1

تعامل/ قاعده علم ساختی (ش.ش)


 

تعامل علم ساختی (ش.ش) هر گونه تاثیر و تاثر میان دو یا چند مفهوم که به مفهوم یا مفاهیم تازه بیانجامد، تعامل علم ساختی است.

قاعده علم ساختی: هر قاعده ای که از احوال و رفتار توالد و تناسل یک یا چند مفهوم علومی گزارش کند، قاعده ای علم ساختی است.

به عبارت دیگر قاعده علم ساختی، بیان فرآیندی قابل پیش بینی است که احوال گوشه و کنار  سپهر معرفت (مانند تحولات و ثباتات و …) را توضیح می دهد. علم منطق، فلسفه علم و علوم ادراکی و مانند آن محل مناسبی برای رصد این قواعد هستند. اما مستندات فراتر و بیشماری برای این تعامل و قواعد هست.

دو مفهوم یا دو شاخه ی علم در شرایطی که از هم منزوی باشند تعامل علم ساختی چندانی ندارند. وقتی علوم همدیگر را استنطاق کنند و مثلا در دانش سرا ارتباط مسالمت آمیز داشته باشند، تعامل علم ساختی شکل می گیرد.

نزاع و تکفیر، دیدگاهی مانند مکتب تفکیک و… تعامل علم ساختی نیست. زیرا حقیقت متناقض و تکفیر کننده بعضی بعض دیگر را نیست. طور کلی می توان گفت هر جا علمی متولد شود ( چه تولد تاسیسی یا تولد به جهت تجربه ی آموختن) پای یک تعامل و ⇐یک قاعده ی علم ساختی در میان است. گاه این تعامل میکروسکپی و گاه ماکروسکپی است. تولید و تولد علوم میان رشته ای با تعامل علم ساختی در هم عجین و یکی موجب دیگری است. مثلا شیمی و زیست شناسی، بیوشیمی را موجب شده اند. علم دانشسرایی همواره یک نهاد و یک پدیده ی اجتماعی هم هست.

مثلا:

مباحث زیبایی شناسی می تواند با علم فصاحت و بلاغت و فن بیان تعامل علم ساختی داشته باشد یا نداشته باشد. پس ممکن است مفسر در توضیح جنبه های بلاغی آیات قرآن با زیبایی شناسی محدود به وجوه بلاغی تفسیر و استفسار کند و نیز ممکن است با استفاده از حجم گسترده ی مباحث زیبایی شناسی که امروز در سپهر معرفت وجود دارد این کار را صورت دهد.

روان شناسی می تواند با معارف قرآنی بطور دو سویه تعامل علم ساختی داشته یا نداشته باشد.

گاهی تعاملات علم ساختی پیچیده تر است. بویژه اگر میان علم و عالم قایل به تقلیل (تحول همسانی بنیادین) یکی به دیگر باشیم. یا پدیده های اجنماعی و مانند آن را علت مباشر این تعامل بدانیم (این نگاه اعمی توصیه نمی شود مگر برای کسی که حکمت متعالیه بداند)

 مثلاً:

تدبر در آیات⇔ افزایش معرفت الله // ⇐نگاه مدبرانه و متفکرانه در آیات الهی به شناخت بهتر خداوند منجر میشود.

و من یتق الله ⇐یجعل له فرقانا نوعی تعامل علم ساختی بین متعلم و علم است.

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ ⇐سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَهٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِیمٌ…. یک قاعده ی علم ساختی است.

سأصرف عن آیاتی الذین یتکبرُ ونَ فی الارضُ بغیرُ الحقُّ))من آن کسانی را که در روی زمین به ناحق تکبر می ورزند از ذکر آیاتم محروم می سازم//اعراف ۱۴۶//

و اذا قیل لهم اتّبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آبائنا اولو کان آباوُهم لا یعقلون شیئاًو لا یهتدون)) و هنگامیکه به آنها گفته می شود از آنچه خداوند نازل کرده است پیروی کنید می گویند ما از آنچه پدران خود را برآن یافتیم پیروی می کنیم . آیا مگر نه اینست که پدرانشان چیزی را درک نمی کنند و هدایت نیافته بودند//بقره۱۷۰//

وَ کَاَیِّن من آیهٍ فی السّمواتِ وَالارضِ یَمرُّونَ علیها و هم عَنها مُعرضونَ)) چه بسیار نشانه هایی در آسمانها و زمین وجود دارد که اینان بر آنها گذر می کنند و از آن روی می گردانند.//یوسف۱۰۵//

 تعامل کافی⇔ رشد علوم // هر گاه میان علوم تعامل کافی باشد علوم رشد می کند.

