اندیشنامه
اندیشنامه ، نسخه ای از تمام دستگاه فکری یک اندیشمند است که بطور منسجم و گویا به جامعه علمی و دانشسرا ارائه میشود تا مخاطبان و اهل علم، بطور کامل آراء و دستگاه فکری او را بشناسند. هر اندیشنامه، مربوط به نگارندۀ آن است و شامل و حاکی از مکتب فکری و سوگیری و روال افکار آن اندیشمند است. بهتر است اندیشنامه به نام همان دانشمند باشد.
♣ بسا نگارش اندیشهنامه؛ صحیح (تر) باشد. اما به نظر میرسد وقتی دو کلمه در محاورات بسیار، یک کلمه دانسته شود – بویژه اینکه یک اصطلاح هم باشد- میتوان با خاطر آسوده آن را سرهم نوشت.
♣ نسخۀ برخط اندیشنامه، بهتر از نسخۀ برکاغذ است. یک اندیشمند میتواند نسخه نمایشی یا هر نسخۀ دیگر را عرضه کند. اما شفافترین و گویاترین نسخهها بهترین آنها است.
به همین جهت اندیشنامهام را اندیشنامه رجاء نام نهادهام. تا خلایق بدانند که نواقص آن، از آن من است و رجاء واثق دارم که خدایم دست گیرد و نواقص آن زدوده شود.
جستارهای وابسته
♣ دیباچه اندیشنامه رجاء
دیباچه اندیشنامه رجاء
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آل الطیبین الطاهرین
ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ تُؤْتي أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها
دیباچه
مطلب یکم. اندیشنامه چیست؟
آنچه در دست دارید، یک اندیشنامه است. نگارش اندیشنامه یک ایده تازه و ابداعی است و به گمانم به میزان نو بودنش مفید هم هست.
اندیشنامه، عبارت است از نگاشته ای که یک اندیشمند همه دیدگاه های بنیادین و جنبه های نوآورانه خود را بوضوح در آن نگاشته باشد. او باید در اندیشنامه خود دقیقاً بگوید که حاصل عمر علمی او چیست و چه ایده های مفید و تازه ای را برای بشریت به ارمغان آورده است. یک اندیشنامه شامل آغاز تا پایان و تمام تازه های افکار یک دانشمند در یک حوزه معرفتی است.
اندیشنامه باید ویژگی هایی داشته باشد؛ مثلاً باید ابعاد و جزئیات نظری و کاربستی یک حوزه دانش و مهارت که نگارنده به آنها رسیده را گزارش کند و واجد جامعیت، رسایی، بیان اصطلاحات و متعهد به دفاعیات لازم و کارآمدی نظریات باشد. یک محقق در اندیشنامه خود می گوید که او چه حرف تازه ای برای بشریت آورده است و کدام گره را از کار خلایق گشوده است…(مگر اینکه نسخه آزمایشی باشد)
ایده اندیشنامه نویسی، این گونه در ذهنم شکل گرفت که می دیدم غالباً لازم است برای جمع بندی و شیرازه دار کردن دیدگاه های یک اندیشمند، آثار متعددی را از او مطالعه و بررسی نمود و گاهی هم دیدگاه های او را در اثری که یک محقق دیگر بعدها گردآورده، مطالعه کرد و دانست. فرآوردن دیدگاه-های یک دانشمند و نوآورده های او اگر با اندیشنامه نویسی آسان شدنی باشد، نانوشته ماندن آن توسط اندیشمندان، موجب کاستی قابل توجّهی در رشد اندیشه های بعدی است و اگر در گزارش دیگران از اندیشه های او، اما و اگرها و شایدها و اختلاف نظرها پدید آید، باید گفت که یک اختلال جدی در انتقال افکار و اندیشه ها و یک بی انضباطی غیر قابل چشم پوشی در حوزه علم و علم آوری بوجود آمده است که باید بسرعت برطرف شود. اگر روزی بطور متعارف هر اندیشمندی یک اندیشنامه نوشته باشد، این بی انضباطی و هدر رفت، در علم آوری فروکاسته می شود.
به نظرم ضرورت نگاشتن اندیشنامه جای بحث ندارد. اما اینکه چرا یک چنین انضباطی بطور جدی در نظام های آموزشی و پژوهشی پی جویی نشده است، پرسشی است آسیب شناختی که باید در محل خود به آن پرداخت و پاسخ یافت.شاید نگارش پایان نامه بویژه پایان نامه دکتری، حکمتی جز این نداشته است. اما بدلیل اینکه متاسفانه اکثر انسان ها – و از جمله بسیاری از دانش پژوهان مقاطع عالی- نمی دانند دنبال چه هستند و «برگزار کردن حیات علمی» بیش از خود آن اهمیت یافته است، باعث شده خیلی از بنیان ها و ساختارهای درست و حکیمانه به رفتارهای کورکورانه و کالبدهای بیجان و مومیایی شده بدل شود.
در یک نظام آموزشی، وقتی یک فرد می آموزد که «دیگران چه گفته اند و چه کرده اند» و برایش می گویند که «مسایل پیچیده یک علم را چگونه حل کرده اند» آن فرد، دانش آموز، دانشجو یا طلبه است.
فقط از زمانی که خودش اندک اندک، به مزر دانش برسد و مسأله تازه ای را کشف یا حل کند، یک محقق و دانشمند است. پایان نامه نویسی اگر گزارش دانشجویی است، اندیشنامه نیست، اما بگمانم پایان نامه دکتری، باید چنین چیزی باشد و در مرز دانش کاوش کند و نوآوری نگارنده را در گزارشی شیوا و منسجم بیان کرده باشد.
البته در همه مقاطع و انواع آموزشگاه ها، ارائه اندیشنامه همواره ضروری نیست. مثلاً کارآموزانی که بناست وارد بازار کسب و کار شوند، یا شیوه معمولی از هنر و مهارت را به مثابه خدمت به جامعه ارائه کنند، کافی است نشان دهند دانش و تَوانِش لازم را کسب کرده اند و می توانند بر اساس هنجار و توقع زمانه خود وارد بازار کار شوند. یک پزشک یا روانپزشک، معلم و مبلغ دینی هم می تواند تا حد زیادی مشمول معافیت از نگارش اندیشنامه باشد.
اما نظام آموزشی و پژوهشی نمی تواند در مزر دانش حرکت نکند و به تولید دانش نپردازد. زندگی ذهنی و عینی انسان ها و حیات علمی بشریت بدون نوفهمی و درنوردیدن مرزهای دانش و مهارت دچار مشکل می شود. نه فقط به خاطر شرایط موجود- عصر تکنولوژی و انبوهی تولید دانش- بلکه به این دلیل و علت که اساساً سرشت انسان با کنجکاوی و تمایل به خلق علم عجین است و بدون اکتشافات تازه می فسرد و می میرد و بخش بزرگی از ذات او مختل می شود. گو اینکه درک حقایق هستی و توانش علم یافتن به آنها یک کمال است و زدودن جهل یک ارزش ذاتی است. پس همانقدر که اصل علم آموزی اهمیت دارد، حرکت ورای مرز دانش کشف شده نیز اهمیت دارد.
از طرف دیگر، زندگی در عالم خاک، قرین ناخوشی ها و مشکلاتی است که بوسیله علم می توان آن ها را زدود یا فروکاست. زندگی و حیات معنوی انسان نیز بدون زدودن جهل بوسیله علم تحقیقی و تدریسی ناممکن است؛ گو اینکه، علم یکی از مصادیق بارز رزاقیت خداوند است و خداوند بدون بخل تا آنجا که آدمی ظرفیت آن را فراهم کند در کام آدمی از جام علم می ریزد. تعهد به اندیشنامه نویسی، در نظام آموزشی و پژوهشی فواید بسیاری دارد. از جمله اینکه سامانه ذهنی و روانی دانش آموز و دانشجو از ابتدای تحصیل متوجّه می شود که باید سخن تازه و مفیدی برای انسان ها به ارمغان بیاورد و خود را در یک حوزه معرفتی به مرز دانش برساند. خدمات نظام آموزشی هم به ناچار باید خود را برای این چنین ثمربخشی آماده کند و این خود فایده کمی نیست.
وانگهی، یک دانشمند وقتی بداند که سند دانشمندی و اندیشمندی او، اندیشنامه ای است که باید ارائه دهد، راه و روشی موثر را پی می گیرد و از آغاز در پی انسجام بخشی و به سامان آوری رشته افکار و آفرینندگیش برمی آید. طبیعتاً این به نفع دوران دانشجویی و دانش پژوهی او هم هست. زیرا سکه های آموخته هایش را در قلک علاقه اش به منظور هزینه کردن آن برای پدید آوردن یک ایده نو برای بشریت ذخیره می کند. حتی اساتید او و نظام آموزشی هم از این تعهد خرسند خواهد شد.
اندیشنامه ها به کتابخانه ها هم کمک می کنند. با نگاشتن اندیشنامه، در دنیای کتابخانه ها و حامل های معرفتی، اندیشمندان و صاحب نظران در یک حوزه معرفتی دیدگاه خود را به بهترین شکل، برجای می گذارند و نسل بعدی می توانند در یک سامانه سر راست و شناسنامه دار بفهمند که هر کس به دنیای علم چه چیزی را افزوده یا چه چیزی را از آن پیراسته است.
با این کار خدمات علمی، روشن تر، آگاهانه تر، داوری پذیرتر، ماناتر، سکوپذیرتر و بدور از ابهاماتی خواهد بود که معمولاً در اثر پراکندگی و تکه تکه بودن جانمایه اندیشه های یک اندیشمند باقی می ماند. آنگاه ضریب احتمالِ ترکیب و در هم تابیدن اندیشه ها بالا می رود و محصولات علمیِ خالص تر و ناب-تری فراهم خواهد شد.
