباحثه نداریم. افراد گفتگوگریز و اگر به ظاهر متواضع و خوش سیما باشند، اما به‌باطن طواغیتی هستند که ‏فرعونی را درون و خفا پادشاه کرده اند و بزودی گرگ‌ها را روانه جامعه می‌کنند. اگر میان ‏سیاست‌مداران، جنگ است و اگر ملت‌ها بواسطه‏ تعصّبات ‏‏‏( ناعلم ها) منازعه می‌کنند، باید بجز ‏از راه‌های دیپلماتیک و تدبیر در ارتباطات سیاسی و نظامی (صنایع دفاعی بسیار قوی‏) ‏گفتگوی نخبگانی و فرهنگی مجال موسعی داشته باشد.

3 حضور در سپهر معرفت، زمینۀ بسیار خوبی برای آموختن خلاقانه و رندانه است: آموختن برای ‏تکمیل و فربه‌سازی علوم انسانی اسلامی. تکمیل یک علم اسلامی، یعنی تعیین تکلیف سازه‌‏های معرفتی موجود در سپهر معرفت بشری با محک تعالیم انبیاء. همۀ معرفت‌هایی که در ‏سپهر معرفت در باب عالَم و آدم سخنی در کام دارند، باید از راه معرفت فرآوری شده از محکمات معرفتی دین، با شیوه‌ استدلالی تعیین تکلیف شوند. این فرآیند، وقت‌گیر و خلاقیت‌خواه است. این فرایند اجتناب ‏از پیش داوری؛ روشمندی و اما سرعت و شتاب را هم لازم دارد. چاره‌ای نیست، گاهی باید ‏سرعت و دقّت را با هم آشتی داد. ‏

4 ‏ روحیۀ تواضع و ادب معرفتی، از دیگر شیوه‌های حضور در کهکشان معرفت است. اصل ادب ‏ ‏‏(اصط.رجا) یک اصل بسیار مهم است. در تعامل، ما نه فقط می آموزیم و ندانستن های خود را ‏کم می‌کنیم، بلکه دیگران از حضور ما بهره‌مند می‌شوند. نباید گمان کنیم که ما ناوبران علوم جهان ‏هستیم. هر قدر متواضع‌تر باشیم زودتر اوج می‌گیریم. استراتژی تواضع، بهتر از استراتژی ‏ناوبری و خودبرتربینی است. اگر چه نباید واداده بود. باید شنونده عاقلی بود و نه گوینده‌ای ‏پرمدعا. باید حقّ گفت اما همیشه نباید حقّ بجانب بود. مؤمن باید رِند باشد و بتواند دُرّ ‏معرفت را از سینه منافق برباید. ‏

معرفت، خود، معرفت‌آفرین است؛ به شرط این که راز آن را بدانیم. علوم به هم و در هم می تابند و به ‏یکپارچگی می رسد. معرفت دینی (آنچه از « تعامل علم ساختی » با « معرفت دین » و علوم دیگر فراگرد ‏می‌آید) و غیر آن (به معنای آنچه بجز ار راه متن وحیانی فراهم آمده) در شکل هنجاری خود، ‏یکپارچه‌اند (معرفت دینی و علمی یکپارچه‌اند) هر آنچه با محکمات دین، سازگار نیست، علم نیست. ‏

در تلگرام بخوانید.




موضوع و گسترۀ فلسفۀ علم (مقالات رجاء)

«فلسفۀ علم» در کار رسیدگی به مسائل اساسی و بنیادین «شناخت» های بشری و بررسی چیستی و چونی علم و علوم است. فلسفۀ اخلاق، فلسفۀ فقه، فلسفۀ جامعه شناسی، فلسفۀ روان شناسی و… هر کدام رشتۀ مطالعاتی هستند که به مسائل بنیادین آن شاخۀ علمی می پردازد (روش شناسی، ارزش گزاره ها و کارآیی آن و گونه های پیکره بندی ها، تاحدی بررسی زمینه های اجتماعی و …) فلسفۀ علم هم دقیقاً به مسائل اساسی خود علم (رشته مطالعات) می پردازد. در واقع، فلسفۀ علم، رشته مطالعاتِ «مطالعات و رشته مطالعات» است و بناچار دربردارنده بحث از بنیادهای مفردات معرفتی هم هست. (مثل فلسفه اخلاق که مبانی انواع گزاره های ریز و درشت علم اخلاق را هم وارسی می کند) همواره هنگامی در حال بررسی چیستی معرفت، شناخت و علوم هستیم و آن را شرح می دهیم، در حوزۀ فلسفۀ علم هستیم.

 

 

اساس فلسفه علم

اساساً فلسفۀ علوم، دربردارندۀ همۀ مباحثی می شود که از عوارض ذاتی یعنی «علم و علوم» بحث می کند. فلسفۀ علم درجانمایه اولیه یک علم هنجاری نیست و اگر بخواهد لیاقت و کفایت خود را در توصیف علم نشان دهد، به هیچ رو نمی تواند بحث از هستی شناسی علم را به علمی دیگر بسپارد. چرا که بخش مهمی از مسائل بنیادین علم (چه به مثابه علم مفرد و چه علم شاخه ای ) هستی شناسی علم است. گو اینکه حیث حکایت گری و نیز تعاملات مفاهیم و ساختار آن و نیز روش شناسی علوم حتماً بطور انضمامی به مبحث هستی شناسی، مربوط و موکول می شود. اگر چه مثلاً مباحث دامنه داری در مورد تعاملات عصب شناختی و فعالیت سلول های مغز و ساختار قوای شناختی ظاهری شناخت و یا تجرد نفس و افاضه و مانند آن را نمی-توان بخشی از فلسفۀ علم دانست. امّا در هر حال و به ناچار برخی از همین مباحث نیز باید بطور مشترک حل و فصل شوند.