تخلق عالمان + مباحثه ی متواضعانه ⇔ رشد علم //  هرگاه عالمان علوم متقی و متخلق باشند و در کنار هم متواضعانه به تعلیم و تعلم بپردازند علوم مبارک و گسترده و مفید می شود و…

تکبر + کوشش برای ادارک⇔سلب توفیق// هر گاه مستکبران مسلط بر عالم شوند و  عالم ربانی بر کنار باشد کاخ علم سرنگون می شود.

هر گاه متعلم با تضرع و اخلاص مطلبی علمی را طلب کند احیانا بهتر از آن نصیبش می شود

علوم منزوی با هم تعامل تولید علمی ندارند

تحولات معرفتی همه میتوانند معلول تعامل علم ساختی باشند.

همه از دور یا نزدیک به قواعد علم ساختی اشاره دارند و همه مطلوب فلاسفه علم اند.

 


search

 

آیا بهتر نیست تعامل علم ساختی را  به تعامل مفاهیم و علوم محدود کنیم و  ان را از پدیده های دیگر مانند عالم، شرایط زیستسازه ای جدا کنیم؟

 


تمیزکاریتوسط همکار افتخاری: فاطمه ترابی




تحول از اجمال به تفصیل (ش.ش)

تحول از اجمال به تفصیل (ش.ش) هر گاه دانش ما در مورد یک پدیده به هر قسم،تفصیل یابد و شقوق مفصل تری در مفهوم علومی آن کشف گردد این نوع از تحول رخ داده است.

البته اجمال و تفصیل دو امر نسبی هستند و اما هر باره یک معرفت در ظرف زمان می تواند اجمالی باشد نسبت به وضعیتی که با شاخ و برگ و وضوح بیشتری فهم می شود. مثلا می دانیم آب از اجزاء ریزی تشکیل شده (اجمالا) و اینک می فهمیم آن اجزاء هیدروژن و اکسیژن هستند و مانند آن.




قسمت یازدهم تعریف و تولید علم اسلامی

 در بیان علوم

 مراد از علم، گزاره ها و مباحثاتی است روشمند و به سامان، درباره­ ی یک موضوع یا در کار برآوردن یک هدف معرفتی از هر زاویه دید و به هر منظور و با هر موضوع که باشد. این گزاره ها و دانسته ها، گاه، برای گرد هم آمدن و ساختن یک علم، شأنیت تحقق دارند و نه فعلیت اما به جهت اهمال یا در دسترس نبودن موضوع یا غایت، محقق نشده اند (مانند ابواب علومی که توسط مهدی فتح میشود) یا محقق اند اما به صورت سرّ، نزد اهلش.

این ها هم علم اند بطور شأنی. که صورت آن بسا در عوالم بالا هست و با کوشش و توفیق بزیر می­ اید.مانند علومی که ابواب آن پس از ظهور امام مهدی عجل الله فرجه، فتح خواهد شد. یا مانند علومی که یک تمدن برای تحقق و تکمیل خود نیاز دارد و باید تولید کند، با موضوعی که خودش در بستر علومی و دینی تعریف می­ کند یا غایتی که مد نظر می ­دارد. (همچنین اینجا را بخوانید)

اما علم اسلامی (علم شناسی):

عبارت است از علمی که از منابع اسلام (قرآن، سنت، اجماع و عقل) به نحوی روشمند استفاده کرده باشد و  هدف و غایت اسلامی را پی بگیرد. هر علمی با هر موضوعی فقط و فقط وقتی اسلامی است که به جهت منبع و روش و غایت با فرآورده های بنیادین اسلام (اصول عقاید و اخلاقیات اسلامی) در تعامل علم ساختی یا گفتگوی سپهری باشد. علم انسانی اسلامی، همین علم است وقتی که در مورد شانی از شوون انسان، کاوش روشمند داشته باشد.

توصیف معرفت شناختی علم اسلامی منزوی نبودن کهکشان مفاهیم تصوری یک علم نسبت به بافتار کهکشانی فرآورده های توصیفی و هنجاری اسلامی است. این بافتار همان بومسازگانی است که هشیارانه توسط جامعه نخبگانی به آن آگاهی وجود دارد.

علم اسلامی با علمی که در جامعه اسلامی متداول است لزوما یکی نیست. در جامعه اسلامی ممکن است علوم  با بوم سازگان معرفتی آن جامعه تعارض بسیار داشته باشد.