بنا به تعریف، اندیشنامه، گزارش سرراست و دقیق فرآورده های تازه علمی یک دانشمند است. طبیعتاً هر اندیشنامه منسوب به همان دانشمند خواهد بود. زیرا مقبولات شایع و بدیهی که همه کم یا زیاد، قبول دارند و آنچه پیشتر معلوم شده و اینک مرز دانش تلقی نمی شود، اندیشنامه را نمی سازد. اندیشنامه را کشفیات یک شخص حقیقی یا حقوقی (مثلاً یک کارگروه علمی) می سازد که منسوب به همان شخص است. درستی یا نادرستی، اتقان و سستی و ثمربخشی علمی و عملی آن هم باید منسوب به هم او باشد.
در جهان دانش، گزارش دادن از تازه ها تحت همین قاعده است (منسوب به شخص بودن) در حوزه مسایل نظری و آنچه شامل نظریّه پردازی است و آنچه سامان دهی و چینش ذهنی محقق در آن تاثیر بسیار دارد، نیز باید چنین باشد. زیرا لازم نیست بگوییم چه کسی گفت دو ضرب در دو می شود چهار؛ زیرا هر کس می تواند به سرعت به منبع تصدیق دست یابد؛ ولی کسی که در مزر فلسفه و فیزیک ذره ای این نظریّه را مطرح می کند که مثلاً “پلاسما و مجرد مثالی در نقاطی، همگداختگی وجودی دارند و دو طیف از یک وجودند”، لازم است منسوب به گوینده آن باشد و مطابق تعریف و هدف گذاری ما، آن را در اندیشنامه اش بخوانیم و بجوییم.
در حوزه علوم اسلامی و اجتهاد در مسایل نظری دینی (ونه ضروری)، این مسأله اهمیت بیشتری دارد. زیرا مساله نظری اجتهادی را نمی توان دقیقاً و همواره به خود دین نسبت داد. بلکه باید در حوزه علمی آن را به صاحب فتوا منسوب کرد. فقهاء نیز با دقت تمام این اصل را رعایت نموده و مرز میان مسایل بدیهی و نظری دین را پاس داشته اند. در واقع همه فقیهانی که رساله عملیه نگاشته اند یا استفتائات جدید خود را تدوین نموده اند، به نوعی پیشتازانه، اندیشنامه نویسی را شروع کرده اند. زیرا این انضباط علمی برایشان اهمیت زیادی داشته و دارد. پس هر فقیه یک رساله عملیه ارائه می کند که منسوب به خود اوست و او فتاوای خود را در آن می آورد و عمل به آن را برای مقلدینش مجزی می-داند. البته فقهاء کتب فقهی بسیاری هم دارند که بکار مقلدین معمولی نمی آید. عموما نگاشته هایی که به بیان دستورالعمل های مهم و پرطرفدار می پردازند، به سرعت منضبط و خوش تراش می شوند. اما همان فقهاء و اصولیان نیز اگر بطور جداگانه دیدگاه های ابداعی خود را در منشوری مجزا و شاید موجز نگاشته بودند، امروز، فقه و اصول مرتب تر و آراسته تری داشتیم.
پیشنهاد اندیشنامه نویسی می گوید:
هر اندیشمند مبتکر که در زمینه دانش و توانش خود به نوآوری هایی دست یافته، خوب است اندیشه ها و ابتکارات خود را در اثری مستقل و منضبط، به جهان علم تقدیم کند. این اثر بطور مدون فقط به بیان دیدگاه های اختصاصی، محوری و ابداع های علمی نگارنده می پردازد و و از آنجا که در مرز دانش است، طبیعتاً ارمغانی برای جهان علم محسوب می شود.
البته نوآوری، سطوح و اشکال مختلف دارد. نوآوری در یک اندیشنامه، ممکن است پهناور و شامل طرح یک انگاره جدید باشد. در این حالت شامل یک نوآوری بنیادین و اساسی خواهد بود. اما برای اینکه دانشمندی، اندیشنامه بنویسد، ضرورتی ندارد که در آن انگاره ای را متحول کند. بلکه ممکن است یک رویکرد و نوع نگاه تازه، راهکاری کارآمدتر یا روشی سهل تر را در یک حوزه معرفتی یا عملکردی پیشنهاد کند. پس تحولات پارادایمی شرط نگارش یک اندیشنامه نیست.
اینکه نمونه هایی را در نظر آورید که اگر برای آن اندیشنامه ای نگاشته می شد و در مواردی حتی در قالب کتاب های کوچک و مفید برجای می ماند، چقدر سلسله نظریات و دانش ها در ترتیب بهتر و معنابخشی بیشتر به دست وارثان بعدی می رسید و نظریات نوین چقدر بهتر درهم می تابید.
قفسه ای فرضی از یک کتابخانه را در نظر آورید که در آن اندیشنامه اقلیدس (300 ق.م)، آیزاک نیوتن (1642،1727 م)، کارل فریدریش گاوس (1777تا 1855م) يوهان هاينريخ لامبرت (1718 تا 1777م) نيکلای ايوانويچ لباچفسکی (1792 – 1856) و آلبرت اینشتاین (1879- 1955) کنار هم قرار گرفته است!!
می دانیم نهاده های علم هندسه تا قبل از اقلیدس، به صورت مجموعه ای از احکام متفرق بود و هر يک مستقل از سايرين، مورد نظر قرار می گرفت. آثار 13 جلدی اقلیدس (حدود 300 ق.م) که با اغماض در حکم اندیشنامه بود، هندسه اقلیدسی را بنیان کرد. مجموعه نگاشته هایی که اصول و قواعدی را تبیین کرد و به زایش یک علم سترگ انجامید. اقلیدس با پیکره بندی جدید بر دانش زمان خود و اعمال آفرینندگی، علم هندسه را وضع نمود. در واقع علم هندسه پیکره بندی (شاید در بخش هایی علم نگاری) دانش هندسی پیشین و گسترش مسایل آن است. اقلیدس این پیکره بندی بسیار ماندگار را بر دانش پیشینیان خود فرآورد. اتفاقاً همین انضباط ذاتی علم هندسه و تا حدی اندیشنامه ای شدن آن، موجب شد که یکی از اصول اقلیدس محل آمد و شد اذهان دانشمندان شود و آن اصل پنجم بود.
نيکلای ايوانويچ لباچفسکی (1792 – 1856) و گئورگ فردریش برنهارد ریمان با گره خوردن بر معضلات هندسه اقلیدسی و درهم شکستن قواعدی که بيش از 2000 سال بر علوم مختلف رياضی و فيزيک حاکم بود، ذهن خود را از حصر در اشکال مسطح، درآوردند و اشکال محدب و مقعر را در مسایل این علم، وارد نمودند و پس از آن سخنان بسیار بدیعی به میان آمد که شایستگی اندیشنامه نویسی را داشتند. پس از آن کشف فرآیند فتوالکتریک، توسط هاینریش هرتز و تفصیل آن توسط ایزاک اینشتین ، چنین صلاحیتی را داشته است.
نظریّه نسبیت خاص و عام هم بدرستی لایق تدوین اندیشنامه ای در حوزه فیزیک و فیزیک کوانتم است که اگر به صورت اندیشنامه (مد نظر ما) نوشته می شد، تردیفی، خوش نشسته در کتابخانه و همجواری، خویشاوند با اندیشنامه هندسه نااقلیدسی و ریمانی بود و نشان می داد که چگونه ریاضیات شکوفا شده و بسط مفاهیم علومی در هندسه و درک تازه از زمان و مکان در فیزیک و آنگاه کاوش در باره ذراتی چون الکترون ها و اتم ها، در یک هماهنگی زیبا چون گلی که می روید و می شکفد، رخ می-نمود.
اندیشنامه ها اگر به زبان های گوناگون ترجمه شوند، خیلی راحت تر در سپهر معرفت شناخته و فهمیده می-شوند. مثلاً احتمال و امکان و اثبات حرکت در جوهر، بخش بزرگی از ابتکارات ملاصدرای شیرازی است این نوفهمی یک انقلاب عظیم در نوع نگاه به کل هستی است و چیزی را به قرار پیش باقی نمی-گذارد. اگر در جهان علم چیزی به نام اندیشنامه در تمام محیط های دانشگاهی جهان متداول بود، دیدگاه-های این مرد که انسانی کم نظیر است اینگونه مهجور نبود و جهانیان از نور پرفروغش بیشتر بهره میبردند. گو اینکه درک حرکت جوهری می توانست، به فهم بسیاری از مسایل علوم دیگر کمک های شایانی نماید.
از حرکت جوهری مهجورتر، مکتب فراهیدی در علم لغت عرب است. دیدگاه او یک سنخ زبان-شناسی- عالَم شناسی بسیار بدیع و زیباست که در مقدمه کتابش این مکتب لغت شناختی را آورده است. اگر او اندیشنامه نوشته بود، دیدگاهش بهتر منتشر می شد و بسط می یافت و امروز نگاه فاخرتری نسبت به زبان و هستی و نسبت جهان عین و ذهن و نیز دیدگاه های مغذی تری در باب فهم قرآن داشتیم. اما مقدمه خلیل مانند مقدمه ابن خلدون، خوش اقبال نبود.