البته بررسی وجهۀ اجتماعی علوم (علم به مثابه یک پدیدۀ اجتماعی) نیز دربردارندۀ مباحث عریض و طویل جامعه شناختی نیست و اما چون علم، خودش یک پدیدۀ اجتماعی است، باید توصیف علمی آن در فلسفۀ علم صورت پذیرد. جامعه شناس هم هنگامی به انواع پدیده های اجتماعی می پردازد، بی شک به علم، به مثابۀ نهاد و پدیدۀ اجتماعی می نگرد و به آن می پردازد، اما نگرانی های فیلسوف علم را ندارد.

فلسفۀ علم، دربردارندۀ هر گونه بحث در مورد مسائل بنیادین علم و علوم می شود. کافی است کوشش ما در راستای تبیین روشمند علم باشد (مثلاً دانستن، شناخت و افزار شناخت، یقین، گمان های در حکم یقین، صدق، انسجام، موجّهیت، ارزیابی گونه های معرفت و تعیین ملاک صحت و خطای معرفت، بررسی علم به معنای شاخه علمی، روش ها و منطق اکتشاف و گردآوری و داوری و تبیین و اوضاع و ادوار و اطوار معرفت، «تحلیل معرفت شناختی تاریخ علم» بررسی نظریّه  های گوناگون در همین حوزه ها و هر نهادۀ علمی موجّهی که در مورد علوم بشری چیزی برای عرضه دارد) همچنین آن دسته مطالعات حوزه بندی شدۀ فلسفۀ علم؛ مانند معرفت شناسیِ علوم طبیعی یا ریاضیات، منطق، مباحث درجۀ دومی معرفت دینی و… همه، از جنس فلسفۀ علم است.

بنابراین احتمالاً تعبیر «فلسفۀ معرفت شناسی» بی معنا است. چرا که هر آنچه در فلسفه معرفت شناسی، فراچنگ باحثان آن می آید، باید در معرفت شناسی مورد واررسی قرار گیرد. بخلاف «معرفت شناسی فلسفه» که کوششی برای تبیین چگونگی برساخته شدن فهم های هستی شناختی ما است»

 

هدف فلسفۀ علم

چنانکه بیان شد، موضوع فلسفۀ علم، احوال حقیقی (نه شاعرانه) علم و علوم است و هدف اوّلیۀ آن بازگشایی مسائل خود علم به مثابه آیینۀ حقایق (وجه حکایت گری از واقعیت) و شأنی از شؤون آفرینش (هستی شناسی علم) و معرفت انسانی و اجتماعی است (پدیدۀ اجتماعی)
هدف غایی (و نه اهداف متوسط) فلسفۀ علم چیزی جز ظفر به شناخت خود علم و علوم و نیز انسان (به مثابه عالم و متعلم) و از همه مهم تر بطور غایی، تحصیل معرفت خداوند به اندازۀ توان بشر و تقرب به ذات پاک او نیست.

فیلسوف علم، بطور محوری به اندیشه ها و علوم می پردازد و اولاً و بالذات هر باور، گمانه، نظریّه ، تحول-انگاره ، چگونگی آمد و شد عالمان در قضایا و سایر شرایط سازوکاری و دینامیسمی فهم، برای او مهم است. فیلسوف علم، به بررسی رویدادهای «جهان ذهن جمعی عالمان» مشغول است. جهان عین برای او از آن نظر مهم است که تبیینی در جهان ذهن دارد. اگر دیدیم به طور محوری به بررسی جهان عین مشغولیت جدی دارد، بدانید موقتاً از فلسفۀ علم دست کشیده است. بررسی، تبیین و گزارش از «رویدادهای جهان ذهن عالمان» و چرایی و چند و چون آن، مفید و جذّاب است، اما کسی که با دغدغه ها و شیوه او آشنا نیست گاهی دچار این سوء تفاهم می شود که چرا برای او این مقدار یک اتفاق قدیمی در تاریخ علم، مهم است؟ چرا او مثل کفن  دزدها مدام مثلاً قبر داروین و گالیله را می شکافد؟! چرا برایش مسئله تکفیر، انکار، تایید و… این قدر جنجال انگیز است؟! و یا چرا برایش سخنان فلان ملحد این قدر مهم می شود؟! و چرا سال ها کتاب ها و محاضرات آنان را می خواند؟!
شغل فیلسوف علم «تشریح اندام علم» است، علم تشریح نمی خواهد بداند «این مُرده (نظرّیۀ طرد شده) چه بویی دارد؟» می خواهد بداند «اتفاقی که منجر به مرگ شده، بر اساس کدام سازوکار بوده است؟» و همان قدر که برایش علل حیات و پیدایی یک ایده، مهم است؛ علل مرگ آن هم برای او مهم  است. حتی این کار را لزوماً به نفع زندگان، انجام نمی دهد، بلکه این کار را به نفع فهم بهتر و تبیین کامل ترِ سازوکار فهم و رشد علم، انجام می دهد»

 

«فلسفۀ علم اسلامی»