اگر علم پیرامون جان انسان و انسان­ ها باشد موضوعا یا غایتا، انسانی است. هر چه باشد و الا فلا، هر چه که باشد.

مراد از جان و پیرامون آن در اینجا آن است که مربوط به انسان و آدمیان باشد. شامل ذهن و  دماغ (ادراک از زاویه عصب شناسی مثلا) و روان (مانند علم النفس و مباحث روان تنی) احساسات گوناگون (هنرآفرینی و حس زیبا شناختی و…) و پدیده های اجتماعی و احوال آن و تدابیر فردی و خانواده و اجتماع و امثال آن.

پس علم النفس فلسفی و تجربی و عالم شناسی و فلسفه و منطق و کلام (تقریر و دفاع از عقاید) و معرفت شناسی و جامعه شناسی، فرهنگ شناسی و هر آنچه در این مقوله باشد علم انسانی است.

پس بهتر است بیشتر به مناط و هدف علم انسانی توجه کنیم تا مصادیق. چرا که توجه به مصادیق علوم انسانی ما را دچار اعوجاج می کند و فاهمه مار اسیر وضعیت موجود این علوم می کند و روح خلق و ابداع را در ما فشل می­ کند.

 

فص دوم در بیان علم

مهمترین نکته­ ی معرفت را بیان کردیم اما مهمترین مساله علوم این است که علوم حی و زنده اند تا زمانی که به مصدر کلیه و به پیوست حقّانیّه متصل باشند و الا نیمه جان اند. پس یا مستعد حیات یا مستعد عفن و مرگ اند.

و این دقیقه ایست مهم در فهم اساس و جوهرعلم و جهل، نقش تمام دارد.تا کس این معنا را نداند صلاحیت تکلم در علوم حقه اسلامیه را ندارد. چه رسد به، بحوث علمی و تشکیل مفاهیم علومی.

مطلب یکم

فهم که مدعی گزارش از واقع است در وجود نفس الامری حاصل تضاهی متوقع با حق و واقع است است صورت نوریه از حق است که اگر پیوسته و به هم باشد حیات دارد به حیات حق.مانند اندام موجود زنده که اگر به کالبد حیّ متصّل باشد به نحو مقتضی، حی است و الا از شوون حیات محروم و از کلیت حقانیه منفصل میشود و دیگر از روح پیوسته در آن خبری نیست.

این است که عالِم عالَم انسان چون از چونان حی و زنده ای گزارش می کند که شامل عالم کبیر بوده و تمام ارکانش حی است و پیوسته و مندمج در هم است اگر گزارشی بدهد که منفصل از کلیت حی باشد عضو بریده است .

 

 




قسمت نهم: علت وقوع تحوّل در معرفت بشری

علت وقوع تحوّل در معرفت بشری حداقل شامل امور زیر است:

 

امر اول

حدودمندی ادات فهم و درک حسی ، عقلی و شهودی بشر و بل هر ممکن الوجودی در قبال حقیقت. که منجر می شود ما مسایل را حداً بعد حدٍ فهم نماییم و پدیدار واقعیات حقایق، برایمان لایه به لایه باشد.

این را تجرعی بودن معرفت می نمامیم. حتی الهامات دفعیه هم محدود به مقدار فیض مقدر و معلوم و قابلیت قابل و تدرج زمانی اند و اگر در مرتبه ای دفعی باشد اما تا مرتبه و دفعه ی دیگر افاضه و سیر لایه بردارانه ی دیگر باز در معرض تجرعی بودن امر ملهَم است. و اگر چه الهامی بودن مدعی دفعیت بلع حقیقت است.لازم به ذکر است که الهامات قلبی اولیای الهی علیهم السلام، که قلب القلوب عالم امکانند، به قیاس ما خاک برسران عالم درنیاید.

 

امر دوم

حضور جنود جهل و عدم خلاص اکثرین از این جنود و نیز ذات تشکیک بودن تحقق جنود عقل در نفس نیز علت دیگری بر جریان تحوّلات است. که از این دایره و نائره بیرونند، چهارده معصوم علیهم السلام و آیینه وجودشان حداقل در تناسب با ما (ریزه خوارانِ کاسه کوچک و کوزه شکسته¬ی کودک مزاج که گمان داریم عاقل¬ایم از سر جهل) حالت منتظره ندارد. نه از جهت گستردگی و نه از جهت نور خیزی. رزقنا الله انوار هم و افاضاتهم. آنان هم به قدر وعاء ما، لقمه¬ی معرفت را کوچک و بقدردهان دانش ما می گیرند.
لیک آنها نیز در حدود خودشان که ممکنیّت وجود ایشان است، مشمول رشد بیشتر در معرفت الله هستند و سلوک خود را دارند.اما نظر به آن چشم سوز و اعراض از طمع درک آن اجدر و اولی است.