مرحوم محمدامين استرآبادي در انضباط بخشی دیدگاه اخباریگری خود در شیوه استنباط احکام الهی کتاب «فواید المدنیه» را نگاشته است که شاید بتوان آن را اندیشنامه نامید. این اندیشنامه کار را برای سيد نور الدين عاملی (رحمت الله عليه) آسان نموده تا بتواند کتاب «الشواهد المكيه» را در نقد آراء او تالیف نماید . مرحوم وحید بهبهانی با تاليف كتاب «الاجتهاد والاصول» (شاید اندیشنامه ای) نیز در جهت برچیدن بساط اخباریگری گام برداشته است (شاید این موارد هر دو تحول انگاره یا Pradime shift باشد) شیخ انصاری با نوآورهای خود در علم اصول می شد کتابی مجزا در قالب اندیشنامه بنگارند.
می شد مرحوم علامه طباطبایی نیز برای بیان نوآوری خود در مکتب تفسیری (قرآن به قرآن ) اندیشنامه ای مجزا بنگارند و… کاش عالمان بزرگی که امروز در قید حیاتند، حداقل به شاگردانی که کاملاً با آراء آن ها آشنا هستند، بسپارند که اندیشنامه های آنان را بنویسند.
ضرورت اندیشنامه نویسی، به مثالهای مذکور محدود نمی شود. حداقل هر منطقه از علوم که محل مناسبی برای رشد نظریّه است، نیازمند اندیشمندی است که پژوهش های خود را اندیشنامه ای کند. مثلاً دانش- مهارت پزشکی(علم طب) امروزه شدیداً محتاج نظریّه هایی است که بتواند مؤلفه های تازه ای را در توضیح بیماری و درمان آن در اختیار نهد تا از دانش زمان بهره بیشتری برد و خود را و اگر چه افتان و خیزان به طب کل نگر نزدیک کند. اصولاً دانش ها در فرآیند رشد خود، دغدغه ها، ظرفیت ها و تنفطن های تازه ای را برای علوم دیگر و حتی علومی که به نظر از هم دورند، فرآهم می کنند. این است که علوم میان رشته ای بسرعت زاده می شوند و نیاز به علوم کل نگر، بیشتر احساس می شود.
در سپهر علومی جهان امروز، نه فقط طب، بلکه همه علوم لازم است به نگاه های کل نگرانه روی بیاورند و چهره موضوعات و مسایل خود را در آینه همدیگر ببینند و با حقایق عالم عکس های دسته جمعی بگیرند. شاید بارورسازی فلسفه هر علم (فلسفه فیزیک، فلسفه طب، فلسفه علم، فلسفه فقه، فلسفه علوم اجتماعی و…) و درکُنش آوری این فلسفه های مضاف این کار را تسهیل کند. چون فلسفه هر علم، زبان تخصصی آن علم با تبار خویش است.
برای درک بهتر فواید اندیشنامه نویسی، لازم است سری به تاریخ علم و نیز دستی به سوی قوه خیال دراز کنیم و آثار بود و نبود آن را در دنیای آموزش، پژوهش، ارتباطات میان فرهنگی و پویایی و تحرّکی که در رشد علم و در به فعلیت درآوردن استعدادها، ایجاد می کند، توجّه کنیم تا با دیدگاهی کامل تر از آنچه اینجا بیان شد به اندیشنامه نویسی اقبال نماییم.
با توجّه به توضیحات فوق نمی توان پایان نامه نویسی را حداقل به روشی که امروز شاهدیم، اندیشنامه بدانیم. حال یا پایان نامه، چیز دیگری است (چیست؟!) یا شکل ناقص اندیشنامه است (چرا باید این طور باشد؟) در هر حال آنچه در دست دارید یک اندیشنامه است. اندیشنامه ای که توضیح آن آمد و تا اینجا تلاش کردیم آن را به تصور شما درآوریم.
اندیشنامه رجاء چیست؟
اندیشنامه رجاء، گزارشی، خلاصه یا مفصل، از آراء نوآورانه اینجانب در حوزه فلسفه علوم انسانی و احتمالاً همه نوآوری های اینجانب است. مطابق تعریف، باید کوشیده باشم دیدگاه هایی نوآورانه در مورد فلسفه علوم انسانی ارائه کنم. تلاش من در این نسخه بر کاغذ ، فقط بخشی از اندیشنامه رجاء است. بخش مهم تر باید در اندیشنامه برخط (در قالب نسخه برخط ) شکل یابد. پس ممکن است موضوعات تازه بسیاری برآن افزوده شده و فراتر ار حیطه فلسفه علوم مباحثی را برشته تحریر نوآورانه درآورم.
به موازات این نسخه برکاغذ، تارنمایی را ایجاد نموده ام (پایگاه علمی طلوع مهر:نسخه برخط اندیشنامه و فرهنگنامه رجاء) در پایگاه علمی طلوع مهر، دستگاه فکری خود را در نسخه بر خط نگاشته ام. همه مطالب این پایگاه، دیدگاه ها و نوشته های اینجانب است (مگر اندک شماری که کلمه «دیگران» یا نام کسی در عنوان یا زیر عنوان آمده باشد) این پایگاه علمی، کمی پیچیده است. چون شما برای ارتباط برقرار کردن با آن، باید نسبت به تمدّن سازی اسلامی، معرفت شناسی تولید علم، تحولات علوم و داد و ستدی که میان علوم وجود دارد و ایده های بسیاری که منجر به برپایی تمدّن اسلامی می شود، دغدغه زیادی داشته باشید و جدّاً در مورد آهنگ تولید علوم انسانی اسلامی در جامعه نخبگانی کشور عزیزمان، نگران و فعّال باشید. همچنین برای فهمیدن بعضی بخش ها لازم است دروس حوزویّ را تا حد زیادی خوانده باشید و با اصطلاحات علوم اسلامی آشنا باشید. علاوه براین با افکار و سبک نگارش من که چندان تعریفی هم ندارد، آشنا شوید و با کاستی ها و نارسایی های آن کنار بیایید (و این کار دشواری است!)
اندیشه های اساسی در این اندیشنامه
اندیشنامه رجاء، شامل چند ایده اساسی است:
-
هر علم انسانی همواره از مفاهیم بنیادین معارف اسلامی تغذیه می کند. به عبارت دیگر، این علوم، نسبت به مفاهیم بنیادین انسان شناسی و معارفی اسلامی، پسینی و متغذی هستند (انسان شناسیِ غیر متغذّی از انسان شناسیِ قرآنی در نظر اینجانب اصلاً انسان شناسی نیست)
-
علوم انسانی، فقط وقتی صلاحیّت اظهار نظر در مورد انسان را دارد که برای ساخت مفاهیم خود، با روشی درست، از محضر تعالیم قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت، علیهم السلام، بهره برده باشد.
-
علوم انسانی موجود که چنین کمالاتی را ندارد، فاقد صلاحیّت نظری و کاربردی در مورد تحلیل پدیده انسانی است.
-
علم انسانی اسلامی نه فقط مفهوم درستی دارد، بلکه مصداق درست، صادق و حقیقی علم انسانی اصلاً، همین سنخ علم است.
-
زندگی مسلمانانه در عصر جدید بدون مولّد بودن در علم و تمدّن، ممکن و با دوام نیست. ما باید تمدّن و علوم متناسب با آیین خود را تولید کنیم. سنّت اگر درست فهم شود چیزی جز فهم درست مفاهیم و کاربست درست تعالیم نیست. اجتهاد همان روح سنّت است که نه فقط اینک بلکه آینده را هم مدیریّت می کند.
-
منابع اسلامی نه فقط می تواند مولّد فقه موجود باشد، بلکه مولّد فقهی است که می توان با آن همه شؤون مکتبی حیات بشر را توضیح کافی داد. این فقه (اکبر) تقریباً به همین روش متداول موجود و با پویایی در به جریان انداختن و استنطاق منابع، کاملاً مقدور است.
-
بسیاری از ادراکات و مفاهیم دین شناختی ما، در پرتو مطالعات این چنینی کمال می یابند.
-
نجات جهان اسلام و بشریت در گرو اخلاق گرایی و دانش اندوزی الهی و انضباط عملکردی است. جهان اسلام اولاً کتک خورده نادانی های خود است (و آنگاه استعمارگران) و باید به سوی تعالی اخلاقی (ادب علمی، تحمل دیدگاه های دیگران، انصاف، آزادی، مدنیّت و تلاش مدنی برای اقامه حاکمیت دینی و…) و علمی (کسب علم، ارتقای علم، اکرام عالم و متعلّم و علم و صرف بهترین ها برای پژوهش و علم، آفرینندگی و هشیاری و اتّکال به معارف و باورهای دینی در تولید علم و فن آوری فرهنگ اسلامی و صنایع حکیمانه و…) گام بردارد. همه چیز باید مستقیم یا غیر مستقیم در خدمت تعلیم و تربیت و اکرام انسان به مثابه موجودی مورد تکریم و عبدالله؛ و جامعه به مثابه امت ولی الله باشد.
-
جمهوری اسلامی ایران، یک پدیده شگرف و بی نظیر است. این فرصت بزرگ، زمانی برای بالیدن امت اسلامی است. بدون تولید علم انسانی اسلامی و به سامان آوردن تمدّنی ملائم و متناسب با تعالیم اسلام و فطرت انسان، نمی توان آرامش و قرار یافت. بدون این زیربنای محکم، روبناها هر قدر با نگاه های استادکارانه اسلامی شوند، موقّت و نامتقن خواهند بود و اگر چه به جهت استدلالی، محکم باشند، اما در پرتو نابسامانی همسایگان معرفتی، در معرض ریزش و آسیب قرار دارند.