براساس تعریف یادشده، فلسفۀ علم، خود یک علم انسانی است و باید همین علم انسانی، نیز تقریری اسلامی داشته باشد. بیگمان با یک نگاه علم شناختی غیراسلامی (فلسفۀ علم غیراسلامی) نمی توان در کار تولید علم انسانی اسلامی شد.
چنانکه بیان شد، تولید علم، کوششی روشمند برای حل مسئله ای نوبنیاد در «مرز دانش» است. به عبارت دیگر فرآیندی است روشمند برای فرآهم آوری نسخه های معرفتی و دستیابی به محصول معرفتی جدید. در تولید علم، منبع، روش (شامل ابزار) و هدف، رکن هستند. محصول معرفتی ممکن است شناخت یک پدیده، حل یک مسئله، دفاع یا ابطال یک نظریّه و… باشد. جامع میان همۀ این ها را می توان «حل مسئله» هم دانست و چنانکه بیان شد شرط اسلامی بودن یک علم، این است که به لحاظ روش، منبع و غایت با منبع، روش و غایت اسلامی در تعامل علم ساختی باشد. بنابراین:

«فلسفۀ علم اسلامی» همواره، در کار رسیدگی به مسائل اساسی و بنیادین «شناخت» های بشری و بررسی چیستی و چونی علم و علوم است، مشروط به اینکه در آن، عالِم (انسان، خداوند، فرشتگان) علم (تعریف علم و جایگاه آن در معرفت دینی) موضوعات علم (یا معلوم: جهان آفرینش با ساحت گستردۀ آن) و روش خود را در بررسی علوم، قرین تعاملات علم ساختی با معرفت دینی، فرآوری کرده باشد.

به همین جهت، معارف اسلامی برای انواع نیازمندی های فیلسوف علم نقش کلیدی دارد. مانند: پیش نیازها و مقدمات تصوری و تصدیقی، اصول موضوعه، جغرافیاشناسی (این علم در میان سایر علوم چه داد و ستدی دارد) و عالَم شناسی علم (علم در عوالم وجودی چگونه جایگاهی دارد، چگونه امتداد یافته و چه مراتب و اسبابی دارد و…) نسبت میان علم و عالم و معلوم و حقیقت و جوهر علم و مراتب وجودی انسان، نقش انبیاء در «سپهرِمعرفت»و…
در قرآن کریم و فلسفه و کلام اسلامی مباحث بسیار گرانقدر برای بهره برداری فیلسوف علم وجود دارد. اگر کتاب های با ارزشی در این خصوص تدوین شده است، اما مسئلۀ «تولید علم» به اینجا ختم نمی شود.

در اینجا شاید این مطلب به ذهن برسد که در تولید و فرآوری علم انسانی اسلامی، گاه دور و تسلسل پیش می آید. مثل اینکه بگوییم فراوری معرفت دین، متکی به اصلی اولی در فلسفۀ علم است و چگونه می تواند این اصل اولی خود برگرفته از دین باشد و حال آنکه مطابق تعریف، این اصل، برای درک دین، اصلی پیشینی است.

پاسخ بسیار سرراست و روشن است. همۀ اصول اولی فلسفۀ علم، برگرفته از دین نیست و همۀ گزاره های دین، وابسته به فهم علوم انبوه نیست. «اجتماع نقیضین محال است» اصل اولی فلسفۀ علم است و همۀ علوم به آن نیاز دارند. بنا نیست، «فلسفۀ علم اسلامی»، تک تک اصول خود را از دین گرفته باشد. بلکه با منابع روش و ساحاتی که دین در پیش روی او می گذارد، تعامل علم ساختی دارد. یعنی نمی تواند در باب روح و نفس مدرک، علم مجردات، الهام، فرشته، عالم مثال، ادراکات وحیانی و ارزش های والای انسانی و الهی مسؤول نباشد. بخش بزرگی از چیستی علم، توسط دین تعریف می شود و هرگز مثلاً در تعاملات الکترومغناطیس یاخته های مغز خلاصه نمی شود.

همچنین «تعامل علم ساختی» به معنای آن نیست که معرفت دین، در هر جزء خود هم نیازمند و هم سازنده هرپاره معرفت بیرونی باشد، تا دور وتسلسل پیش آید. فهم دین بر اساس علم به زبان و دلالات و بررسی اسناد و دستگاه ادراکی متداول و امور عقلائی تولید می شود. چنین نیازهایی هرگز شامل دور نمی شوند. لازم نیست خود دین بگوید که کلمه «الله» یا «خالق» چه معنایی دارد، یا دستور زبان عربی را ابتداء یاد بدهد؛ معانی و شیوه سخن در اداء معانی در زبان های مختلف معلوم است. اما شناخت عمیق تر «الله» در گرو تعاملات علم ساختی بیشتر با خود منابع دین است و اگر چه خداشناسی ما در پرتو علوم دیگر، عمیق تر و بهتر می شود. چنانکه گفتیم دین، بدون داشتن دانش های انبوه، خود دانش انبوه تولید می کند. غور در آیات الهی و دریافت اشراقات درون دینی، می تواند، موجب معرفت افزایی شود. فهم دین وابسته به علوم نیست و اما به علم (از جمله فلسفۀ علم) جهت می دهد.

 

 

فواید فلسفۀ علم

بحث از اطوار علم در مباحث فلسفۀ علم با یک مخاطره جدی روبرو است و آن اینکه در بومسازگان علومی ایران، این بحث هنوز شایع و مفهوم و مقبول نیافتاده و جامعه نخبگانی ما در برابر این رشته مطالعاتی گرانقدر تا حدی دچار ابهام و استخاره های طولانی شده است. این در حالی است که فلسفۀ علم، برای قافله علوم، نقش طبیب و راهنما را دارد. فلسفۀ علم پایانه و انجمن همۀ علوم است. بدیهی است اگر آموزگاران، دانش پژوهان، پژوهشگران و اساتید حوزه و دانشگاه، با سازوکار رشد علم و نظریات و شرایط باغبانی کردن علوم و اَفهام آشنا شوند، هم معلّمانی بهتر و هم فراگیرانی خبیرتر و هم دانشمندان و عالمانی مسلط تر و طبیب تر خواهند بود.