 

امر سوم

امتزاج روح علوی به مزاج جسمانی و تنگنای فرآمده از کثافت ماده که مقتضای ذاتی آن است، بر روح سایه می¬افکند، خود به نحو مجزا و طبعی، علت دیگر تجرّعی شدن و شیوع تحوّل پذیری معارف است.

 

امر چهارم

گناه، به مثابه عارضه تصلّب آور شرایین توفیق و تقطر و قحط فهم معرفت است اولاً و نیز غیبت ولیّ الله الاعظم، حضرت حجّت، عجّل الله تعالی فرجه الشّریف که این غیبت، مولود گناه و تدنّس ما به غفلت از ضرورت حضور آن امام همام (که موجب اکمال دین، انسان و فهم است) می باشد، علت دیگر تحوّل است، که این باعث شده که تجرّع ما از حقایق دچار قحطی ماء عذب شود و تحوّلات معرفتی بطیء و نامیمون باشد. این امواج علومی که دریای معرفت را در دیجور شب غیبت می¬گیرد نیز، معلول غیبت امام است. البته اصل قاعده¬ی تجرّع در زمان ظهور و افاضه بقیّت الله هم خواهد بود. اما این تجرّع کجا و آن تجرّع کجا؟

میان ماه من تا ماه گردون      *    تفاوت از زمین تا آسمان است

امر پنجم:

قول به اینکه همه معارف بشری اجمالا مشمول این اقسام تحوّل اند، قول به شکاکیت معرفتی یا اخلاقی یا اعتقادی نیست چون:

اولاً: وقوع برخی از اقسام تحوّل در بسیاری گزاره ها مبنی بر یک استدلال صحیح و فارغ از سفسطه محال است. مثل تحوّل به نقیض در تمام گزاره هایی که در هر علمی ضروریند و این گزاره ها بسیارند.

ثانیا: بررسی(علی یا دلیلی) جریان تحقق تحوّل به نقیض در تبیین علیّ، غایتی، متکلمانه یا پاسپانانه دارد و صرفا جنبه تحذیری و بازشناسی دارد.

نتیجه اینکه همه گزاره ها، حتی می توانستند الی الابد بنا به ضرورت منطقی و استدلالی هرگز مشمول تحوّل به نقیض نشوند اما مشمول تحوّلات سایر تحوّلات باشند.

ثالثاً: محدودیت قوای ادراکی بشر در مواجهه با حقایق، مستلزم این معنا نیست که ما هیچ حظی از حقیقت نداشته باشیم. حظ بشر از حقیقت در اندازه کلیت علومی ناچیز و قلیل است (و ما اوتیتم من العلم الا قلیلاً) اما بخودی خود، فربه و الزام آور و حظی کافی است. بویژه در گزاره های اخلاق و بسیاری از فقه و ضروریات علومی. مثلا قبح کذب و ضرورت بندگی مطلق پروردگار و لزوم اطاعت از اهلبیت عصمت و طهارت علیم السلام. این ها گزاره هایی هستند ابدی و ضروری که در آن تحوّل به نقیض منطقی راه ندارد. اما ممکن است اقسام تحوّل دیگر در آن راه یابد.

 

تبصره ی یکم

اگر سوال شود مناط و ملاک در عدم جریان تحوّل به نقیض در برخی گزاره ها چیست؛ می-گوییم ملاک همان است که بود:حجیت برهان و جریان حجیت عقل در مستقلات عقلیه و حجیت شرع و کلام باری تعالی در همه امور پس با اصطیاد و تقریر اقسام تحوّل بشری خللی در جریان منطقی، عقلی و عقلایی، نمی¬افتد: گوهر مخزن اسرار همانست که بود.