-
عالمان و نخبگان، حاکمان و مسؤولان و همه مؤمنان باید دست در دست هم دهند تا تمدّن اسلامی بر اساس دانش ها و رویکردهای اسلامی و قرآنی و مهدویّ، بنیان و پیکره بندی شود. یکی عالم شود یکی عامل، یکی نان بیاورد و یکی شب بیدار بماند و عسعس و مولّد علم و تمدّن شود که اگر نان نباشد، علم که هیچ نماز خواندن و روزه گرفتن و… هم دشوار می شود (لولا الخبز ما صلّینا و لاصمنا ولا ادّینا فرائض ربّنا ) باید بهترین امکانات در اختیار علم و عالم و متعلّم باشد و اگر چه حاکمان گرسنه بخوابند.
-
ابطال اندیشه های الحادی و شرک آمیزی که برخی در تمدّن شرق و غرب، برساخته شده است، کاری ضروری است. اما گاه بیشتر از ابطال، اگر ما مسلمانان با دستمایه های قرآنی و عترتی، کاخی استوار زیبا از علم و اخلاق برای خود و بشریت بسازیم، انسان ها از بیغوله ایسم ها به آن گسیل شده و برای ورود به آن بلیط پیش خرید می کنند. زیرا فطرت های بشری از بی خانمانی خسته است. پس کلنگ اندیشه های باطل بودن، و صِرف نفی و تخریب اندیشههای باطل کافی نیست. باید معمار بود و در کار شد و با توکّل به خدا، تلاش و تضرع به درگاه او و توسل به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، مشغول ساخت و مهندسی تمدّن اسلامی شد، اگر چه چند سالی نسخه های آزمایشی و اولیه، ارائه کنیم.
این اندیشنامه، یک نسخه آزمایشی و بارش فکری برای تبیین نظریّه معرفت شناختی تولید علم و سپس تبیین مکتب علوم انسانی اسلامی و نظام های برتر آموزشی و پژوهشی اسلامی است. اندیشنامه رجاء کاری بسیار کوچک و نقد پذیر است و قصد بتن ریزی ندارد، طرحی مدادی است بر کاغذ (و تارنمای برخط) است که شاید بواسطه اغلاط زیادش حتی موجب ضحک مع التأمّل شود و شاید کمی از این همه خمودی متأخر (مثلا از عصر صفویه به این سو) حاکم بر مخ های ما شرقیان را بزداید.
قویاً معتقدم نظام فکری یک تمدّن روی یک بنای معرفت شناختی بنا می شود. از آنجا که ما مسلمانیم، قرآن و عترت دو منبع بزرگ و مهم برای تدوین این بناست.
برای بیان اندیشه های بنیادین خود، حاجت به وضع اصطلاحاتی بوده است. این اصطلاحات کارگزاران تبیین دیدگاه های اینجانب اند. به همین رو اندیشنامه رجاء (و طلوع مهر) سرشار از اصطلاحات جدیدی است که آن ها را ساخته ام. نمی توانستم بدون این کار، دستگاه فکری و مکاتب علوم اسلامی را از دید خود، بیان کنم. این بخش ، فرهنگنامه رجاء، نام دارد و در آن اصطلاحات بکار رفته در بخش اندیشنامه را آورده ام. گاهی بخاطر ابداعی بودن آن و گاهی بخاطر اینکه با دقت بیشتری مطالبم را بیان کنم و دقیق سخن گفته باشم… البته تا ببینیم چقدر موفق بوده ام!
در هر حال منطقاً نمی توان به من ایراد گرفت که “چرا نسبت به مفاهیم اصطلاحی رایج و حتی به کالبد لفظی آن مقید نیستم؟” یا مثلاً “چرا مفاهیم رایج چیزی را غلط توضیح داده ام؟! و حال آنکه فلان کتاب تخصصی یا فلان دایره المعارف، طور دیگر معنا نموده است.”
زیرا برای بناکردن یک بنیان و پیکره بندی جدید، تا حدی ناچار بوده ام مفاهیم تازه ای را ابداع کنم. چون اصطلاحات، مانند آجر برای ساختمان نیستند. مانند سلول برای بدن هستند و با هم و با کل، ارتباط ارگانیکی و نه مکانیکی دارند. دارای گفتار و رفتار ژنتیکی خاصی هستند و هر پیوندی را نمی پذیرند. باید میان دستگاه فکری من سازواری ارگانیک، اتقان و مطابقت با واقع را پیگیری کرد. ممکن است توضیحات من شایع و موجه نباشد و در عین حال صادق باشد. می دانید، شایع و موجه در تعامل با صدق، دو وصف پدیدارشناختی اند. اصولاً در مرز دانش، همیشه داستان از این قرار است. در نسخه های بارش فکری هم همین طور (اصلا نسخه های بارش فکری در یک علم همان مرز دانش آن علم است)
امیدوارم از این همه تعریف یا بازتعریف اصطلاحات تعجب نکنید. اتفاقاً از اینکه دانش پژوهان از ساختن اصطلاح می هراسند باید متعجب بود. امروزه در جهان، هر ساله (گاهی هر ماهه!) ده ها اصطلاح در علوم گوناگون، بویژه در علوم میان رشته ای برساخته می شود. گاهی افرادی که آن را ابداع می کنند، اتفاقاً از چهره هایی هستند که با مرز دانش فاصله دارند. بنابراین به شما توصیه می کنم در علوم، خلاقانه وارد شوید و از نوآوری نهراسید (ترس مانع آفرینندگی است) مقالاتی را در مورد روش های خلاق بودن در علم آموزی و تولید علم در پایگاه علمی طلوع مهر درج کرده ام. توصیه می کنم حتماً آن مطالب را بخوانید و با تفکر جانبی که در این زمینه روش خوبی است، آشنا شوید و مهارت آن را کسب کنید.
تمدّن اسلامی که خواهان آنیم، نمی تواند معطل واهمه های ما بماند. باید از جایی شروع کرد. ما نیازمند تولید علم هستیم و من فعلاً، متصدی ایجاد جرقه شده ام. اندیشنامه رجاء و پایگاه علمی طلوع مهر، یک اتاق ایده پردازی است. همین مساله، وجود اشکالات زیاد آن را توجیه می کند. خرده گیری جدی به مطالب طلوع مهر، حاصل اشتباه گرفتن آن با یک متن درسی است. مساله بعد، پیکره بندی تازه ایست که برای علوم انسانی پیشنهاد کرده ام (به نظر من، علم اسلامی یک نوع پیکره بندی است. این پیکره بندی جدید همواره با استفاده از منابع دینی است. یک علم انسانی اسلامی، ممکن است به ده روش توسط ده نفر -مثلاً- پیکره بندی شود و همه اسلامی باشد) علم انسانی اسلامی را در جاهای مختلف تعریف کرده ام و درباره آن بحث کرده ام.
فرصت سوزی نکنیم
شغل اول و آخر برخی از تحصیلکرده ها، فقط و فقط نقد علوم غرب است و چندان هم کاری از آن ها برنمی آید. افرادی که روانشناسی را مسخره می کنند، جامعه شناسی (روییده در بوم سازگان غیر اسلامی) را می شویند و کنار می گذارند، نظام اقتصادی غرب و شرق را، مدرنیته را، سینمای جهان را، همه و همه را خیلی غیورانه نقد و تکه پاره می کنند… به خاطر اینکه مکتب فکری آن باطل است که باطل هم هست.
این قسم افراد را ابطالکار می نامم ، کسانی که از بس نقد می کنند، فرصتی برای تولید علم نمی یابند و اگر بیابند، غنیمت نمی شمارند. فرصت ها را در کوره غیرتشان می سوزانند! و برای این کار سخنرانی های آتشینی برگزار می کنند ( البته این مسأله در اندازه خودش لازم است، ما تا خراب نکنیم نمی توانیم بسازیم) اما تولید علم کمتر صورت می گیرد. غیرت باید ما را به ساختن هم وادار کند.
برخی دیگر از تحصیلکرده های جهان اسلام، خود را کاملاً در اختیار مکاتب فکری وارداتی قرار داده اند! با آب و تاب از اندیشمندان غربی و شرقی تعریف می کنند و آنان را آخر فهم می دانند! در عرصه علم نباید حتی مفتون آراء اندیشمندان بزرگ مسلمان شد. چون باید فرزند دلیل بود. نه فرزند این و آن.
من معتقدم تخریب کار ساده ایست. ما نه شرق را قبول داریم و نه غرب را، هرگز در هیچ گروه سیاسی و فکری خاصی نبوده ام. وقت آن را هم نداشته ام. بلکه معتقدم علوم اسلامی و مکتب علوم انسانی را باید از قرآن و اهل بیت علیهم السلام، کشف و تولید کرد. محضر اهل بیت، جای تعلّم است نه تخریب این و آن. گاهی فلان دانشمند غربی (وشاید فاسد الاخلاق) سخنی گفته است که پرسش خوبی را در ذهن ما ایجاد می کند و با استنطاق منابع دینی می توانیم چشمه هایی را جاری کنیم. این سنت خداست همه چیز را به همه کس نمی دهد و همه ابناء بشر را محتاج هم آفریده است.
اگر سرمان خیلی گرم نقد و تخریب باشد از تولید علم در می مانیم. آن وقت باید ده سال دیگر، سری جدید اندیشه های غرب را نقد کنیم! ضمن اینکه باید توجّه داشت علوم را نمی شود فلّه ای و کتره ای نقد کرد و دور ریخت.
کشوری که زایایی ندارد باتلاق می شود و اگر مدعی دین هم باشد تبدیل به جامعه ای می شود که اعتقاداتش بیش از عقل و علمش می شود. آن وقت به جای یک تمدّن درخشان، به یک کوفت فرهنگی– تمدّنی تبدیل خواهد شد.