فلسفۀ علم، برای ما توضیح می دهد که ریاضیات و فیزیک و مکانیک و شیمی و فیزیک کوانتم و نیز زیست-شناسی ملکولی با هم چه داد و ستدی دارند و چقدر همه بر سر یک خوان نشسته اند و برای ما می گوید که این علوم یک جهان را با روش ها و زاویه دیدها و ابزارهای گوناگون روایت و تبیین می کنند.
فلسفۀ علم برای ما بازمی گوید که علوم میان رشته ای چگونه از ازدواج علوم، زاده می شوند. «فیزیک– شیمی» کجای کهکشان علم ایستاده است و چه خدمتی به سایر علوم (و انسان ها) می کند. تلفیق نگاه از پنجرۀ شیمی و زیست شناسی، افق با شکوه «بیوشیمی» را در برابر ما نهاده است و ما با تسلیحات بسیار پیشرفته تری مجهولات خود را در این عرصه، از میان برمی داریم.

امروزه از همکاری و همداستانی چند علم، «علوم شناختی» زاده شده است. نانوتکنولوژی، بیوتکنولوژی، فناوری اطلاعات، مجموعه دانش های عصب شناختی ادراک، روان شناسی، زبان شناسی، هوش مصنوعی و فلسفۀ ذهن با همکاری بی نظیر خود این شاخه معرفتی مبارک را به «سپهرِمعرفت»بشری تقدیم کرده اند. فلسفۀ علم به چرایی، چونی و نیز راهکارهای دستیابی به این قله ها (روش شناسی) و نیز آسیب شناسی و مرمت و بهینه سازی آنها می پردازد.
متاسفانه ما چون بطور رایج، در محیط های علمی، بررسی های فلسفی علم را نداریم، نمی توانیم بدرستی این علوم و دانشه ها که در حال زاد و ولد هستند را با چشم مسلح بررسی کنیم. بدون رصدخانۀ فلسفه علم، احوال علوم را نمی توان معاینه و بررسی کرد.
حتی رشته های هنری و مباحث زیبایی شناختی نیز امروزه با «علوم میان رشته ای» داد و ستد بهتری یافته اند. موسیقی و ریاضیات، اگر چه از آغاز با هم همکار و همگرا بوده اند و ریاضیات برای موسیقی مانند اسکلت بوده و هست ، اما امروز نظم ریاضیاتی بهتری را در آفرینش درک می کنیم و دانش ما در این حوزه، ژرف تر و شگفت تر شده است. گویی همۀ هستی خود یک موسیقی در حال نواخته شدن است.

حتی نخبگان ما باید کتاب هایی برای نوجوانان نوشته باشند و ما فرزندان خود را از آغاز با رُستنگاه علوم آشنا کرده باشیم، تا بتوانند با چشمی باز، رشتۀ مورد علاقه خود را انتخاب کنند. متاسفانه حتی مربیان و اساتید و متخصصانی که سال ها دروس فیزیک، ریاضیات، فلسفه، منطق، تاریخ و… را تدریس می کنند، از «فلسفۀ علم رشته مطالعاتی» خود (فلسفه مضاف) بی  خبرند! فلسفۀ علم، سرک کشیدن هوشیارانه و ماهرانه به کارخانه «تولید علم» است. کارخانه ای که خط تولید آن گاه با روش عقلی و گاه تجربی و گاه نقلی و وحیانی و اشراقی به «تولید علم» می پردازد.

پس باید ابتداء با فلسفه علوم، یک آشنایی گسترده در جامعه نخبگانی پدید آید. یعنی کسانی که در سطوح عالی علم و فرهنگ نقش دارند با فلسفه علم آشنا شوند (دانشمندان و اساتید دانشگاه و حوزه و عالمان دین و نویسندگان و فضلاء علمی) در مباحث آتی در مورد سایر فواید ملموس-تر فلسفۀ علم، مطالبی تقدیم خواهد شد.

فلسفۀ علم پایانه مرکزی علوم گوناگون

از مباحثی که مطرح شد، این حقیقت آشکار می شود که فلسفۀ علم، دانشی میان دانشی است و نه فقط علمی میان رشته ای. در واقع فلسفۀ علم، برای تمام علوم بشری به یک ترمینال و پایانه مرکزی می ماند که همۀ مسائل روش شناختی، موضوعات، رهیافت ها، مکاتب، اهداف و مطالعه علم از نظر اینکه یک پدیده اجتماعی است و توسط کدام افزارها وسرمایه های پژوهشی تغذیه می شود، تعاملات هر علم با علم دیگر چیست و… سروکار دارد. از نظر فیلسوف علم مؤمن، منبع وحی و سیره و سنت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام یک سرمایه عظیم پژوهشی است. همۀ و همۀ این ها برای او، مهم و حیاتی هستند.
اینک که در بومسازگان علمی ایران، فلسفۀ علم، یک رشته مطالعاتی و درسی متداول نیست، گویی چنان است که در یک شهر، هیچ پایانه مسافربری و هیچ مرکز برنامه ریزی و نظارت بر حمل و نقل وجود نداشته باشد!