 

تبصره ی دوم

اگر بگویی فایده استقراء و تبیین اقسام تحوّل چیست؟ می گوییم فواید کثیر دارد. گو اینکه این تحوّلات در حال وقوعند و خروج علم ما به اقسام آن خروج فهم از اجمال به تفصیل و نیز از ناخود آگاه به خود آگاه می تواند ما را در هدایت درست تحوّل و کشف راهکارها و زمینه های تحوّل در جریان تضارب آراء و نیز هشدار از تحوّلات موکول به علل نا خواسته باز دارد.
همچنین با دانستن و تمرین این اقسام تحوّل در هنگام زانو زدن در محضر قرآن و اهل بیت علیم السلام و نیز با مد نظر قرار دادن کهکشان معرفتی اسلامی و قرآنی می توانیم به تولید علوم انسانی اسلامی بهتر و زودتر مبادرت ورزیم. که در حلقه ی دوم به آن خواهیم پرداخت.

 

تنویر

گزاره ی صادق گزاره ای مطابق با واقع است. اما برای فهم بهتر مطابقت در اصطلاح ما، خوب است مانند برچسبی در نظر گرفته شود که به گویی بزرگ چسبیده است. حقیقت اگر به گوی بسیار بزرگی تشبیه گردد،As_Rajae's_Theory گزاره ای که به گوی چسبیده به مقدار تماسش با گوی گزارش داده و صادق است. اما ممکن است، بر چسب بزرگتر شود و سطح تماسش با گوی بیشتر گردد و این بسته به بسط و افزون شدن حظ معرفتی ما نسبت به آن گوی است. پس گزاره یا صادق است یا کاذب، یعنی به بیان استعاری یا بر چسب به گوی چسبیده است که گزاره صادق است یا نچسبیده و تماسی با آن ندارد که گزاره کاذب است. پس گزاره صادق، آیینه تمام نمای حقیقت نیست ولی کاذب هم نیست. توجه داشته باشیم که فهم امور به نحو اتمّ و اکمل با احاطه تمام و کامل به حقیقت میسور است و این مختصّ حضرت حق تعالی است علی الظّاهر. پس در تبیین یک حقیقت گزاره های بی¬شمارممکن است در کار شوند و فهم ما را یک پدیده افزون کنند و این نه نسبیت است و نه جزمیت باطل. چه مفاهیم علومی ساخته از امور یقینی بسیارند و نسبیت باطل که مستلزم هدم علم است، در آن راه ندارد و به تقریر ما، جزمیت به تمامیت فهم نیز در آن راه ندارد. چه با ثبات اصل الاصول تصدیقات، جمع می¬شود. پس هم تواضع معرفتی، هم گشودگی باب علم و فهم بیشتر را هم کوچکی اما مسؤولیت آوری و کاشفیت دانش بشر از حقایق و هم ارجمندی علوم آسمانی را ( برای رحم و لطف کردن به نزاری بشر) در فهم عوالم و وظایف، توضیح می دهد.

به عبارت دیگر این صدق،به تفصیل و ذومرتبه بودن صدق گزاره های صادق اشاره دارد و مولود ملاحظه ای در گزاره صادق و نیز صدق است. صدق، مطابقت گزاره و فهم با واقع است.  اما صدق از جهتی ذات تشکیک و ذومراتب هم هست (صدق ذومراتبی) چون اگر چه گزاره یا صادق است یا کاذب و لا غیر، اما گزاره ی صادق می تواند صادق باشد یا صادق تر، وقتی در گزارش از واقع توانمند تر باشد یا بر جزییات بیشری دلالت کند. پس صدق امری است که می تواند بیشتر شود. وقتی صدق در برابر کذب است صفر و یک است اما نسبت صادق و  صادق، صفر و بی نهایت است. این معنا در گزاره ی کاذب هم ساری است (کاذب و کاذب تر)




خروج از ناخودآگاه به خود آگاه (ش.ش)

خروج از ناخودآگاه به خود آگاه (ش.ش) هر گاه فهمی که در ارتکاز عالم و متعلم است (و نفس مدرک او گاه و بیگاه برق لامعی از آن را می بیند) تبدیل شود به فهمی که بطور نسبتی برایش هشیارانه واضح شود و بتواند آن را با اندکی  انسجام موجه بزبان جاری کند این تحول رخ داده است.

مثلا دانشمند ناخودآگاهانه در نفس خود گاهی میابد که احتمالا گیاهان در توالد و تناسل ممکن است واجد احساس باشند یا حیوانات درک زیبایی شناختی دارند.(تصوری ضعیف و زودگذر) اما پس از پیگیری این امرِ هر از گاه  و تروی، آن را به فرضیه تبدیل می کند و مورد محک قرار می دهد. همین که عرف دانشسرایی تصدیق کند که این امر خود آگاهانه درک شده، این تحول رخ داده است.




تحوّل بالتفصیل (ش.ش) بزودی