در اندیشنامه ام، مشغول ایده پردازی های اندکی هستم که به گمانم اگر توسط دیگران پیگیری شود، شاید برای تمدّن آتی ایران و ان شاء الله جهان اسلام، کم یا زیاد، مفید باشد. بنابراین خواهش می کنم از طریق پایگاه علمی طلوع مهر در کنار من بمانید و به من کمک کنید (تعاونوا علی البر و التقوی) زیرا در کار بزرگ و سنگینی شده ام.
ترتیب مطالب اندیشنامه رجاء
در آغاز نظریه معرفت شناسی رجاء را آورده و سپس در باره علوم انسانی اسلامی و انگاه سایر نظریات در علوم انسانی بطور فصل بندی شده مطالبی را تقدیم داشته ام.
به امید روزی که جهان اسلام سرشار از علم و ادب و راستی و درستی شود. به امید روزی که امام مهدی (عجل الله فرجه الشریف) ظهور کند و در ما رکاب شان یا بجنگیم و شهید شویم یا در فتوحات علمی در کلاس درسشان که مساجد جهان است (و بویژه مسجد کوفه) به مقام شهود و فناء برسیم. و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین.
بخش اول اندیشنامه رجاء
نظریه المعرفه
نظریه زمینه ای/ دادهبنیاد (روش شناسی)
نظریه زمینه ای/ دادهبنیاد؛ روشی برای تولید علم است. در این روش به جای استناد زیاد بر دیدگاه های موجود، بطور خلاقانه به خلق نظریه ی نو و بنیادین و نیز مفاهیم تازه علومی مورد نیاز (اصطلاحات جدید) می پردازیم و گزاره های علومی خود را بر مبنای غایت یا موضوع تدوین می کنیم. این نظریه در برابر سازواری و ارایه مستندات قابل قبول مسوول است و اما ملزم به موجهیت دانشسرایی نیست و می تواند فقط قابلیت موجه شدن دیر یا زود در دانشسرا را داشته باشد. طلوع مهر از این روش بهره فراوان برده است.
این مقاله را بخوانید.
اصلاحیههای راهبردی برای سریالهای سیما (بخش نخست)
بخش اول/
این یادداشت با رویکردی انتقادی به ارائه ی توصیه هایی برای تقویت دکترین محتواسازی در برنامه های نمایشی سیما میپردازد. امید اینکه این قبیل مباحث سرآغازی برای بهبود بیشتر کلیه ی آثار نمایشی باشد.
مقدّمه:
۱٫مسلماً جذّاب ترین قالب برنامههای تلویزیونی (و حتی رادیویی) قالب نمایشی است.
۲٫برنامه های نمایشی، به جز جذّابیت، ضریب نفوذ بسیار زیادی بر مخاطبان دارند و همچنین از جهت دیگر، آینه و دفتر بسیار خوبی هستند که نخبگان جامعه، میتوانند بوسیله آن، به جزئیات و مختصات فرهنگ یک جامعه پی ببرند و آن را آسیب شناسی کنند. بنابراین در مجموع، بررسی هنجاری و توصیفی این نوع هنر، از سه جهت اهمیت بسیار دارد:
اقبال بسیار مخاطب به آن،
ضریب نفوذ زیاد آن بر مخاطب،
جنبه ی کاشفیت آن که برای جامعه ی نخبگان اهمیت بسیار دارد.
۳٫ بهینه سازی محتواهای برنامه های نمایشی امری موثّر و لازم است. آهنگ ما در این مقاله این است که راهکارها و پیشنهادهایی را برای این مهم (غنی سازی و اصلاح و ترمیم این دست محتواها در برنامه های نمایشی سیما) ارایه دهیم.
* اصطلاح «سبک اندیشه» به مثابه ی پیشنهاد یک بسته ی معنایی
برای تبیین مسأله و دستیابی به این هدف، لازم است ابتدا به یک مفهوم کلیدی و بنیادین توجّه کنیم. در واقع برای اینکه بتوانیم مسأله را از یک لایه درست فرهنگی بررسی کنیم بناچار باید به بخشی از فرهنگ بطور خاص توجّه کنیم. این بخش از فرهنگ را «سبک اندیشه» نامیدهام و آن عبارت است از:
«روش زیربنایی و شایع موجّه در یک جامعه در نوع برخورد فکری؛ معرفتی، احساسی، عاطفی با عناصر هستی و اسباب زندگی. به عبارت دیگر سبک اندیشه، سیاق و رفتار ادراکی و عصب ادراکی خاصّ است که یک قوم در مواجهه با مسائل خرد و کلان زندگی، از خود بروز میدهد و- بنابه لحاظ نگارنده – شامل تواناییهای بالقوه و ناتوانیهای خفته و نهان و میزان توانش آن در ارتقاء و ترمیم خود هم میشود»
اهمیّت برساختن اصطلاح یا بسته ی معنایی «سبک اندیشه» جایی آشکار میشود که بخواهیم به مطالعه تحلیلی و عمیقتر فرهنگ یک قوم بپردازیم. زیرا به جای فهرست کردن رفتارها و اندیشه های آن قوم به عقبه ی فکری ایشان دقّت میکنیم و این مزیت و دقّت بررسی ما را افزایش میدهد.
سبک اندیشه ی یک جامعه را میتوان با همنشینی بسیار با گروه های اجتماعی، کشف کرد. تحلیل محتوای ادبیات، معماری، شهرسازی، نقاشی، موسیقی، سبک لباس ، غذا و آداب و رسوم و بالاخره هنرهای نمایشی یک جامعه بهترین فرصت برای کشف و غبارزدایی از چهرهی سبک اندیشهی آن جامعه باشد. اما در این میان محصولات نمایشی یک قوم، آینه ی روشنتری برای نشان دادن سبک اندیشهی آن قوم است. چرا که معمولاً محصولات نمایشی یک جامعه، محلّی برای عرضه و تجلّی سبک اندیشه و منطق زندگی آن است و به نوعی آشکارتر، صادقّتر و عریانتر از جاهای دیگر، خود را نشان میدهد.
محصولات نمایشی یک قوم، آینه ی روشنتری برای نشان دادن سبک اندیشهی آن قوم است. چرا که معمولاً محصولات نمایشی یک جامعه، محلّی برای عرضه و تجلّی سبک اندیشه و منطق زندگی آن است . |
پس با بررسی تعداد زیادی از آثار سینمایی هند، فرانسه، ایتالیا، آمریکا (هالیوود) میتوان به سیاق فکری هر یک از این جوامع پی ببریم، زیرا هنرمندان ناچارند برای برقراری ارتباط با مخاطب، از نقطه عزیمتی از سبک اندیشهی آن جامعه کار هنری خود را بیاغازند (مرتبهی استن جامعه) اگر چه در صدد اصلاح یک روال فکری هم باشند (مرتبه ی بایستن جامعه) در هر حال خود هنرمندان جامعه هم از سبک اندیشه ی همان جامعه ریشه گرفته اند.
بسادگی میتوان تفاوت سبک اندیشهی هندیها و برخورد فکری-عاطفی و درک هستی شناختی و نحوه ی آمد و شد فکری و عاطفی شان را با خود و پیرامون در آثار سینمایی آنان دید و آن را با سبک اندیشهای که در سینمای هالیوود و… خود را مینماید، مقایسه کرد. مثلا در نسخه سینماتیک سبک اندیشهی هندیها، درونپردازی، دارا بودن و ندار بودن، دوستان تا پای جان، قهر و آشتی و اندوه های نوستالژیک غلیظ، بخش بزرگی از سبک اندیشه ی سینماتیک هندی ها را تشکیل میدهد. در عوض در نسخه سینماتیک سبک اندیشه ی اروپاییها، احساسات و مهندسی نگاه کردن به عناصر زندگی پر رنگ است. لذا برونپردازی بسیار مشهود و ملموس است. انسانها نسبت بیشتری با فرآورده های علومی دارند، موضوع فیلم میتواند یک مساله علمی باشد که تا حدی مستقل از انسان وارسی میشود. اما نگاه فلسفی و عرفانی اروپاییان به عالم بیشتری مرجعی در گذشته و سنّت دارد و هنوز با نشانه شناسی امروز بطور کامل عجین نشده است.
اما در هالیوود همه ی عناصر سینماتیک اروپا را شدیدتر، قوام یافته تر و خوشپرداخت تر میبینیم. لکن ارزشهای انسانی در خیلی موارد به نفع اضطرارهای مجعول آفاقی (بیرونی) منعطف و گاه ضایع میشوند. در سبک اندیشهی هالیوود و اروپا، به مسائل و پدیدههای اجتماعیِ غامض و زاویه دیدهای جامعه شناختی و روان شناختی پرداخته میشود و سیمرغ تخیل در این آثار بسیار پران و گاهی وحشی است. در هالیوود تکنولوژی و صنعت با تمام قامت به خدمت صنعت سینما و محتوا سازی قیام کرده است. ناگفته نماند پرداخت هنری و زیبایی شناختی عناصر سینماتیک هالیوود با توانش کاریزماتیک خود میتواند محتواهای کاملا غلط را به ذهن مخاطب تزریق کند. اخلاق، خیلی وقتها تابعی از امیال است و اگر چه نمیتوان آثار هالیوود را به تمام فاسد و بی محتوا دانست. البته میدانیم آنچه در غرب میگذرد، چه در سینما و چه در سبک اندیشه، چه در کلیت و چه در جزئیت، چنان دچار بیماری است که برای درمان آن باید آنرا کاملا از نو بنیان کرد و تعمیر و مرمت آن چاره ساز به هیچ رو چاره ساز نیست.