 


حمید رجایی

بخشی از کتاب نظریه معرفت رجاء




آسیب شناسیِ دین شناسیِ پدافندی (مقالات رجاء)


دین شناسی پدافندی، لازم و اما غیر کافی است. عالمانی که همواره در کار دفاع متکلمانه از دین هستند و بیشتر نگران این اند که الان کدام نیزه و کدام شبهه از کهکشان علوم و احلام بشری پرتاب می شود- تا از حریم عقاید دفاع کنند- . این روحیه و راهبرد، اگر به قدر مناسب باشد، درست و خوب است؛ اما در ابعاد خود ناکافی و موجب کژکارکردهای بسیار است. اینان حظ معرفتی کم تری از مهمانی با شکوه علوم می برند و گوش آنان به دلیل نگاه پدافندی و عسعس گونه، بسیار کم می شنوند. همچنین برای آن عالمان دینی که از دور دستی بر آتش دارند و گزارشی بسیار اندک و تورقی از علوم دیگر دارند، سخن از تعاملات علم سختی، چندان پرمغز و رویداد ساز و مهم نمی نماید. این مباحث برای پدافندگرایان چندان مهم نیست یا اگر مهم است گمان می شود در کارگاه دیالوگ با معرفت دین، سکۀ معرفتی زده نمی شود. پدافندگرایان، شاید «علم کلام» را هم ناخواسته و ندانسته راکد نگه دارند.
پدافندگرایی افراطی، همان دردی است که با ابتلاء به آن علوم انسانی اسلامی تولید نشده اند و این همان است که گفتیم تولید علم اسلامی، چند حجابی و چند مانعی است و زیرساخت های معرفتی  فراهمی می طلبد و از جمله فلسفۀ علم اسلامی و نظریّۀ معرفت شناختی که بتواند رابطۀ علوم را با هم ترسیم کند. اول باید نگاه معرفت شناختی به کهکشان علوم انداخت و به سازوکار ترابط علوم توجه کرد. نگاه متکلمانه اگر صَرف تعارض زدایی و سازوار کردن فهم ها با یک تعادل و تراجیع معرفتی مؤمنانه باشد، خود می تواند کمک کار رشد علم انسانی اسلامی باشد. اما توجه بیش از حد به تولید معرفتی پدافندی حتی گاه جان معرفت گزاران و دین گزاران را هم خسته می کند. اگر عالمان دین در کار تولید علوم انسانی اسلامی، شوند و با سپهر علوم در تعامل بمانند، بسیاری از شبهات، اصلاً نمی رویند.

آسیب دیگر رویکرد پدافندگرایی، عقب ماندگی بومسازگان معرفتی اسلامی است. علوم آری معرفت سازند و البته همواره علاوه بر پرسش، شبهه هم می سازند. گو اینکه از نحوه تولید شبهه ها نیز می-توان، به سازوکار تولید و تعامل علوم پی برد. باید در کهکشان علوم، حضور داشت و نه فقط اندیشناک دفاع از حریم دین بود بلکه باید کم دانشی و دورافتادگی خود را از «مرز دانش» درمان کرد. عالم دینی که دانشش فرسوده است، خود یک شبهه متحرک است. حتی در مورد حوزه های شبهه خیز هم باید رِند بود و سهم خود را از معرفت برداشت. رِندی متعلم خواهان آن است که به مکاتب باطل هم با کنجکاوی بنگرد و بداند که هر جا ممکن است رگی از حقیقت بتپد. متعلم ضمن داشتن جمال و جلال و جاذبه و دافعه باید رند باشد و بتواند درّی را از دهان سگی برباید.

براستی چرا «نظریّۀ داروین» برای عالمان دین مسیحی و مسلمان، این قدر طنین متکلمانه داشت که از تبیین «سازوکار استنتاج» او و نحوه تعارض و تلاقی سخنان او با معرفت دینی، غافل  ماندند و بحث معرفت شناختی در مورد آن را بیهوده و و بازی با آب آلوده تلقی کردند؟ مرور آن نه از این رو است که یاد داروین یا نظریّه او زنده بماند. مسئله این است که عالمان دین بیاموزند به سازوکار های فهم هم توجه کنند تا بتوانند علم تولید کنند. یک فیلسوف علم ممکن است اصلاً و کاملاً دیدگاه داروین را بی ارزش بداند، ولی رویداد معرفت شناختی آن را بسیار عبرت آموز و محل کشف قواعد علم ساختی بسیار بیابد. »اگر متکلمان، نگاه معرفت شناختی پیدا کنند، از امثال دیدگاه داروین، می توانند ماشین معرفتی شبهه کُشی بسازند»
اساساً و اولاً و بالذات، فیلسوف علم، حساسیتی روی صحت و سقم گزاره ها و نظریات ندارد. بلکه این سازوکار شناسی رویداد معرفتی است که برای او اهمیت دارد. اگر چه معتقد به صحت دیدگاه ها نباشیم. پدافندگرایی این کژکارکرد را دارد که عالم دین، به جای نوکردن فهم خود و رشد دادن علوم اسلامی، به مکررگویی و پاسخ به شبهات عتیقه مبتلا می شود. مگر نمی داند که حتی شبهات هم نو به نو می شوند؟ هنگامی عالمان دین می توانند بدرستی در کهکشان علوم حضوری درست و مورد رضایت اهل بیت (علیهم السلام) داشته باشند که همۀ علوم انسانی اسلامی در حوزه های علمی آنان تدریس و تدرس و تولید شود و همواره با «مرز دانش» در تعامل باشند. گاه مشکل این است که امام شناسی ما مفید ضرورت ارتباط با سپهر معرفت نیست. پاسخ به شبهات، نسبت به کل وظایف عالمان دین، بخش کوچکی از خدمت به دین است. شبهۀ بزرگ جهان امروز، «مفاهیم علومی» بومسازگان علومی غرب است که مانند بهمن، بر سر معرفت و فرهنگ دینی فرو خواهد ریخت و باید پیش از اینکه این بهمن ما را در خود بغلطاند، ما تولید معارف اسلامی گسترده، آن را در ساخت این «مفاهیم علومی»، نقشی تاثیرگذار ببخشیم. آینده علم از آن اسلام است.