اما سبک اندیشه، ما ایرانیان به کمال و حکمت نزدیکتر است. خردورزی و نیز توجه به علوم زمینی، تعادل نسبی میان عقل و احساس در فرهنگ ایرانیان در از دیر باز مورد توجه بوده ایت. زیرا حکیمان بزرگ و علماء و دانشمندان و روشنفکران گروه مرجع مومنان و متدینان بودهاند. آشنایی ایرانیان و مسلمانان ایران با قرآن و توجه به علم اندوزی موجب شد که مکتبخانهها و مدارس علمی مهمی در ایران شکل بگیرد که در مهمترین و طلایی ترین عصر، یعنی عصر صفویه به اوج خود رسید. کتابخانه های غنی و دانشمندان بسیار در هر کوی و برزن از جمله گواهان این ادعا هستند. (۱)
اما همین سبک اندیشه ی نسبتا پر بار و بر ما از آنجا که پا به پای زمان پیشین نیامده در مقابل پرسشها و اقتضائات زمان پاسخ های پیشین را میدهد و هندسه و منظومه ی جدیدی را بر خود نساخته است و به خاطر عدم ارتباط معنا دار با پدیده های آفاقی به مفهوم امروزیناش در برابر آن با نگاهی آفاقی و صرفاً آسمانی روزگار میگذراند.
عرفان سینمایی ما خیلی وقتها بطور زیرپوستی، لایهای از تصوف دوران مغولی ما است. اما خوشبختانه این کلیشه با سینمای دفاع مقدس سخت شکسته شده است و با پا به عرصه گذاشتن نخبگان سینماگر جدید سینماگران پیشکسوت هوشمند قدیم، نگاه آفاقی و همه علومی اندک اندک به میان میآید و این اتفاق مبارکی است. بنابراین اگر این همه ایرادات سترگ را بر سبک زندگی و توصیف عالم و توصیه به کردار را ذیلا آورده ایم نه چشممان از شکوه ها و عظمت های سینمای ایران بسته است و نه مشعوف سینما و سبک اندیشه غربیان ایم.
خوشبختانه سینمای کلیشه ای که لایه هایی از تصوف خاص در زیر پوست آن خزیده بود با سینمای دفاع مقدس سخت شکسته شده است . |
اصلاحیه ها و پیشنهادها
در این بخش به مواردی اشاره میکنیم که هم ناظر به آسیبهای سبک اندیشه ما ایرانیان است و هم ناظر به آسیبهای راهبردهای محتوا سازی در سیما. با این امید که نویسندگان، مدیران و تهیه کنندگان سیما آنها را مد نظر قرار دهند.
۱٫توجّه به آفاق در کنار توجّه به عالم انفس
سبک اندیشه ی ما ایرانیان (و شاید خیلی از کشورهای شرقی) در نسخه نمایشی همواره قرین توجّه بیش از حد به درون است تا بیرون. ما ایرانیان اگر چه در تاریخ فرهنگ و تمدّن خود علم الابدان و علم الادیان را با هم داشتهایم، اما سبک اندیشهی ما بیشتر درونپرداز است. این آسیب، خود را در ادبیات، شعر، نقاشی و آثار نمایشی بخوبی نشان میدهد. یا یک نگاه بسیار ساده و بررسی بی کوشش میتوانیم این تفاوت را در آثار نمایشی اروپا و بویژه آمریکا و آثار نمایشی خودمان ببینیم.
حجم انبوهی از فیلمهای ما به مسائل درونی انسان میپردازد. این آثار، بیشتر با طرح یک مسألهی اخلاقی و گاه مسائلی از قبیل عاشقی (و فارغ ازبررسی علمی و شناختی آن) درون اندیشی خود را عیان میکند و بطور مکرر و افراطی و متورم آن را بروز میدهد. البته پرداختن به حوزههای درونی انسان نیز ارزش التفات هنری زیادی دارد. اما شکل متورم آن حتما نشان از یک بیماری در سبک اندیشه ما است.[۲] شما در آثار سینمایی هالیوود شاهد این هستید که انسانها در حال مبارزه با شرایط محیطی و آفاقی هستند، تا آن را ارتقاء دهند (فعلا بحث ارزشی نداریم) یا تهاجم و زیان محیط را فرو مینشانند و دفع کنند. چالشهای بیرونی به منظور بیان یا توصیهی یک رفتار و کنش آفاقی در آثار سینمایی غربیان، واجد ارزش و فراوانی است.[۳]
سبک اندیشه ی ما در برنامه های نمایشی درمورد درخت، کوه، خورشید، ماه، آسمان، ماهی، سیب روی درخت ، کرم شبتاب، التهاب یک فلز داغ، بیشتر شاعرانه است تا آرایشی منطقی و مهندسی برای اکتشاف و تدبیر علمی با هدف فهم بهتر و یا درگیر شدن با عناصر آن برای ارتقاء زندگی. (حتی ما در تولیدات مستند در مورد این پدیده ها، بیشتر شعر میگوییم تا اطلاعات علمی!) گویا اساسا درخت وسط حیاط در جهان آفرینش، بیشتر برای این است که زیر آن، چایی عصرانه بنوشیم و شعر بخوانیم و حرفهای احساسی یا حتی عرفانی بزنیم، خاطرات را مرور کنیم و آه بکشیم!! (درخت بیشتر مجرای برونریختن احساسات نوستالژیک ما است!!) سبک اندیشه ما نمیتواند در هنر نمایشی در بارهی کشف و مهار طبیعت و تلاش سخت انسان برای ادامه حیات و بهینه کردن آن چیزی بگوید.الا قلیلا. گو اینکه نگاه عرفانی ما به سبک سنتی، از نظم دانههای انار بیشتر لذت میبرد و از نظم شگفت انگیز اوربیتال اتمی که رفتار موجی شکل یک الکترون و یا یک جفت الکترون در اتم را توضیح میدهد یا از نسبت میان ساختار مغز و روح و معنا که زبان را به مثابه یک سیستم پیچیده و پویا تولید میکند، ادراک شایع زیبایی شناختی و عرفانی ندارد و از قافله این بهجت ادراکی درمانده است و در عناصر و نشانه شناسی پیشین خوش نشسته و بر خود نمیبیند که رشد کند و از جام و فاخر مکشوفات نوین بشر می عارفانه سر کشد و هنر آوری نماید. به عبارت دیگر عرفان ما (در نسخه نمایشی) با آبادسازی دنیا هنوز رفیق نشده است، تولید تکنولوژی و فنآوری را شنیدهای فرعی میداند، آفاق را با نگاه کنج نشینی تفسیر میکند. به عرق شرم از خداوند بسیار احترام میگذارد ولی عرق جبین آبادگران را فقط از دور تحسین میکند.(در نسخه نمایشی سبک اندیشه ما) و نقصان این سبک اندیشه حتی در بهترین حالاتش، بسیار خطرناک است و میتواند یک تمدّن را دچار نواقص مادرزادی شدیدی کند.
البته فیلم های فاخری که در سینمای ایران این تعادل آفاقی انفسی را رعایت کرده اند و به مصلحت اقتضاییِ مخاطبان آثاری ساخته اند تا این سبک اندیشهی درون-پرداز را مرمت کنند و با رویکردی مثبت به رتق و فتق مسایل بپردازند. سینمای دفاع مقدس(۳۲۱ فیلم بلند و نیمه بلند در سینمای دفاع مقدس تاکنون تولید شده است که شمار بسیاری از آنها برون پرداز و مثبت اندیش بوده است) بخشهای نمایشی مسابقه ی هشیار و بیدار مجموعه های تلویزیونی همسران(۷۳)، خانه سبز(۷۵) دنیای شیرین(۷۵) و دنیای شیرین دریا (۷۵ و ۷۷ فارغ نگاه اومانیسمی که در ان گاهی دیده میشد) روزگار قریب (تاحدی به سال ۸۶) دارا و ندار(۸۹) دودکش (۸۰) فاکتور هشت ( ۸۸ که البته عدم دقت در تعادل انرژی های دراماتیک، آن را خراب کرده بود) یوسف پیامبر (۸۸) مختارنامه (۸۹ با ایراداتی که در روایت تاریخی و پرسپکتیو شخصیتها ایجاد کرد) گرگها ( ۶۶) کارآگاه علوی (۷۵) پنجمین خورشید (۸۸) و اندکی دیگر … (اگر چه برخی درونپرداز هم بودند اما با نگاه مثبت به جهان نگریستند) از این قبیل اند.
در عوض مجموعه های بسیاری مانند مجموعه کم ارزش و دق پرداز زمانه (۹۱) حلقه سبز (۸۶) معصومیت از دست رفته (۸۲) میوه ممنوعه (۸۵) ستایش(۹۰، ۹۲) شهریار (۸۷ تحریف در روایت تاریخی و پرسپکتیو شخصیتها، تولید بدون اولویت و تاکید کننده بر احساس متورم در فرهنگ مخاطب) صاحب دلان (۸۵ با پژوهش برنامه ای کم بضاعت) و در سینما مانند درباره الی (۸۷ داستانی سیاه و سردرگم با بازی بسیار خوب) جدایی نادر از سیمین ( ۸۹ فیلمی سیاه نما و غیر فرزانه و خروس بی محل) و بسیاری دیگر، آثاری هستند که به نظر نگارنده اولویتی برای این حجم تولید را ندارند و این نه از روی سلیقه بلکه بلکه بنا به نظریه ی مدیریت فرهنگی و سبک اندیشه و نیز مدیریت نگرش ذهن جهانی در مورد ایران عزیز است.
در عقبه تاریخی دینی ما، ذوالقرنین که یک شخصیّت قرآنی و تاریخی است[۴] بر اساس بیان صریح قرآن، کوششی عظیم در حوزه آفاق داشته و سدّ بسیار عظیمی را ساخته و مسلماً برای ساختن آن، کوشش بسیاری کرده است. پیامبران الهی نیز تصرفات آفاقی و کوششهای زمینی زیادی داشتهاند و هر یک واجد مهارتهای معیشتی بودهاند که ما به آن خیلی کم توجه هستیم و همواره جنبه آسمانی ایشان را مورد نظر داشتهایم! حضرت آدم (کشاورزی) نوح و عیسی (نجّاری) شعیب و موسی (شبانی) داوود (زره سازی) هود و پیامبر اکرم (تجارت و شبانی) سلیمان و یوسف (حصیر بافی، معماری، حکومت و مدیریت) همه و همه (علیهم السلام) دارای وجههی تصرفات آفاقی (و بعضا سخت و جانکاه) بودهاند.[۵] اما تصوّر ما در مورد ایشان این است که ایشان افرادی درون پرداز و صرفا اخلاقی و ملکوتی بودهاند! از نظر قرآن، جهان و آفاق هستی ارزش شناختی بسیار دارد و دفتری برای مطالعهی آیات خداوند است (سنریهم آیانتا فی الآفاق و فی انفسهم حتی تبیبن انًه الحق/فصلت ۵۳ :نشانه های خود را در جهان آفاق و در جهان درونشان نشان میدهیم تا برایشان حقانیت خدا و قرآن آشکار گردد) همچنین قرآن، جهان آفاق را مسخََّر انسان میداند و بارها به این مسأله تاکید نموده است که هرآنچه در آسمان و زمین است، خورشید و ماه، روز و شب، دریاها، حیوانات و… باذن خدا تحت تصرف انسان قرار دارد و بالاتر از آن انسان را (بطور بالقوه و بشرط کامل شدن) جانشین خدا میداند( به تربیت :بقره۲۹/، ابراهیم۳۳/، نحلّ۵ و۱۴/ انعام۱۶۵/ یونس۶۷و…)
آری انسان در عالم خاک و افلاک هر دو مقامی بس بلند (البته توجّه داریم که تعریف مومنانهی انسان در هستی و مسخر بودن پدیدهها بدست انسان با رویکرد انسانگرایی و تکنوپولی تفاوت بسیار دارد)[۶]
اما نمیدانیم چرا این انسان چند ساحتی که تحقق فعلی و تاریخی دارد،از شبکه ی سبک اندیشه ی ما (بویژه در هنرهای نمایشی) عبور میکند، بریده و مُثله میشود! انسان دینی برون پرداز دارای قدمت زیادی است. درست در زمان بربریت غرب، دانشمندان مسلمان در زمینه های علوم زمینی، سبک اندیشه ای بسیار کامل داشته اند! بسیاری از این دانشمندان در زمینه فیزیک، ریاضیات، شیمی، ستاره شناسی، طب، نور، معماری، موسیقی، جامعه شناسی، تاریخ، جغرافیا و… استاد کامل و جامع زمان خود بوده اند.[۷] چرا باید نسخه نمایشی سبک اندیشه ما از تشویق و تکریم علم و عالم و تعلم غافل باشد و حال آنکه « حرکت تولید علم و نگاه مجاهدتآمیز به کار علمی و تلاش علمی در کشور که از همان حدود ده دوازده سال قبل آغاز شده است تا امروز، نه فقط متوقف نشده است، بلکه رو به عمق و توسعه پیش رفته. تقریباً میشود گفت که در همهی زمینههای علمی هم این حرکت وجود داشته است – در بعضی کمتر، و در بعضی بیشتر – این همان چیزی است که ما دنبالش بودیم؛ این همان مجاهدت علمی است که برای نظام جمهوری اسلامی و برای کشور ما لازم بود» (فرمایشات مقام معظم رهبری ۱۳۹۲/۰۵/۱۵)
بنابراین ما بواقع، دچار فقر سوژه نیستیم. فراموش نکنیم بسیاری از نارسایی ها و کجی ها در عالم درون به دلیل تنبلی و رسیدگی نکردن به عالم بیرون است. خوانندگان گرامی اگر در این باب مداقه کنند و اگر فقط با رجوع به حافظه ی خود محصولات نمایشی دو دهه ی اخیر را از نظر بگذرانند ،آسیب یاد شده را براحتی و مشاهده میکنند.
ما بواقع، دچار فقر سوژه نیستیم. فراموش نکنیم بسیاری از نارسایی ها و کجی ها در عالم درون به دلیل تنبلی و رسیدگی نکردن به عالم بیرون است. |
نتیجه:
«بر اصحاب رسانه و عوامل تولید است که با بررسی زندگی انسانهای موفق و نیز ابداع شخصیّتها و سوژههای دراماتیک که در حوزهی تصرّف در عالم، درخشش فراوان دارند مداقه فرمایند و آثار هنری خود را به این سمت سوق دهند و این مقدار درون پردازی ننمایند و نتیجتا این همه اندوه بی پایه و کم فایده را به کام مخاطبان نریزند. کاش بسیاری از آثار موفق نمایشی را الگو قرار دهیم و به نمایاندن شخصیّت های موفق بپردازیم»
۲٫ پرهیز از کلیشه گرایی
سالهاست داستانها فیلمهای ما کلیشهای شده است: جوانانی که گرفتار عشقاند و موانعی در پیش رو دارند که در پایان، این موانع از میان میروند و دو پرندهی عاشق به هم میرسند! راستی چقدر میخواهیم سطح بشر را تا این حد پایین بیاوریم؟ جامعه چقدر نیاز به حلّ مکرر مسألهی عاشقی دارد؟ اصلاً مخاطبان جوان چقدر در طول سال و ماه به این عشقهای مبتذل گرفتار میشوند؟ مسائل جامعه ی ما و جهان اسلام چقدر شامل این موضوع است؟ چقدر باید ما کارکرد عشق را در هنرهای نمایشی کج فهمیده باشیم تا این مقدار به خشت مالی و کلیشهای گرفتار شویم؟ صلاح و سداد هنر نمایشی ما هم این را برنمیتابد.
اگر قرائت عارفانه هستی میگوید عشق جوهرهی عالم است، آیا این را نتیجه می دهد که این همه برنامه با کلیشه ی عشق و ازدواج بسازیم؟! عشق یا ازدواج، تشکیل خانواده، اخلاقیات، محبت میان همسران و ارحام و فامیل و همسایه، بخش مهمی از حیات بشر است. اما انسان عقل هم دارد که با آن علم و دانش و فن تولید میکند، هستی، انسان، طبیعت، جامعه، تاریخ و حتی عشق هر کدام صد لایهی تو بر تو دارند و هرکدام از روزن علم و هنر و خیال در گوش ما زمزمههای متنوع هستیشناختی، زیبایی شناختی، خدا شناختی و…. دارند. انسانهای متن زندگی هم تلاشهایی فاخر، اما فارغ از این همه عشق حقنهای و به زور، دارند و در راه فهم و کشف و اختراع و عبادت و اطاعت و خدمت، خیلی عاشقیها (عشق غیر کلیشهای) کردهاند و جبین زهره به عرق نشاندهاند؛ بی اینکه این مقدار درگیر این همه عاشقیت سطح پایین شوند.با این همه تلاش و کوشش و حیطه کنش باشکوه که در پیشینه تاریخی و آینهی آینده ماست، هنوز دختران و پسران برنامههای نمایشی ما، درگیر به هم رسیدن هستند و با عقل ناقصشان گرفتار مسائل فرودستاند! نمیدانند چه اهدافی را پی بگیرند و چگونه میخواهند در مورد خود و پیرامون فکر کنند و بالاخره سر از نزاع و گندهکاری عاطفی و جنسی و اقتصادی و اعتیاد و… در میآورند. آیا با این همه سریال نازل چشم انداز بیست ساله دست یافتنی خواهد بود؟! این دست آثار، فقط وقتی خوباند که بخش کوچکی از همهی آلبوم آثار نمایشی و هنری ما باشند. فقط به فهرست سریالهای تاریخ تلویزیون ایران نگاه کنیم!! اکثر آثار گواه این مدعا هستند.[۸]
لازم است این کلیشه ها را بشکنیم و سبک اندیشه خود را در نسخ نمایشی عوض کنیم و در عرض و طول عالم و در همهی لایهها و آیههای هستی سیر کنیم .با اذهانی پر بضاعت تر، دست به قلم و چشم دوربین شویم. درک اجتماعی و انسان شناختی بلندتری پیدا کنیم، با نخبگان حوزه های گوناگون همنشین شویم و از فلسفه ی آفرینش تا عمق پیروزی ها ،کامیابی های علمی و تجربی و تحولات اجتماعی و قهرمانان و الگوهای کارآمد و انرژی بخش طیف وسیعی از ساحات را دربرابر ذهن هنری خود قرار دهیم و هدهد خیال را در اتاقک کلیشه زندانی نکنیم تا بتوانیم بیشتر از این دست آثار پر ویتامین و الهام بخش، عرضه کنیم.
چگونه هنرمندی که سبک اندیشهاش کم بضاعت و نزار است میخواهد معلّم مخاطبی باشد که اتفاقا خیلی وقتها، بیشتر و بهتر از او میفهمد و جامعتر فکر میکند؟ امروزه مخاطبان میدانند که فقط بخشی از مسائل و نگاه های فاخر سطوح زندگی را میتوان در سریالها و تله فیلم ها مشاهده کرد! و این دلیلی جز کلیشه شدن مضامین و ساختارها ندارد.