اگر ما با جهان علوم، تعامل علم ساختی گسترده برقرار نکنیم، نه فقط «علم کلام اسلامی»، بلکه «علم مدیریت اسلامی»، «روانشناسی اسلامی»، «جامعه شناسی اسلامی» و… را یا نخواهیم داشت و یا علومی وامانده، تک بُعدی و نزار خواهیم داشت. حتی ابعاد علم فقه و اضلاع معرفتی آن نیز باید رشد بسیاری را در سر بپروراند.
امروزه «باید هویت علمی حوزۀ {علمیه} را به درستی شناخت و گام های درست برداشت و بدانیم در عصری که در آن حضور داریم چه نیازهایی جلوی روی ما قرار دارد… باید مرزهای دانش بزرگ فقه را گسترش داد… امروز با دو دهه گذشته فرق های زیادی دارد… فیلسوفان، بزرگان و مجتهدان باید از میان شما (محققان حوزوی) برخیزند و این امر نیازمند جهان شناسی ای است تا بتواند از مرزهای اسلام دفاع کند… این امر نیازمند عمق اندیشی در حوزه تفکر فلسفی و کلامی از سوی حوزویان است. بنیان علوم انسانی باید در حوزه ریخته شود. این علوم در غرب توسعه پیدا کرده و در زندگی بشر، رشد یافته و حوزه باید کارهای بزرگی در تولید فکر علوم دینی و انسانی انجام دهد تا بتواند در این عرصه به خوبی پاسخگو باشد»

 


 

 




نظریّه معرفت شناسی رجا، چه نیست!

مقدمه

این نگاشته گزیده ای از  اندیشنامۀ رجاء  است و با این نیت در اینجا درج شده تا  نظریه معرفت شناختی رجایی  با سایر نظریاتی که در این حوزه مطرح شده، خلط نشود. چرا که در این میان، مشابهت هایی وجود دارد و این مساله موجب  ذهن اندازی  هایی می شود. از جمله اینکه گمان شود این نظریه همانا یکی از آن ها است. بویژه اینکه در نظریه رجاء، بدلیل اعتقاد به تحول پذیری گستردۀ فهم بشری و سخن از  تعامل و داد و ستد  علوم ممکن است گمان شود این نظریه همان دیدگاه قبض و بسط تئوریک شریعت است. چنین نیست. مگر اینکه کسی با  فلسفه علم  بیگانه باشد و یا در این حوزه، آموخته و کارآزموده نباشد. در ایران عزیز، گاهی و به ندرت  هستند این ملامتگران بیکار که به جای تامل، مثل تفنگی که بی جهت شلیک می کند، زود داوری می کنند. نظریه معرفت شناسی رجاء نه آن است و نه نظریات دیگری که ذیلا به آن اشاره شده است. حتماً نظریّه معرفت شناسی رجاء، مشابه­ت های زیادی با سایر نظریات دارد. گو اینکه هر نظریّه نوپدیدی نمی ­تواند بی مشابه باشد. اما این به معنای تقلید و گرته­ برداری از آن­ ها نیست.

  حمید رجایی، حوزه علمیه قم- خارج فقه و اصول

ساختارگرایی افراطی نیست

نظریّه معرفت شناختی رجاء طرفدار ساختارگرایی [۱] یا تاریخی­ نگری[۲]در علم نیست. اگر مسأله ادوار علم مطرح می­ شود،دغدغۀ تاریخی و ساختاری، بخش غیر مهم نظریّه است. نظریّه،توصیف و تبیین چگونگی کارکرد علم و از آن مهم­تر، وضعیت و سوگیری علوم است.

نسبیت گرایی نیست

نگارنده به «نسبیّت معرفت» معتقد نیست. البته همیشه رگه­ های نسبیت در کلیت معارف بشری پیدا می­شود. اگر واشویی و تمیزکاری علم از نسبیت و تردید و خبط و خطاها، در ابعاد میکروسکپی و ماکروسکپی، تعطیل شود، بخشی از کار عالمان هم تعطیل می­ شود. اما چنانکه می­دانیم، عقیده به «نسبیت معرفت» به معنای «نسبی بودن گستردۀ ارزش و مطابقت معرفت با واقع، یا دخالت زمان و مکان و شرایط، در ثبات اصل الاصول علم» یک ویروس و بیماری خطرناک معرفتی است. مساله تحولات فهم و نیز نظریه صدق ذومراتبی، در بدیهیات به فهم بهتر اشاره دارد و نه تبیین­ های نسبیت ساز.

معتقد به «سیلان فهم» نیست

این نظریه «نظریۀ قبض و بسط تئوریک شریعت» نیست، نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت، با تمام خوش آهنگی­ اش در بیان و تبیین، تمام و سرراست نیست. بخش بزرگی از مسایل معرفتی در آن نادیده انگاشته است و گاهی در نهان و آشکار به­ طور زیانبار، در برابر معرفت دینی، جانب علم (science) پاس داشته و نهایتاً باید گفت اشکالات مهمی در آن وجود دارد. نظریۀ ما نه آن نظریه است و نه از آن سرمشق گرفته است.

اگر در نظریۀ ما، سخن از گزارش تحولات ژرف و بی­شمار در علوم بشری بسیار است، اما متن دین را به آن معنا که از نظریه قبض و بسط فهمیدیم، گرسنه نمی­داند و بلکه اتفاقاً اگر چه گفته می­ شود در کهکشان معرفت بشری،قبض و بسط بسیار است، اما در بخش بزرگی از جهان شناسی این معارف دین است که بطور گسترده مفاهیم علومی سایر علوم را متحول می­کند. نظریه رجاء بر نقش جوهری قرآن و عترت در کهکشان معرفت بشری سخن می­گوید و ساکنان آن را گدایان خانه­ زاد خانۀ امیرالمؤمنین (علیه آلاف التحیه و الثناء) می­ داند (اگر چه اهالی، خود ندانند و علی را نشناسند) او باب مدینه علم است.

ما معتقدیم کهکشان معرفت بدون تعالیم پیامبران و مشخصاً پیامبراکرم و عترت او، علهیم صلوات الله و سلامه، کوخ تاریکی است. حتی با کم توجهی به امام مهدی عجل الله تعالی فرجه  و مهدویت به مثابه دکترین هم امر فهم دین و دین­ گزاری به انجام نمی­ رسد. بنابراین، این نگاشته را با نگاه باز بخوانید و شباهت ها برایتان شبهه نشود. نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت، رهپویی قابلی (اما نادرست) در تبیین معرفت بشری است و قوت­ های خود را هم دارد.

لزوما انسجام گروی نیست

در نظریه ما از انسجام و بنیان و ذرّه و… سخن بسیار است. اما هیچکدام مستقیماً حاکی از دیدگاه ما در تبیین صدق یا توجیه بر این دو مبنا (انسجام­ گروی[۳] یا بنیان­ گروی[۴]) نیست. به اینکه در این باب حتماً دیدگاهی نداریم؛ اما آنچه بیان می­ شود، سیر در مستندات بالا دستی­ تر هر دو مبنا است.

تبیین ریزوماتیک معرفت نیست

نظریه ما همداستانی با «تبیین ریزوماتیک علم» نیست. ژیل دلوز[۵] رویکردی را پیشنهاد می­کند که ساختار درختی علم را فرو می­ ریزد و آن را به صیرورت عَرضی و متکثر [۶] دارد و به وحدت نمی­ انجامد (دلوز؛۲۴۸:۱۹۹۴ و رامین­نیا،۱۳۹۴:۴۰) به نظر ما علم، هم صیرورت عرضی و طولی دارد و هم تکثر، اما تکثرش به وحدت می­انجامد. این وحدت هم دربردارندۀ نتایج سودمند و پایدار است و هم شکل هنجاری تعالی بخشی دارد. از نظر ما خداوند، سلسله جنبان معرفت بشری است و علم از مقوله رزق هم هست و گوهر آن حیّ است و بدون روح الهی، مرده­ای بیش نیست. بنابراین نباید مشابهت دیدگاه ما بویژه در تبیین دورۀ کهکشان­سانی، خواننده را به اشتباه بیانجامد. البته کهکشان علم بشری بخش نازلی دارد که شاید خصایص آن باعث شده که «دلوز» چنین دیدگاهی را برای تبیین آن برساخته باشد. نمیدانم.

فلسفه پویش نیست

نظریه رجاء، «فلسفه پویش» [۷] وایتهد [۸] نیست. وایتهد کوشیده است میان علم و دین، فهمی یگانه­ وار ایجاد کند. اما معرفت دینی را تا حد «تجربه دینی» فروکاسته و فرآورده­ های تجربی را به شدت در جمع بندی­ ها، غلبه داده است. به عبارت دیگر جهان­ نگری او طبیعی است و خورند تجربی [۹] دارد  (See: Whitehead, 1926, pp 37, 57) او معرفت دینی را در هاون طبیعیات وارد کرده تا آمیزه­ای یگانه بسازد.[۱۰]  در نظریه رجاء، سخن از «تحول و کنش ذرات معرفت»، «کفایت بیشتر تمثل علم به ارگان و نه جزء مکانیکی»، «ساخته شدن غیر اختیاری مفاهیم علومی در بستر علم» و… بسیار است. اما به عکس دیدگاه لغزان وایتهد که انگاره­ های ذره­­ای را از فیزیک کوآنتم الهام گرفته است [۱۱] انگاره ها را، انگاره­ هایی اهتزازی[۱۲] می­داند) ‘گو اینکه مفهوم برآمده از دیدگاه وایتهد شدیداً آمیخته با ایده­ پردازی­ های استحسانی[۱۳] هم هست. ذرات معرفتی در این نظریه ماهیتی سخت هست ه­ای دارند. اگر از بدیهیات­ اند از ثبات مطلق و اگر ذراتِ ­حکمی­ اند، واجد ثبات قابل توجه و به نوعی بنیادین هستند. در واقع نظریه رجاء قرائت معرفت شناختی ریشه­ مند در قرآن و سنت است (بنیادگرا در اعتقاد و اما امری فراتر از بنیادگرایی معرفت شناختی [۱۴])  به عبارت دیگر بازتفسیر معرفت شناختی جهان­بینی اسلامی بر مبنای آموزه های وحیانی است. از طرفی علم (science) همچنان علم است و هم معرفت دینی و علمی با روش خودشان ساخته می­ شوند. اگر چه تعاملات علم ساختی میان آن دو بسیار است.