سالهاست داستانها فیلمهای ما کلیشهای شده است: جوانانی که گرفتار عشقاند و موانعی در پیش رو دارند که در پایان، این موانع از میان میروند و دو پرندهی عاشق به هم میرسند! راستی چقدر میخواهیم سطح بشر را تا این حد پایین بیاوریم؟ |
۳٫پرداختن به شخصیّت های پیشرو، پرهیز از اندوه پردازی
در کوچه پس کوچههای سبک اندیشه ی ما ایرانیان، همواره انسانهای بدبخت، اندوهگین، شکست خورده، منفی نگر و ناشکر میپلکند. تا حد زیادی منفینگری و اندوه پردازی، طبع ثانوی برنامههای نمایشی ما شده است. رسانه هم که حلقه «استن و بایستن و شدن» است، خود به جای آنکه استادی خبیر باشد تابعی حقیر شده است! مگر رسانه دانشگاه نیست؟ چرا در این دانشگاه این قدر سکهی اندوه زده میشود؟ این همه قند پارسی و عرفان ناب و لبخند حکیمانهی مستی عشق چرا غایب است؟ چرا هنرمندان و نخبگان نمیتوانند به سرعت میان آن همه شِکر که در منقار ادیبان ما است را به کام انسان امروز شهدی کنند و تا قند معرفتش در دماغ بسوزد و اندیشه بسازد و چرخ نیلوفری امروز را به زیر آورد؟ چرا حتی مومنان و متدینان و قهرمانان برنامههای نمایشی اینقدر تک ساحتیاند؟ چرا باورهای ثابت دینی و سنن خوب را دستمایهی «عصا به دست زندگی کردن» میکنند؟ چرا اینقدر عقلشان عقالشان شده و جست و چستشان را کشته است؟ به جای زندهدلی و ساختن آباد کردن و سترگ بودن در برابر مشکلات درون و بیرون و ریختن عرق جبین، بیشتر انگشتر عقیق و اندیشههای کم مقدار دارند؟! شهاب فکرشان تا زیر بازارچه و حل گرفتاری پیرزن محل و به هم رساندن همان دو پرنده عاشق مذکور بیشتر نمیرود؟ شخصیّتهای پیشرو در هنرهای نمایشی ما یا غایباند یا خیلی کوچک و کم مایهاند!! خداوند کارهای بزرگ را دوست دارد. اما شخصیت مثبت در آثار غربیها اندیشناک و در کوشش برای حل مشکل اقتصادی کشورش است و قهرمان فیلمهای ما اندیشناک گرفتن یک وام از مسجد محل برای یک فلک زده دیگر است!! (انجام پاسکاری آه و ناله و نداری عادلانه!) راستش را بخواهید به همین علت بوده که غربیان اینطور سوار دنیا شدند. ما که نفت داشتیم و نفت ساختیم[۹]، انگلیسیها آن تاراج کردند.
نباید فراموش کرد که رسانه، حلّقه ی مفقوده بین استن و بایستن است. رسانه موظف است از مخاطبین ناامید، تنبل، افسرده، وارفته، درونپرداز و کم تلاش، انسانهایی بسازد که برای رسیدن به اهدافشان در زندگی با چنگ و دندان میجنگند و لبخند میزنند. برمیگیرند و اما انفاق هم میکنند. زیرا جنگ صالحان با هوای نفس و بدخواهان آفاقی و موانع محیطی اگر چه همراه با تازیانهی سلوک و زخم دست، قرین است اما با گشاده رویی و گشاده دستی و شجاعتی مهر آگین عجین است.
شخصیّت پیشرو شخصیّتی سالم است که اگر چه نارساییهایی دارد، اما گره دراماتیک او میتواند در بیرون او باشد. چرا باید گرههای کور دراماتیک همواره به تمام در درون انسانها باشد؟ چرا انسانهایی که با عشق و ایمان و عرق جبین به مشکلات لبخند میزنند در سینمای ایران این قدر اندک شمارند؟
امروزه به طور گسترده نیازمند برجسته کردن قهرمانان آفاقی و انسانهای سازندگی هستیم. قهرمانانی که برای نوآوری و گریز از تنگناهای زندگی در آفاق هستی میکوشد. حتی آنکه یک تفریحگاه شاد برای مردم میسازد، او که برای خدا کارخانهی ورشکستهای را احیاء میکند و میکوشد محیط را به نفع دین و صلاح و عشق و کشور تغییر دهد همه و همه قهرماناند و نیاز ضروری امروز سپهر رسانهی ایراناند. طبیعی است در شرایطی که احساسات درون پردازی و انس با لایهی شاعرانه و حتی عارفانه هستی در سبک اندیشهی مخاطب ما هم قدری متورم است، مناسب است از پرداختن به شاعران و حکیمانی که درون کاوانه به عالم نگریستهاند، احتیاط کنیم و بیشتر به شخصیّتهای آفاقی و شهریاران غیر شاعر، اقبال بیشتری کنیم. شخصیّتهای پیشرو را در معرض دید مخاطبان قرار دهیم و از عشق و ازدواج به اندازهی نمک غذا و در حاشیه بهره جوییم.[۱۰]
چرا باید سریالها و فیلمهای آمریکایی (که به لحاظ معنای حق و نور آسمانی خیلی فقیر است) سرشار از شخصیّتهای پیشرو و موفق باشد؟ موفقیتهایی که اتفاقاً اگر چه با سختی و اندوه و مرگ و میر همراهاند، اما دقآلود نیستند! این آثار به مخاطب میگویند باید کاری کرد که اندوه و غم انبوه نباشد و این درست است. شخصیّتها همواره، حرکت و پویایی دارند و عنصر دراماتیک اگر چه، شاید بر اندوه گره میخورد اما کارگردان اندازه نگه میدارد(پلان یا سکانس گریه، زود تمام میشود) و مخاطب را معمولاً دق مرگ نمیکند و با لبخند و سرشاری از انرژی، احساس مخاطب را ترمیم میکند. آنقدر در آن کاریزمای زیبایشی (* زیباشناختی) وجود دارد که حس انگیزش و زندگی را در مخاطب برمیانگیزد (مخاطب معمولا وقتی فیلم آمریکایی میبیند فقط تماشای فیلم به او تلنگر میزند که تنبل و راکد نباش، ورزیده باش، به خودت برس، سرحال باش و برای زندگی بکوش) چرا که اندوه و ناله در هالیوود یک نشانهی گذرا است و اما مویه و اندوه در ما و در سینمای ما یک سرمایه و بن مایه و سنگ قبری در عمق شخصیت ماست! نه دین این را گفته است و نه عقل و نه عقلاء بر این معنا صحه میگذارند. دین ما میگوید: مومن و ولی خدا نباید محزون باشد این اندیشه های غم اندود حقیر را، نادانی ما، به ما حقنه کرده است.
البته میدانیم مثبتگرایی در نمایش، به این معنا نیست که به سمت طنز هجوم آوریم. (آنگونه که گاه گمان رفته است!) بلکه به این معناست که سبک اندیشهمان را برای محیطی سرشار و پیشرو، مساعد و ترمیم کنیم و جدیت، هدفمندی، برنامه داشتن، قوی بودن و قوی شدن، فایق آمدن و گره گشودن را در سطحی ارزنده ترویج کنیم. در اکثر فیلمهای آمریکایی و اروپایی بسیار میشود که تعدادی کودک شهر یا جنگلی را نجات میدهند. در حالی که خیلی وقتها(در کلیشه ی تولیدات تلویزیون) جوان ایرانی و شیعه، فکرش تا حد دختر همسایه بیشتر نرفته است!! تحصیل و درساش که هیچ میشود، هیچ، با مادر و پدر و…درگیر است با خودش هم درگیر است و معلوم نیست واقعا چکار میخواهد بکند!
یک زن با یک نوجوان در یک فیلم فرنگی، برای هدفش تا حد مرگ میجنگد، مدیر شرکتی عظیم میشود، جامعه ای را نان میدهد، مرز دانشی را به پیش میراند، خلبان و تاجر و دانشمند میشود؛ آنوقت زن ایرانی شیعه فاطمه ی زهراء (سلام الله علیها) هنوز با مادر شوهرش، کَلکَل دارد!! و گیر این است که چرا او غرغر میکند که مثلا چرا دختر زاییده است! یا چرا به مهمانی آمده یا نیامده است! دایم گریه میکند و اسیر افکار حقیر است، مخاطب را دق میدهد و مخاطب بیچارهی فلک زده، پس از یک روز، خستگی و جنگ با غول آهنی شهر، باید پای دق هایی بنشیند که با پول نفت او، بر اساس یک سبک اندیشهی بیمار، فیلمنامه و فیلم شده است!
طبیعی است این قسم از شخصیّتهای سطح پایین در محصولات نمایشی ما، افرادی لوس و مصرفگرا باشند. شخصیّتهای لوس در موقعیتی که معلوم نیست چطور سر هم شده، با ذهن و ضمیری پر از کلافهای سر در گم که اصلا معلوم نیست چه دردی دارند که این همه گرفتار خودشان هستند! در جامعه انسانهای عادی تا حدی همینطور هستند. اما چرا دوربین نمایشهای ما روی این سنخ شخصیّت ها تاکید افراطی دارد؟
این همه رزمنده و فرماندهی توانمند که حتی موقع شهادت هم لبخند زدهاند، این همه دانشمند و طبیب محقق و مهندس و تاجر موفق داریم که زندگی آنها را میشود با رویکرد شخصیّت پیشرو و نه شاعر مسلک، به بهترین فیلمها تبدیل کرد . |