راهکار کدخدامنشانه نیست

نظریۀ ما راهکاری آشتی­ جویانه و کدخدامنشانه میان علم و دین یا معرفت دینی نیست. هدف ما حتی کدخدامنشی میان ثابت دینی و متحول فهمی و علمی یا آشتی دادن دیدگاه های مختلف معرفت­ شناختی، نیست. شاید در پرتو آن، برخی آشتی کنند یا نکنند. هدف ما بیان یک دیدگاه معرفت­ شناختی است؛ بدون این اهداف محوری (و اما با این میوه­ های معرفتی)

مهم است که ما را واسطه آشتی­ گری ندانند. چون کارهایی به این گل درشتی کار عالِم واقعی نیست. حتی متکلمانِ فیسلوف مسلمان هم می­ خواهند جهان­شناسی خود را بگویند و آنگاه بگویند، جهان شناسی مُثبِت دین هم هست (درست می­ گویند)

ما خواهیم گفت که میان علم و دین تعارضی نیست. اما کسانی که این سخن را گفته­ اند، شاید بیشتر مو را دیده­ اند تا پیچش مو. شاید آنان کدخدامنشی کرده­ اند.

برخی گفته­ اند میان علم و دین تعارض نیست؛ چون دین از خداست و علم هم که درست است! ‏پس چه تعارضی؟ برخی هم گفته­ اند: اگر عالمانِ هر علم، بدون شایستگی و تخصّص کافی، در کار هم دخالت نکنند و مرزها و روش­ ها را رعایت کنند، مشکلی پیش نمی­ آید (گلشنی،۱۳۸۰ ،۵۶)

این اجمالاً سخن درستی است.حقیقت این است که دانشمندان هر قدر هم در اشکوبۀ روش و موضوع و ساحت خود بمانند، اما علومی که تولید می­ کنند، در این اشکوبه­ ها نمی­مانند و در سپهر معرفت حتماً با هم برخورد می­ نمایند و با هم تعامل­ علم­ ساختی پیدا می­کنند و چون همه در تبیین یک عینیت یکپارچه و بزرگ­ اند، در برابر هم و در برابر عینیت و واقعیت خود متعهد و مسؤول­ اند،و چون باید با هم تعارض بلکه ناهمخوانی [۱۵] گسترده نداشته باشند، به کار هم می­ پردازند وبرای هم دغدغه می­ سازند؛ همین­ که مباحث نسبت علم و دین دراز دامن شده است، دلیل تعاملات و مباحثات این دو ساحت بوده و هست. حتی مکتب تفکیک [۱۶] هم در نادیده انگاری [۱۷] این ناهمخوانی­ ها موفق نیست. در هر حال مهم این است که هر کس مستندات ضعیف­ تری دارد در برابر قوی­ تر کنار برود. اگر این هم رها شود، باز بسیاری از عالمان بی­کار می­ شوند.

خواهیم گفت که میان اجزاء علوم (و از جمله معرفت دینی با خود معرفت دینی و نیز با معارفی که موضوع آن دین نیست) داد و ستد بسیار است. به گمانم چند و چون این داد و ستد، خیلی بیش از آن است که از گفتمان دینی عالمان دین، استنباط می­کنیم. اما این هم نگرانی مشترکی است که پایمان در نسبیت یا تقریرهای خانمان سوز سُر نخورد.

نه آهنگ و نه لازمۀ نظریۀ رجاء، الهیات اعتدالی [۱۸] و حد وسط میان سنت‏ گرایی و تجدد طلبی در حوزه الهیات نیست. بلکه کوششی در تبیین تعاملات علم ساختی معرفت دینی و علم است تا گمانه زنی­ هایی که میان علم و عالمان این دو هست  به تعاملی روشمند بدل شود. تبیین اصول این تعامل، کار بسیار دشواری است و اهمیت آن در خلال مباحث آشکار می­ کند.


پانوشت

[۱]. Structuralism

[۲]historism

[۳].coherenism

[۴].foundamentalsm

[۵].Gilles Deleuze

[۶]. شعار دلوز در کتابش(A Thousand Plateaus) این است: زنده باد متعدد! (Long live the multiple!)

[۷]. «فلاسفه پویشی (وایتهد و پیروان او) وظیفه فلسفه را ارائه جهان بینی­ای می­دانند که همه معارف و شهودات بشری را در برگیرد. آن­ها این جهان بینی را «ماتریالیسم علمی» (Scientific Materialism) نامیدند و بر آن شدند تا دوباره شهودات اخلاقی، دینی و زیبایی شناختی را وارد حوزه فلسفه کنند. این وظیفه دربردارندۀ دو مرحله است: یکی تردید و نقد انتزاعیاتی که اغراق در مورد حقایق علمی را در پی داشته اند و بر اساس آنها اصول علمی به نحوی نادرست شکل گرفته اند، و دیگری پویا تلقی کردن واحدهای بنیادین جهان»

[۸] Alfred North Whitehead

[۹] Empirical revelance

۴٫Alfred North Whitehead /Religion in the Making /Lecture 3/ Body and Spirit / The Creative Process: …the universe is a process of attaining instances of definite experience out of its own elements.

[۱۱] یا شاید با خوش­بینی، گرته­ برداری یا تمثیل­ آوری کرده باشد.

[۱۲] vibratorty patterns

[۱۳] Aesthetic ideation

[۱۴]. Epistomoligic fundamentalsm

[۱۵]discordence

[۱۶]. «مکتب تفکیک، مکتبی در علوم مذهبی شیعی است، که پیروانش بر تفکیک آموزه‌های فلسفی از روش‌های دین‌شناسی تأکید دارند» اما بهتر است بگوییم راهکاری برای برون رفت از دغدغه ناهمخوانی­ های معرفت غیر دینی و معرفت دینی است.

[۱۷].disregard

[۱۸].liberal theology